در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل يكم: چيستى دين و ايمان

دين، امرى بينشى و توصيفى‌ست كه با تبيين شايستگى خداوند براى عبوديت، ارادت‌زا و التزام‌آور است و براى انسان، شناخت به غيب، اعتقاد، اطاعت و نيت قرب به خداوند از طريق وحى و نسبت الاهى پديد مى‌آورد.

دين هم داراى معناى نظرى و شناخت و هم برخوردار از مفهومى عملياتى و كاربست و جامع ميان نظر و عمل است.

دين، امرى وحيانى و مستند به خداوند و منبعى مطمئن‌تر از علم تجربى، عقل مفهومى و رؤيت و شهود و معنويت باطنى‌ست كه آگاهى‌سازى، حقانيت، هدايت و نجات‌بخشى از طريق ايمان در امورى غيبى دارد كه از دايره‌ى علم و عقل عادى خارج است و ايمان به آنها سرنوشت‌ساز و ضرورى‌ست. يعنى دين، چون تصديقى و اعتقادى‌ست براى ديندار هويت ابدى و شخصيت ممتاز مى‌سازد.

تعريف دين

دين، نگرشى درونى‌ست كه ظاهر ديندار را به حقيقت يكتا و غيبى وى به‌طور الزامى و از طريق ايمان درونى مى‌رساند تا حقيقت غيبى و هويت سرشتى خويش را به طور آزاد آگاه شود و به‌طور الزامى و با انقياد اطمينانى عملياتى سازد و آن را در امنيت و آرامش زندگى كند.

دين، سرشت و جايگاهى الاهى و توحيدى دارد و قانون تكوينى خداوند است كه پروردگار، شريعت را همسان آن وضع مى‌كند و تبعيت از آن ابرمعرفت و باورِ داراى صدق، اطمينان و تماميت، رستگارى مى‌آورد. ابلاغ و رساندن آن بر عهده‌ى واسطه‌ى الاهى‌ست.

واژه‌ى عربى دين از واژه‌ى اَكِدى[1]  دنو يا دينو[2] ، به معناى حكم و داورى‌ست كه با اصطلاح آن، از جمله سازه‌ى وحيانى و اشراقى‌بودن همخوانى دارد.

واژه‌ى «دين»، عربى‌ست و در زبان‌هاى سامى مانند عبرى و آرامى كاربرد دارد.

دين در عربى به معناى قضاوت، حكم و جزادهى به اطاعت و انقياد دستگاهمند يعنى شريعت است؛ راه و روشى كه انسان عقيده‌مند و عامل را به رستگارى هدايت مى‌كند. اطاعت، فرمانبرى، جزا، خضوع و انقياد[3]  از لوازم حكم و داورى‌ست  و داخل در معناى حقيقى و ماده‌ى دين نيست.

ماديان يا همان مدين يا مديانى يا مهديانى به معناى حكم‌كننده به عدل و داد و رأى و « مدانو » كسى‌ست كه بر اساس حكم قضايى خداوند داورى و انشاى حكم مى‌كند.

به شهر به اعتبار حكم و قانونى كه مورد پذيرش و لزوم رعايت ساكنان و حاضران و مورد توافق همگانى‌ست «مدينه» گفته مى‌شود و چنين انسانى همانطور كه به‌طور سرشتى دينى‌ست، به‌گونه‌ى طبعى مدنى‌ست.

در معناى «دين» شناخت و آگاهى‌ست و التزام، تعهد و انقياد به حكم و پذيرفتن مسئوليت و عهده‌دارى انجام آن از لوازم ماده‌ى حكم است. حكم، تعهد به اتيان كارى به‌طور لازم است كه فرد را ملتزم به رعايت آن مى‌كند. بنابراين دين، چيزى‌ست كه به‌واسطه‌ى آن، ديندار حكم حق‌تعالا را مى‌يابد و احكام او را از مسير سالم وحى باطنى مى‌پذيرد و ايمان مى‌آورد.

دين، آگاهى وحيانى از نحوه‌ى وجود و ظهور و بينش حقيقت و شناخت نامتناهى و امر مطلق با گذر از مقيدها از طريق بسطِ ناايستاست. بنابراين گرفتارى به قبض و جمود يا توقف كه تعبير ديگرى از ابا و امتناع از پذيرش ظهور حق و حكم اوست، بدكيشى‌ست.

دين، ايمان اطمينانى به برنامه‌ى زندگىِ الاهى‌ست؛ برنامه‌اى روشمند، سالم و متناسب با فرد و امت و به حكم ظاهرى، اشتدادى و مرتبه‌پذيربودنش، سازگار با طبيعت انسانِ بالغ، آگاه و تواناست تا با برنامه‌اى جامع، كامل و تمام‌وحيانى، مقام جمعى انسان را در زيستى ظاهرگرا و اعتقادى ظهور بخشد و روشنى يا تيرگى باطنى را به‌صدق، آشكار سازد.

حقيقت دين، امرى سرشتى، مرامى، تصديقى، انقيادى و مرتبط با باطن ديندار است كه نبايد آن را با ديندارى و به‌خصوص با تدين منسك‌گرا آميخت.

دين سرشتى و الاهى يك چيز است كه به پيشينه‌ى ربوبى انسان مربوط است و امرى مقيد و مشروط مى‌باشد، نه مجرد و مطلق، ولى ديندارى و ايمان چيز ديگرى‌ست كه نياز به آگاهى، اراده و انصاف دارد كه در اختيار بنده است و اين اراده و اختيار معيار تمييز اين است كه چه چيزى و چه منشى بر باطن انسان سلطان و چيره است. ديندارى سرشتى بدون تربيت، پرورش و تحصيل شرط‌هاى لازم آن محقق نمى‌شود.

