متن درس
منازل السائرین: تبیین معرفتی حدیث احسان و مراتب رؤیت حق
تحلیل و تبیین مقدمه کتاب منازل السائرین
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه سی -مقدمه- بخش 30)
دیباچه
کتاب منازل السائرین، چونان چراغی در مسیر سلوک عرفانی، راهنمای سالکانی است که در پی وصول به حقیقت توحید و شهود حقاند. این اثر، در تبیین حدیث شریف «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»، نهتنها به فقهالحدیث پرداخته، بلکه مراتب عبودیت و ربوبیت را در قالب معرفتی عمیق و ساختاری منسجم کاوش کرده است. در این بخش، با نگاهی آکادمیک و فاخر، محتوای درسگفتار سیام از منظر آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره بازنویسی شده تا چونان گوهری درخشان، معارف توحیدی را به پژوهشگران و طالبان حقیقت عرضه دارد.
بخش یکم: فقهالحدیث و مراتب عبادت در حدیث احسان
تبیین محور حدیث
حدیث شریف «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»، که از پیامبر اکرم (ص) خطاب به جبرئیل صادر شده، عبادت را در دو مرتبه متعالی ترسیم میکند: نخست، عبادت با تصور رؤیت حق، و دوم، آگاهی از نظارت الهی. این حدیث، نه در پی تحقیق واقعیتهای توحیدی در مراتب عالی، بلکه متمرکز بر تحلیل لفظی و ساختاری است تا معانی ظاهری و باطنی آن را در چارچوب سلوک عرفانی تبیین نماید. این رویکرد، چونان کلیدی است که درهای معرفت را به روی سالک میگشاید، بدون آنکه او را در پیچیدگیهای مراتب متعالی توحید غرق سازد.
درنگ: حدیث احسان، عبادت را به دو مرتبه رؤیت تشبیهی (كَأَنَّكَ تَرَاهُ) و آگاهی از نظارت الهی (فَإِنَّهُ يَرَاكَ) تقسیم میکند، که نشاندهنده مراتب مختلف حضور قلب و معرفت در سلوک است.
مرتبه متعالیتر: حذف «كَأَنَّكَ»
در مرتبهای فراتر از حدیث، عبادت به گونهای است که سالک حق را نه بهصورت تشبیهی، بلکه بهصورت حضوری و شهودی میبیند: «تَعْبُدَ اللَّهَ كَمَا تَرَاهُ». حذف «كَأَنَّكَ» به معنای گذر از تخیل و تشبیه به سوی شهود بیواسطه است، گویی سالک در اقیانوسی از نور حق غوطهور شده و با تمامی وجود، حضور او را احساس میکند. این مرتبه، که در کلام امیرمؤمنان (ع) با عبارت «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ» (کور باد چشمی که تو را نبیند) متجلی است، نشاندهنده فعلیت شهود و وصول به مقام حضور است.
غیبت و حضور در لسان حدیث
استفاده از «كَأَنَّكَ تَرَاهُ» در حدیث، به لسان غیبت اشاره دارد، زیرا جبرئیل بهعنوان مخاطب در مقام حضور، و حق در مقام غایب قرار گرفته است. این ساختار زبانی، حدیث را در ظرف معرفت غیبی قرار میدهد، که نسبت به معرفت حضوری، چونان سایهای در برابر نور خورشید است. پیامبر اکرم (ص)، با خطاب به جبرئیل، او را به تکلیف غیبی مکلف کردهاند، که نشاندهنده مرتبهای نازلتر از مقام اولیاء است که در وحدت و شهود غرقاند.
بخش دوم: کثرت و وحدت در ساختار حدیث
ظرف کثرت و محدودیت جبرئیل
حدیث، با حضور سه موجود متمایز (پیامبر، جبرئیل، خدا)، در ظرف کثرت قرار دارد. این کثرت، به دلیل تکلیف و تخاطب، حدیث را از مرتبه وحدت متمایز میکند، گویی درختی با شاخههای متعدد که هر یک به سویی میروند، در برابر وحدتی که چونان ریشهای یگانه، همه را در خود جمع میکند. جبرئیل، بهعنوان ملَک مقرب، در صعود محدود است و خود میگوید: «لَوْ دَنَوْتُ لَتَحَرَّقْتُ» (اگر نزدیک شوم، میسوزم). این محدودیت، مرتبه او را از اولیاء، که دیوارهای ناسوت را درهم شکستهاند، متمایز میسازد.
درنگ: ظرف کثرت در حدیث، به دلیل حضور پیامبر (ص)، جبرئیل و خدا، آن را از مرتبه وحدت متمایز میکند. جبرئیل، بهعنوان ملَک، در صعود محدود است، برخلاف اولیاء که به شهود وحدت واصلاند.
