متن درس
تبیین عرفان توحیدی در فص ابراهیمی فصوص الحکم
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۴۳۵)
دیباچه
فص ابراهیمی در فصوص الحکم ابنعربی، چونان آینهای است که نور توحید را در رابطه مظهر و مُظهر بازمیتاباند و مقام والای حضرت ابراهیم علیهالسلام را از منظر عرفان توحیدی تبیین میکند. این فص، با تمرکز بر ظهور حق در مظاهر وجودی، به کاوش در مفاهیم بنیادین عرفان اسلامی میپردازد و جایگاه عرفان شیعی را در برابر کاستیهای عرفان غیرعصمتی برجسته میسازد. این نوشتار، با تکیه بر درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره، به بازنویسی و تدوین علمی و دانشگاهی این مباحث پرداخته و با افزودن تحلیلهای تفصیلی، تمثیلات ادبی و ساختاری منسجم، درصدد ارائه متنی است که هم برای پژوهشگران عرفان اسلامی جذاب باشد و هم در فضای آکادمیک، معیاری دقیق و عمیق ارائه دهد..
بخش نخست: تبیین رابطه مظهر و مُظهر
مفهوم مظهر و مُظهر
رابطه مظهر و مُظهر، چونان پیوند نور و آینه، بنیان عرفان توحیدی را تشکیل میدهد. مظهر، جلوهگاه مُظهر است و هر مظهری، مُظهر خود را در بر دارد. این وابستگی متقابل، نشاندهنده پیوستگی خلق و حق در مراتب وجودی است. به تعبیر دقیق، «كُلُّ مَظْهَرٍ يَحْمِلُ مُظْهَرَهُ»، یعنی هر مظهری، مُظهر خویش را در خود متجلی میسازد، گویی آینهای که نور را به نمایش میگذارد، خود از نور بیبهره نیست.
درنگ: مظهر، ظهور مُظهر است و هر مظهری، مُظهر خود را در بر دارد: «كُلُّ مَظْهَرٍ يَحْمِلُ مُظْهَرَهُ».
تطابق مراتب مظهر و مُظهر
تطابق مراتب مظهر و مُظهر، چونان انعکاس صورت در آینههای مختلف، نشاندهنده وحدت در مراتب ظهور است. اگر مظهر جمعی باشد، مُظهر نیز جمعی است؛ اگر احدی باشد، مُظهر نیز احدی است؛ و اگر جزئی باشد، مُظهر نیز به همان مرتبه ظهور مییابد. این تطابق، بر وحدت ذاتی حق در همه مراتب تأکید دارد، چنانکه گفته شده: «إِذَا كَانَ الْمَظْهَرُ جَمْعِيًّا فَالْمُظْهَرُ جَمْعِيٌّ».
درنگ: اگر مظهر جمعی، احدی یا جزئی باشد، مُظهر نیز به همان مرتبه است: «إِذَا كَانَ الْمَظْهَرُ جَمْعِيًّا فَالْمُظْهَرُ جَمْعِيٌّ».
تنوع اسما و صفات در مظاهر
اسما و صفات الهی، چون رنگهای گوناگون در یک منشور، در مظاهر مختلف بهگونهای متفاوت ظهور مییابند. این مظاهر، گاه جمعی، گاه فردی، گاه کلی، گاه جزئی، گاه جمالی و گاه جلالیاند. این تنوع، نشاندهنده کثرت ظهورات در عین وحدت ذات است: «الْأَسْمَاءُ وَالصِّفَاتُ مُخْتَلِفَةٌ فِي مَظَاهِرِهَا». گویی هر مظهری، چون قطرهای از اقیانوس بیکران حق، جلوهای خاص از ذات او را متجلی میسازد.
درنگ: اسما و صفات الهی در مظاهر مختلف (جمعی، فردی، کلی، جزئی، جمالی، جلالی) ظهور متفاوت دارند: «الْأَسْمَاءُ وَالصِّفَاتُ مُخْتَلِفَةٌ فِي مَظَاهِرِهَا».