گوهر دين، وحى الاهى‌ست تا حس آگاهانه‌ى فطرى و خداجويىِ توحيدى و غيراكتسابى و سرشتى انسان و نيز گرايش اصيل محبت انسان به خداوند و انقياد درونى به او و همچنين ادراك سعادت ابدى را از طريق ولايت و هدايت الاهى و ايمان به غيب، مسير درست و وصول اطمينانى و پايدار دهد.

خداوند از انسان در زندگى محدود دنيوى، ايمان و تصديق اطمينانى به خود و به غيب ضرورى و به محبت ولايى را مى‌خواهد و دين، تضمين‌كننده‌ى ايمان درست، محبت سالم و ارادت پاك، صادقانه و ولايى با استحكام در اراده و حصول اطمينان مستمرّ است.

دين در سرشت خدادادى و نهاد انسان، پذيرش و انقيادى آگاهانه، عاقلانه، آزاد، صادقانه، فروتنانه، مؤمنانه و تصديق و داورىِ مطمئن و خدامحور و ايمان باطنى‌ست.

دين، با آن‌كه برنامه‌اى وحيانى و دستگاهمند است، چون جامع مى‌باشد، قابل انعطاف، سيّال و نرم و عارى از تندى و خشونت است.

دين، در صورتى مى‌تواند استيفاگر حق باشد كه حياتى بسطى، گشاينده، انعطافى، اطلاقى و دور از سختى و تصلّب به ديندار بدهد و عادت به اِبا، امتناع و احتراز را با ايمان و انقياد از ديندار بگيرد و او را از ظواهر فريبنده به شكوفايى دل و بروز محبت، صدق و ولايت و به وحدت و توحيد برساند و تاب‌آورى لازم در كاربستِ اين برنامه‌ى منسجم، هماهنگ و تعادل‌بخشِ وحيانى را به او ببخشد و شك و تزلزل در زندگى را از او بزدايد و زندگى او را بهره‌مند از اطمينان پايدار و آرامش مستمر سازد.

دين داراى سازه‌هايى‌ست كه هريك در ادامه و در جاى خود تبيين مى‌شود.

دين رسالى و غيررسالى

دين، برخوردار از سازه‌ى وحى است. دين به همين اعتبار و به تبع وحى، به رسالى و غيررسالى تقسيم مى‌شود.

فرد ديندار يا به‌طور شخصى و فردى بر اساس وحى‌اى كه از خداوند دريافت مى‌كند، ديندارى دارد بدون آن‌كه ادعاى نبوت كند و وظيفه‌اى براى ابلاغ دين داشته باشد يا خداوند افزون بر ديندارى شخصى، او را كه خود به‌طور پيوسته و پايدار به خداوند متصل است، واسطه براى شكوفايى اجتماعى دين و تعليم ديندارى مى‌كند و به او وحى رسالى و تكليف تبليغ دين را مى‌دهد. بنابراين دين داراى دو ساحت رسالى و غيررسالى و شخصى‌ست.

وحى رسالى به همراه ادعاى نبوت، وحى تشريعى نام دارد و ويژه‌ى پيامبران الاهى‌ست.

وحى غيررسالى، وحى شخصى و برخوردار از اقسامى چون الهام، تحديث و وحى تسديدى، تبيينى، بيانى يا انبايى‌ست كه روايت براى ديگرى در آن به ضرورت نيست. اين اصطلاحات، مسبوق به ادعاى نبوت، وساطت و تكليف الاهى رسالت و و ابلاغ نيست. اين عناوين داراى وحى با محتوايى معرفتى، توصيفى و تبيينى در خصوص پديده‌هاى غيبى‌ست.

نظام سياسى دين

در دين و وحى رسالى، وظيفه‌ى واسطه‌ى الاهى تنها ابلاغ و روايت دين است و چنانچه دين، مقبوليت اجتماعى و مردمى داشته باشد، نظام سياسى دين را سازمان مى‌دهد كه بر اساس سرشت هركسى از آنها حمايت دارد و حيات دين را بدون آلودگى به فردگرايى سودمحور و افراطى ( مانند ليبراليسم ) و حمايت از تابعان دولت بر اساس قانون مورد پذيرش اكثريت و بدون جمع‌گرايى منفعت‌محور افراطى ( مانند سوسياليسم ) كه حمايت از كل جامعه را در سهمى برابر اصل قرار مى‌دهد، به كاربست اجتماعى بر پايه‌ى ولايت و محبت عمومى مى‌رساند كه امرى بالاتر از عدالت اخلاقى و اجتماعى‌ست.

با توجه به آنچه گذشت دين كه مرام و برنامه‌ى الاهى‌ست به شيوه‌ى الاهى و به طريق وحيانى از طرف خداوند يكتا بر قلب ديندار يا ميانجى ديندارى به تناسب مرتبه و موقعيت وى وارد مى‌شود و به التزام، تبعيت و كاربست آن از سر آگاهى و صدق به‌طور اطمينانى و بدون تزلزل، اضطراب، آزردگى و اِبا به شكلى مستمر و پايدار مى‌انجامد.

