در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

مصباح الانس 114

متن درس

 

بازبینی درس گفتارهای حضرت آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه ۱۱۴)

دیباچه

این نوشتار، با تأمل در ژرفای معرفت‌شناسی فلسفی و عرفانی، به تبیین یکی از مسائل بنیادین در شناخت الهی می‌پردازد: چگونگی حصول معرفت به اشیاء از طریق تناسب وجودی و نفی امکان شناخت از طریق مباینت کامل. این بحث، که در درس‌گفتارهای مصباح الانس (جلسه ۱۱۴، تاریخ ۵/۳/۱۳۹۰) ارائه شده، با رویکردی تلفیقی از فلسفه، منطق و عرفان نظری، رابطه میان عالم و معلوم را در پرتو ارتباط وجودی کاوش می‌کند.

بخش نخست: مبانی معرفت‌شناسی فلسفی و عرفانی

اصل بنیادین: نفی معرفت از طریق مباینت

در سپهر فلسفه و عرفان، یکی از اصول بنیادین معرفت‌شناسی آن است که هیچ شئ از طریق چیزی که با آن مباینت کامل دارد، شناخته نمی‌شود. این اصل، که در کلام آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره با عبارت «لا يعلم شىء بغيره من الوجه المغاير المباين» بیان شده، بر این حقیقت تأکید دارد که معرفت، تنها در سایه تناسب وجودی میان عالم و معلوم شکل می‌گیرد. مباینت کامل، که به معنای فقدان هرگونه ارتباط وجودی است، همانند دیواری نفوذناپذیر، مانع از انتقال نور معرفت می‌گردد. این دیدگاه، ریشه در فلسفه مشائی و عرفان نظری دارد و سنخیت میان عالم و معلوم را شرط لازم برای حصول شناخت می‌داند.

درنگ: معرفت به یک شئ، تنها از طریق ارتباط وجودی (ما يناسب) با آن ممکن است، و مباینت کامل، به دلیل فقدان تناسب وجودی، مانع از حصول علم می‌شود.

ارتباط وجودی: کلید معرفت

معرفت به هر شئ، از طریق لوازم، خصوصیات، علل، مبادی یا آثار آن حاصل می‌شود. این عناصر، که در کلام استاد با عنوان «لوازم خصوصيات علل مبادى آثار» یاد شده‌اند، همگی دارای تناسب وجودی با شئ مورد نظرند. همان‌گونه که رودی از سرچشمه‌اش تغذیه می‌کند، معرفت نیز از زنجیره‌های وجودی مانند علت و معلول، ظاهر و اثر، یا لوازم و ملازمات سرچشمه می‌گیرد. برای نمونه، هنگامی که از صدای شخصی به حضور او در پشت دیوار پی می‌بریم، این صدا به‌عنوان اثر وجودی، با انسان در تناسب است و معرفت را ممکن می‌سازد.

این اصل، در فلسفه مشائی به نظام علّی و معلولی اشاره دارد که در آن، شناخت از طریق علل و مبادی شکل می‌گیرد. در عرفان نظری نیز، این رابطه به ظهورات فیض الهی تحلیل می‌شود، جایی که هر موجود، مظهری از حقیقت الهی است و معرفت به آن، از طریق این ظهورات حاصل می‌گردد.

درنگ: معرفت به یک شئ، از طریق لوازم و آثار آن، که با شئ در تناسب وجودی‌اند، شکل می‌گیرد و این تناسب، مبنای شناخت در فلسفه و عرفان است.

نفی معرفت از طریق مباینت

شئ مباین، به دلیل فقدان ارتباط وجودی، نمی‌تواند مبنای معرفت قرار گیرد. استاد در این باره فرموده‌اند: «شىء بما يباين ارتباطى ندارد كه بما علم بدهد». این سخن، به روشنی بیانگر آن است که معرفت، نیازمند نوعی تناسب و هم‌سویی وجودی است. همان‌گونه که دو مسافر در دو سوی عالم، بی‌هیچ راه ارتباطی، از حال یکدیگر بی‌خبرند، شئ مباین نیز نمی‌تواند نور معرفت را به شئ دیگر منتقل کند. این اصل، تمایز میان «ما يناسب» (مناسب) و «ما يباين» (مباین) را در کانون توجه قرار می‌دهد و مباینت کامل را مانعی برای شناخت معرفی می‌کند.

