در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فصوص الحکم 412

متن درس





تبیین فصوص الحکم: فص ابراهیمی

تبیین فصوص الحکم: فص ابراهیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه ۴۱۲)

مقدمه

فص ابراهیمی در فصوص الحکم ابن‌عربی، چونان آیینه‌ای زلال، مقام توحیدی و خلّت حضرت ابراهیم علیه‌السلام را در افق عرفان نظری بازمی‌تاباند. این فص، با تأمل در مفاهیم بنیادین ذات، صفات، و اعیان ثابته، رابطه میان حق و خلق را در مراتب وجودی، به‌ویژه در قالب قرب نوافل و فرائض، به تصویر می‌کشد. هدف این نوشتار، ارائه تحلیلی دقیق و نظام‌مند از این فص است که با تکیه بر درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره، مفاهیم پیچیده عرفانی را با زبانی روشن و علمی برای مخاطبان متخصص در حوزه عرفان اسلامی تبیین می‌کند. این اثر، با تأکید بر نقد اشکالات شارح و روشن‌سازی مفاهیم دشوار، می‌کوشد تا دریچه‌ای به سوی فهم عمیق‌تر مراتب وجودی و مقام توحیدی حضرت ابراهیم علیه‌السلام بگشاید..

بخش نخست: تبیین قرب نوافل و فرائض

تتمه بحث قرب نوافل و فرائض

بحث قرب نوافل و فرائض، چونان پلی میان حق و خلق، به رابطه متقابل این دو در مسیر سلوک عرفانی اشاره دارد. قرب نوافل، جلوه‌ای است از ظهور عبد در حق، و قرب فرائض، نمایانگر تجلی حق در عبد. این تتمه، با تمرکز بر جایگاه ذات حق به‌عنوان مبدأ این ظهورات، بر این نکته تأکید دارد که ذات، چونان سرچشمه‌ای بی‌کران، منشأ تمامی تجلیات وجودی است.

درنگ: قرب نوافل، ظهور عبد در حق است و قرب فرائض، ظهور حق در عبد. ذات حق، مبدأ این ظهورات است که در سلوک عرفانی، عبد را به مقام وحدت رهنمون می‌سازد.

ظهور حق در اعضا و جوارح

در حدیث قرب نوافل، از اعضا و جوارح ظاهری چون دست و پا، و حواس چون سمع و بصر سخن به میان آمده است: «وَإِنَّمَا جَاءَ بِالْيَدِ وَالرِّجْلِ الَّذَيْنِ هُمَا مِنَ الظَّاهِرِ». این اعضا، چونان آیینه‌هایی، مظهر صفات الهی در عبد می‌گردند. حق، در تمامی شئون عبد، از دیدن و شنیدن تا خوردن و خوابیدن، متجلی می‌شود: «بِي يَسْمَعُ وَبِي يَنْظُرُ» (ترجمه: با من می‌شنود و با من می‌بیند). این ظهور، چونان نسیمی که در تمامی برگ‌های درخت جاری است، نیازی به ذکر تک‌تک شئون ندارد، بلکه جامعیت قرب را نشان می‌دهد.

درنگ: حق، در قرب نوافل، در تمامی شئون عبد، از ظاهر تا باطن، متجلی می‌شود. اعضا و جوارح، آیینه صفات الهی‌اند که در عبد به ظهور می‌رسند.

تطابق با آیات قرآن کریم

ظهور حق در عبد، با آیه شریفه «إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» (انعام: ۱۶۲؛ ترجمه: بی‌گمان، نماز و آیین و زندگی و مرگم برای خدای پروردگار جهانیان است) هم‌خوانی دارد. این آیه، چونان چراغی روشن، جامعیت قرب را نشان می‌دهد که در آن، تمامی شئون عبد به حق اختصاص می‌یابد.

بخش دوم: ذات، صفات، و مراتب وجودی

ذات حق و عاری شدن از نسب

ذات حق، اگر از نسب، یعنی صفات و اسما، عاری شود، اله نخواهد بود: «ثُمَّ إِنَّ الذَّاتَ لَوْ تَعَرَّتْ عَنْ هَذِهِ النِّسَبِ لَمْ تَكُنْ إِلَهًا». الهیت، چونان گلی که در باغ صفات می‌شکفد، به ظهور ذات با صفات وابسته است. ذات بدون صفات، در مرتبه لا تعین قرار دارد و فاقد اسم و رسم است. در مرتبه واحدیت، اسما و صفات چونان شعاع‌های خورشید، از ذات متجلی می‌شوند.