ظهور بالعیان و بالعنوان
ظهور حق، گاه مستقیم (بالعیان) و گاه اعتباری (بالعنوان) است. ظهور بالعیان، چون نور خورشید که بیواسطه بر زمین میتابد، ذاتی است؛ و ظهور بالعنوان، چون سایهای که از نور برمیخیزد، اعتباری است. این تمایز، بر تفاوت مراتب ظهور تأکید دارد: «الظُّهُورُ تَارَةً بِالْعَيْنِ وَتَارَةً بِالْعُنْوَانِ».
درنگ: ظهور حق گاهی بالعیان (مستقیم) و گاهی بالعنوان (اعتباری) است: «الظُّهُورُ تَارَةً بِالْعَيْنِ وَتَارَةً بِالْعُنْوَانِ».
تمایز ظاهر و باطن مظهر
مظهر، چون کتابی است که ظاهرش یک روایت و باطنش روایتی دیگر دارد. ظاهر مظهر، چهرهای است که به چشم میآید و باطنش، حقیقتی است که در نهان نهفته است: «الْمَظْهَرُ لَهُ وَجْهٌ ظَاهِرٌ وَوَجْهٌ بَاطِنٌ». این دوگانگی، لایههای مختلف ظهور حق را نشان میدهد، گویی هر مظهری، دریچهای به سوی حقیقت بیکران است.
درنگ: ظاهر مظهر، چهرهای دارد و باطنش، چهرهای دیگر: «الْمَظْهَرُ لَهُ وَجْهٌ ظَاهِرٌ وَوَجْهٌ بَاطِنٌ».
بخش دوم: جایگاه عرفان در کمال انسانی
عرفان، علم اعظم
عرفان، چون شکوفهای است که بر شاخسار معرفت انسانی میروید، علمی اعظم، اشرف، دقیق و متعالی است که بشر را به اوج کمال رهنمون میشود. این علم، به دلیل شمول و عمق، جایگاهی بیمانند در میان علوم دارد: «الْعِرْفَانُ أَعْظَمُ الْعُلُومِ». عرفان، چون دریایی است که همه رودهای معرفت به آن میپیوندند و انسان را به ساحل حقیقت میرساند.
درنگ: عرفان، شکوفه کامل معارف انسانی و اعظم، اشرف و دقیقترین علم است: «الْعِرْفَانُ أَعْظَمُ الْعُلُومِ».
تنوع طرق عرفانی
عرفان، چون درختی است با شاخههای گوناگون، اسمی عام است که طرق و افراد مختلفی را در بر میگیرد: «الْعِرْفَانُ اسْمٌ عَامٌّ يَشْمَلُ طُرُقًا مُتَنَوِّعَةً». این تنوع، به تفاوت مراتب و رویکردها در عرفان اشاره دارد، گویی هر شاخه، راهی به سوی حقیقت است، اما تنها اولیای الهی به قله آن میرسند.
درنگ: عرفان، اسمی عام است و طرق و افراد مختلفی دارد: «الْعِرْفَانُ اسْمٌ عَامٌّ يَشْمَلُ طُرُقًا مُتَنَوِّعَةً».
عرفان جامع اولیای الهی
اولیای الهی و اهل عصمت، چون ستارگان در آسمان عرفان، جامعیت شريعت، طريقت و حقيقت را در خود جمع دارند: «الْأَوْلِيَاءُ يَجْمَعُونَ الشَّرِيعَةَ وَالطَّرِيقَةَ وَالْحَقِيقَةَ». این جامعیت، ویژگی عرفان توحیدی است که در آن، شريعت چون ریشه، طريقت چون ساقه و حقيقت چون میوه، در وحدتی هماهنگ به کمال میرسد.
درنگ: اولیای الهی و اهل عصمت، عرفان جامعی دارند که شريعت، طريقت و حقيقت را حفظ میکنند: «الْأَوْلِيَاءُ يَجْمَعُونَ الشَّرِيعَةَ وَالطَّرِيقَةَ وَالْحَقِيقَةَ».
گفتن و نمود حقیقت
گفتن در عرفان، چون سایهای از حقیقت است، نه خود حقیقت: «الْقَوْلُ نَمُوذَجٌ مِنَ الْحَقِيقَةِ». زبان، چون ظرفی شکننده، ناتوان از بیان کامل حقیقت عرفانی است، گویی قلم در برابر عظمت حقیقت، تنها خطوطی کمرنگ بر کاغذ میکشد.