شناخت از طریق اضداد

یکی از راه‌های شناخت، معرفت از طریق اضداد است. استاد در این باره می‌فرمایند: «تعرف الاشياء بازدادها … از سياهى به سفيدى». این سخن به این معناست که شناخت یک شئ از طریق ضد آن، به واسطه تبدیل ذهنی یک ضد به ضد دیگر ممکن می‌شود. برای نمونه، سیاهی و سفیدی، در مفهوم رنگ مشترک‌اند و از طریق این وجه مشترک، معرفت به یکدیگر منتقل می‌گردد. این فرآیند، همچنان در چارچوب تناسب وجودی (ما يناسب) قرار دارد، زیرا اضداد، به دلیل وجود وجه مشترک، از مباینت کامل به دورند.

درنگ: شناخت از طریق اضداد، به دلیل وجود وجه مشترک وجودی میان آنها، در چارچوب تناسب (ما يناسب) قرار می‌گیرد و مباینت کامل را نفی می‌کند.

نفی اضداد واقعی در عالم

در عرفان نظری، اضداد واقعی نفی می‌شوند و همه موجودات به‌عنوان دارای تناسب وجودی (ما يناسب) تلقی می‌گردند. استاد در این باره فرموده‌اند: «چيزى ضد چيزى نيست در عالم همه يك جور ما يناسب هستند». این دیدگاه، ریشه در اصل وحدت وجود دارد که همه موجودات را ظهورات یک حقیقت واحد می‌داند. تفاوت‌ها در عالم، نه به ضدیت واقعی، بلکه به مراتب ظهور و تعینات بازمی‌گردد. همان‌گونه که رنگ‌های رنگین‌کمان، هرچند متفاوت، از یک نور واحد سرچشمه می‌گیرند، موجودات عالم نیز در حقیقت، مظاهر یک وجودند.

معرفت از طریق وفاق

معرفت از طریق مخالفت، تنها زمانی ممکن است که وجهی از وفاق وجودی میان دو شئ برقرار باشد. استاد می‌فرمایند: «اگر ما از يك مخالفى به يك مخالفى پى مى‌بريم از يك وجه الوفاقى پى مى‌بريم». این سخن، به ضرورت وجود یک وجه مشترک وجودی برای حصول معرفت تأکید دارد. برای مثال، در شناخت سیاهی از سفیدی، وجه مشترک رنگ، مبنای انتقال معرفت است. این اصل، نشان می‌دهد که حتی در مخالفت، تناسب وجودی شرط لازم برای شناخت است.

پیوند فلسفه و عرفان

این بحث، ابتدا با رویکردی فلسفی تبیین شده و سپس با زبانی عرفانی، به ارتباط وجودی میان عالم و معلوم پرداخته است. استاد در این باره فرموده‌اند: «يك بيان فلسفى است عرفانيش مى‌كند». این رویکرد دوگانه، نشان‌دهنده پیوند عمیق میان فلسفه و عرفان در مصباح الانس است. همان‌گونه که دو بال پرنده، او را به سوی آسمان معرفت برمی‌کشند، فلسفه و عرفان نیز در این متن، مکمل یکدیگرند و معرفت را به سوی حقیقت الهی هدایت می‌کنند.

درنگ: فلسفه و عرفان، به‌عنوان دو بال معرفت، در تبیین شناخت اشیاء مکمل یکدیگرند و از طریق تناسب وجودی، حقیقت را آشکار می‌سازند.

بخش دوم: معرفت در پرتو نظام علّی و معلولی

رابطه علت و معلول در معرفت

یکی از ارکان معرفت‌شناسی در این درس‌گفتار، رابطه میان علت و معلول است. استاد فرموده‌اند: «العلم بالمسبب اثر العلم بالسبب». این سخن، به این معناست که علم به معلول (مسبب)، نتیجه شناخت علت (سبب) است. این رابطه، در فلسفه مشائی ریشه دارد که معرفت را به شناخت علل و مبادی وابسته می‌داند. در عرفان نیز، این رابطه به ظهورات فیض الهی تحلیل می‌شود، جایی که هر معلول، مظهری از علت خویش است. همان‌گونه که سایه از جسم جدایی‌ناپذیر است، معرفت به معلول نیز از شناخت علت جدایی نمی‌پذیرد.

