در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فصوص الحکم 209

متن درس






تجلی جمال و جلال در انسان کامل: تبیین فص آمية فصوص الحکم

تجلی جمال و جلال در انسان کامل: تبیین فص آمية فصوص الحکم

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه ۲۰۹)

مقدمه: انسان، آیینه تمام‌نمای اسماء و صفات الهی

در ساحت عرفان نظری، انسان چونان آیینه‌ای زلال است که تمامی اسماء و صفات الهی را در خود بازمی‌تاباند. این درس‌گفتار، برگرفته از فص آمية فصوص الحکم ابن‌عربی، به تبیین صفات جمال و جلال، مقام جمع انسان، و مفهوم خلافت الهی می‌پردازد. با محوریت خلقت انسان به «یدین» الهی، این نوشتار جایگاه انسان را به‌عنوان مظهر تام کمالات الهی و باطن عالم بررسی می‌کند. مفاهیم انس، حب، ولایت، و تمایز میان مراتب وجودی، با دقت و عمق در چارچوبی علمی و عرفانی تحلیل می‌شوند. این متن، با بهره‌گیری از تمثیلات و استعارات فاخر، معانی عمیق را در قالبی دانشگاهی عرضه می‌دارد.

بخش نخست: صفات جمال و جلال و تعبیر به یدین

تعبیر صفات جمال و جلال به دو دست الهی

صفات جمال و جلال، چون دو بال وجود الهی، در قرآن کریم به‌صورت مجازی به دو دست تعبیر شده‌اند: فَعُبِّرَ عَنْ هَاتَیْنِ الصِّفَتَیْنِ اَىْ عَنِ الْجَمَالِ وَ الْجَلَالِ بِالْیَدَیْنِ مَجَازًا اِذْ بِهِمَا یَتِمُّ اَفْعَالُ الْهِیَّةُ وَ بِمَا تَظْهَرُ رَبُوبِیَّةُ (پس از این دو صفت، یعنی جمال و جلال، به‌صورت مجازی به دو دست تعبیر شده است، زیرا به واسطه آن‌ها افعال الهی کامل می‌شود و ربوبیت به ظهور می‌رسد). این تعبیر، گویی نقشی است که نقاش هستی بر بوم خلقت کشیده تا کمال افعال الهی و تجلی ربوبیت را آشکار سازد.

درنگ: صفات جمال و جلال، به دو دست الهی تعبیر شده‌اند که مظهر کمال افعال الهی و ظهور ربوبیت‌اند.

یدین: نماد اقتدار، نه جارحه

واژه «ید» در ساحت الهی، به معنای جارحه نیست، بلکه نماد اقتدار و قدرت مطلق است. برخلاف استعمال عرفی که ید را به جارحه محدود می‌کند، در عرفان شیعی، ید به معنای روحانی و حقیقی اقتدار الهی است. این استعمال، مانند نوری است که از سرچشمه حقیقت ساطع شده و ظلمت تعابیر ظاهری را می‌زداید.

کلتا یدیه یمین: دو دست راست الهی

هر دو دست الهی، راست‌اند: «کلتا یدیه یمین». دست راست، نماد بخشندگی و فعلیت است، درحالی‌که دست چپ، به معنای گرفتن و انفعال، در حق تعالی منتفی است. این اصل، مانند آن است که خورشید تنها نور می‌افشاند و هیچ سایه‌ای از نقص در آن راه ندارد.

جمع‌بندی بخش نخست

صفات جمال و جلال، در خلقت انسان به دو دست الهی تعبیر شده‌اند که نماد اقتدار و کمال افعال الهی‌اند. ید، در معنای حقیقی، اقتدار الهی است و هر دو دست حق، راست‌اند، زیرا حق تنها بخشنده است و از انفعال مبراست. این تبیین، زمینه را برای بررسی مقام جمع انسان فراهم می‌کند.

