متن درس
تبیین فص حکمت مهیمیه در کلمه ابراهیمیه
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۴۱۱)
مقدمه
فص حکمت مهیمیه در کلمه ابراهیمیه، از فصول محوری کتاب شریف فصوص الحکم محیالدین ابنعربی است که به تبیین قاعده تخلل و رابطه متقابل حامل و محمول در ساحتهای حق و خلق میپردازد. این فص، با تمرکز بر مفاهیم قرب نوافل و قرب فرائض، به رابطه وجودی میان ظاهر و باطن، و چگونگی ظهور حق در خلق و بالعکس، نگاهی عمیق و عرفانی ارائه میدهد. استاد فرزانه قدسسره در درسگفتار جلسه چهارصد و یازدهم، با رویکردی نقادانه و دقیق، این مفاهیم را تحلیل کرده و با استناد به آیات قرآن کریم و احادیث شریف، تبیینی روشن و عمیق از این فص ارائه دادهاند. این نوشتار، با بازنویسی محتوای درسگفتار و سند مکتوب آن، به ارائه متنی منسجم، علمی و دانشگاهی میپردازد که تمامی جزئیات و نکات مطرحشده را با دقتی وافر و زبانی متین و فاخر حفظ کرده و با تمثیلات ادبی و توضیحات تکمیلی، غنای آن را افزوده است. ساختار این متن، با تقسیمبندی موضوعی و افزودن عناوین و زیرعناوین تخصصی، به گونهای طراحی شده که برای پژوهشگران حوزه عرفان نظری و فلسفه اسلامی، منبعی جامع و ارزشمند باشد.
بخش یکم: قاعده تخلل و رابطه حامل و محمول
مفهوم تخلل و چارچوب وجودی آن
قاعده تخلل، یکی از بنیادیترین اصول عرفانی در فص حکمت مهیمیه است که به رابطه متقابل میان متخلل و مدخول فیه، یا به تعبیری حامل و محمول، اشاره دارد. استاد فرزانه قدسسره، با استناد به عبارت ابنعربی: «اعْلَمْ أنَّهُ ما تَخَلَّلَ شَيْءٌ شَيْئًا إلَّا كانَ مَحْمُولًا فِيهِ لأنَّ المُتَخَلِّلَ هُوَ الَّذِي يَنْفُذُ فِي الشَّيْءِ وَيَدْخُلُ فِي جَوْهَرِهِ فَالدَّاخِلُ مَحْمُولٌ وَمَسْتُورٌ فِيهِ وَالمَدْخُولُ فِيهِ حامِلٌ لَهُ وَظاهِرُهُ»، این قاعده را تبیین کردهاند. به بیان ایشان، هرگاه چیزی در چیزی تخلل کند، متخلل (داخل) محمول و مستور است و مدخول فیه (آنچه در آن داخل شده) حامل و ظاهر خواهد بود.
|
درنگ: قاعده تخلل بیان میدارد که متخلل، به دلیل نفوذ در جوهر مدخول فیه، محمول و مستور است، و مدخول فیه، به دلیل حامل بودن، ظاهر و فاعل است. این قاعده، چارچوبی وجودی برای فهم رابطه ظاهر و باطن در عرفان نظری ارائه میدهد. |
این قاعده، مانند جریانی است که در بستر رودخانهای روان میشود. متخلل، چون آبی است که در عمق خاک نفوذ کرده و مستور میگردد، و مدخول فیه، مانند خاکی است که این آب را در خود جای داده و در ظاهر نمایان است. این تمثیل، رابطه وجودی میان باطن و ظاهر را به گونهای محسوس و معقول روشن میسازد.
تخلل خلق در حق و قرب نوافل
تخلل خلق در حق، مصداق قرب نوافل است. در این مرتبه، خلق در حق نفوذ کرده، محمول و مستور میشود، و حق، حامل و ظاهر است. استاد فرزانه قدسسره تأکید دارند که در قرب نوافل، حق به مثابه آلت عبد عمل میکند، به گونهای که سمع، بصر و قوای خلق، مظهر حق میگردند.
|
درنگ: در قرب نوافل، خلق در حق تخلل کرده، مستور میشود و حق، حامل و ظاهر است. در این مرتبه، حق سمع، بصر و قوای عبد میگردد، که نشاندهنده وابستگی خلق به حق در ساحت ظهور است. |
این مرتبه، مانند آینهای است که نور خورشید را بازمیتاباند. خلق، چون آینه، حامل نور حق است، اما نور، که از حق ساطع شده، در ظاهر هویداست. این تمثیل، رابطه قرب نوافل را به گونهای روشن و دلنشین تبیین میکند.
