متن درس
بازبینی درس گفتارهای حضرت آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 307)
بخش یکم: مرآتیت حق و خلق در عرفان نظری
این بخش، به تبیین مفهوم مرآتیت میان حق و خلق در عرفان نظری میپردازد که یکی از بنیادیترین مفاهیم در اندیشه عرفانی است. مرآتیت، بهسان آیینهای است که در آن، حق و خلق، متقابلاً یکدیگر را بازمیتابانند؛ گویی وجود، صحنهای است که در آن، حقیقت الهی در مظاهر خلقی جلوهگر میشود و خلق، در پرتو حق، به ظهور میرسد. این رابطه دوسویه، نه تنها بر وحدت وجود دلالت دارد، بلکه مراتب ظهور و اظهار اسما و صفات الهی را در عالم تبیین میکند.
مفهوم مرآتیت و وحدت وجود
مرآتیت، در عرفان نظری، به رابطه متقابل میان حق و خلق اشاره دارد، بهگونهای که حق، آیینه نفس یا احوال خلق است و خلق، آیینه حق. این رابطه، در اصل مرآتیت یکسان است، اما در نحوه آن تفاوتهایی وجود دارد. مرآتیت خلق برای حق، ظهوری است، یعنی خلق، مظهر تجلیات حق است، و مرآتیت حق برای خلق، اظهارآمیز و ایجادی است، یعنی حق، مبدأ ظهور خلق است. این تمایز، نه در ذات مرآتیت، بلکه در کیفیت آن است که از متبوعیت برخی احوال، مانند حقایق ثابت، و تبعیت برخی دیگر ناشی میشود.
درنگ: مرآتیت، بنیان وحدت وجود است. خلق، فاقد ذات مستقل است و وجود حقیقی، منحصر به حق است. تفاوت در مرآتیت، صرفاً اعتباری و از منظر متبوعیت و تبعیت است.
این دیدگاه، ریشه در اندیشه ابنعربی دارد که خلق را مظهر تجلیات حق میداند. حق، در خلق خود را اظهار میکند و خلق، در این اظهار، به وجود میآید. گویی خلق، سایهای است که در پرتو نور حق نمود مییابد، اما خود، فاقد استقلال وجودی است.
ظهور و اظهار در مرآتیت
ظهور و اظهار، دو وجه از رابطه وجودی میان حق و خلق هستند. ظهور، به تجلی حق در مظاهر خلقی اشاره دارد، در حالی که اظهار، به فعل ایجادی حق در ایجاد خلق دلالت میکند. این رابطه، متقابل و غیرقابل تفکیک است، بهگونهای که خلق، مظهر ظهور حق است و حق، مُظهر خلق از طریق اظهار ایجادی. این دوگانگی ظاهری، در حقیقت، به وحدت وجود بازمیگردد، زیرا وجود حقیقی، تنها از آنِ حق است.
مثالی برای این مفهوم، آیینه و تصویر است: آیینه (خلق)، تصویر حق را بازمیتاباند، اما خود آیینه، وجودی مستقل ندارد و تنها در پرتو نور حق، معنا مییابد. حق، در این آیینه، خود را مینگرد و خلق، در این نگریستن، به ظهور میرسد.
نفی خلق و ایجادی بودن به معنای متعارف
مفهوم خلق و ایجادی بودن، در عرفان نظری، به معنای متعارف آن نفی میشود. آنچه هست، صرفاً ظهور و اظهار است. خلق، مظهر ظهور حق میشود و حق، خود را در خلق اظهار میکند. از اینرو، ایجادی مستقل از حق وجود ندارد. این نفی، ریشه در وحدت وجود دارد که خلق را فاقد وجود مستقل میداند و بر ظهور حق در قالب تعینات تأکید دارد.
درنگ: در عرفان نظری، خلق، وجودی مستقل ندارد و صرفاً مظهر تجلیات حق است. ایجادی بودن، به معنای متعارف، نفی شده و تنها ظهور و اظهار باقی میماند.
این دیدگاه، با رد مفهوم خلق به معنای ایجاد از عدم، بر این نکته تأکید دارد که هستی، صحنه ظهور حق است و خلق، تنها تعینات این ظهور است، مانند امواجی که بر سطح دریا پدیدار میشوند، اما ذاتاً جز دریا نیستند.
