متن درس
وقایه و ظهور در حقیقت آدم: تبیین فص آمية فصوص الحکم
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۲۳۲)
مقدمه: انسان، مظهر جمع اسما و صفات الهی
در ساحت عرفان نظری، انسان بهعنوان مظهر جمع اسما و صفات الهی، آیینهای است که حقیقت وجود را در مراتب ظهور و باطن بازمیتاباند. این نوشتار، برگرفته از فص آمية فصوص الحکم ابنعربی، به تبیین مفاهیم عمیق وقایه، ظهور و باطن، قبضههای الهی، و جایگاه حقیقت آدم در نظام وجودی میپردازد. محور بحث، نفی جعل رب بهعنوان آلت اتقاء، تبیین رابطه متقابل ظاهر و باطن، و بررسی نقش آدم بهعنوان والد کبیر و روح محمدی بهعنوان والد اکبر است. این متن، با بهرهگیری از استدلالهای قرآنی، روایی و عقلانی، و با زبانی علمی و دانشگاهی، مفاهیم عرفانی را در قالبی روشن و منسجم عرضه میدارد تا چون چراغی راه حقیقتجویان را روشن سازد.
بخش نخست: نفی جعل رب بهعنوان آلت اتقاء
نفی آلت بودن حق در وقایه
در فصوص الحکم، تأکید شده است که نباید گفته شود حق تعالی، رب را آلت اتقاء (وسیله حفاظت) قرار داده است: فَلَا يُقَالُ إِنَّهُ جَعَلَ الرَّبَّ آلَةَ الِاتِّقَاءِ. حق، ذاتاً متقِی (حافظ) است، نه آلت حفاظت. این دیدگاه، مانند نوری است که تمایز میان فاعل وقایه و ابزار را روشن میسازد و از خلط میان ذات حق و مظاهر خلقی جلوگیری میکند.
| درنگ: حق تعالی، ذاتاً متقِی و حافظ است و نباید رب را آلت اتقاء دانست، زیرا این امر با مقام وجوبی حق ناسازگار است. |
باطن انسان، عبد از وجهی
باطن انسان، که بهعنوان آلت اتقاء قرار گرفته، از وجهی عبد حق است: لِأَنَّ الْبَاطِنَ الَّذِي جَعَلَهُ آلَةَ الِاتِّقَاءِ هُوَ عَبْدٌ مِنْ وَجْهٍ. گرچه رب در ظاهر، ربوبیت دارد، باطن او در برابر حق، عبد است. این عبد بودن، مانند سایهای است که در برابر نور ذات حق فرومینشیند و مانع از آن میشود که حق بهعنوان آلت تلقی گردد.
پاسخهای شیخ به اشکال جعل رب آلت
ابنعربی دو پاسخ به اشکال جعل رب بهعنوان آلت اتقاء ارائه میدهد. نخست، تأکید بر عبد بودن باطن انسان، که مانع از آلت دانستن حق میشود. دوم، تبیین وقایه متقابل میان ظاهر و باطن، که هر یک از منظری حافظ دیگری است: تَارَةً آلَةَ الِاتِّقَاءِ وَالظَّاهِرَ مُتَقِيًّا، وَأُخْرَى الظَّاهِرَ آلَةَ الِاتِّقَاءِ وَالْبَاطِنَ مُتَقِيًّا. این تبادل، مانند دو بال پرندهای است که در هماهنگی کامل، پرواز وجود را ممکن میسازند.
وقایه متقابل ظاهر و باطن
ظاهر انسان، وقایه باطن و باطن، وقایه ظاهر است. این رابطه دوسویه، نشاندهنده تعادل میان مراتب وجودی است. ظاهر، به دلیل محدودیت مظهری، کاملاً عبد است، اما باطن، به دلیل اتصال به اسما و صفات الهی، از وجهی ربوبیت دارد: الظَّاهِرُ عَبْدٌ وَالْبَاطِنُ مِنْ وَجْهٍ رَبٌّ. این تمایز، مانند تفاوت میان جسم و روح است که هر یک در مرتبه خود، جلوهای از حقیقت الهی را نمایان میسازند.
| درنگ: ظاهر و باطن انسان، متقابلاً وقایه یکدیگرند؛ ظاهر به تمام معنا عبد و باطن از وجهی رب است، اما هر دو در نهایت جلوههای حقاند. |
حق بودن ظاهر و باطن
ظاهر و باطن، هر دو حقاند: وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ كِلَاهُمَا حَقٌّ. از منظر وحدت وجود، هر دو مرتبه، ظهورات حقاند، اما در ظرف مظهری، عبد تلقی میشوند. این دیدگاه، مانند آیینهای است که همه مظاهر را در خود بازمیتاباند، اما ذات حق را در مقام وجوبی متمایز میسازد.
