متن درس
فصوص الحکم: نقد خاتمیت عیسی و تمثیل خشت در عرفان ابنعربی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۲۷۷)
دیباچه: درآمدی بر نقد عرفان ابنعربی از منظر قرآن و روایات
کتاب فصوص الحکم، اثر گرانسنگ محیالدین ابنعربی، چون گوهری درخشان در عرفان اسلامی میدرخشد، اما برخی از تعابیر و ادعاهای آن، نیازمند نقد و بررسی دقیق از منظر قرآن کریم، روایات معتبر، و اصول اعتقادی شیعه است. درسگفتار شماره ۲۷۷، با محوریت نقد سه موضوع کلیدی—نفی خاتمیت حضرت عیسی (ع)، نفی خاتمیت ابنعربی، و نقد تمثیل خشت طلا و نقره—به تبیین جایگاه این مفاهیم در چارچوب عرفان نظری و اعتقادات اسلامی پرداخته است. این نوشتار، چون آیینهای صاف، تمامی نکات و محتوای درسگفتار را بازتاب میدهد و با افزودن تحلیلهای تفصیلی، به غنای آن میافزاید. هدف این متن، ارائه دیدگاهی جامع و علمی است که با تکیه بر نصوص قرآنی و روایی، خرافات و تعابیر بیاساس را از حقیقت دین جدا سازد، تا چون جویباری زلال، معارف ناب اسلامی را به مخاطبان برساند.
بخش نخست: جایگاه حضرت عیسی (ع) در قرآن کریم و نفی خاتمیت
نفی خاتمیت حضرت عیسی (ع) در نبوت، ولایت، و امامت
حضرت عیسی (ع)، پیامبری والامقام از سلسله انبیای بنیاسرائیل، هیچگونه خاتمیتی—چه در نبوت، چه در ولایت، و چه در امامت—ندارد. این حقیقت، با استناد به نصوص صریح قرآن کریم، اصول دیانت اسلامی، و حتی منابع دیانت مسیحی تأیید میشود. دین عیسی (ع)، همان دین موسی (ع) است و او بهعنوان پیامبری مرسل، مأموریت تبیین شریعت موسی و بشارت به خاتمالرسل، حضرت محمد (ص)، را بر عهده داشته است. قرآن کریم، چون مشعلی فروزان، جایگاه عیسی (ع) را بهعنوان عبدالله، نبی، رسول، و مبشر به احمد معرفی میکند، بدون آنکه هیچ اشارهای به خاتمیت او داشته باشد.
آیه شریفه وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ (سوره نساء: ۱۵۷) صراحتاً نفی قتل و صلب عیسی (ع) را تأیید میکند: «و او را نکشتند و به دار نیاویختند، بلکه برایشان مشتبه شد.» این آیه، هرچند نفی قتل و صلب را روشن میسازد، اما به حیات کنونی یا صعود او به آسمان اشارهای ندارد. هرگونه ادعای خاتمیت یا صعود به آسمان، نیازمند مستندات معتبر قرآنی و روایی است که چنین مستنداتی وجود ندارد.
وابستگی دین عیسی (ع) به شریعت موسی (ع) و بشارت به احمد (ص)
دین حضرت عیسی (ع)، چون شاخهای از درخت شریعت موسی (ع)، ادامهدهنده همان دیانت است و امت او به بنیاسرائیل محدود میشود، نه همه جهانیان. او بهعنوان پیامبری مرسل، وظیفه داشت شریعت موسی را تبیین کند و با بشارت به آمدن پیامبر خاتم (ص)، زمینه را برای ظهور دین کامل اسلام فراهم سازد. این نقش واسطهای، چون پلی استوار، عیسی (ع) را در سلسله انبیا به جایگاهی متوسط متصل میکند که نه آغازگر دین جدیدی است و نه پایانبخش آن.