درنگ: گفتن در عرفان، نمودی از حقیقت است، نه خود حقیقت: «الْقَوْلُ نَمُوذَجٌ مِنَ الْحَقِيقَةِ».
بخش سوم: نقد و پالایش عرفان
نقص کتب عرفانی
کتب عرفانی موجود، چون آینههای غبارگرفته، خالی از خلل نیستند: «جَمِيعُ كُتُبِ الْعِرْفَانِ لَيْسَتْ خَالِيَةً مِنَ الْخَلَلِ». این نقص، به تأثیر محیط غیرعصمتی بازمیگردد که مؤلفان را از حقیقت ناب عرفان دور کرده است. عرفان، برای رسیدن به کمال، نیازمند پالایش از این غبار است.
درنگ: کتب عرفانی موجود، بدون استثنا، خالی از خلل نیستند: «جَمِيعُ كُتُبِ الْعِرْفَانِ لَيْسَتْ خَالِيَةً مِنَ الْخَلَلِ».
تأثیر اهل سنت بر عرفان
عرفان موجود، تحت تأثیر اقتدار اهل سنت شکل گرفته و از اینرو ناقص است: «الْعِرْفَانُ تَأَثَّرَ بِسَيْطَرَةِ أَهْلِ السُّنَّةِ». فقدان عصمت و ولایت در این عرفان، آن را از عمق و اصالت محروم کرده است، گویی جویباری که از سرچشمه زلال دور افتاده، گلآلود شده است.
درنگ: عرفان موجود، تحت تأثیر اقتدار اهل سنت شکل گرفته و ناقص است: «الْعِرْفَانُ تَأَثَّرَ بِسَيْطَرَةِ أَهْلِ السُّنَّةِ».
ضرورت عرفان شیعی
عرفان شیعی، چون گوهری است که باید با تکیه بر شريعت، برهان، عصمت و ولایت صیقل یابد: «الْعِرْفَانُ الشِّيعِيُّ يَحْتَاجُ إِلَى الشَّرِيعَةِ وَالْبُرْهَانِ وَالْعِصْمَةِ». این عرفان، باید از کلام و نقصهای عرفان غیرشیعی مبرا باشد تا به کمال خود برسد، گویی درختی که ریشه در خاک عصمت دارد، میوهای ناب به بار میآورد.
درنگ: عرفان شیعی باید با تکیه بر شريعت، برهان، عصمت و ولایت شکل گیرد: «الْعِرْفَانُ الشِّيعِيُّ يَحْتَاجُ إِلَى الشَّرِيعَةِ وَالْبُرْهَانِ وَالْعِصْمَةِ».
کمال انسانی در عرفان
کمال انسانی، چون بالهایی است که انسان را به سوی شهود غیبی پرواز میدهد، در دیدن بدون دیده و شنیدن بدون گوش نهفته است: «كَمَالُ الْإِنْسَانِ فِي الرُّؤْيَةِ بِدُونِ عَيْنٍ». این مرتبه، به شهود عرفانی و ادراک غیبی اشاره دارد، گویی روح انسان، بیواسطه، در اقیانوس حقیقت غوطهور میشود.
درنگ: کمال انسان، در دیدن بدون دیده و شنیدن بدون گوش است: «كَمَالُ الْإِنْسَانِ فِي الرُّؤْيَةِ بِدُونِ عَيْنٍ».
امداد غیبی در عرفان
عارف شیعی، چون چشمهای جوشان، باید دیگران را به ادراک غیبی رهنمون سازد: «الْعَارِفُ يُمَكِّنُ الْآخَرِينَ مِنَ الرُّؤْيَةِ الْغَيْبِيَّةِ». این امداد، نشانه مرتبه عالی عرفان توحیدی است، گویی عارف، پلی است که سالکان را به ساحل غیب میرساند.
درنگ: عارف شیعی، باید دیگران را به ادراک غیبی برساند: «الْعَارِفُ يُمَكِّنُ الْآخَرِينَ مِنَ الرُّؤْيَةِ الْغَيْبِيَّةِ».
بخش چهارم: نقد فصوص الحکم و ابنعربی
نقد کلام در فصوص
بسیاری از مطالب فصوص الحکم، چون غباری بر آینه عرفان، کلامی است و نه عرفانی: «كَثِيرٌ مِنْ مَطَالِبِ الْفُصُوصِ كَلَامِيَّةٌ». این کلام، عرفان را از اصالت و عمق خود دور میکند، گویی جویباری که با گل و لای آمیخته، زلالی خود را از دست میدهد.