شواهد روایی برای وقایه
حدیث «پناه میبرم به تو از تو» و «از خدا به خدا پناه ببرید» شاهد وقایه متقابل است. این احادیث، مانند چراغیاند که نشان میدهند پناه بردن، از ظهوری از حق به ظهور دیگر اوست، نه از ذات به ذات. این مفهوم، با قواعد اسمائی سازگار است و بر نقش اسما در حفاظت تأکید دارد.
نقد بیان شیخ در وقایه
بیان ابنعربی، که وقایه را به تبادل ظاهر و باطن محدود میکند، نارساست. شاهد او، یعنی حدیث «پناه میبرم به تو از تو»، بر مدعای تبادل مظهری دلالت ندارد، بلکه به پناه بردن به حق وجوبی اشاره میکند. این نقد، مانند هشداری است که از خلط میان مُظهر و مَظهر بازمیدارد و بر لزوم انطباق شواهد با مدعا تأکید دارد.
| درنگ: بیان شیخ در محدود کردن وقایه به تبادل ظاهر و باطن نارساست، زیرا حدیث «پناه میبرم به تو از تو» به پناه بردن به حق وجوبی دلالت دارد، نه تبادل مظهری. |
جمعبندی بخش نخست
حق تعالی، ذاتاً متقِی و حافظ است و نباید رب را آلت اتقاء دانست. باطن انسان، از وجهی عبد است و ظاهر و باطن، متقابلاً وقایه یکدیگرند. هر دو مرتبه، جلوههای حقاند، اما در ظرف مظهری، عبد تلقی میشوند. شواهد روایی، مانند «پناه میبرم به تو از تو»، بر پناه بردن به حق وجوبی دلالت دارند، نه تبادل مظهری. این تبیین، با قواعد عرفانی وحدت وجود و مراتب ظهور همخوانی دارد و هرگونه خلط میان ذات و مظهر را نفی میکند.
بخش دوم: حقیقت آدم و قبضههای الهی
اطلاع آدم بر مودعات الهی
حق تعالی، آدم را بر آنچه در او به ودیعه نهاده، مطلع کرد: أَطْلَعَهُ عَلَىٰ مَا أَوْدَعَ فِيهِ. این اطلاع، آگاهی آدم از معارف و اسرار الهی نهادهشده در حقیقت اوست، مانند گوهری که در صدف وجود او نهان شده و به نور علم آشکار میگردد.
نقد اطلاق اطلاع به جای علم
اطلاق «اطلعه» به جای «علمه» نادرست است، زیرا علم، انکشاف ظهوری و ربوبی است، در حالی که اطلاع، آگاهی عرضی و خارجی است. آیه وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا (بقره: ۳۱) بر علم ظهوری آدم به همه اسما دلالت دارد: «و خدا به آدم همه نامها را آموخت». این علم، مانند دریایی است که همه جویبارهای معرفت در آن گرد میآیند، نه صرف آگاهی سطحی.
| درنگ: اطلاق «اطلعه» به جای «علمه» نادرست است، زیرا علم، انکشاف ظهوری است و اطلاع، آگاهی عرضی و خارجی. آیه علم اسما، بر علم ربوبی آدم دلالت دارد. |
نقد علوم تجربی در برابر علم ربوبی
علوم تجربی، به دلیل اتکا به تجربه و تخمین، علم به معنای انکشاف ربوبی نیستند، بلکه ظن و گمان نزدیک به علماند. علم حقیقی، انکشاف ظهوری و الهی است که در آیه وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا (بقره: ۳۱) تجلی یافته است. این نقد، مانند تفکیک میان نور خورشید و سایههای گذراست که تنها حقیقت نور را باید علم نامید.
قبضههای الهی و ظهورات حق
حق تعالی، مودعات را در دو قبضه خود قرار داد: وَجَعَلَ حَقٌّ تَعَالَىٰ ذَلِكَ فِي قَبْضَتَيْهِ. یک قبضه، عالم است که اعیان موجودات را به تفصیل در بر دارد، و قبضه دیگر، آدم و نبوت است که موجودات را به اجمال شامل میشود. این قبضهها، مانند دو دست الهیاند که عالم و آدم را در بر گرفته و ظهورات حق را متجلی میسازند.
| درنگ: قبضههای الهی، ظهورات حقاند؛ یک قبضه عالم (به تفصیل) و قبضه دیگر آدم و نبوت (به اجمال) است که هر دو ظرف ظهور حقاند. |
نقد قبضه به معنای مقبوض
قبضه، به معنای مقبوض (چیزی که گرفته شده) نیست، بلکه ظهور قبض الهی است: فِي قَبْضَةِ الْحَقِّ. آیه وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ (زمر: ۶۷) بر این دلالت دارد: «و زمین یکسره در قبضه اوست». قبضه، ظرف ظهور حق است، نه چیزی که در تراخی گرفته شده باشد. این نقد، مانند زلال کردن آبی است که با تعابیر نادرست گلآلود شده است.