تخلل حق در خلق و قرب فرائض
تخلل حق در خلق، مصداق قرب فرائض است. در این حالت، حق محمول و مستور است و خلق، حامل و ظاهر. استاد فرزانه قدسسره، با استناد به حدیث شریف: «من تقرب إلی بعمل النافلة، كنت سمعه وبصره»، که به معنای «هرکس با عمل نوافل به من نزدیک شود، سمع و بصر او میشوم» است، تأکید دارند که در قرب فرائض، عبد آلت حق میشود و مظهر همه اسما و صفات الهی میگردد.
|
درنگ: در قرب فرائض، حق در خلق تخلل کرده، مستور میشود و خلق، حامل و ظاهر است. عبد در این مرتبه، آلت حق شده و مظهر همه اسما و صفات او میگردد، که نشاندهنده فنای عبد در حق است. |
این مرتبه، مانند دری است که امواج اقیانوس در آن جاری میشوند. خلق، چون ظرف، حامل حق است، اما حقیقت اقیانوس، که حق است، در باطن مستور میماند. این تمثیل، عظمت قرب فرائض را به زیبایی نشان میدهد.
فضیلت قرب فرائض بر قرب نوافل
استاد فرزانه قدسسره، با تبیین تفاوت میان قرب نوافل و قرب فرائض، بر فضیلت قرب فرائض تأکید دارند. قرب فرائض، به دلیل ماهیت حقی و وجوبیاش، مرتبهای متعالیتر از قرب نوافل است که خلقی و ظهوری است.
|
درنگ: قرب فرائض، به دلیل وجوب و ذاتیت، بر قرب نوافل، که خلقی و ظهوری است، برتری دارد. این فضیلت، به فنای عبد در حق و تبدیل شدن او به آلت حق اشاره دارد. |
این برتری، مانند تفاوت میان خورشید و آینه است. آینه (قرب نوافل) نور را بازمیتاباند، اما خورشید (قرب فرائض) خود منبع نور است. این تمثیل، مرتبه والای قرب فرائض را به روشنی نشان میدهد.
جمعبندی بخش یکم
قاعده تخلل، بهعنوان محور اصلی فص حکمت مهیمیه، رابطه وجودی میان حامل و محمول را در ساحتهای حق و خلق تبیین میکند. تخلل خلق در حق، قرب نوافل را تشکیل میدهد که در آن حق آلت عبد است، و تخلل حق در خلق، قرب فرائض را که عبد آلت حق میشود. فضیلت قرب فرائض، به دلیل ماهیت حقی و وجوبیاش، بر قرب نوافل آشکار است. این مفاهیم، با تمثیلات آینه و نور، دریا و امواج، و خورشید و آینه، به گونهای روشن و عمیق تبیین شدهاند و چارچوبی وجودی برای فهم رابطه ظاهر و باطن ارائه میدهند.
بخش دوم: ظهور حق و خلق در مراتب وجودی
ظهور حق در اسم ظاهر
استاد فرزانه قدسسره، با استناد به عبارت ابنعربی: «فَإنْ كانَ الحَقُّ هُوَ الظّاهِرَ… بِتَجَلِّيهِ فِي مَرْتَبَةٍ مِنْ مَراتِبِ الاسْمِ الظّاهِرِ»، تأکید دارند که حق در مرتبه اسم ظاهر تجلی میکند، اما تمام حقیقت او ظاهر نیست. این ظهور، محدود به مراتب خلقی است، در حالی که ذات حق، از هر تعینی مبراست.
|
درنگ: حق در اسم ظاهر تجلی میکند، اما این ظهور، تمام حقیقت او را دربرنمیگیرد. این محدودیت، به مراتب خلقی وابسته است، در حالی که ذات حق، از هر تعینی مبراست. |
این ظهور، مانند انعکاس ماه در آب است. آب، ماه را نشان میدهد، اما تمام حقیقت ماه در آن نیست. این تمثیل، محدودیت ظهور حق در مراتب خلقی را به زیبایی تبیین میکند.