ديندارى و ايمان به حق‌تعالا يك سرشت پيشينى و موهبتى‌ست كه با تولد انسانِ بهره‌مند، همراه اوست و اگر در دنيا ميدان براى ظهور و آشكارى و تجلى و روشن‌شدگى بيابد، فروغ خدايابى و خدادارى ايمان مى‌سازد و دل و ذهن را روشنا مى‌دهد. بنابراين دين در متن مردم و در باطن مردمان است و دينى زنده است كه مردم و مقبوليت آنان را با خود داشته باشد.

ايمان

اساس و ريشه‌ى هر دينى، «ايمان» است. ايمان به معناى تصديق به دل و اعتقاد قلبى و نيت قربتى‌ست كه با اقرار زبانى همراه باشد. اقرار به زبان بدون اعتقاد قلبى به دين، «نفاق» و اقرار به عقيده و شهادت به حقانيت دينى بدون عمل به دستورات و فرامين آن، «فسق»، و امتناع از اقرار و شهادت به دين «كفر» است.

ايمان، مصدر باب افعال به معناى امنيت‌يافتن، حقيقتى باطنى و گرايشى درونى مبتنى بر بينش پيشينى‌ست.

احساس باطنى و قصد گرويدن، چون امرى بسيط و معنايى‌ست، هيچ نمود ظاهرى ندارد و فاقد اسم و رسم و توصيف به ظاهر است و مانند هر امر بديهى، آگاهى‌اش همراه با تصديقش مى‌باشد. آنچه از ايمان گفته مى‌شود، تنبيه و ايجاد التفات و توجه‌دادن به محسوسى باطنى‌ست كه انسان به آن آگاهى حضورى دارد و بداهت ايمان را جلا، روشنى بيشتر و آشكارى مى‌بخشد.

ايمان و اعتقاد، باور و توجه درونى به تصديق و فهم صدق چيزى و اعتقاد باطنى و تعهد درونى و التزام به حكم و داورى انشاشده است.

ايمان، مبتنى بر سازه‌ى تصديق و حكمى‌ست كه چهره‌ى اذعان و اعتقاد باطنى گرفته است. تصديق و اعتقاد اگرچه متفاوت هستند، به يك نمود بسيط ظهور دارند.

براى شناخت ايمان بايد به اسباب تحقق آن از جمله آگاهى و به خود واقعيت ساده و بدون اجمال و ابهامِ ايمان توجه داشت و صرف توجه به اين احساس روشن باطنى، ايمان را بدون هيچ ابهام، اجمال و پيچيدگى، قابل ادراك حضورى مى‌سازد.

تصديق

هركسى هستى و پديده‌هاى آن را در جهان تصديق‌ها و حكم‌هاى خود و در نظام معنايى و آگاهى‌هاى خويش مى‌يابد و فهم مى‌كند. بنابراين ايمان به حسب آگاهى‌هاى هر فرد و همچون خودِ آگاهى، داراى اشتداد و تشكيك و شدت و ضعف در مراتب و به تناسب فهم و مرتبه مى‌باشد.

ايمان و نيز جهان‌بينى و فلسفه مبتنى بر تصديق يعنى مفهوم مركب اين است و جز اين نيست به‌طور اطمينانى مى‌باشد و شناخت موضوع و تصورات، نه فلسفه است و نه ايمان.

تصديق، فهم صدق يا كذب يك خبر معنادار و اذعان به آن از طريق انشاى حكم و داورى‌ست. بنابراين تصديق هميشه همراه حكم است. تصديق، حضورى‌ست كه همان حكم است و حكم همان حضور شىء و معلوم حضورى مى‌باشد كه با واقعيت خارجى آن هماهنگ است. تصديق فرع بر اين حضور است.

تصديق، علم و آگاهى‌ست، ولى به ايمان نمى‌رسد، بلكه تصديق از اجزاى ايمان است. تصديق علمى و بينشى، فهم مطابقت با واقع است كه با شك و ترديد سازگار نيست و تصديق قلبى، گرايشى روانى و درونى‌ست كه به آن اعتقاد، اذعان و ايمان گفته مى‌شود كه نبايد ميان اين دو كاربرد خلط كرد.

تصديق و پذيرش، سازه‌اى از آگاهى حضورى‌ست كه خود شىء در نزد فاعل شناسا به همراه حكم و قضاوت حاضر است و نمى‌شود شىء شناخته‌شده و معلوم حاضر را به مقتضاى آگاهى و انصاف، انكار كرد. اينگونه است كه حكم، مقوم تصديق است.

تصديق، تأييد و امضا بدون آگاهى و شناخت دقيق موضوع يعنى بدون حضور ممكن نيست؛ يعنى تصديق غير از حضور است و به حضور ملحق مى‌شود. انشاى حضور عينى، عين علم و آگاهى‌ست.

ايمان با توجه به هدف معنا نمى‌شود، بلكه با توجه به متعلق، ايمانى دينى‌ست كه موضوع آن خداوند يگانه باشد. آگاهى به خداوند با حضور و يافت او در دل و با تصديق به او ممكن مى‌شود. حضور و يافت قلبى خداوند، به شوق و به محبت سامان مى‌يابد و فرد را به‌طور خودبنياد در وصول به خداوند و در دريافت حكم آنچه مورد نياز و قابل عمل است، حق‌مرجع مى‌گرداند. چگونگى آن را به تفصيل در كتاب آگاهى و انسان الاهى آورده‌ام.