یمین فاعل و قابل الهی
عالم، یمین قابل و آدم، یمین فاعل حق است: وَالْعَالَمُ هُوَ الْيَدُ الْقَابِلَةُ وَآدَمُ هُوَ الْيَدُ الْفَاعِلَةُ. آدم، فاعل متصرف در عالم قابل است، اما هر دو، ظهورات یمین حقاند. این مفهوم، مانند دو دست است که یکی میدهد و دیگری میگیرد، اما هر دو از یک حقیقت سرچشمه میگیرند.
نفی مرتبه قابل در حق
حق تعالی، فاقد مرتبه قابل است و همه افعال او فاعلیاند: كِلْتَا يَدَيْهِ بِالْيَمِينِ. حق، هم باعث و هم وارث است و هیچ قابلیتی در ذات او نیست. این دیدگاه، مانند قلهای است که همه مراتب وجود در دامنه آن جای دارند، اما خود از هر قابلیتی مبراست.
| درنگ: حق تعالی، فاقد مرتبه قابل است و همه افعال او فاعلیاند؛ عالم، یمین قابل و آدم، یمین فاعل است، اما هر دو ظهورات یمین حقاند. |
جمعبندی بخش دوم
حق تعالی، آدم را بر مودعات الهی مطلع کرد، اما اطلاق «اطلعه» به جای «علمه» نادرست است، زیرا علم، انکشاف ربوبی است. قبضههای الهی، ظهورات حقاند که عالم و آدم را در بر میگیرند. عالم، یمین قابل و آدم، یمین فاعل است، اما حق، فاقد مرتبه قابل است. این تبیین، با قواعد عرفانی وحدت وجود و توحید افعالی همخوانی دارد و جایگاه آدم را بهعنوان مظهر جمع روشن میسازد.
بخش سوم: مراتب بنی آدم و والد اکبر
مراتب بنی آدم در آدم
حق تعالی، مراتب بنی آدم را در آدم نشان داد: وَبَيَّنَ مَرَاتِبَهُمْ فِيهِ. آدم، بهعنوان مظهر جمع، مراتب همه فرزندان خود را در وجودش مشاهده کرد، مانند آیینهای که همه تصاویر عالم را در خود بازمیتاباند.
نقد حدیث مسح ظهر آدم
حدیث «خداوند با دست خود پشت آدم را مسح کرد» برای اثبات نشان دادن مراتب بنی آدم معتبر نیست. این حدیث، با آیه وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا (بقره: ۳۱) که بر علم قلبی تأکید دارد، سازگار نیست. علم اسما، در قلب آدم رخ داد، نه در صلب او. این نقد، مانند هشداری است که از استناد به روایات غیرمنطبق با قرآن کریم بازمیدارد.
| درنگ: حدیث مسح ظهر آدم، با آیه علم اسما سازگار نیست، زیرا علم اسما در قلب آدم رخ داد، نه در صلب او. |
عالم ذر و مراتب وجودی
حدیث مسح ظهر آدم، به عالم ذر اشاره دارد، اما در فصوص الحکم تبیین کافی نشده است. عالم ذر، مرتبهای پیش از خلقت ناسوتی است که مراتب وجودی در آن ظاهر شدند، مانند بذری که همه درختان آینده را در خود نهان دارد.
والد کبیر و والد اکبر
والد کبیر، آدم ابوالبشر و والد اکبر، روح محمدی است. آدم، والد ناسوتی و رسول خدا (ص)، والد حقیقت انسانی و ختمی است. این تمایز، مانند تفاوت میان ریشه و میوه است که هر دو از یک حقیقت سرچشمه میگیرند، اما در مراتب متفاوت تجلی مییابند.
| درنگ: والد کبیر، آدم ابوالبشر و والد اکبر، روح محمدی است که به ترتیب والد ناسوتی و والد حقیقت ختمیاند. |
اطلاع شیخ بر مودعات والد اکبر
ابنعربی میگوید: وَلَمَّا أَطْلَعَنِي اللَّهُ تَعَالَىٰ فِي سِرِّي عَلَىٰ مَا أَوْدَعَ فِي هَذَا الْإِمَامِ الْوَالِدِ الْأَكْبَرِ. حق، او را بر اسرار نهادهشده در والد اکبر (روح محمدی) مطلع کرد. این اطلاع، مانند کلیدی است که درهای معارف الهی را میگشاید و شیخ را به اسرار ختمی راهنمایی میکند.