نفی مباینت در لوازم

لوازم یک شئ، به دلیل ارتباط وجودی با آن، مباین آن نیستند. استاد در این باره می‌فرمایند: «فلا يبانه من حيث هو لازم». این سخن، بیانگر آن است که معرفت از طریق لوازم، به دلیل تناسب وجودی ممکن است. برای مثال، هنگامی که از صدای شخصی به حضور او پی می‌بریم، صدا به‌عنوان لازمه وجودی، با انسان در تناسب است و مبنای معرفت قرار می‌گیرد.

وحدت و کثرت در معرفت

وحدت و کثرت، به‌عنوان دو مفهوم بنیادین در فلسفه و عرفان، در معرفت‌شناسی نیز نقش کلیدی دارند. استاد فرموده‌اند: «لا يعرف الواحد من حيث هو واحد بالكثير». این سخن، به این معناست که وحدت، از آن حیث که وحدت است، از طریق کثرت شناخته نمی‌شود، مگر آنکه وجهی از تناسب وجودی میان آنها برقرار باشد. برای نمونه، هنگامی که از کثرت به وحدت می‌رسیم، این انتقال از طریق لازمه وجودی (ما يناسب) ممکن می‌شود. همان‌گونه که قطرات باران در نهایت به دریا می‌پیوندند، کثرت نیز در وحدت حقیقت حل می‌شود.

درنگ: وحدت و کثرت، از طریق تناسب وجودی (ما يناسب) به یکدیگر مرتبط‌اند و معرفت به یکی، از طریق دیگری تنها در سایه این تناسب ممکن است.

بخش سوم: معرفت عرفانی و کشف

کشف و ذوق عرفانی

در عرفان، معرفت از طریق کشف و ذوق حاصل می‌شود. استاد فرموده‌اند: «فى الذوق الكشف … ظهور المستور فى قلب العالم». این سخن، به ظهور حقیقت مستور در قلب عالم اشاره دارد که از طریق رفع حجاب میان عالم و معلوم ممکن می‌گردد. کشف عرفانی، همانند گشوده شدن دریچه‌ای به سوی نور حقیقت، عالم را به شهود حقیقت اشیاء رهنمون می‌سازد.

معرفت از طریق نفس

شئ، تنها از طریق حقیقت خودش شناخته می‌شود. استاد در این باره می‌فرمایند: «فلا يعلم الا بنفسه». این سخن، به این معناست که معرفت حقیقی، با رفع حجاب و وصول به نفس شئ حاصل می‌گردد. همان‌گونه که آیینه‌ای صاف، چهره را بی‌هیچ تحریفی بازمی‌تاباند، قلب عارف نیز با رفع حجاب، حقیقت شئ را به تمامی منعکس می‌کند.

درنگ: معرفت حقیقی، از طریق وصول به نفس شئ و رفع حجاب‌های وجودی ممکن می‌شود و در عرفان، به شهود حقیقت منجر می‌گردد.

حجاب در معرفت

اشتغال به امور غیرمرتبط، همانند حجابی مانع از حصول معرفت می‌شود. استاد فرموده‌اند: «كما يحجب عن معلوماتنا اشتغالنا بغيرها». این سخن، به این معناست که تمرکز بر شئ و ارتباط وجودی با آن، شرط لازم برای معرفت است. همان‌گونه که ابر، نور خورشید را پنهان می‌کند، اشتغال به امور بی‌ربط نیز قلب را از شهود حقیقت محروم می‌سازد.

نقش حس در معرفت

حس، یکی از مجاری اصلی حصول معرفت است. استاد در این باره می‌فرمایند: «من فقد حسا فقد علما». این سخن، به این معناست که فقدان حس، به معنای فقدان معرفت است. در فلسفه مشائی، حس مبنای اولیه شناخت است، و در عرفان، به ادراک وجودی تعمیم می‌یابد. همان‌گونه که چشم، دروازه‌ای به سوی جهان دیدنی‌هاست، حس نیز دروازه‌ای به سوی معرفت اشیاء است.