تفسیر المیزان، چون گنجینهای گرانبها، در جلد سوم (سوره آلعمران) بیش از بیستودو صفت قرآنی برای عیسی (ع) برمیشمارد: عبدالله، نبی، رسول به بنیاسرائیل، صاحب شریعت و کتاب (انجیل)، کلمهالله، روح من الله، امام، مبشر به احمد، وجیه در دنیا و آخرت، و از مقربین و صالحین. هیچیک از این صفات به خاتمیت اشاره ندارد، بلکه بر نقش او بهعنوان پیامبری در خدمت شریعت موسی و بشارت به خاتمالرسل تأکید میورزد.
جایگاه جهانی عیسی (ع) و انحرافات دیانت مسیحی
حضرت عیسی (ع)، چون ستارهای درخشان در آسمان ادیان الهی، از چهرههای برجسته و جهانی دیانت است. بااینحال، دیانت مسیحی، که در آغاز با قداست مریم (ع) و عیسی (ع) پیوند داشت، به مرور زمان چون جویباری که از سرچشمه زلال خود دور افتاده، به خرافات و انحرافات آلوده شد. این انحرافات، از حواریون به اناجیل، و از اناجیل به بناجیل کشیده شد و در نهایت، تحت تأثیر قدرتهای سیاسی و تمدن مادی غرب، بهویژه در آمریکا، به فسق و فجور و ابزار تمدن مادی تبدیل گردید. از سیوپنج کتاب منسوب به دیانت مسیحی، بسیاری جعلی یا تحریفشدهاند و کنگرههای مسیحی پیوسته در تلاش برای تصحیح آنها هستند، اما این تصحیحات نیز گاه به هرس صنعتی و دنیوی آلوده است.
قرآن کریم، چون آیینهای صاف، قداست والای حضرت مریم (ع) و عیسی (ع) را بازتاب میدهد. مریم (ع)، بانویی پاک و مقدس، تحت تکفل زکریا (ع) بود و رزق او از جانب خداوند تأمین میشد. این قداست، در تضاد با خرافاتی است که دیانت مسیحی به عیسی (ع) و مادرش نسبت داده است.
جمعبندی بخش نخست
این بخش، با تکیه بر نصوص قرآنی و تفسیر المیزان، جایگاه حضرت عیسی (ع) را بهعنوان پیامبری از انبیای بنیاسرائیل تبیین کرد. او نه خاتمیت دارد، نه دین مستقلی آورده، بلکه ادامهدهنده شریعت موسی (ع) و مبشر خاتمالرسل بوده است. آیه وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ نفی قتل و صلب او را تأیید میکند، اما ادعاهای حیات یا صعود او به آسمان، فاقد مستندات معتبر است. دیانت مسیحی نیز، به دلیل تحریفات و خرافات، از حقیقت اولیه خود دور شده است.
بخش دوم: نقد ادعای خاتمیت محیالدین ابنعربی
نفی خاتمیت ابنعربی و جایگاه او در عرفان اسلامی
محیالدین ابنعربی، چون قلهای رفیع در عرفان اسلامی، از نوابغ این حوزه است و کتاب فصوص الحکم او، چون گنجینهای ارزشمند، در عرفان نظری جایگاهی والا دارد. بااینحال، ادعای خاتمیت او در ولایت، فاقد هرگونه مستند قرآنی یا روایی است و از خرافات شمرده میشود. نبوت و امامت، چون هدایایی الهی، از جانب خداوند تعیین میشوند و امری زمینی نیستند. ابنعربی، هرچند عارفی بزرگ، صاحب کشف، و دارای کرامات است، اما هیچ برتری یا تمایز خاصی نسبت به دیگر اولیای الهی ندارد که او را شایسته خاتمیت سازد.
این نقد، نه بهمعنای کاستن از عظمت ابنعربی یا فصوص الحکم، بلکه چون جراحی دقیقی است که زواید و خرافات را از حقیقت عرفان او جدا میسازد. فصوص الحکم، با وجود برخی اشکالات، همچنان چون ستارهای در آسمان عرفان میدرخشد، اما ادعاهای بیاساس، مانند خاتمیت، باید با دقت نقد شوند تا حقیقت دین از تحریف مصون بماند.