حكم و داورى

اگر ادراك در محدوده‌ى عقل نظرى‌ست، حكم، اذعان عقل عملى و تسليم و باور ذهنى به رابطه و پيوند ميان اشيا و دلسپردن به‌طور ارادى به اين پيوند است. حكم، مقايسه‌ى ميان دو چيز و كشف ربط و مشابهت ميان دو چيز و اذعان و اقرار به اين پيوند و مشابهت در خارج است. متعلق حكم، نسبت است، نه خود نسبت و حكم، بعد از آن رخ مى‌دهد كه ذهن در مرتبه‌ى عقل براى برگرداندن دو مفهوم به ماوراى آنها و كشف واقع انجام مى‌دهد.

پيوند منطقى و تناسب ميان اشيا مى‌تواند با آلودگى و سركشى، مورد پذيرش و تسليم قرار نگيرد و انكار شود و به تصديق، ايمان و عقيده نرسد.

ايمان، اعتقاد راسخ و اطمينان قلبى به حكم الاهى‌ست؛ حكمى كه واقعيتى وحيانى را بيان مى‌دارد آن‌گونه كه در واقع هست و البته چون تعهد و التزام در آن است، كاربست و اطاعت ربوبى و انقياد را مى‌خواهد به‌نحوى كه بايد باشد. انقياد، تعهد و التزام به‌حسب توانمندى انسان و اقتضاءات همزيست و مرتبه‌ى اوست. هدف از اين التزام و پيروى عملى، قرب به خداوند و رضايت و خرسندى اوست كه خداوند اصل و ريشه‌ى هر كمال و ظهوربخشِ هر نمود و پيدايى‌ست.

نيت

از ديگر سازه‌هاى ايمان، نيت و قصد قربت الاهى‌ست. نيت همان انگيزه و قصد وجه مايز در عملى آگاهانه و ارادى و در كنشى برنامه‌ريزى‌شده است كه عزم و اراده‌ى خودبنياد را قوى، فعال‌كننده و هدايتگر مى‌سازد تا بتواند به دنبال شوق و تصميم، نتيجه‌ى مطلوب را از اشتياق ارايه دهد. بنابراين يك كنش اختيارى كه به‌گزينى در آن است، مانند ايمان، از سازه‌هاى تصور و شناخت موضوع، تصديق، شوق، حكم، نيت، يعنى قصد و سوگيرى و الگوى رفتارى، عزم، ارادت، محبت، تصميم قاطع و همت برخوردار است.

اراده و اختيار، از امور سرشتى‌اند كه پروريده مى‌شوند. اراده همچون اعتماد، كنشى برآمده از محبت و ارادت است. ديندارى و پايدارى بر ايمان، بدون محبت و دوست‌داشتن خداوند محقق نمى‌شود.

نيت و قصد قربت يعنى اين‌كه انسان بخواهد حكم الاهى را انجام دهد و ديندارى كند، با عزم يعنى استجماع و همبسته‌سازى و تمركز نيرو به اراده و توان خويشتندارى و مهار نيرو تبديل مى‌شود. اين مهارت با ارادت و شور و شوق سرشتى ديندارى، محبت مى‌شود و ايمان امرى تكلفى و اجبارى نيست، بلكه مبتنى بر معرفت و بينش و بر دوست‌داشتن و انگيزش مى‌گردد و فرد را وفادار و پايدار به حكم الاهى و تولّى و محبت از طريقى كه خداوند مى‌خواهد و نيز داراى غيرت دينى و تبرىّ از دشمنان خدا مى‌سازد. تولى و تبرى بر مدار محبت است. بنابراين ديندارى ارادى در نظام مشاعى كه مشيت و اراده‌ى خداوند است، با ارادت و محبت انجام مى‌گيرد و ولا و قرب مى‌آورد.

قربت، نزديكى به خداوند، محرميت و انس با اوست كه بدون محبت از ناحيه‌ى خداوند نمى‌شود. ديندارى محبت‌آميز نشان صدق در ديندارى‌ست.

اطمينان و ايمان دينى

دين‌ورزى با اطمينان و آرامش، جلا مى‌يابد و سير معنوى و كمال باطنى را مى‌آغازد. اطمينان در اين‌جا حالتى روانشناختى و امرى شخصى‌ست كه احتمال زوال و ضعف و خلاف به‌طور عادى به آن راه ندارد.

ايمان و تصديق بدون اطمينان و اعتماد درونى نيست. دين به همراه دل مطمئن به خداوند و اعتماد به فرستاده‌ى ميانجى و برنامه‌ى روشنِ خداوند يعنى اعتقاد محكم و بدون تشويش به اصول اساسى و بنيادى، دين است. بنابراين صرف علم و آگاهى از يك دين يا التزام و تبعيت عملى و حتا رفتار به احكام و مناسك و عباداتِ عملى آن دين، بدون ايمان، تصديق و اطمينان، فرد را ديندار نمى‌سازد.

گوهر ايمان و دين، آگاهى و تصديق است كه تعبد و عبوديت، يعنى تعهد، التزام و انقيادِ اطمينانى و بدون ابتلا به شك و ترديد، باطن آن است، نه صرف انجام مناسك قشرى و عبادى كه ظاهر و پوسته‌ى ايمان و لباس دين است.

نتيجه‌ى تمامى مناسك دين، وصول به معنويتِ معنادار، آگاهى و قرب به خدا و خدايابى، بلكه خدادارى اطمينانى و صادقانه و همراه با سلامت و احساس امنيت و با اراده‌اى محكم و ارادتى پايدار، بدون شرط و بدون تزلزل، شك‌ورزى و وسوسه‌پذيرى‌ست.