تداعی معرفت

گذر زمان ممکن است معرفت را به فراموشی بکشاند، اما جرقه‌ای می‌تواند آن را تداعی کند. استاد فرموده‌اند: «طول الاحد منسن … تداعى مى‌بينيم». این سخن، به فرآیند بازسازی معرفت از طریق ارتباط وجودی اشاره دارد. همان‌گونه که جرقه‌ای کوچک، آتشی عظیم برمی‌افروزد، یک نشانه وجودی نیز می‌تواند معرفت فراموش‌شده را احیا کند.

بخش چهارم: انواع شناخت در فلسفه و منطق

تقسیم‌بندی شناخت

در فلسفه و منطق، شناخت به سه نوع حقيقي (وجودی)، اسمي (مفهومی) و رسمي (بر اساس آثار و خصوصیات) تقسیم می‌شود. استاد فرموده‌اند: «ما سه جور شناخت داريم يا شناخت حقيقى است يا اسمى است يا رسمى». این تقسیم‌بندی، ریشه در منطق ارسطویی دارد که شناخت را به حد (ذاتی)، رسم (عرضی) و حقیقت (وجودی) تقسیم می‌کند.

شناخت رسمی

شناخت رسمی، از طریق خواص و لوازم عرضی شئ حاصل می‌شود. استاد در این باره می‌فرمایند: «رسمى … بالخواص و اللوازم». این خواص، به دلیل تناسب وجودی با شئ، مباین آن نیستند و مبنای معرفت قرار می‌گیرند. برای نمونه، هنگامی که از لفظ «قصاب» به قصابی خاص می‌رسیم، این شناخت از طریق لوازم عرضی شکل می‌گیرد.

شناخت حدی

شناخت حدی، از طریق تعریف به جنس و فصل حاصل می‌شود. استاد فرموده‌اند: «حد حقيقى … تفصيل مجمل المحدود». برای مثال، تعریف انسان به‌عنوان «حيوان ناطق»، تفصیلی از حقیقت مجمل انسان است. این نوع شناخت، در منطق به حد تام معروف است که حقیقت شئ را از طریق اجزای ذاتی آن تبیین می‌کند.

درنگ: شناخت حدی، از طریق جنس و فصل، حقیقت شئ را به صورت تفصیلی بیان می‌کند، اما در نهایت، به وحدت حقیقت شئ بازمی‌گردد.

تفاوت اجمال و تفصیل

تفاوت میان شئ و تعریف آن، در اجمال (بسیط بودن) و تفصیل (مركب بودن) است. استاد فرموده‌اند: «تفاوتش به اجمال و تفصيل است». این دیدگاه، به وحدت حقیقت شئ و تعریف آن تأکید دارد که تفاوت، صرفاً در سطح مفهومی است. همان‌گونه که یک گوهر، در پرتو نور به رنگ‌های گوناگون می‌درخشد، حقیقت شئ نیز در تعریف، به صورت تفصیلی جلوه‌گر می‌شود.

معرفت حدی در فصوص الحکم

معرفت حدی، به تبیین شیخ محیی‌الدین در فصوص الحکم اشاره دارد. استاد فرموده‌اند: «ما اشار اليه شيخ فى تفصيله الفاتحه». این ارجاع، به پیوند میان مصباح الانس و فصوص الحکم اشاره دارد که معرفت حدی را به تحلیل‌های عرفانی متصل می‌کند. معرفت حدی، از طریق نسب ثبوتیه (مانند انسان حيوان ناطق) یا سلبیه (مانند انسان ليس بحجر) شکل می‌گیرد.

نسب ثبوتیه و سلبیه

معرفت حدی، به نسب ثبوتیه یا سلبیه وابسته است. استاد فرموده‌اند: «نسب الثبوتيه او السلبيه». نسب ثبوتیه، به اثبات صفات ذاتی، و نسب سلبیه، به نفی صفات غیرمرتبط اشاره دارد. این نسب، در منطق، مبنای تعریف‌اند و معرفت را در چارچوب مفهومی سامان می‌دهند.