خلق، جامع اسمای حق
در قرب فرائض، خلق مظهر همه اسما و صفات حق میشود. استاد فرزانه قدسسره، با استناد به عبارت: «فَيَكُونُ الخَلْقُ جَمِيعَ أسْماءِ الحَقِّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَجَمِيعَ نِسَبِهِ وَإدْراكاتِهِ»، تأکید دارند که در این مرتبه، خلق به تمامی اسما و صفات حق متصف شده و آلت او میگردد.
|
درنگ: در قرب فرائض، خلق مظهر همه اسما و صفات حق میشود و به تمامی نسبها و ادراکات او متصف میگردد، که نشاندهنده مقام والای این مرتبه است. |
این جامعیت، مانند دری است که همه رودها به سوی آن روانند. خلق، چون ظرف، همه اسما را در خود جای میدهد، اما حقیقت اسما، از ذات حق سرچشمه میگیرد.
حق، آلت خلق در قرب نوافل
در قرب نوافل، حق سمع، بصر و قوای خلق میشود. استاد فرزانه قدسسره، با استناد به عبارت: «فَالحَقُّ سَمْعُ الخَلْقِ وَبَصَرُهُ وَيَدُهُ وَرِجْلُهُ وَجَمِيعُ قُواهُ»، تأکید دارند که در این مرتبه، حق ابزار ظهور خلق است.
|
درنگ: در قرب نوافل، حق سمع، بصر و قوای خلق میشود و بهعنوان آلت عبد، در مرتبه خلقی ظهور مییابد. |
این رابطه، مانند نوری است که از چراغی به بیرون ساطع میشود. خلق، چون چراغ، حامل نور حق است، اما نور، که از حق است، در ظاهر هویداست.
تجلی حق در آینه اعیان ثابته
استاد فرزانه قدسسره، با استناد به عبارت: «مِنْ أنَّ الحَقَّ إذا كانَ مُتَجَلِّيًا فِي مَرایا الأعْيانِ لا يَكُونُ ظاهِرًا إلَّا هُوَ»، تأکید دارند که وقتی حق در آینه اعیان ثابته تجلی میکند، جز او ظاهر نمیشود و اعیان، در غیب مستور میمانند.
|
درنگ: در تجلی حق در آینه اعیان ثابته، جز حق ظاهر نمیشود و اعیان، در غیب مستور میمانند، که بر اولویت ظهور حق در ساحت علم الهی تأکید دارد. |
این تجلی، مانند انعکاس خورشید در آینهای صاف است. آینه، خود دیده نمیشود، اما نور خورشید در آن هویداست. این تمثیل، اولویت ظهور حق را به روشنی نشان میدهد.
حق و خلق در مرآت یکدیگر
استاد فرزانه قدسسره، با استناد به عبارت: «وَإنْ كانَ الخَلْقُ هُوَ الظّاهِرَ فِي مِرْآةِ الحَقِّ فَالحَقُّ مَسْتُورٌ فِيهِ وَباطِنُهُ»، تأکید دارند که وقتی خلق ظاهر است، حق در مرآت خلق مستور است و بالعکس.
|
درنگ: حق و خلق در مرآت یکدیگر انعکاس مییابند. وقتی خلق ظاهر است، حق مستور است و وقتی حق ظاهر است، خلق مستور میشود، که نشاندهنده رابطه متقابل وجودی است. |
این رابطه، مانند دو آینه است که روبروی یکدیگر قرار گرفتهاند. هر یک، تصویر دیگری را بازمیتاباند، اما حقیقت هر دو، در باطن مستور است.
جمعبندی بخش دوم
ظهور حق و خلق در مراتب وجودی، محور اصلی این بخش است. حق در اسم ظاهر تجلی میکند، اما تمام حقیقت او ظاهر نیست. خلق در قرب فرائض، مظهر همه اسمای حق میشود، در حالی که در قرب نوافل، حق آلت خلق است. تجلی حق در آینه اعیان ثابته، بر اولویت ظهور حق تأکید دارد، و رابطه متقابل حق و خلق در مرآت یکدیگر، چارچوبی عمیق برای فهم وحدت وجود و کثرت ظهوری ارائه میدهد. تمثیلات آینه، نور و دریا، این مفاهیم را به گونهای روشن و دلنشین تبیین کردهاند.