اطمينان، فرد ديندار را محكم مى‌سازد و جامعه‌اى مى‌سازد حاصل افراد نفوذناپذير كه تزلزل و ترديدى به آنان راه نمى‌يابد و امت، ملت و فرهنگى استوار و پايدار مى‌سازد كه به دليل همين ثبات، اعتماد افراد جامعه و مردم و دولت به هم انسجام، هماهنگى و وحدت مى‌گيرد و خير و منافع آنان از طريق اين هماهنگىِ خلل‌ناپذير توسعه مى‌يابد.

ايمان براى آن‌كه ايمان باشد لازم است بهره‌مند از حق و پيروى از خداوند باشد از آن جهت كه حق، صدق و درستى‌ست، وگرنه تبعيت موضوعيت ندارد. تبعيت از باطل عين انحطاط، گمراهى و غضب الاهى‌ست.

مى‌شود كسى مناسك دين را به‌درستى انجام دهد، اما به دليل انديشه‌ى ناسالم و بى‌بهرگى از معرفت خداوند و حرمان از خدايابى وجدانى و نبودن بر حق، ديندار نباشد و در گروه كافران شمرده شود. به‌عكس و وارون، ممكن است بنده‌اى به خاطر انديشه‌ى سالم و باور قلبى درست و خدايابى وجدانى و بر حق بودن، ديندار باشد، اگرچه به دليلِ نرسيدن پيام الاهى و عدم ابلاغ دين به وى و عدم احراز آن، مناسكى به‌جاى نياورده باشد.

مراد از اطمينان، باور و تصديق با اطمينان عادى‌ست، تفاوتى ندارد اطمينان با دليل و استناد منطقى همراه باشد يا به تقليد از منبعى مورد اعتماد حاصل شود بدون آن كه مستندش بررسى و تحليل شود.

براى دينداربودن، رسيدن به يقين ضرورى نيست، بلكه تنها اعتقاد اطمينانى و تصديقى كه آرامش خاطر عادى آورد، بسنده است. چرايى آن را در كتاب آگاهى و انسان الاهى آورده‌ام.

از طرف ديگر با پيشامد كمترين شك و ترديدى در امور ايمان و در ديندارى، فرد ديندار به كفر و ضلالت گراييده است. فرد مردّد، در لحظه‌ى تزلزل و آنِ شك كه ترديد در ذهن يا باطن و دل وى نفوذ كرده است، به صرف ابتلا به ويروسِ مسموم، قاتل و كشنده‌ى شك، عنصر تصديق، حكم و ايمان مستمر را ندارد و در گروه دينداران نمى‌باشد؛ اگرچه شك به‌طور ناخودآگاه در او نفوذ كرده باشد و هرچند كردار او اخلاقى و كمالاتش انسانى باشد و معصيتى عملى از او پيشامد نكند يا به انجام مناسك دين تعهد داشته باشد.

دين چنانچه فاقد زمينه‌ى معرفتى و اطمينان‌زايى و درگيرِ احتمالاتِ بدون رجحان باشد، اگرچه پيچيده‌ترين روش‌هاى علمى و تحقيقى را به تجربه گزارد، ولى به نتيجه نرسد يا استدلالات فلسفى و تلاش خردورزى وى به استنتاج نينجامد يا نتيجه‌ى حق در موضوعى دينى، تصديق نگردد، چون برخوردار از مايه‌ى تصديق و ايمان نيست، دين و ديندارى نمى‌باشد.

امروزه الاهيات و مطالعه بر موضوعات دينى به‌خصوص خدا به يك علم و به دانشى پيشرفته تبديل شده است. در اين دانش، چنانچه خداوند، مسايل ربوبى و كردار حق‌تعالا از جمله وحى و رسالتى كه به انبياى او مى‌دهد و نظام جزاى الاهى و ارتباط خدا با كائنات و تدبير آنها و رابطه‌ى حق‌تعالا و ظهور به‌گونه‌اى و با استنتاج‌هايى توصيف شود كه معقول و دست‌كم اطمينان‌آور باشد، مى‌تواند به ايمان منجر گردد. صرف الاهى‌دانى، اعم از تاريخى و متن كتاب مقدس، ديندارى، اعتقاد و ايمان نيست، اما مى‌تواند زمينه‌اى براى ديندارى و مقدمه‌اى براى حصول عقيده باشد كه همزيست فرد مى‌گردد و سبك زندگى او را الاهى و انتخاب‌هاى وى را دينى مى‌گرداند. عقيده، فرد را از ناراستى و سوفسطايى‌شدن و سفسطه مصون مى‌دارد و به فرد فصل نورى مى‌دهد. فرد فاقد عقيده، كولى‌باز و فاقد نظم و منطق سرشتى در زندگى‌ست. او در سير افقى و عرضى محبوس است و رشد عمودى و طولى ندارد و مانند هَمَج رعاع[4]  و پشه‌هاى سرگردان است كه از آن و پى‌آمدهايش در كتاب آگاهى و انسان الاهى بسيار گفته‌ام.