درنگ: ذات حق، در مرتبه لا تعین، فاقد اسم و رسم است و الهیت در مرتبه واحدیت با ظهور اسما و صفات تحقق می‌یابد.

تمایز ذات من حیث هی هی و ذات با صفات

ذات حق را می‌توان از دو منظر نگریست: من حیث هی هی، یعنی بدون صفات در مرتبه لا تعین، و من حیث الظهور الصفات، یعنی با صفات در مرتبه واحدیت. در مرتبه لا تعین، ذات چونان اقیانوسی بی‌کران، فاقد هرگونه تعین است، اما در واحدیت، چونان چشمه‌ای جوشان، اسما و صفات را متجلی می‌سازد. مظهر واحدیت، اعیان ثابته‌اند که چونان سایه‌های علمی ذات در علم الهی و وجودات عینی در خارج ظاهر می‌شوند.

مرتبه واحدیت و ظهور اسما

واحدیت، چونان ظرفی زرین، محل ظهور اسما و صفات است: «وَاحِدِيَّةٌ ظُهُورُ أَحَدِيَّةٍ». مظهر این مرتبه، اعیان ثابته‌اند که وجودات علمی حق‌اند و در خارج، به خلق تبدیل می‌شوند. این ظهورات، چونان شاخه‌هایی از درخت وجود، از ذات به اسما و از اسما به اعیان امتداد می‌یابند.

درنگ: واحدیت، ظرف اسما و صفات است و اعیان ثابته، مظهر علمی این مرتبه‌اند که در خارج به خلق تبدیل می‌شوند.

ظهورات مُظهر و مظهر

ظهورات الهی به دو گونه‌اند: ظهورات مُظهر، یعنی اسما و صفات که عین ذات‌اند، و ظهورات مظهر، یعنی اعیان ثابته که در علم الهی وجود علمی دارند و در خارج، عینی می‌گردند. این تمایز، چونان نقشه‌ای دقیق، سلسله‌مراتب وجودی را روشن می‌سازد: ذات، اسما را ظاهر می‌کند، اسما اعیان را، و اعیان در خارج به خلق تبدیل می‌شوند.

بخش سوم: نقد و بررسی اشکالات شارح

نقد ریشه‌شناسی اله

شارح، ریشه اله را به‌صورت‌های گوناگون (اله، وله، واله، الله) بررسی کرده، اما همه این‌ها به وصف بازمی‌گردند، نه ذات: «ذَاتٌ مِنْ حَيْثُ هِيَ ذَاتٌ بِلَا اسْمٍ». ذات من حیث هی هی، فاقد اسم است و اله، چونان لباسی وصفی، به صفات الهی اشاره دارد. این نکته، خطای شارح را در نسبت دادن اله به ذات نشان می‌دهد.

درنگ: اله، اسم وصفی است و نمی‌توان آن را به ذات بلا تعین نسبت داد. این خطا، نتیجه خلط مراتب وجودی است.

نقد تعریف الهیت

شارح، الهیت را مرتبه اسما و صفات دانسته، اما آن را به نسب متکثره نسبت داده که ناشی از اعیان ثابته است: «وَالْإِلَهِيَّةُ اسْمُ مَرْتَبَةِ حَضْرَةِ الْأَسْمَاءِ وَالصِّفَاتِ الَّتِي هِيَ النِّسَبُ الْمُتَكَثِّرَةُ». این تعریف نادرست است، زیرا اسما و صفات، عین ذات‌اند و متکثر یا شکسته نیستند. اعیان ثابته، ظهور اسما هستند، نه عامل تکثر آن‌ها.

نقد تأثیر اعیان ثابته بر صفات

شارح، اعیان ثابته را عامل تکثر صفات دانسته، حال آنکه اعیان، ظهور صفات‌اند، نه علت آن‌ها. ذات، اسما را ظاهر می‌کند و اسما، اعیان را. این خطا، چونان کژراهه‌ای در مسیر فهم عرفانی، نتیجه颠اسازی رابطه علت و معلول است.

درنگ: اعیان ثابته، ظهور اسما و صفات‌اند، نه علت تکثر آن‌ها. ذات، مبدأ ظهور اسما و اعیان است.