بخش دوم: مقام جمع انسان و جامعیت او

انسان: مظهر تمامی اسماء و صفات

انسان، به دلیل مقام جمع، آیینه‌ای است که تمامی اسماء و صفات الهی را در خود بازمی‌تاباند. این جامعیت، مانند دریایی است که همه رودهای کمالات الهی در آن گرد می‌آیند. انسان، مظهر حقایق عالم (اعیان ثابته) و مفردات عالم (موجودات خارجی) است.

درنگ: انسان، به دلیل مقام جمع، مظهر تام حقایق و مفردات عالم است و تمامی اسماء و صفات الهی را در خود دارد.

اعیان ثابته و مفردات در انسان

اعیان ثابته، قالب‌های علمی موجودات در علم الهی‌اند و مفردات، ظهورات خارجی آن‌ها. انسان، به دلیل جامعیت، هر دو را در خود جای داده است. این ویژگی، مانند آن است که انسان، کتابی باشد که همه صفحات عالم در آن نگاشته شده است.

انسان کبیر: حقیقت جمع

انسان کبیر، حقیقتی جمعی است که عالم کبیر در آن متجلی می‌شود. برخلاف تعبیر سنتی عالم کبیر و صغیر، انسان کبیر نه صرفاً عالم، بلکه مظهر وحدت عالم است. این حقیقت، مانند نوری است که نظام عالم را در خود متحد می‌سازد.

عالم: وحدت و کثرت

عالم از دو منظر قابل بررسی است: کثرت (افراد و موجودات) و وحدت (نظام واحد عالم). انسان، به دلیل مقام جمع، مظهر وحدت عالم است، نه صرفاً عالم کبیر. این تمایز، مانند تفاوت میان پراکندگی ستارگان و نظم کهکشانی است که در انسان به وحدت می‌رسد.

خلافت انسان: باطن عالم

انسان، به دلیل خلافت الهی، باطن عالم است، درحالی‌که ظاهر عالم، نظام خارجی آن است. خلافت، مانند روحی است که در کالبد عالم دمیده شده و انسان را جانشین الهی قرار می‌دهد.

جمع‌بندی بخش دوم

انسان، به‌عنوان مظهر تام اسماء و صفات الهی، جامع حقایق و مفردات عالم است. انسان کبیر، حقیقتی جمعی است که عالم در آن متجلی می‌شود و خلافت او، باطن عالم را نمایان می‌سازد. این جامعیت، انسان را از سایر مخلوقات متمایز می‌کند.

بخش سوم: انس و حب: تمایز و دلالت‌ها

انس: صفت فعلی، نه انفعالی

انس، صفتی فعلی است که در حق تعالی به معنای اعطای انس به مخلوقات ظهور می‌یابد: «انا جلیس من آنسنی» (من هم‌نشین کسی هستم که با من انس گیرد)، یعنی هر که با من انس گیرد، من به او انس می‌دهم. حق، مونس مطلق است و از انفعال مبراست، گویی خورشیدی است که نور می‌افشاند بی‌آنکه نیازی به نور دیگران داشته باشد.

درنگ: انس الهی، اعطای انس به مخلوقات است، نه دریافت انس، زیرا حق از هر نیازی مبراست.

تمایز انس و حب

انس و حب، دو مفهوم متمایزند. حب، صفتی ذاتی است که لزوماً به فعل یا انفعال وابسته نیست، اما انس، صفتی نفسانی و فعلی است که مستلزم تعلق به غیر است. هر انسی حب را در بر دارد، اما هر حبی انس نیست. این تمایز، مانند تفاوت میان محبتی است که در ذات جاری است و انسی که در تعلق به غیر ظهور می‌یابد.

انس: صفت نسبی مافوق و مادون

انس، صفتی نسبی است که در نسبت با موجودات بالاتر (مافوق) و پایین‌تر (مادون) متفاوت عمل می‌کند: اَلْاَنْسُ بِالنِّسْبَةِ اِلَى مَنْ هُوَ اَعْظَمُ مَرْتَبَةً مِنْهُ وَ اِلَى مَنْ هُوَ دُونَكَ فِی الْمَرْتَبَةِ (انس نسبت به کسی که مرتبه‌ای برتر از او دارد و نسبت به کسی که مرتبه‌ای پایین‌تر از او دارد). موجود بالاتر، مونس است و موجود پایین‌تر، مأنوس. این سلسله‌مراتب، مانند نردبانی است که هر پله‌اش به پله دیگر وابسته است.