بخش سوم: نقد اصطلاحات و دقت در تبیین عرفانی
نقد عبارات حامل و محمول
استاد فرزانه قدسسره، با نقدی دقیق بر عبارات حامل و محمول، تأکید دارند که این عبارات، به دلیل ناسوتی بودن، ممکن است ابهام ایجاد کنند. ایشان عباراتی چون سرایان حقی، سرایان خلقی، ظهور حقی و خلقی، و باطن حقی و خلقی را شیواتر و رساتر میدانند.
|
درنگ: عبارات حامل و محمول، به دلیل ناسوتی بودن، ممکن است ابهام ایجاد کنند. عبارات سرایان حقی، سرایان خلقی، ظهور حقی و خلقی، و باطن حقی و خلقی، دقیقتر و عرفانیترند. |
این نقد، مانند صیقل دادن آینهای است که غبار ابهام بر آن نشسته. انتخاب عبارات دقیق، مانند نور زلالی است که حقیقت را بیغبار نشان میدهد.
تمایز جوارح و قوا
استاد فرزانه قدسسره، با نقد دیدگاه برخی شارحان، تأکید دارند که سمع، بصر، ید و رجل، همگی جوارحاند و نه قوا. قوا به اموری چون احساس، عاطفه و اراده اطلاق میشود، و جوانح، به قلب و امور باطنی.
|
درنگ: سمع، بصر، ید و رجل، جوارحاند و نه قوا. قوا به احساس، عاطفه و اراده، و جوانح به قلب و امور باطنی اطلاق میشود. این تمایز، از خلط مفاهیم عرفانی جلوگیری میکند. |
این تمایز، مانند جداسازی دانه از کاه است. هر یک، جایگاه خود را دارد، و خلط میان آنها، به ابهام در تبیین عرفانی منجر میشود.
جوارح و جوانح
جوارح، به ابزار ظاهری چون دست، پا، چشم و گوش، و جوانح، به امور باطنی چون قلب اشاره دارند. استاد فرزانه قدسسره، با تأکید بر این تمایز، بر تفاوت ساحتهای ظاهری و باطنی در وجود انسان تأکید دارند.
|
درنگ: جوارح، ابزار ظاهریاند و جوانح، به امور باطنی و قلبی اشاره دارند. این تمایز، بر تفاوت ساحتهای ظاهری و باطنی در وجود انسان تأکید دارد. |
این تمایز، مانند تفاوت میان پوست و مغز میوه است. پوست، ظاهر را نشان میدهد، اما مغز، حقیقت و جوهر را در خود نهان دارد.
جمعبندی بخش سوم
نقد استاد فرزانه قدسسره بر عبارات حامل و محمول، و تأکید بر تمایز جوارح، قوا و جوانح، بر ضرورت دقت در اصطلاحات عرفانی تأکید دارد. عبارات سرایان حقی و خلقی، به دلیل شیوایی و رسایی، بر حامل و محمول برتری دارند. تمایز جوارح و قوا، و جوارح و جوانح، از خلط مفاهیم جلوگیری کرده و تبیینی دقیق از ساحتهای وجودی ارائه میدهد. این بخش، با تمثیلات آینه، دانه و کاه، و پوست و مغز، این مفاهیم را به گونهای روشن و عمیق تبیین کرده است.
بخش چهارم: مثال آب و صوفه و تبیین معقول
غذای ظاهر و باطن
استاد فرزانه قدسسره، با استناد به عبارت: «وَهُوَ غِذاءٌ لَهُ»، تأکید دارند که باطن، غذای ظاهر است، چه حق باشد چه خلق. این قاعده، نشاندهنده وابستگی وجودی ظاهر به باطن است.
|
درنگ: باطن، غذای ظاهر است، چه حق باشد چه خلق. این قاعده، وابستگی وجودی ظاهر به باطن را نشان میدهد. |
این رابطه، مانند ریشهای است که درخت را تغذیه میکند. ریشه، در خاک مستور است، اما حیات درخت به آن وابسته است.
مثال آب و صوفه
استاد فرزانه قدسسره، با استناد به عبارت: «كَالماءِ الَّذِي يَتَخَلَّلُ الصُّوفَةَ فَتَرْبُو بِهِ وَتَتَّسِعُ»، مثال آب و صوفه را تبیین کردهاند. آب، با تخلل در صوفه (پشم گوسفند)، غذای آن شده و موجب رشد و اتساع حیوان میگردد.
|
درنگ: آب، با تخلل در صوفه، غذای آن شده و موجب رشد و اتساع حیوان میگردد. این مثال، قاعده معقول تخلل را در قالب محسوس تبیین میکند. |
این مثال، مانند پلی است که معقول را به محسوس پیوند میدهد. آب، چون حقیقت باطنی، در پشم نفوذ کرده و حیات ظاهری را تقویت میکند.