ايمان و دين همانند الاهيات بايد دست‌كم بر اطمينان مبتنى باشد. بنابراين الاهيات، فلسفه‌ى دين، كلام دينى و بررسى‌هاى تاريخى در موضوعات و مسايل و بر سازه‌ها و داده‌هاى دينى و متون مقدس در صورتى كه از احتمالات فارغ نشود و به ساحل اطمينان نرسد، نمى‌تواند ايمان‌ساز و تعيين‌كننده براى انتخاب دين باشد. شك و ترديد در عقيده و نداشتن تصديق، جان را سستى، پوكى و تباهى مى‌دهد و مانع قرب، انس و دوستى با خداوند و ايمان و تصديق باطنى او به عنوان جانمايه‌ى دين مى‌شود. در آيين عشق گفته مى‌شود: عاشق، شك و شرط ندارد. او نه لحظه‌اى در درستى معشوق ترديد مى‌كند و نه براى او اما و اگر و شرط دارد و تمامى خود را براى او مى‌داند و از خواست او پر است. در روايت خطاب به كسى كه پرسيده بود بعضى از مخالفان ولايت داراى عبادت و تلاش و خشوع در امر دين هستند، آيا كردارشان نفعى به حال آنان دارد يا نه، آمده است :

« مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّمَا مَثَلُنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ مَثَلُ أَهْلِ بَيْتٍ كَانُوا فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ فَكَانَ لاَ يَجْتَهِدُ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً إِلاَّ دَعَا فَأُجِيبَ وَ إِنَّ رَجُلا مِنْهُمُ اِجْتَهَدَ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَا فَلَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ فَأَتَى عِيسَى  علیه السلام يَشْكُو إِلَيْهِ مَا هُوَ فِيهِ ـ وَ يَسْأَلُهُ اَلدُّعَاءَ فَتَطَهَّرَ عِيسَى وَ صَلَّى ثُمَّ دَعَا فَأَوْحَى اَللَّهُ إِلَيْهِ يَا عِيسَى إِنَّ عَبْدِي أَتَانِي مِنْ غَيْرِ اَلْبَابِ اَلَّذِي أُوتَى مِنْهُ إِنَّهُ دَعَانِي وَ فِي قَلْبِهِ شَکٌّ مِنْکَ ـ فَلَوْ دَعَانِي حَتَّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ وَ تَنْثُرَ  ( يَنْتَثِرُ ) أَنَامِلُهُ مَا اِسْتَجَبْتُ لَهُ – فَالْتَفَتَ عِيسَى علیه السلام فَقَالَ تَدْعُو رَبَّکَ وَ فِي قَلْبِکَ شَکٌّ مِنْ نَبِيِّهِ قَالَ يَا رُوحَ اَللَّهِ وَ كَلِمَتَهُ قَدْ كَانَ وَ اَللَّهِ مَا قُلْتَ فَاسْأَلِ اَللَّهَ أَنْ يَذْهَبَ بِهِ عَنِّي فَدَعَا لَهُ عِيسَى  7 فَتَفَضَّلَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ صَارَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ وَ كَذَلِکَ نَحْنُ أَهْلَ اَلْبَيْتِ لاَ يَقْبَلُ اَللَّهُ عَمَلَ عَبْدٍ وَ هُوَ يَشُکُّ فِينَا »[5]  .

امام محمدباقر يا امام جعفر صادق   علیهما السلام فرموده‌اند: اى ابامحمد! مَثل و نمونه‌ى ما خاندان نبوت، خاندانى‌ست كه در بنى‌اسرائيل بودند كه: هرگاه يكى از آنان چهل شب در راه خدا كوشش مى‌كرد و دعا مى‌نمود، اجابت مى‌شد، ولى يكى از آنان پس از چهل‌شب بندگى و ترك گناه، هرچه دعا كرد، مستجاب نشد، نزد حضرت عيسا  علیه السلام آمد و از حالش شكايت كرد و از آن‌حضرت خواست كه برايش دعا كند. حضرت عيسا شست‌وشو كرد، نماز گزارد و سپس دعا كرد. وحى رسيد: اى عيسا! بنده‌ى من از راهى نيامد كه مى‌بايست بيايد و به بى‌راهه رفت. چون او دعا كرد در حالى‌كه در قلبش نسبت به نبوت تو شك داشت، و اگر به همين حال دعا كند، حتا اگر گردنش هم قطع گردد و انگشتانش از هم جدا و پراكنده شود، او را اجابت نخواهم كرد. عيسا به آن فرد گفت: خداى را مى‌خوانى در حالى‌كه نسبت به پيامبرش شك دارى؟ گفت: اى روح‌خدا! اين‌كه مى‌گويى درست است. از خدا بخواه كه اين شك را از من زايل كند. عيسا برايش دعا كرد. خداوند متعال عنايت كرد و او به سوى خاندانش برگشت و جزو آنان گرديد. ما اهل‌بيت نيز همين‌گونه‌ايم. خداوند متعال عمل بنده‌اى را نمى‌پذيرد كه در ما شك داشته باشد.

كسى كه طريق الاهى را با اطمينان نمى‌پذيرد و شك و ترديد در حق در نهادش ماندگار مى‌شود و شك او گذرا و بردهنده نيست، ابتلاى به ظلمت و تاريكى دارد و فرد گناهكار و روسياه اجابتى ندارد. عيسا از آن رو استجابت دعا دارد كه نسبت به امتش در اوج آگاهى، ايمان، ديندارى، بندگى و عبوديت خداست و او نداى الاهى را اجابت كرده و اوامر و نواهى او را به‌جا آورده و با طهارت و پاكى و با يقين، خداوند را مى‌خواند. البته روايت از گناهكاربودن خواهانِ دعا نگفته كه به‌عكس از عبادت او گفته است كه اگر گناهكار بود، توفيق درخواست دعا از عيسا هم نمى‌يافت. كسى‌كه در گناه غرق مى‌شود، اقتضاى براى دعا و استجابت ندارد. ميزان استجابت دعا با ميزان ايمان، ديندارى و پيروى صادقانه از خداوند و سپاسدارى از پروردگار ارتباط معنادار دارد.