نقد ادعای رؤیت لبنتین و لزوم خواب برای ولایت
ابنعربی مدعی است که حضرت عیسی (ع)، به دلیل رؤیت دو خشت (لبنتین) در خواب، خاتمالاولیاء است. این ادعا، چون بنایی بدون پایه، فاقد هرگونه سند معتبر قرآنی یا روایی است. هیچ روایتی دال بر خوابدیدن عیسی (ع) یا لزوم رؤیت خواب برای ولایت وجود ندارد. ولایت، چون نوری الهی، از جانب خداوند اعطا میشود و به رؤیت خواب وابسته نیست. این ادعا، که هر ولی باید خوابی ببیند، چون غباری بر آینه حقیقت، عرفان را از اصالت خود دور میکند.
همچنین، ادعای ابنعربی مبنی بر اینکه عیسی (ع) به دلیل تبعیت ظاهری از شریعت خاتمالرسل، خاتمالاولیاء است، بیاساس است. عیسی (ع) در زمان خود تابع شریعت موسی (ع) بود و هیچ سندی بر تبعیت او از شریعت خاتمالرسل وجود ندارد. حتی اگر فرض شود که عیسی (ع) در آخرالزمان بازگردد و تابع شریعت نبوی باشد، این امر با خاتمیت او سازگار نیست، زیرا خاتمیت مقامی است که به تکمیل رسالت یا ولایت اشاره دارد، نه تبعیت از شریعت دیگر.
جمعبندی بخش دوم
این بخش، با نقد ادعای خاتمیت ابنعربی و رؤیت لبنتین، بر ضرورت استناد به نصوص معتبر تأکید کرد. ابنعربی، هرچند عارفی بزرگ است، اما ادعای خاتمیت او و پیوند ولایت با رؤیت خواب، فاقد پشتوانه قرآنی و روایی است. این نقدها، نه برای کاستن از عظمت او، بلکه برای حفظ اصالت عرفان اسلامی و جداسازی آن از خرافات ارائه شدهاند.
بخش سوم: نقد تمثیل خشت طلا و نقره
بیاساسی تمثیل خشت طلا و نقره
تمثیل خشت طلا و نقره، که در برخی تعابیر عرفانی برای تمایز میان نبوت و ولایت به کار رفته، چون بنایی سست و بیپایه است. پیامبر اکرم (ص) در حدیثی فرمودند: «مَثَل من و انبیا مانند دیواری است که یک خشت آن کم است.» این تمثیل، صرفاً به تکمیل نبوت اشاره دارد و هیچ سخنی از طلا یا نقره در آن نیست. افزودن تعابیر مادی مانند طلا برای ولایت و نقره برای رسالت، تحریفی بیاساس است که با حقیقت معنوی اسلام ناسازگار است.
رسالت، به دلیل ارتباط با خلق و تبیین احکام، ممکن است با محدودیتهای خلقی همراه باشد، اما ولایت، چون نوری الهی، خالص و بیآلایش است. بااینحال، استفاده از تعابیر مادی مانند طلا و نقره، که ارزشی دنیوی دارند، برای تبیین این مفاهیم معنوی، چون پوشاندن گوهری با خاک، حقیقت را پنهان میکند. این تمثیل، از خرافاتی است که به عرفان ابنعربی نسبت داده شده و نیازمند تصحیح است.
جمعبندی بخش سوم
این بخش، با نقد تمثیل خشت طلا و نقره، بر بیاساسی این تعبیر تأکید کرد. حدیث نبوی صرفاً به تکمیل نبوت اشاره دارد و افزودن مفاهیم مادی مانند طلا و نقره، تحریفی است که از حقیقت عرفان و اسلام دور است. این نقد، بر لزوم پرهیز از تعابیر غیرمستند در عرفان تأکید میورزد.