درنگ: بسیاری از مطالب فصوص، کلامی است، نه عرفانی: «كَثِيرٌ مِنْ مَطَالِبِ الْفُصُوصِ كَلَامِيَّةٌ».
شرط عرفان: پذیرش شريعت
عارفی که به شريعت شبهه دارد، چون ظرفی سوراخ است که حقیقت را در خود نگه نمیدارد: «مَنْ شَكَّ فِي الشَّرِيعَةِ فَهُوَ زِنْدِيقٌ». شريعت، پایه عرفان است و هر شبههای، عرفان را باطل میکند، گویی بنایی بدون پی، فرو میریزد.
درنگ: عارفی که به شريعت شبهه دارد، زنديق است: «مَنْ شَكَّ فِي الشَّرِيعَةِ فَهُوَ زِنْدِيقٌ».
نقد خلط اسحاق و اسماعیل
ابنعربی، در فصوص، اسحاق را با اسماعیل خلط کرده است: «مُحْيِي الدِّينِ خَلَطَ إِسْحَاقَ بِإِسْمَاعِيلَ». این خلط، ناشی از تأثیر محیط غیرشیعی است که او در آن پرورش یافته، گویی راهنمایی که در مسیر، راه را با بیراهه اشتباه گرفته است.
درنگ: ابنعربی، اسحاق را با اسماعیل خلط کرده است: «مُحْيِي الدِّينِ خَلَطَ إِسْحَاقَ بِإِسْمَاعِيلَ».
بزرگی و محدودیت ابنعربی
ابنعربی، با وجود عظمت علمیاش، چون ستارهای در آسمان غبارآلود، از عصمت دور بود: «مُحْيِي الدِّينِ بَعِيدٌ عَنِ الْعِصْمَةِ». محیط غیرعصمتی او، مانع از رسیدن به عرفان کامل شد، اما عظمت او در تلاش در چنین محیطی، ستودنی است: «مُحْيِي الدِّينِ شَخْصِيَّةٌ عَظِيمَةٌ».
درنگ: ابنعربی، با وجود محدودیتها، شخصیتی بزرگ است: «مُحْيِي الدِّينِ شَخْصِيَّةٌ عَظِيمَةٌ».
ضرورت نقد منصفانه
نقد ابنعربی، چون ترازویی دقیق، باید منصفانه و بدون تعصب باشد: «النَّقْدُ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ مُنْصِفًا». انصاف، جوهره انسانیت است و فقدان آن، انسان را از کمال محروم میکند: «الْإِنْصَافُ جَوْهَرُ الْإِنْسَانِيَّةِ».
درنگ: انصاف، جوهره انسانیت است: «الْإِنْصَافُ جَوْهَرُ الْإِنْسَانِيَّةِ».
بخش پنجم: ضرورت پالایش عرفان شیعی
فقدان عرفان شیعی جامع
عرفان شیعی جامع، چون گوهری پنهان در دل سنگ، هنوز بهطور کامل شکل نگرفته است: «لَمْ يَتَشَكَّلْ عِرْفَانٌ شِيعِيٌّ جَامِعٌ بَعْدُ». این فقدان، به دلیل عدم پالایش روایات و سنت شیعی است که نیازمند تلاشی عمیق و مستمر است.
درنگ: عرفان شیعی جامع، هنوز شکل نگرفته است: «لَمْ يَتَشَكَّلْ عِرْفَانٌ شِيعِيٌّ جَامِعٌ بَعْدُ».
ضرورت پالایش روایات
روایات شیعی، چون معدنی غنی، نیازمند پالایشاند تا علوم شفاف ولایی را آشکار سازند: «الرَّوَايَاتُ الشِّيعِيَّةُ تَحْتَاجُ إِلَى التَّصْفِيَةِ». این پالایش، چون صیقل دادن گوهر، حقیقت را از غبار کلام و خرافات آزاد میکند.
درنگ: روایات شیعی، نیاز به پالایش دارند: «الرَّوَايَاتُ الشِّيعِيَّةُ تَحْتَاجُ إِلَى التَّصْفِيَةِ».