مونس و مأنوس: تمایز مراتب

هر موجودی که در مرتبه‌ای بالاتر قرار دارد، مونس است و موجود پایین‌تر، مأنوس. حق، به دلیل مرتبه اعلای وجودی، تنها مونس است و از انفعال مبراست. این تمایز، مانند آن است که سرچشمه‌ای زلال، آب به همه جویبارها دهد، اما خود نیازی به جویبار نداشته باشد.

غنای الهی و نفی تعلق

حق تعالی، غنی عن العالمین است و از هرگونه تعلق و وابستگی مبراست. انس، به معنای وابستگی به غیر، در حق منتفی است، زیرا او فیاض مطلق است و نیازی به غیر ندارد. این اصل، مانند نوری است که از ذات خود ساطع می‌شود و هیچ نیازی به بازتاب ندارد.

انس و جمال، هیبة و جلال

انس، از صفات جمالی حق است که آرامش و نزدیکی را به همراه دارد، و هیبة، از صفات جلالی است که عظمت و خوف را ایجاد می‌کند: وَ الْهَیْبَةُ مِنَ الْجَلَالِ وَ الْاَنْسُ مِنَ الْجَمَالِ (هیبت از جلال است و انس از جمال). این دو صفت، مانند دو روی سکه وجود الهی‌اند که در انسان متجلی می‌شوند.

رفع دحشت و هیبة

انس، به معنای رفع دحشت (ترس و وحشت) و هیبة (عظمت و خوف) است: لِاَنَّ الْاَنْسَ رَفْعُ الْدَحْشَةِ وَ الْهَیْبَةِ (زیرا انس، رفع دحشت و هیبة است). این رفع، مانند نسیمی است که ابرهای ترس را از آسمان دل می‌زداید و آرامش جمالی حق را نمایان می‌سازد.

جمع‌بندی بخش سوم

انس، صفتی فعلی و جمالی است که در حق به معنای اعطای انس ظهور می‌یابد، درحالی‌که حب، صفتی ذاتی‌تر است. انس، در مراتب وجودی، به صورت نسبی میان مافوق و مادون عمل می‌کند و حق، به‌عنوان مونس مطلق، از هر انفعالی مبراست. هیبة و دحشت، از صفات جلالی‌اند که با انس جمالی رفع می‌شوند.

بخش چهارم: خلافت و ولایت: حقیقت باطنی و ظاهری

خلافت انسان: مظهر تام الهی

قرآن کریم در سوره ص، آیه 75، خلقت انسان را به دو دست الهی نسبت می‌دهد: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ (چه چیز تو را بازداشت از اینکه برای آنچه با دو دست خود آفریدم سجده کنی؟). این تعبیر، نشان‌دهنده جامعیت انسان در بازتاب صفات جمال و جلال است. انسان، مانند آیینه‌ای است که تمامی کمالات الهی در آن متجلی شده است.

درنگ: خلقت انسان به دو دست الهی، نشان‌دهنده جامعیت او در بازتاب تمامی صفات الهی است.

استتار الهی در صورت انسانی

خلقت انسان به دو دست الهی، به معنای استتار حق در صورت انسانی است: وَ خَلَقَهُ بِیَدَیْهِ عَنِ الْاِسْتِتَارِ بِالصُّورَةِ الْاِنْسَانِیَّةِ (و او را با دو دستش آفرید، به معنای استتار در صورت انسانی). این استتار، مانند تجلی نور در آیینه‌ای است که حق در قالب انسانی ظهور می‌یابد.

باء و فی: وسعت و محدودیت

استفاده از «باء» در بِیَدَیْهِ به جای «فی»، به وسعت و گستردگی تجلی الهی اشاره دارد. «باء»، مانند دریچه‌ای است که بی‌کرانگی فیض الهی را نشان می‌دهد، برخلاف «فی» که محدودیت را القا می‌کند.