اتساع حق، مؤمن و حیوان
استاد فرزانه قدسسره تأکید دارند که حق، مؤمن و حیوان، هر یک به نحوی اتساع مییابند. حیوان با آب، مؤمن با کمالات، و حق با ظهوراتش اتساع مییابد.
|
درنگ: حیوان با آب، مؤمن با کمالات، و حق با ظهوراتش اتساع مییابد. این مقایسه، وحدت وجودی در مراتب مختلف را نشان میدهد. |
این اتساع، مانند درختی است که شاخههایش به سوی آسمان گسترده میشود. هر مرتبه، به فراخور خود، از سرچشمه وجود سیراب میگردد.
تأنیث صوفه
استاد فرزانه قدسسره، با تبیین واژه صوفه، تأکید دارند که این لفظ، بهعنوان تأنیث صوف، به معنای اخص پشم گوسفند است و بر لطافت و خلوص در ظرف جسمانی دلالت دارد.
|
درنگ: صوفه، بهعنوان تأنیث صوف، بر لطافت و خلوص در ظرف جسمانی دلالت دارد و انتخاب این لفظ، دقت در بیان عرفانی را نشان میدهد. |
این انتخاب، مانند گزینش گوهری ناب از میان سنگهاست. صوفه، با لطافت خود، حقیقت خلوص را در مرتبه جسمانی نمایان میسازد.
جمعبندی بخش چهارم
مثال آب و صوفه، قاعده معقول تخلل را در قالب محسوس تبیین کرده و وابستگی وجودی ظاهر به باطن را نشان میدهد. اتساع حق، مؤمن و حیوان، وحدت وجودی در مراتب مختلف را روشن میسازد، و تأنیث صوفه، بر دقت در انتخاب اصطلاحات عرفانی تأکید دارد. تمثیلات ریشه و درخت، پل معقول و محسوس، و گوهر ناب، این مفاهیم را به گونهای عمیق و دلنشین ارائه دادهاند.
بخش پنجم: صوفیگری و عالم ربانی
صوفه و صوفی
استاد فرزانه قدسسره، با تبیین واژه صوفی، تأکید دارند که صوفی به کسی اطلاق میشود که دلش صاف و پاک است، نه صرفاً کسی که لباس پشمینه میپوشد. صوفه، به پشم گوسفند اشاره دارد، اما صوفی، به خلوص باطن و صافی دل.
|
درنگ: صوفی، به کسی اطلاق میشود که دلش صاف و پاک است، نه صرفاً کسی که لباس پشمینه میپوشد. این تبیین، بر ضرورت توجه به معنای حقیقی صوفیگری تأکید دارد. |
این تبیین، مانند جداسازی گوهر از صدف است. صوفیگری، حقیقت باطنی است که در صافی دل نهفته است، نه در ظاهر لباس.
نقد اصطلاحات جامد
استاد فرزانه قدسسره، با نقد محدودسازی اصطلاحات چون صوفی، درویش و قلندر، تأکید دارند که این واژگان، معانی عامی دارند و نباید به گروههای خاص محدود شوند.
|
درنگ: اصطلاحات صوفی، درویش و قلندر، معانی عامی دارند و نباید به گروههای خاص محدود شوند. این نقد، بر پرهیز از تحجر فرهنگی تأکید دارد. |
این نقد، مانند باز کردن قفلی است که حقیقت را در بند اصطلاحات جامد نگه داشته. صوفیگری، درویشگری و قلندری، در خلوص و رهایی از دنیا نهفتهاند.
عالم ربانی و جامعیت صفات
استاد فرزانه قدسسره تأکید دارند که عالم ربانی، جامع همه صفات حقی و خلقی است، مانند شجر، حجر و حديد، و نباید با تحدید اصطلاحات، از این جامعیت کاست.
|
درنگ: عالم ربانی، جامع همه صفات حقی و خلقی است و نباید با تحدید اصطلاحات، از این جامعیت کاست. این دیدگاه، بر مقام والای عالم ربانی تأکید دارد. |
عالم ربانی، مانند درختی است که همه میوههای کمال را در خود دارد. تحدید او به اصطلاحات، مانند بریدن شاخههای این درخت است.