نفی معرفت حقیقی در منطق

معرفت حقیقی، در منطق وجود ندارد، زیرا منطق به معرفت حدی و رسمی محدود است. استاد فرموده‌اند: «معرفت حقيقى كه در منطق ما معرفت حقيقى ديگر نداريم». این دیدگاه، به تمایز میان معرفت منطقی (مفهومی) و معرفت عرفانی (وجودی) تأکید دارد. معرفت حقیقی، در عرفان دنبال می‌شود و از طریق شهود حقیقت اشیاء حاصل می‌گردد.

معرفت وجودی

معرفت حقیقی، از طریق وصول وجودی به حقیقت شئ شکل می‌گیرد. استاد فرموده‌اند: «معرفت حقيقى وصول وجودى است». این نوع معرفت، در عرفان به شهود حقیقت اشیاء از طریق اتصال وجودی با حق تعالی اشاره دارد. همان‌گونه که عاشق در وصال معشوق، به حقیقت او می‌رسد، عارف نیز در شهود، به حقیقت شئ نائل می‌شود.

درنگ: معرفت وجودی، از طریق شهود حقیقت شئ و اتصال وجودی با آن ممکن می‌شود و در عرفان، بالاترین مرتبه شناخت است.

تمایز معرفت حاکی و محکی

معرفت حاکی، معرفت منطقی است که از طریق تعریف مفهومی شکل می‌گیرد، در حالی که معرفت محکی، معرفت وجودی و شهودی است. استاد فرموده‌اند: «معرفت حاكى … معرفت محكى». برای نمونه، تعریف «انسان حيوان ناطق» معرفت حاکی است، اما وصول به حقیقت انسان، معرفت محکی است. این تمایز، به دو سطح معرفت اشاره دارد: سطح مفهومی در منطق و سطح وجودی در عرفان.

نفی اجزای حقیقی

اجزای یک شئ بسیط، اجزای حقیقی آن نیستند، بلکه صرفاً اجزای تعریفی‌اند. استاد فرموده‌اند: «اجزاء كل بسيط ليست اجزاء لحقيقته بل لحد فحسب». برای مثال، در تعریف «حيوان ناطق»، اجزای حيوان و ناطق، تعریفی‌اند و نه حقیقی. این دیدگاه، به تمایز میان حقیقت بسیط شئ و تعریف مركب آن تأکید دارد.

معرفت و فناء

برای وصول به حقیقت شئ، اجزای تعریفی باید از طریق فناء حذف شوند. استاد فرموده‌اند: «ينفى الاجزاء عنه بفناء». فناء، در عرفان به معنای رفع تعینات و اتصال به حقیقت بسیط است که معرفت حقیقی را ممکن می‌سازد. همان‌گونه که قطره در دریا محو می‌شود، تعینات نیز در حقیقت بسیط فانی می‌گردند.

افعال قلوب و معرفت

علم، به شناخت صفات و خصوصیات محدود است، در حالی که معرفت، به شناخت حقیقت وجودی شئ می‌پردازد. استاد فرموده‌اند: «علم صفت‌شناسى است معرفت حقيقت‌شناسى است». این تمایز، معرفت را به‌عنوان فعل تام (مانند عرفت الله) از علم، که فعل ناقص است، متمایز می‌کند. معرفت، به وجودشناسی می‌پردازد و بالاترین مرتبه شناخت است.

درنگ: علم، صفت‌شناسی است و به شناخت صفات محدود می‌شود، اما معرفت، حقیقت‌شناسی است و به شهود وجودی شئ می‌رسد.

برهان و وجدان

برهان، از طریق وجدان صدق موضوع و محمول و اتحاد وجودی میان آنها، به معرفت منجر می‌شود. استاد فرموده‌اند: «برهان … وجدان ما يستدل بصدقه على موضوع النتيجه». برهان، در فلسفه، به استدلال منطقی اشاره دارد که از طریق اتحاد وجودی، حقیقت را آشکار می‌کند. برای نمونه، در قیاس «زید قائم است»، اتحاد وجودی میان زید و قیام، مبنای معرفت است.