مظهر و مُظهر در مراتب ظهور
حق، خود را در خلق اظهار میکند و خلق، مظهر این اظهار است. حق، مُظهر است و خلق، مظهر. این رابطه دیالکتیکی، بیانگر وحدت وجود است، جایی که حق، تنها ذات حقیقی است و خلق، مظهر تجلیات اوست. گویی حق، نقاشی است که بر بوم خلق، نقش وجود مینگارد، و خلق، بومی است که جز در پرتو قلم حق، معنا ندارد.
این رابطه، نه تنها به وحدت وجود اشاره دارد، بلکه مراتب ظهور را نیز تبیین میکند. اسما، مظهر ذات حقاند، و مظاهر، مُظهر برای تابعین خود. این سلسلهمراتب، نظم ظهوری عالم را نشان میدهد که در آن، هر مرتبه نسبت به مرتبه بالاتر، مظهر و نسبت به مرتبه پایینتر، مُظهر است.
نفی الفاظ و عبارات مشکلساز
استفاده از الفاظی مانند «نفس» یا «احوال» برای تبیین مرآتیت، گرچه مشکلی ایجاد نمیکند، اما به تنهایی نمیتواند حقیقت را روشن سازد. معنای حقیقی، در باطن عارف است و الفاظ، تنها ابزاری برای اشاره به این حقیقت هستند، مانند چراغی که راه را روشن میکند، اما خود، مقصد نیست.
درنگ: الفاظ، تنها تقریری از حقیقتاند، نه خود حقیقت. معنای عرفانی، در تجربه باطنی عارف نهفته است و الفاظ، صرفاً ابزاری برای اشاره به آن هستند.
این محدودیت الفاظ، بر ضرورت تجربه باطنی در عرفان تأکید دارد. عارف، باید از ورای الفاظ عبور کند تا به حقیقت ناب دست یابد، گویی که از پوسته واژهها به مغز معنا راه مییابد.
جمعبندی بخش یکم
مرآتیت حق و خلق، بنیانی است که وحدت وجود را در عرفان نظری تبیین میکند. حق، آیینه خلق است و خلق، آیینه حق. این رابطه دوسویه، نه در ذات، بلکه در نحوه ظهور و اظهار تفاوت دارد. خلق، مظهر تجلیات حق است و حق، مُظهر خلق از طریق اظهار ایجادی. نفی خلق و ایجادی بودن به معنای متعارف، بر فقدان استقلال وجودی خلق تأکید دارد. الفاظ، هرچند ابزار بیاناند، اما حقیقت در باطن عارف آشکار میشود.
بخش دوم: مراتب ظهور اسما و درجات کمال
این بخش، به تبیین مراتب ظهور اسما و درجات کمال در ظرفهای تعلق، تخلق و تحقق میپردازد. این مراتب، مسیر سلوک عرفانی را ترسیم میکنند و نشان میدهند که چگونه انسان از وابستگی وجودی به اسما، به تخلق به اخلاق الهی و نهایتاً به رفع دوگانگیها در تحقق میرسد.
مراتب ظهور اسما: تعلق، تخلق، تحقق
اسما در ظرف ظهور، سه مرتبه دارند: تعلق، تخلق و تحقق. این مراتب، بیانگر درجات مختلف ارتباط موجودات با اسمای الهی است. تعلق، به وابستگی وجودی موجودات به اسما اشاره دارد؛ تخلق، به اکتساب صفات الهی؛ و تحقق، به وصول به مقام وحدت و رفع نسبتهای اعتباری.
درنگ: مراتب تعلق، تخلق و تحقق، مسیر سلوک عرفانی را ترسیم میکنند. تعلق، مرتبه عمومی موجودات است؛ تخلق، مرتبه کمال سالکان؛ و تحقق، مقام وحدت عارفان.
این تقسیمبندی، مانند نردبانی است که سالک را از مرتبه وجود ظاهری به مقام وحدت باطنی رهنمون میشود. هر مرتبه، دریچهای است به سوی کمال، که در آن، انسان به تدریج از قید کثرت رها شده و به وحدت میرسد.
تعلق به اسما در همه موجودات
در مرتبه تعلق، همه مظاهر، از جماد تا انسان، به اسمای الهی وابستهاند. اسما، مُظهر مظاهر هستند و این تعلق، فارغ از مراتب وجودی، در همه موجودات جاری است. گویی همه موجودات، چون رشتههایی به تار و پود اسمای الهی بستهاند و جز در پرتو این اسما، وجود نمییابند.