تفاوت خطاب به جبرئیل و اولیاء
خطاب پیامبر (ص) به جبرئیل، در ظرف کثرت و غیبت است، اما خطاب به اولیاء، مانند حضرت علی (ع)، باید در ظرف حضور و وحدت باشد. کلام «عَلِيٌّ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ» (علی در ذات خدا ممسوس است) و آیه «لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَىٰ» (سوره نجم، آیه ۷، : بهراستی او را در افق اعلی دید)، به رؤیت حضوری و فعلیت شهود اشاره دارند. این مرتبه، چونان قلهای است که اولیاء بر آن ایستادهاند، در حالی که جبرئیل در دامنههای آن تکلیف مییابد.
دستوری بودن حدیث در برابر اخبار
حدیث احسان، دستوری است («تَعْبُدَ اللَّهَ») و نه اخباری، برخلاف کلام «عَلِيٌّ مَمْسُوسٌ» که اخباری و بیانگر فعلیت است. این ماهیت دستوری، حدیث را در ظرف استعداد قرار میدهد، گویی نسخهای برای سالک است که اگر بدان عمل کند، به رؤیت حق نائل میشود، اما تحقق آن تضمین نشده است. در مقابل، اخبار اولیاء، چونان گواهی است بر آنچه در مرتبه وحدت به فعلیت رسیده است.
بخش سوم: مراتب سلوک و رابطه عبودیت و ربوبیت
ظرف استعداد و فعلیت
حدیث، در ظرف استعداد است، نه فعلیت، زیرا جبرئیل به عبادتی خاص مکلف شده، بدون آنکه تحقق آن معلوم باشد. این ظرف، چونان زمینی است که بذر در آن کاشته شده، اما شکوفایی آن به کوشش سالک وابسته است. در مقابل، کلام «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ» و «عَلِيٌّ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ» به ظرف فعلیت اشاره دارند، که در آن شهود حق به تمامی محقق شده است.
نزول مراتب در حدیث
حدیث، از مرتبه عالی («كَأَنَّكَ تَرَاهُ») به نازل («فَإِنَّهُ يَرَاكَ») نزول کرده است. این ترتیب نزولی، نشاندهنده تنزل خطاب به سطح ظرفیت جبرئیل است، گویی راهنمایی است که از اوج شهود به دامنه آگاهی از نظارت الهی فرومیآید. این نزول، با ماهیت ملَکی جبرئیل سازگار است، که ظرفیت صعودش محدودتر از نزول اوست.
درنگ: حدیث، با نزول از مرتبه رؤیت تشبیهی به آگاهی از نظارت الهی، به محدودیت ظرفیت جبرئیل اشاره دارد، که با مرتبه اولیاء در شهود حضوری متفاوت است.
رابطه عبودیت و ربوبیت
در مصباحالشریعه، باب صد، حقیقت عبودیت چنین تبیین شده است: «الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ» (عبودیت، گوهر است که حقیقت آن ربوبیت است). این بیان، عبودیت را به ربوبیت متصل میکند، گویی عبودیت چونان آیینهای است که نور ربوبیت را در خود بازمیتاباند. هرچه از عبودیت (انیت و خلقیت) کاسته شود، به ربوبیت (حقیت و وحدت) افزوده میگردد: «مَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ». این رابطه، چونان شیشهای است که با خروج آب، هوا جایگزین آن میشود و بالعکس، نشاندهنده تعادل میان خلقیت و حقیت در سلوک است.
نقد سندی مصباحالشریعه
گرچه مصباحالشریعه فاقد سند معتبر است و به معصوم (ع) نسبت داده نمیشود، محتوای آن به دلیل انطباق با معارف توحیدی، ارزشمند و قابل تأمل است. استفاده از اصطلاح «جَوْهَرَةٌ» در این کتاب، نشاندهنده تأثیر فلسفه مشایی است، که با زبان عصمت معصومین (ع) تفاوت دارد. این نقد، چونان چراغی است که مرز میان معارف عرفانی و اصطلاحات فلسفی را روشن میسازد.
بخش چهارم: شهود حق و مراتب بیکران سلوک
رؤیت حق با تمام اسماء
رؤیت حق، نه با یک دیده، بلکه با تمام عوالم، اسماء و چهرهها ممکن است، گویی سالک در دریای بیکران الهی غوطهور شده و حق را در همه مظاهر مشاهده میکند. خدا خود را با همه چشم، در همه جا و به همه چهره میبیند، و سالک نیز در مرتبه اعلی، به این شهود جامع نائل میشود. این رؤیت، چونان خورشیدی است که همه زوایای وجود را روشن میسازد.
درنگ: رؤیت حق، با تمام اسماء، عوالم و چهرهها ممکن است، و سالک در مرتبه اعلی، به شهودی جامع نائل میشود که حق را در همه مظاهر متجلی میبیند.