جمعبندی بخش پنجم
این بخش، با تبیین معنای حقیقی صوفیگری، نقد اصطلاحات جامد، و تأکید بر جامعیت عالم ربانی، بر ضرورت توجه به حقیقت باطنی و پرهیز از تحجر فرهنگی تأکید دارد. صوفی، کسی است که دلش صاف و پاک است، و عالم ربانی، جامع همه صفات کمال است. تمثیلات گوهر و صدف، قفل و درخت، این مفاهیم را به گونهای روشن و عمیق ارائه دادهاند.
بخش ششم: فقه و عرفان در پرتو حقیقت
لباس شهرت و فقه
استاد فرزانه قدسسره، با تبیین مفهوم لباس شهرت، تأکید دارند که این مفهوم، بسته به زمان و مکان متغیر است و نباید به صورت جامد تعریف شود. ایشان، با نقد برخی تفاسیر علم دینی، بر انعطاف در فقه و پرهیز از سختگیریهای غیرضروری تأکید دارند.
|
درنگ: لباس شهرت، بسته به زمان و مکان متغیر است و نباید به صورت جامد تعریف شود. این دیدگاه، بر انعطاف در فقه و پرهیز از سختگیریهای غیرضروری تأکید دارد. |
این دیدگاه، مانند جریانی است که با تغییر بستر، مسیر خود را بازمییابد. فقه، چون آب، باید با ظرف زمان و مکان هماهنگ شود.
عشق و اشتیاق متقابل
استاد فرزانه قدسسره تأکید دارند که حق به خلق مشتاقتر است، همانگونه که خلق به حق مشتاق است. این اشتیاق، به دلیل علّیت و مظهر بودن حق، از خلق به حق افزونتر است.
|
درنگ: حق به خلق مشتاقتر است، همانگونه که خلق به حق مشتاق است. این اشتیاق، به دلیل علّیت و مظهر بودن حق، از خلق به حق افزونتر است. |
این اشتیاق، مانند آتشی است که در دل عاشق و معشوق زبانه میکشد. حق، چون معشوق حقیقی، اشتیاقی بیکران به خلق دارد، و خلق، در پی این معشوق، به سوی او روان است.
جمعبندی بخش ششم
این بخش، با تبیین مفهوم لباس شهرت و تأکید بر انعطاف در فقه، و نیز تبیین عشق و اشتیاق متقابل حق و خلق، پیوند عرفان و فقه را نشان میدهد. لباس شهرت، با تغییر زمان و مکان، معنا مییابد، و اشتیاق حق به خلق، رابطه عاشقانه وجودی را روشن میسازد. تمثیلات جریان آب و آتش عشق، این مفاهیم را به گونهای عمیق و دلنشین ارائه دادهاند.
جمعبندی نهایی
فص حکمت مهیمیه در کلمه ابراهیمیه، با تبیین قاعده تخلل و رابطه حامل و محمول، دریچهای به سوی فهم عمیق وحدت وجود و کثرت ظهوری گشوده است. قرب نوافل و قرب فرائض، بهعنوان دو مرتبه عرفانی، رابطه متقابل حق و خلق را در ساحتهای وجودی نشان میدهند. فضیلت قرب فرائض، به دلیل ماهیت حقی و وجوبیاش، بر قرب نوافل آشکار است. نقد عبارات حامل و محمول، و تأکید بر اصطلاحات شیواتر چون سرایان حقی و خلقی، بر دقت در تبیین عرفانی تأکید دارد. تمایز جوارح، قوا و جوانح، و تبیین معنای صوفیگری و عالم ربانی، از تحجر فرهنگی جلوگیری کرده و حقیقت باطنی را روشن میسازد. مثال آب و صوفه، قاعده معقول تخلل را در قالب محسوس تبیین کرده، و پیوند عرفان و فقه، در تبیین لباس شهرت و اشتیاق متقابل حق و خلق، به غنای این متن افزوده است. این نوشتار، با تمثیلات آینه، دریا، نور و گوهر، و با زبانی متین و علمی، تلاش دارد تا این مفاهیم را برای پژوهشگران عرفان نظری و فلسفه اسلامی به گونهای جامع و جذاب ارائه دهد.
|
با نظارت صادق خادمی |