این تعلق، عمومی و فراگیر است و هیچ موجودی از آن مستثنی نیست. جماد، نبات، حیوان و انسان، همه در این مرتبه شریکاند، مانند قطراتی که همگی از اقیانوس حق سرچشمه میگیرند.
تخلق به اخلاق الله
مرتبه تخلق، مرتبه کمال و اکتساب است که در آن، انسان از طریق معرفت و ایمان، به اخلاق الهی متخلق میشود. این مرتبه، نیازمند تلاش و ادراک آگاهانه است. سالک در این مقام، خیر را به حق نسبت میدهد و نواقص را به خود، مانند آیینهای که عیوب خود را میبیند، اما نور حق را بازمیتاباند.
قرآن کریم در این باره میفرماید: ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾ (نساء: 79، : «هرچه از نيكى به تو رسد، از جانب خداست، و آنچه از بدى به تو رسد، از خود توست»).
درنگ: تخلق به اخلاق الله، به معنای آراستگی به صفات الهی از طریق معرفت و عمل صالح است. سالک در این مرتبه، خیر را به حق و نواقص را به خود نسبت میدهد.
تحقق و رفع دوگانگیها
تحقق، مرتبهای است که فراتر از اکتساب است. در این مقام، نسبتهای اعتباری میان فاعل و فعل، منسوب و منسوبالیه، رفع میشود و تنها حقیقت حق باقی میماند. عارف در این مرتبه، به مقام «محقق» میرسد، جایی که دوگانگیها محو شده و گناه، خود و نسبتها از میان میرود.
این مقام، مانند رسیدن به قلهای است که از آن، همه کثرتها در وحدت حق غرق میشوند. عارف، در این مرتبه، جز حق نمیبیند و جز حق نمیخواهد، گویی در اقیانوس حقیقت فانی شده است.
حکمت نظری و عملی در مراتب
هر یک از مراتب تعلق، تخلق و تحقق، دارای حکمت نظری و عملی است. حکمت نظری، به درک معرفتی وحدت وجود اشاره دارد، در حالی که حکمت عملی، به تطبیق این معرفت در رفتار و سلوک مربوط است. ممکن است سالک در حکمت نظری پیشرفت کند، اما در حکمت عملی، به دلیل موانع، به وصول کامل نرسد.
درنگ: حکمت نظری، درک وحدت وجود است و حکمت عملی، تجلی این معرفت در سلوک. شکاف میان این دو، چالش اصلی سالک است.
این شکاف، مانند فاصله میان دانستن راه و پیمودن آن است. سالک باید با تلاش و التزام، این فاصله را پر کند تا معرفتش به فعلیت برسد.
جمعبندی بخش دوم
مراتب ظهور اسما در تعلق، تخلق و تحقق، چارچوبی جامع برای فهم سلوک عرفانی ارائه میدهند. تعلق، مرتبه عمومی موجودات است که همه در آن شریکاند. تخلق، مرتبه کمال سالکان است که با معرفت و عمل صالح همراه است. تحقق، مقام وحدت است که در آن، عارف از دوگانگیها رها شده و در حق فانی میشود. حکمت نظری و عملی، در هر مرتبه، نقش کلیدی در پیشبرد سالک دارند.
بخش سوم: اولیاء خدا و لذات عرفانی
این بخش، به ویژگیهای اولیاء خدا و لذات عرفانی آنان میپردازد که از غنای باطنی و اتصال به حق سرچشمه میگیرد. اولیاء، به دلیل بهرهمندی از معارف الهی، از دنیا و حتی بهشت بینیاز میشوند و زهدشان، نه از سر ریاضت، بلکه از اشباع باطنی است.
بیمیلی اولیاء به دنیا
اولیاء خدا، به دلیل بهرهمندی از لذات عرفانی، به دنیا و لذات آن بیمیلاند. این بیمیلی، نه از روی رنج یا اجبار، بلکه از سر غنای باطنی است. گویی دل آنان، چون باغی پرمیوه است که از میوههای دنیوی بینیازش کرده است.
درنگ: زهد اولیاء، نتیجه غنای باطنی و لذت از معارف الهی است، نه ریاضت اجباری. آنان، به دلیل اشباع معنوی، از دنیا بینیازند.
این بینیازی، مانند حال پادشاهی است که گنجینههایش، او را از طلب گنجهای دیگران بینیاز کرده است. اولیاء، در پرتو نور حق، از سایههای دنیا رویگرداناند.