اتحاد موضوع و محمول

امور صادق درباره یک شئ، به دلیل اتحاد وجودی با آن، مبنای معرفت قرار می‌گیرند. استاد فرموده‌اند: «الامور الصادق على شىء متحدة معه فى الوجود». این اصل، به وحدت وجودی میان موضوع و محمول در قضایای منطقی اشاره دارد که صدق آنها را ممکن می‌سازد. همان‌گونه که نور و روشنایی در یک حقیقت متحدند، موضوع و محمول نیز در وجود یکی می‌شوند.

بخش پنجم: رابطه خالق و مخلوق

نفی مباینت خالق و مخلوق

خالق و مخلوق، به دلیل رابطه وجودی، مباین یکدیگر نیستند. استاد فرموده‌اند: «خالق با مخلوق مباين نيستند». این دیدگاه، مبتنی بر وحدت وجود است که مخلوقات را ظهورات فیض الهی می‌داند. همان‌گونه که آیینه، تصویر را بازمی‌تاباند، مخلوقات نیز مظاهر حق‌اند و از مباینت کامل با او به دورند.

درنگ: خالق و مخلوق، به دلیل رابطه وجودی، مباین یکدیگر نیستند و مخلوقات، مظاهر و مثال‌های حق تعالی‌اند.

مخلوقات به‌عنوان مثال حق

مخلوقات، نه مثل، نه شبیه، نه ضد، و نه مباین حق‌اند، بلکه مثال‌هایی هستند که حقیقت او را نشان می‌دهند. استاد فرموده‌اند: «ما يماثليم ما مثال حق تعالى هستيم». مثال، در عرفان، به رابطه طولی میان حق و خلق اشاره دارد. همان‌گونه که سایه، نشانه جسم است، مخلوقات نیز نشانه‌های حق‌اند و حقیقت او را آشکار می‌سازند.

نقد متکلمین

متکلمین، به دلیل تأکید بر مباینت خالق و مخلوق، از درک رابطه وجودی میان آنها باز می‌مانند. استاد فرموده‌اند: «متكلمينَ … ما يباينيم». این نقد، به محدودیت دیدگاه کلامی در برابر عرفان و فلسفه اشاره دارد که وحدت وجود را نادیده می‌گیرند. متکلمین، با ساده‌انگاری، رابطه طولی میان خالق و مخلوق را به مباینت فرو می‌کاهند.

استناد قرآنی

قرآن کریم، با دعوت به تأمل در آیات الهی، رابطه وجودی میان مخلوقات و خالق را نشان می‌دهد. استاد به آیه شریفه اشاره کرده‌اند:
سِيرُواْ فِى ٱلْأَرْضِ (قرآن کریم، آل عمران: ۱۳۷).

: «در زمین بگردید».

این آیه، به تأمل در مظاهر الهی دعوت می‌کند که نشان‌دهنده رابطه وجودی (ما يماثل) میان مخلوقات و خالق است.

تمثیل چاه و چاه‌ساز

استاد فرموده‌اند: «البئرة وقتى تدلله على البئير». چاه، به‌عنوان مثال، به چاه‌ساز دلالت می‌کند، همان‌گونه که مخلوقات به خالق اشاره دارند. این تمثیل، به رابطه دلالی میان مخلوق و خالق تأکید دارد که مخلوقات، نشانه‌ها و مظاهر حق‌اند.

نفس و مزاج

نفس انسان، به‌عنوان فعل الله، با مزاج صاحبش همراه است. استاد فرموده‌اند: «هر نفسى با مزاج صاحب نفس همراه است». این تناسب، نشان‌دهنده رابطه ما يماثل است. همان‌گونه که نفس، آینه روح است، مخلوق نیز آینه حقیقت الهی است و از طریق این تناسب، معرفت به حق حاصل می‌شود.