نقد مثال سلطان و رعیت

شارح، برای تبیین مرتبه، به سلطنت و قضاوت مثال زده که نیازمند رعیت و اهل مدینه‌اند: «كَالسُّلْطَنَةِ وَالْقَضَاءِ». این مثال، برای عرفان مناسب نیست، زیرا در برخی جوامع، رعیت سلطان را می‌سازد، اما در عرفان، ذات، علت مطلق مظاهر است. این مثال، چونان تشبیهی نارسا، با نظام عرفانی سازگار نیست.

بخش چهارم: تبیین جوارح و جوانح

تمایز جوارح و جوانح

جوارح، اعضای ظاهری چون چشم، گوش، دست و پا هستند و جوانح، قوای باطنی چون عاطفه و ادراک. سمع و بصر، جارحه‌اند، نه قوا. شارح، با خلط سمع و بصر با قوا، به خطا رفته است: «لَمَّا جَاءَ بِسَمْعٍ وَالْبَصَرِ وَهُمَا اسْمَاءُ الْقُوَى». این خلط، چونان غباری بر آیینه فهم، به سوءتفاهم در تبیین قرب نوافل منجر می‌شود.

درنگ: جوارح، اعضای ظاهری و جوانح، قوای باطنی‌اند. سمع و بصر، جارحه‌اند و خلط آن‌ها با قوا، به سوءفهم عرفانی می‌انجامد.

نقد نسبت دادن اعضا به خدا

نسبت دادن اعضا چون دست و پا به خدا، نیازمند فهم عرفانی است، نه لغوی صرف. این نسبت‌ها، در آیاتی چون «جَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» (فجر: ۲۲؛ ترجمه: و پروردگارت با فرشتگان، صف در صف، بیاید) به‌صورت کنایی است و به ظهور صفات الهی در مظاهر خلقی اشاره دارد.

لغت و استقلال از دین

مفاهیم لغوی چون اعضا، جوارح و جوانح، مستقل از دین‌اند و در همه فرهنگ‌ها یکسان‌اند. این مفاهیم، چونان الفبایی مشترک، نباید با تعابیر دینی خلط شوند. علم دینی، گاه با خلط این مفاهیم، به کژراهه می‌رود و از روش علمی فاصله می‌گیرد.

بخش پنجم: تضايف و رابطه متقابل

تضايف حقیقی و مشهوری

تضايف، چونان دو روی یک سکه، دو چهره دارد: معیت ذهنی، بدون تقدم، و عليت خارجی، با تقدم. در تضايف حقیقی، مانند خالقیت و مخلوقیت، معیت وجود دارد، اما در تضايف مشهوری، مانند ابوت و بنوت، پدر بر پسر تقدم دارد. در عرفان، ذات، علت حقیقی تمامی مظاهر است.

درنگ: تضايف حقیقی، معیت دارد، اما در تضايف مشهوری، علت بر معلول تقدم دارد. ذات، در عرفان، علت حقیقی اسما و مظاهر است.

مرتبه و استدعای موضوع و مظهر

هر مرتبه، چونان بنایی استوار، نیازمند موضوع (ذات) و مظهر (اعیان ثابته) است: «لِأَنَّ الْمَرْتَبَةَ كَمَا تَسْتَدْعِي مَنْ يَقُومُ بِهَا كَذَلِكَ تَسْتَدْعِي مَنْ يَجْرِي عَلَيْهِ». این ساختار، رابطه میان ذات، اسما و اعیان را چونان زنجیره‌ای وجودی به هم پیوند می‌دهد.

جمع‌بندی

فص ابراهیمی در فصوص الحکم، چونان چراغی فروزان، مقام توحیدی حضرت ابراهیم علیه‌السلام را در افق عرفان نظری روشن می‌سازد. این فص، با تمرکز بر مفاهیم ذات، صفات و اعیان ثابته، رابطه میان حق و خلق را در مراتب وجودی تبیین می‌کند. قرب نوافل و فرائض، چونان دو بال، عبد را به سوی وحدت وجودی رهنمون می‌سازند. نقد شارح، از خلط جوارح و قوا تا تعریف نادرست الهیت، بر لزوم روش قانونمند در عرفان تأکید دارد. آیات قرآن کریم، مانند «إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي»، و روایات، مانند «بِي يَسْمَعُ»، شواهد این ظهورات‌اند که در تجربه سلوکی عبد متجلی می‌شوند. این نوشتار، با تکیه بر درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره، دریچه‌ای به سوی فهم عمیق‌تر مراتب وجودی و مقام خلّت ابراهیمی می‌گشاید.

با نظارت صادق خادمی