بخش چهارم: نقد خرافات در دیانت مسیحی و ضرورت پیرایهشناسی
خرافات در دیانت مسیحی و مفهوم فداء
دیانت مسیحی، که در آغاز با قداست عیسی (ع) و مریم (ع) پیوند داشت، چون درختی که از ریشه خود دور افتاده، به خرافات و انحرافات آلوده شد. مفهوم فداء، که در مسیحیت گناه را با پرداخت پول یا عمل خاصی بخشودنی میداند، چون سرابی فریبنده، فاقد هرگونه پشتوانه معنوی است. این مفهوم، با شفاعت انبیا در اسلام، که مبتنی بر توبه و اصلاح نفس است، تفاوت بنیادین دارد. فداء، به سوءاستفادههای اقتصادی منجر شده و روحانیون مسیحی را به بهرهکشی از پیروان کشانده است.
در مقابل، کفاره در اسلام، چون تنبیهی حکیمانه، برای اصلاح فرد و جامعه طراحی شده و با توبه همراه است. این کفاره، به فقرا و مساکین اختصاص مییابد، نه به روحانیون، و هدف آن، تقویت عدالت اجتماعی است. این تفاوت، چون خطی روشن، نظام اخلاقی اسلام را از مسیحیت تحریفشده متمایز میسازد.
ضرورت رشته پیرایهشناسی در اسلام
برای حفظ اصالت دین اسلام و جداسازی آن از خرافات، تأسیس رشتهای به نام پیرایهشناسی ضروری است. این رشته، چون شمشیری بران، با بررسی سند، رجال، درایه، و تطبیق با عقل و عصمت، زواید و تحریفات را از دین جدا میسازد. ادعاهایی مانند حیات عیسی (ع)، صعود او به آسمان، یا بازگشت او در آخرالزمان، نیازمند مستندات معتبر است. قرآن کریم، جز نفی قتل و صلب، سخنی از این امور ندارد و هرگونه ادعای فراتر از آن، باید با دقت بررسی شود.
پیرایهشناسی، چون جویباری زلال، با تکیه بر عقل، قرآن، و سنت معتبر، میتواند اسلام را از آلودگی به خرافات مصون دارد. این رشته، با تربیت مغزهای متفکر و آشنا به علوم دینی، توانایی نقد علمی و روشمند متون دینی را فراهم میآورد و از پذیرش ادعاهای بیاساس جلوگیری میکند.
جمعبندی بخش چهارم
این بخش، با نقد خرافات دیانت مسیحی، بهویژه مفهوم فداء، و پیشنهاد تأسیس رشته پیرایهشناسی، بر ضرورت حفظ اصالت دین تأکید کرد. فداء، برخلاف کفاره اسلامی، به سوءاستفادههای مادی منجر شده و از حقیقت معنوی دور است. پیرایهشناسی، با تکیه بر عقل و نصوص معتبر، راهی برای مصونیت اسلام از خرافات ارائه میدهد.
بخش پنجم: نقش علامه طباطبایی در تبیین معارف اسلامی
علامه طباطبایی: متفکری جامع در علوم اسلامی
علامه طباطبایی، چون قلهای رفیع در علوم اسلامی، در فقه، اصول، فلسفه، عرفان، و علوم اجتماعی متفکری جامع و وارسته بود. تفسیر المیزان، چون گنجینهای بیمانند، دیدگاههایی مدرن، پخته، و منسجم در برابر تحریفات ادیان ارائه میدهد. این تفسیر، با تبیین جایگاه عیسی (ع) و مریم (ع) در قرآن کریم، خرافات مسیحی را نقد کرده و حقیقت اسلامی را روشن میسازد.