جمع‌بندی

این نوشتار، با تأمل در درس‌گفتارهای مصباح الانس، به تبیین معرفت‌شناسی فلسفی و عرفانی پرداخته و نشان داده است که معرفت، تنها از طریق تناسب وجودی (ما يناسب) ممکن است و مباینت کامل، مانع از حصول شناخت می‌شود. از رابطه علت و معلول تا کشف عرفانی، از شناخت حدی تا معرفت وجودی، این متن، با بهره‌گیری از تمثیلات و استنادات قرآنی، عمق معرفت الهی را به نمایش گذاشته است. رابطه خالق و مخلوق، به‌عنوان مظاهر و مثال‌های حق، نشان‌دهنده وحدت وجودی است که در پرتو آن، معرفت به حقیقت عالم ممکن می‌گردد. این نوشتار، راه را برای فهم عمیق‌تر فلسفه و عرفان نظری اسلامی هموار کرده و طالبان علم را به تأمل در آیات الهی دعوت می‌کند.

با نظارت صادق خادمی

 

کوئیز

به سوالات زیر پاسخ داده و در پایان، نتیجه را با پاسخنامه مقایسه کنید.

1. بر اساس متن درسگفتار، چرا علم به یک چیز از طریق چیزی که با آن مباین است ممکن نیست؟

2. طبق متن، علم به یک چیز از چه طریقی به دست می‌آید؟

3. متن درسگفتار، معرفت حقیقی را چگونه تعریف می‌کند؟

4. بر اساس متن، چرا کثرت و وحدت به طور مستقیم به یکدیگر علم نمی‌دهند؟

5. طبق متن، معرفت حدی چگونه تعریف می‌شود؟

6. متن بیان می‌کند که علم به یک چیز تنها از طریق چیزی که با آن مناسب است به دست می‌آید.

7. بر اساس متن، معرفت حقیقی از طریق جنس و فصل به دست می‌آید.

8. طبق متن، هیچ چیزی در عالم ضد چیز دیگری نیست.

9. متن تأکید دارد که معرفت حدی همان معرفت وجودی است.

10. بر اساس متن، عالم به عنوان مثال حق تعالی شناخته می‌شود.

11. چرا علم به یک چیز از طریق مباین آن ممکن نیست؟

12. تفاوت معرفت حدی و معرفت حقیقی در متن چیست؟

13. چرا کثرت و وحدت به طور مستقیم به یکدیگر علم نمی‌دهند؟

14. منظور از 'مثال حق تعالی' در عالم چیست؟

15. چگونه معرفت وجودی از معرفت حدی متمایز می‌شود؟

پاسخنامه

1. چون مباین هیچ ارتباطی با آن ندارد

2. از طریق چیزی که با آن مناسب است

3. معرفتی که از طریق وصول وجودی حاصل می‌شود

4. چون باید مناسبتی بین آن‌ها وجود داشته باشد

5. معرفتی که از طریق جنس و فصل تعریف می‌شود

6. درست

7. نادرست

8. درست

9. نادرست

10. درست

11. زیرا مباین هیچ ارتباطی با آن چیز ندارد و علم از طریق مناسبات به دست می‌آید.

12. معرفت حدی از طریق جنس و فصل تعریف می‌شود، اما معرفت حقیقی از طریق وصول وجودی است.

13. چون باید مناسبتی مانند لازمه بین آن‌ها وجود داشته باشد.

14. عالم به عنوان نشانه و تمثال حق تعالی شناخته می‌شود، نه مثل یا ضد آن.

15. معرفت وجودی از طریق وصول به حقیقت شیء است، نه از طریق تعریف منطقی یا آثار.

منو جستجو پیام روز: آهنگ تصویر غزل تازه‌ها
منو
مفهوم غفلت و بازتعریف آن غفلت، به مثابه پرده‌ای تاریک بر قلب و ذهن انسان، ریشه اصلی کاستی‌های اوست. برخلاف تعریف سنتی که غفلت را به ترک عبادت یا گناه محدود می‌کند، غفلت در معنای اصیل خود، بی‌توجهی به اقتدار الهی و عظمت عالم است. این غفلت، همانند سایه‌ای سنگین، انسان را از درک حقایق غیبی و معرفت الهی محروم می‌سازد.

آهنگ فعلی

آرشیو آهنگ‌ها

آرشیو خالی است.

تصویر فعلی

تصویر فعلی

آرشیو تصاویر

آرشیو خالی است.

غزل

فوتر بهینه‌شده