ولایت: باطن خلافت و سایر مقامات

ولایت، حقیقت باطنی همه کمالات تکوینی عالم و آدم است. مقامات ظاهری مانند رسالت، نبوت، امامت، و خلافت، ظهورات ولایت‌اند. ولایت، مانند روحی است که در کالبد این مقامات دمیده شده و آنها را زنده می‌کند.

چهره ظاهری و باطنی مقامات

خلافت، چهره‌ای ظاهری است که باطن آن، ولایت الهی است. این تمایز، مانند تفاوت میان پوسته و مغز میوه است؛ خلافت، پوسته ظاهری است و ولایت، مغز باطنی آن.

نقد خلط خلیفه و سلطان

خلیفه و سلطان، دو مفهوم متمایزند و نباید خلط شوند. خلیفه، جانشین الهی است، اما سلطان، به معنای حاکم ظاهری، دلالتی متفاوت دارد. این نقد، مانند هشداری است که از درهم‌آمیختن گوهر و سنگ بازمی‌دارد.

جمع‌بندی بخش چهارم

خلافت انسان، مظهری از جامعیت او در بازتاب صفات الهی است. ولایت، به‌عنوان حقیقت باطنی، محور تمامی مقامات ظاهری مانند خلافت و رسالت است. تمایز میان خلیفه و سلطان، بر ضرورت دقت در واژه‌شناسی و دلالت‌های منطقی تأکید دارد.

بخش پنجم: نقص و کمال در فعل و انفعال

نقص وجودی در ریا

ریا، به معنای طلب توجه از غیر، نشانه نقص وجودی است. ریاکار، مانند کسی است که به جای نور خورشید، به سایه‌های زودگذر دل بسته و از حقیقت دور افتاده است. ریا، انسان را از زکورت (فعلیت) به اناثیت (انفعال) می‌کشاند.

درنگ: ریا، نشانه نقص وجودی است که انسان را از فعلیت به انفعال می‌کشاند و مانع وصول به حق می‌شود.

انسان کامل: بده و بگیر

انسان کامل، از حق دریافت می‌کند و به خلق اعطا می‌کند. اولیا، مانند جویبارهایی‌اند که از سرچشمه فیض الهی سیراب شده و به دیگران آب حیات می‌بخشند. این تعادل، نشانه کمال وجودی آنهاست.

نقص در علم دینی بدون بخشندگی

در علم دینی، اگر عالمی تنها به گرفتن تمایل داشته باشد و بخشنده نباشد، از نظر وجودی ناقص است. این نقص، مانند درختی است که میوه نمی‌دهد و تنها شاخ و برگ دارد، اما از ثمره بی‌بهره است.

جمع‌بندی بخش پنجم

انسان کامل، با تعادل میان اخذ از حق و اعطا به خلق، مظهر کمال است. ریا، نشانه انفعال و نقص وجودی است که انسان را از حقیقت دور می‌کند. علم دینی، زمانی به کمال می‌رسد که با بخشندگی همراه باشد.

نتیجه‌گیری و جمع‌بندی

این نوشتار، با تکیه بر فص آمية فصوص الحکم، انسان را به‌عنوان مظهر تام اسماء و صفات الهی ترسیم کرد. صفات جمال و جلال، در خلقت انسان به دو دست الهی تعبیر شده‌اند که نشان‌دهنده اقتدار و کمال الهی‌اند. انس، صفتی جمالی و فعلی است که در حق به معنای اعطای انس ظهور می‌یابد، درحالی‌که حب، صفتی ذاتی‌تر است. ولایت، حقیقت باطنی همه مقامات است و خلافت، چهره ظاهری آن. انسان کبیر، مظهر وحدت عالم است و تمامی حقایق و مفردات عالم را در خود جای داده است. نقدهای واژه‌شناختی و دلالت‌های منطقی، بر ضرورت دقت در تبیین مفاهیم عرفانی تأکید دارند. این تبیین، انسان را آیینه‌ای می‌داند که حق در آن متجلی شده و خلافت او، باطن عالم را نمایان می‌سازد.

با نظارت صادق خادمی