نقد تقلید در عرفان
تقلید از کتب عرفانی، چون زنجیری است که خلاقیت را در بند میکشد: «التَّقْلِيدُ فِي الْعِرْفَانِ يَمْنَعُ الْإِبْدَاعَ». عرفان شیعی، باید اصیل و نوآور باشد تا به کمال خود برسد.
درنگ: تقلید از کتب عرفانی، مانع خلاقیت است: «التَّقْلِيدُ فِي الْعِرْفَانِ يَمْنَعُ الْإِبْدَاعَ».
نقد سطحینگری در ولایت
ولایت، چون اقیانوسی عمیق، به سینهزنی و تعزیه محدود شده است: «الْوِلَايَةُ تَقَاصَرَتْ إِلَى الصَّدْرِ وَالتَّعْزِيَةِ». این سطحینگری، مانع فهم عمیق ولایت است و عرفان شیعی را از رشد بازمیدارد.
درنگ: ولایت، به سینهزنی و تعزیه محدود شده است: «الْوِلَايَةُ تَقَاصَرَتْ إِلَى الصَّدْرِ وَالتَّعْزِيَةِ».
بخش ششم: آیات قرآن کریم و تبیین عرفانی
عبد، ظرف ظهور حق
عبد، چون آینهای صیقلی، ظرف ظهور حق است: «نَحْنُ لَهُ كَمِثْلِ أَنَاءٍ». این ظرف، محل تجلی حق به صورت تجریدی است، گویی عبد، آیینهای است که نور حق را در خود بازمیتاباند.
درنگ: عبد، مانند ظرف (أَنَاء) برای حق است: «نَحْنُ لَهُ كَمِثْلِ أَنَاءٍ».
استشهاد به آیات قرآن کریم
آیه شریفه لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (احزاب: 21) بر ظرف بودن رسول برای ظهور حق دلالت دارد: «قطعاً برای شما در [پیروی از] رسول خدا سرمشقی نیکوست». واژه «فِي» در این آیه، به ظرف بودن رسول اشاره دارد. همچنین آیه وَاللَّهُ يَهْدِي السَّبِيلَ (حج: 54) بر هدایت حق تأکید دارد: «و خداست که به راه [راست] هدایت میکند». این آیات، چون چراغهایی، راه عرفان توحیدی را روشن میسازند.
درنگ: آیه لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ بر ظرف بودن رسول برای ظهور حق دلالت دارد.
وحدت و کثرت در ظهور
کثرت اسما، چون امواج اقیانوس، تحت وحدت حق منقهر است: «كَثْرَةُ الْأَسْمَاءِ مُنْقَهِرَةٌ تَحْتَ وَحْدَتِهِ». حق، هادی و دلیل به وحدت حقیقی است که در مرتبه احدیت مطلقه متجلی میشود: «هُوَ الْهَادِي وَالدَّلِيلُ إِلَى الْوَحْدَةِ».
درنگ: کثرت اسما، تحت وحدت حق منقهر است: «كَثْرَةُ الْأَسْمَاءِ مُنْقَهِرَةٌ تَحْتَ وَحْدَتِهِ».
جمعبندی
فص ابراهیمی فصوص الحکم، چون گوهری در صدف عرفان، رابطه مظهر و مُظهر را تبیین میکند و مقام توحیدی حضرت ابراهیم علیهالسلام را در پرتو عرفان توحیدی به نمایش میگذارد. این فص، با تحلیل ظهور حق در مظاهر، جایگاه عرفان شیعی را در برابر کاستیهای عرفان غیرعصمتی برجسته میسازد. عرفان، بهعنوان علم اعظم، راه کمال انسانی است و عرفان شیعی، با تکیه بر شريعت، برهان و غیب، باید از کلام و خرافات پالایش شود. آیات قرآن کریم، چون مشعلهایی، این مسیر را روشن میکنند و نقد منصفانه ابنعربی، با احترام به عظمت او، بر ضرورت پالایش عرفان تأکید دارد. این نوشتار، با تدوین علمی و دقیق، دریچهای به سوی فهم عمیقتر عرفان توحیدی میگشاید و وظیفه عالمان دینی را در پالایش سنت شیعی یادآور میشود.
با نظارت صادق خادمی