علامه، با تسلط بر علوم نقلی و عقلی، چون مشعلی فروزان، راه را برای فهم عمیق معارف دینی هموار کرد. دیدگاههای او، مکمل عملی عالمان دینی برجسته بود و نشاندهنده قرابت فکری او با آرمانهای والای اسلام است. المیزان، چون آیینهای صاف، معارف ناب شیعی را بازتاب میدهد و از تحریفات مصون میدارد.
جمعبندی بخش پنجم
این بخش، با تبیین جایگاه علامه طباطبایی بهعنوان متفکری جامع، بر اهمیت تفسیر المیزان در نقد خرافات و تبیین معارف اسلامی تأکید کرد. المیزان، با ارائه بیش از بیستودو صفت قرآنی برای عیسی (ع)، حقیقت جایگاه او را روشن ساخته و راه را برای فهم اصیل دین هموار میکند.
بخش ششم: نقد ادعای حیات و بازگشت عیسی (ع)
نفی ادعای حیات و صعود عیسی (ع) بدون سند معتبر
ادعای زنده بودن حضرت عیسی (ع)، صعود او به آسمان، یا بازگشت او در آخرالزمان، چون بنایی بدون پایه، فاقد مستندات معتبر قرآنی و روایی است. قرآن کریم، تنها نفی قتل و صلب او را تأیید میکند و سخنی از حیات کنونی یا صعود او به آسمان ندارد. آیه أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَىٰ الْمَسْجِدِ الْأَقْصَىٰ (سوره اسراء: ۱) به معراج پیامبر (ص) اشاره دارد: «منزه است آن که بندهاش را شبانگاه از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برد.» این آیه، محدود به معراج پیامبر (ص) است و افزودن جزئیات غیرمستند، مانند صعود به عرش یا لوح، از خرافات است.
حتی اگر فرض شود که عیسی (ع) در آخرالزمان بازگردد و تابع شریعت خاتمالرسل باشد، این امر با خاتمیت او سازگار نیست. خاتمیت، مقامی است که به تکمیل رسالت یا ولایت اشاره دارد، نه تبعیت از شریعت دیگر. این ادعاها، نیازمند بررسی دقیق در رشته پیرایهشناسی است تا از تحریف دین جلوگیری شود.
جمعبندی بخش ششم
این بخش، با نقد ادعاهای حیات و صعود عیسی (ع)، بر لزوم استناد به نصوص معتبر تأکید کرد. قرآن کریم تنها نفی قتل و صلب او را تأیید میکند و ادعاهای فراتر از آن، مانند حیات یا بازگشت، نیازمند مستندات معتبر است که چنین مستنداتی وجود ندارد.
جمعبندی و نتیجهگیری
این نوشتار، چون جویباری زلال، با تکیه بر درسگفتار شماره ۲۷۷، به نقد سه موضوع کلیدی در فصوص الحکم ابنعربی پرداخت: نفی خاتمیت حضرت عیسی (ع)، نفی خاتمیت محیالدین ابنعربی، و نقد تمثیل خشت طلا و نقره. حضرت عیسی (ع)، بهعنوان پیامبری از انبیای بنیاسرائیل، تابع شریعت موسی (ع) و مبشر خاتمالرسل بود و هیچ خاتمیتی ندارد. ادعای خاتمیت ابنعربی و رؤیت لبنتین، فاقد مستندات معتبر است و تمثیل خشت طلا و نقره، تحریفی بیاساس در عرفان اسلامی به شمار میرود. تفسیر المیزان، با تبیین جایگاه قرآنی عیسی (ع)، خرافات را از حقیقت دین جدا میسازد. پیشنهاد تأسیس رشته پیرایهشناسی، راهی برای حفظ اصالت اسلام و جداسازی آن از زواید و خرافات ارائه میدهد. این متن، با ادغام محتوای درسگفتار و تحلیلهای تفصیلی، تلاش کرد تا معارف اسلامی را در قالبی منسجم و علمی ارائه دهد، تا چون مشعلی فروزان، راه را برای فهم عمیق دین هموار سازد.