پاره‌پاره‌شدن انگشتان در اين روايت از آن رو خاطرنشان شده است كه بنى‌اسرائيل در عبادت، كف دست را بر زمين نمى‌گذاشتند، بلكه فشار بدن بر انگشتان آنها بوده است.

پيوستگى ديندارى

لزوم اطمينان دينى، پيوستگى ديندارى را موجب مى‌شود. ديندارى بايد پيوسته و پايدار و بدون خلل باشد و در جايى از دست نرود. به تعبير قرآن‌كريم بايد پيوسته مسلمانى كرد و نفَسى به بى‌ايمانى و بى‌مسلمانى گرفتار نيامد تا مطمئن بود مُردن و بدرود حياتِ ناسوتى در حال مسلمانى‌كردن و ايمان واقع مى‌شود. بنابراين دين امرى مستمر و دايمى‌ست، نه موقّت و در آمد و شد. اين دين مستمر، متعلق اراده‌ى كلى آدمى قرار مى‌گيرد تا ديندارىْ دايمى گردد :

( وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ).

و ابراهيم و يعقوب پسران خود را به همان ( آيين ) سفارش كردند ( و هردو در وصيتشان چنين گفتند ) اى پسران من خداوند براى شما اين دين را برگزيد. پس البته نبايد جز مسلمان بميريد. بقره / 132.

كسى جز مسلمان نمى‌ميرد كه به‌طور پيوسته و مستمر ديندارى كند و خداوند را به صدق و بدون ترديد و بدون احساس  آزردگى و ناراحتى و بدون ابا داشته باشد. كسى ديندار و مؤمن است كه به تمامى احكام خداوند به‌طور همپيوسته از سر صدق و اخلاص ايمان بياورد و هم در موقعيت عادى و هم در موضع خطر، حق‌طلبى را از دست ندهد و بدون ترديد و تزلزل بر حق پايدار باشد و خدادارى‌اش حيات مستمر او گرديده باشد و لايه‌اى از زندگى را بدون خداوند و حكم او نگذراند. به تعبير قرآن‌كريم، دين و ايمان را فرد توصيف‌شده‌ى زير مى‌يابد :

( فَلا وَ رَبِّکَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوکَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجآ مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمآ )  نساء / 65 .

ولى چنين نيست، به پروردگارت قسم كه ايمان نمى‌آورند مگر آن‌كه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه‌ى اختلاف است، داور گردانند، سپس از حكمى كه كرده‌اى در دل‌هاى‌شان احساس ناراحتى ( و ترديد ) نكنند و به‌طور كامل سر تسليم فرود آورند.

دين، مسير آگاهى از خداوند را با يافت عاشقانه‌ى حق‌تعالا در قلب و دل مى‌گشايد و اين آگاهى مقدمى را براى تصديق خداوند و حكم‌هاى نورى پروردگار ممكن و زمينه‌ى ايمان مستمر به خداوند را فراهم مى‌گرداند.

شك و ترديد در آن نحوه مسلمانى كه خداوند و رسالت پيامبراكرم يا ضرورى بودن حكمى دينى و انتساب آن به دين به‌طور اطمينانى براى فرد اثبات و تصديق گرديده به‌گونه‌اى كه راه شك‌ورزى، ترديد و گريزى براى فرار از اين حقيقت نمانده است و فرد در حضور قاضى و در فضاى آزاد دادگاه با سلامت عقل و داشتن قدرت و دورى از استضعاف، به آن اعتراف مى‌كند و آن را اعلان مى‌دارد، ارتداد و پس‌زدن دين سرشتى و خروج عليه آن و شكستن حريم و حرمت دين و از بين‌بردن امنيت و مصونيت آن است.

بنابراين صرف داشتن پرسش و ترديد در سير تحقيق و تعهد به داده‌هاى علمى كه مخالف دين است، براى كسى كه به دين ايمان دارد، ارتدادساز نيست. ارتداد امرى درونى و تابع نيت قلبى‌ست و تا اعلان نداشته باشد، ارتداد حقوقى و درگير پى‌آمدهاى آن نمى‌گردد.

ريشه‌ى ديندارى

ريشه‌ى دين، پيوند ولايى و ارادت و محبت به امام الاهى و صاحب ولايت و طريق مشروعى كه خداوند براى وصول به خود تعيين كرده، به‌طور سرشتى‌ست. در كتاب آگاهى و انسان الاهى از اين مهم ذيل روايت بُريدبن معاويه گفته‌ام. در آنجا آمده است :

« امام‌باقر  علیه السلام فرمودند: دين، چيزى جز محبّت و دوستى نيست. خداوند متعال مى‌فرمايد : خدا ايمان را براى شما دوست‌داشتنى گردانيد و آن را در دل‌هاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت، آنان ( كه چنين‌اند ) ره‌يافتگانند. ( و اين ) بخششى از خدا و نعمتى ( از اوست ) و خدا داناى سنجيده‌كار است.[6]  رسول‌الله  صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تو با كسى ( همزيست ) هستى كه دوستش مى‌دارى! »[7]

روح معنا و ماده‌ى ولايت باطنى، قرب تكوينى و نزديكى حقيقى و فاقد واسطه است كه بدون محبت و انس و بدون پيروى از مراد و مقصودِ محبوب پديد نمى‌آيد. دو نفر كه دوستدار يكديگرند، به تناسب محبت و انسى كه دارند، ولىّ يكديگر مى‌باشند. آن كه به خداوند قرب خاص دارد و از طرف او برگزيده شده است، ولىّ ست.