ریاضت و زهد در مراتب ابتدایی
زهد اولیاء، نتیجه طبیعی سلوک و لذت باطنی است، نه ریاضت اجباری. مبتدیان، برای ترک دنیا به ریاضت نیاز دارند، اما اولیاء، بهطور طبیعی از دنیا بینیازند. مانند بیماری که برای بهبودی، دارو میخورد، اما سالم، از دارو بینیاز است.
مثال روزه، این تفاوت را روشن میکند. برای جوانی که تازه روزه میگیرد، این عمل دشوار است، اما با تکرار، به عادت و لذت تبدیل میشود. اولیاء، در این مقام، روزه را نه از سر وظیفه، بلکه از سر عشق انجام میدهند.
لذات عرفانی و شهدای کربلا
لذات عرفانی اولیاء، آنچنان عمیق است که حتی بهشت را نیز فراموش میکنند. شهدای کربلا، نمونهای عینی از این مقاماند. آنان، در شب عاشورا، از سر معرفت و اتصال به حق، شادمان بودند، نه از سر سیاست یا تظاهر. گویی دلشان، چون چشمهای جوشان از معرفت، از دنیا و مرگ بینیازشان کرده بود.
درنگ: لذات عرفانی، اولیاء را از دنیا و حتی بهشت بینیاز میکند. شهدای کربلا، در پرتو این لذات، در مواجهه با مرگ شادمان بودند.
این شادمانی، مانند حال عاشقی است که در وصل معشوق، همه چیز جز او را فراموش میکند. شهدا، در وصل حق، از همه کثرتها رها شده بودند.
نفی اعتبار و مجاز در عرفان
در عرفان، مفاهیم اعتباری و مجازی وجود ندارند. کثرت، در ظهور و تعینات است، نه در وجود. همهچیز در عرفان، حقیقی است. این دیدگاه، کثرت را در مرتبه ظهور میداند و بر وحدت وجود تأکید دارد.
قرآن کریم در این باره میفرماید: ﴿وَلَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا﴾ (انعام: 59، : «و هيچ برگى فرو نمىافتد مگر آنكه او آن را مىداند»).
درنگ: در عرفان، کثرت در ظهور است، نه در وجود. همهچیز حقیقی است و مفاهیم اعتباری و مجازی، جایی در عرفان ندارند.
علم خدا به جزئیات
برخلاف دیدگاه مشائی، عرفان بر علم جزئی خدا به مخلوقات تأکید دارد. علم خدا، حضوری و جزئی است، نه کلی. این دیدگاه، نقدی است بر اندیشه ابنسینا که علم خدا را کلی میدانست تا از کثرت پرهیز کند. اما عارف، کثرت را در ظهور میبیند، نه در وجود.
این علم حضوری، مانند نوری است که هر ذره از عالم را روشن میکند، بیآنکه نیازی به واسطه یا کلیت داشته باشد. همه هستی، کاسه علم حق است و جز در این کاسه، معنا ندارد.
جمعبندی بخش سوم
اولیاء خدا، در پرتو لذات عرفانی، از دنیا و حتی بهشت بینیاز میشوند. زهد آنان، نه از سر ریاضت، بلکه از غنای باطنی است. شهدای کربلا، نمونهای از این مقاماند که در وصل حق، از همه چیز جز او رها شدند. نفی مفاهیم اعتباری و تأکید بر علم جزئی خدا، از دیگر نکات کلیدی این بخش است که عرفان را از دیدگاههای مشائی متمایز میکند.
نتیجهگیری کلی
درسگفتار «مصباح الانس، شماره 307» با تبیین مفاهیم عمیق عرفانی، چارچوبی جامع برای فهم مرآتیت حق و خلق، مراتب ظهور اسما و درجات کمال ارائه میدهد. مرآتیت، بنیان وحدت وجود است که خلق را مظهر تجلیات حق و حق را مُظهر خلق میداند. مراتب تعلق، تخلق و تحقق، مسیر سلوک عرفانی را ترسیم میکنند و اولیاء خدا، در پرتو لذات عرفانی، از دنیا و بهشت بینیاز میشوند. نفی مفاهیم اعتباری و تأکید بر علم جزئی خدا، عرفان را بهعنوان راهی به سوی حقیقت ناب معرفی میکند.
با نظارت صادق خادمی