محتوای فصوص الحکم و محدودیت آن
شیخ، آنچه از والد اکبر دریافت کرد، در فصوص الحکم گنجاند: جَعَلْتُ فِي هَذَا الْكِتَابِ مِنْهُ مَا حَدَّ لِي. محتوای فصوص، محدود به دستورات رسول خدا (ص) است و همه دریافتهای شیخ را در بر نمیگیرد. این محدودیت، مانند جویباری است که از دریای بیکران معرفت ختمی سرچشمه گرفته، اما همه آن دریا را در خود جای نداده است.
نقد جامعیت فصوص در انسانشناسی
فصوص الحکم، بحث کافی برای انسانشناسی و آدمشناسی ارائه نمیدهد. مباحث آدم و شیطان در آن، جزئی و محدودند و نیازمند تبیین جامعتر در منابع دیگرند. این نقد، مانند هشداری است که از اکتفا به یک متن در فهم حقیقت انسان بازمیدارد.
| درنگ: فصوص الحکم، در انسانشناسی و آدمشناسی جامع نیست و نیازمند تکمیل از منابع دیگر است. |
جمعبندی بخش سوم
آدم، بهعنوان مظهر جمع، مراتب بنی آدم را در خود مشاهده کرد، اما حدیث مسح ظهر آدم با آیه علم اسما سازگار نیست. عالم ذر، مرتبه پیشاناسوتی است که نیازمند تبیین مستقل است. والد کبیر (آدم) و والد اکبر (روح محمدی)، دو مرتبه از حقیقت انسانیاند. فصوص الحکم، حاوی اسرار والد اکبر است، اما در انسانشناسی جامع نیست و باید با منابع دیگر تکمیل شود.
بخش چهارم: نقد خلط میان مُظهر و مَظهر
نفی عبد دانستن اسما و صفات وجوبی
اسما و صفات وجوبی، عبد نیستند و ظرف عبودیت از اعیان ثابته آغاز میشود. احدیت، واحدیت، و اسما و صفات وجوبی، عین وجود و حقاند. این دیدگاه، مانند نوری است که تمایز میان ذات و مظهر را روشن میسازد و از نسبت دادن عبودیت به اسمای وجوبی جلوگیری میکند.
| درنگ: اسما و صفات وجوبی، عبد نیستند و ظرف عبودیت از اعیان ثابته آغاز میشود؛ خلط میان مُظهر و مَظهر نادرست است. |
تبیین مُظهر و مَظهر
خلط میان مُظهر (حق وجوبی) و مَظهر (خلقی) در عرفان نادرست است: الْبَاطِنُ مِنْ وَجْهٍ رَبٌّ. مُظهر، ظرف اسما و صفات وجوبی (اول، آخر، ظاهر، باطن) و مَظهر، ظرف ظهورات خلقی است. این تمایز، مانند خطی است که میان آسمان و زمین کشیده شده و هر یک را در جایگاه خود نگه میدارد.
تبیین کل من عندالله
عبارت كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ به حق مظهری اشاره دارد، نه صرفاً خلقی یا وجوبی. این عبارت، مانند دری است که همه کمالات را از حق به مظاهر خلقی متصل میسازد، اما در ظرف مظهری، عبد تلقی میشود.
جمعبندی بخش چهارم
اسما و صفات وجوبی، عین وجود و فاقد عبودیتاند و خلط میان مُظهر و مَظهر نادرست است. عبارت «کل من عندالله» بر ظهور کمالات از حق در ظرف مظهری دلالت دارد. این تبیین، با قواعد عرفانی مراتب وجود همخوانی دارد و بر دقت در اصطلاحات تأکید میکند.
نتیجهگیری و جمعبندی
این نوشتار، با تکیه بر فص آمية فصوص الحکم، جایگاه انسان را بهعنوان مظهر جمع اسما و صفات الهی تبیین کرد. حق تعالی، ذاتاً متقِی است و نباید رب را آلت اتقاء دانست. ظاهر و باطن انسان، متقابلاً وقایه یکدیگرند و هر دو، جلوههای حقاند. آدم، بر مودعات الهی مطلع شد، اما اطلاق «اطلعه» به جای «علمه» نادرست است، زیرا علم، انکشاف ربوبی است. قبضههای الهی، ظهورات حق در عالم و آدماند و حق، فاقد مرتبه قابل است. مراتب بنی آدم در آدم ظاهر شدند، اما حدیث مسح ظهر آدم با آیه علم اسما سازگار نیست. والد کبیر (آدم) و والد اکبر (روح محمدی)، دو مرتبه از حقیقت انسانیاند و فصوص الحکم، هرچند حاوی اسرار والد اکبر است، در انسانشناسی جامع نیست. این تبیین، با استدلالهای عقلانی، قرآنی و روایی، جایگاه والای انسان کامل را در نظام وجودی روشن ساخت و هرگونه خلط میان مُظهر و مَظهر را نفی کرد.
| با نظارت صادق خادمی |