ولايت و دوستى دينى، دليل معتبر، راهنماى مشروع و حجت قاطع و اطمينان‌بخش بر درستى طريق ديندارى مى‌باشد كه متن صامت دين را ناطق و گويا مى‌گرداند. از اين رو مى‌توان ديندارى را ولايتمدارى گفت. از آنجا كه دين داراى مراتب است، خداوند براى هر كسى به تناسب مرتبه‌ى او ولىّ الاهى قرار داده است كه بايد او را به راهنماى باطن شكوفا و مانع‌زدايى از مسير جذب درونى و معنويت سرشتى به توفيق الاهى يافت.

كسى كه دين سرشتى خود را ديندارى مى‌كند و تدين دارد، از متقين و صاحبان راهنمايى ربوبى درونى و خويشتندارىِ الاهى و برخوردار از نوع و مرتبه‌اى از الهام و خبردهى باطنى مى‌شود.

دين كه وصول‌بخش بنده به خداوند و قرب‌زا مى‌باشد، همان محبّت به امام الاهى و ولايت عمومى‌ست و محبّت، نشان‌دهنده‌ى دين فرد است. محبت سبب شكوفايى ايمان و دين مى‌شود، بلكه  همانطور كه در اين روايت آمده است رابطه‌ى دين و محبت اين‌همانى‌ست و هركسى با همان، همزيستِ ابدى مى‌شود كه دوست دارد؛ يعنى محبت مسير زندگى ابدى و مايه‌ى حيات آخرت است.

غيب؛ موضوع ديندارى

دين و به‌خصوص وحى الاهى از غيب و پنهانى‌ها و امور مخفى و پوشيده و از رازها يعنى از معناها براى انسانى مى‌گويد كه به‌طور سرشتى تشنه‌ى راز بزرگ آفرينش يعنى خداوند است و براى دريافت جرعه‌اى حقيقت، مشتاق است تا معنا را دريابد و از حياتى معنادار برخوردار شود.

دين، از امور قابل شهود و حضور كه موضوع آگاهى هستند، خبر نمى‌دهد، بلكه دين از امور ناشناخته‌ى بشر و از غيب‌ها و رازهايى مخفى خبر مى‌دهد كه براى علم تجربى قابل مشاهده نيست و عقل مفهومى گزاره‌اى صادق از آن ندارد و شهود عرفانى نيز حقايق دينى را به اطمينان نمى‌يابد و بشر نسبت به آن در موقعيت ناآگاهى‌ست. دين به انسان ايمان به غيب مى‌دهد؛ ايمان به نادانسته‌ها و ناديده‌هايى كه به اعتبار دين، حق و ثابت است.

از آنجا كه شهود و غيب، و حضور و عدم حضور يا آگاهى و ناآگاهى امرى نسبى و مربوط به بندگان مقيد، محدود و متعين است، دين همانطور كه به اعتبار مراتب افراد و فهم و آگاهى و توانمندى آنها امرى اشتدادى‌ست، به‌حسب آگاهى‌ها، پوشيدگى‌ها و توانايى‌هاى هر كسى نسبى مى‌شود و آنچه را كه معقول و مفهوم و قابل كاربست است، همان حجت مستقل است و نياز به دخالت دين ندارد. اگر دين هم موعظه و پندى يا گزاره‌اى از امرى، معلوم، معقول يا مشهود داشته باشد، همان حكم علم، عقل، و شهود حقيقت است و گزاره‌ى دينى تنها تأييد حكم آن منابع آگاهى و ارشاد به درستى‌هاى آنهاست، نه گزاره‌اى تأسيسى. البته اگر علم و عقل در مسير امّارگى نفس قرار گيرند، وحى به ميدان آنها ورود مى‌كند تا اعوجاج علم و انحراف عقل را تصحيح كند و منطق درستى آنها گردد.

دامنه‌ى محدود علم، عقل و شهود و اعتبار مقيد آنها را در كتاب آگاهى و انسان الاهى به تفصيل آورده‌ام.

[1] اكد، سرزمين سامىها، داراى نخستين امپراتورى شناختهشده در جهان در پايان هزارهى سوم پيش از ميلاداست كه اطلاعات دقيقى از آنها در دست نيست. مىگويند سامىها در شمال خاك ميانرودان و در حوالى موصلو كركوك فعلى يعنى بهطور تقريبى در خط مرزى ميان ايران و عراق كنونى مىزيستهاند.

[2] مشكور، محمدجواد، فرهنگ تطبيقى عربى با زبانهاى سامى و ايرانى، ج 1، تهران، بنياد فرهنگ ايران، چاول، 1357، ص 260.

[3] مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 3، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1368،ص 289 .

[4] ـ  ابنبابويه، محمدبن على، كمالالدين و تمامالنعمة، ج 1، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1395 ش،ص 289. سيدرضى، محمدبن حسين، نهجالبلاغه، تصحيح صبحى صالح، قم، مؤسسة دارالهجرة،1414 ق، ص 495.

[5] ابنفهد حلى، احمدبن محمد، ايران، قم، عدةالداعى و نجاحالساعى، ج 1، دارالكتاب الاسلامى،  1407ه ق، ص 66 .

[6] ـ حجرات / 7 ـ 8 .

[7] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 8، پيشين، ص 79. و نيز ر. ک : كوفى، فراتبن ابراهيم، تفسير فراتالكوفى، تهران، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى، 1410 ق، ص 428 با اندكى تغيير در واژگان و نقل به معنا.

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فوتر بهینه‌شده