بیانتها بودن سلوک
سلوک و معرفت الهی، چونان راهی است بیکران که از غیبت به حضور، از کثرت به وحدت، و از تعین به لا تعین ادامه دارد. این مسیر، هیچ محدودیت و ممنوعیتی ندارد، جز در ظرف ناسوت که اولیاء با شکستن دیوارههای آن، به حقیقت توحید واصل میشوند. آیه «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» (سوره فصلت، آیه ۵۳، : بهزودی آیات خود را در افقها و در نفوسشان نشانشان میدهیم تا برایشان روشن شود که او حق است. آیا کافی نیست که پروردگارت بر هر چیز گواه است؟) به شهود آیات الهی در عالم و نفس اشاره دارد، که مرتبهای مقدماتی برای وصول به وحدت است.
وحدت در «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»
در آیه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» (سوره فاتحه، آیه ۵، : تنها تو را میپرستیم)، وحدت عابد و معبود آشکار است: «أَنْتَ الْعَابِدُ وَأَنْتَ الْمَعْبُودُ». این بیان، چونان گوهری است که در عمق توحید میدرخشد، نشاندهنده محو تمایز میان عابد و معبود در غایت سلوک است.
بخش پنجم: شهادت اولیاء و فعل الهی
شهادت و مسمومیت اولیاء
اولیاء یا شهیدند یا مسموم: «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ شَهِيدٌ». این بیان، به پایان یافتن ظرف ناسوتی اولیاء در مرتبه بلاء اشاره دارد، جایی که ظرف ظهور مختل شده و قاتل از تحمل عظمت مقتول ناتوان است. در کربلا، قاتلان امام حسین (ع)، چون شمر، در برابر عظمت ایشان متحیر و ناتوان بودند، گویی شمشیرها در برابر حلقوم مقتول ناکارآمد شده و قاتل در تحیر فرو رفته است. مشکل، از قاتل است، نه مقتول، که آماده قرب و شهادت است.
درنگ: در شهادت اولیاء، مشکل از قاتل است، نه مقتول. عظمت اولیاء، قاتلان را در تحیر فرو میبرد، و شهادت یا مسمومیت، پایان ظرف ناسوتی ایشان است.
فعل الهی در خدمت سالک
سالک در مراتب عالی، خدا را به فعل وامیدارد و حق را به ظهور میکشاند، گویی چونان مغناطیسی است که نور الهی را به سوی خود جذب میکند. آیه «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» (سوره مؤمنون، آیه ۱۴، : پس تبارک است خدا، نیکوترین آفرینندگان) به حیرت خدا از خلق اولیاء اشاره دارد، که حقیقت را در ناسوت متجلی میسازند.
نقد کفر ابن ابیالاوجاء
سؤال ابن ابیالاوجاء (آیا خدا میتواند بزرگتر از خود خلق کند؟) به کفر او بازمیگردد. اگر سالک ادعای «أَنَا أَكْبَرُ» کند، قتلش واجب است، زیرا این ادعا، خروج از عبودیت و انحراف از توحید است. این نقد، چونان هشداری است که سالک را از دام خودبینی و کبریایی برحذر میدارد.
بخش ششم: عرفان، معرفتی قلبی و نه علمی نظری
مخاطرات سلوک
سلوک، راهی است طولانی و پرمخاطره، که شرط اول آن رهایی از انیت است، گویی سالک باید چونان پرندهای بالهای خود را از بند خویشتن رها سازد تا در آسمان توحید پرواز کند. این مسیر، چونان دریایی است که جز با دل گشوده نمیتوان در آن غوطهور شد.
عرفان بهعنوان معرفت
عرفان، نه علم نظری و نه کلاس درس، بلکه معرفتی قلبی است که با گشایش دل محقق میشود. حق، همواره حاضر است، اما گشایش قلب، شرط رؤیت اوست. این معرفت، چونان گوهری است که در ژرفای دل نهفته و تنها با تهذیب نفس آشکار میگردد.
درنگ: عرفان، معرفتی قلبی است، نه علم نظری. گشایش دل، شرط رؤیت حق است، که سالک را از غیبت به حضور و از کثرت به وحدت هدایت میکند.
جمعبندی
درس سیام منازل السائرین، چونان مشعلی فروزان، حدیث احسان را در پرتو فقهالحدیث و معارف توحیدی تبیین میکند. این حدیث، با خطاب به جبرئیل، عبادت را در دو مرتبه رؤیت تشبیهی و آگاهی از نظارت الهی ترسیم میکند، که در ظرف کثرت و غیبت قرار دارد. در مقابل، مراتب عالی سلوک، چون کلام امیرمؤمنان (ع) و آیات قرآن کریم، به شهود حضوری و وحدت وجودی اشاره دارند. رابطه عبودیت و ربوبیت، چونان شیشهای است که با کاهش انیت، نور حقیت در آن متجلی میشود. سلوک، راهی بیکران است که از غیبت به حضور، از کثرت به وحدت، و از تعین به لا تعین امتداد مییابد. اولیاء، با شکستن دیوارهای ناسوت، به شهود جامع حق در همه اسماء و مظاهر نائل میشوند. عرفان، نه دانش نظری، بلکه معرفتی قلبی است که با گشایش دل و رهایی از خود، سالک را به حقیقت توحید رهنمون میسازد.
با نظارت صادق خادمی