در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فصوص الحکم 639

متن درس

 

تبیین عرفانی و فلسفی فصوص الحکم: شهود قلب و مراتب تجلی

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه ۶۳۹)

دیباچه

این نوشتار، بازنویسی جامعی از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره است که با محوریت شرح حکمت قلبیه در کلام شعیبیه از فصوص الحکم ابن‌عربی، به تبیین رابطه میان شهود قلب، تجلیات الهی، و مراتب وجودی می‌پردازد. این اثر، با رویکردی عمیق و نظام‌مند، مفاهیم بنیادین عرفان نظری را با تکیه بر اصول فلسفی و قرآنی بررسی کرده و به نقد دیدگاه‌های جبری و تعمیم‌های غیرمنضبط در عرفان اسلامی می‌پردازد. متن پیش‌رو، با بهره‌گیری از زبانی متین و علمی، تمامی محتوای اصلی درس‌گفتار را با توضیحات تکمیلی و تمثیلات ادبی ارائه می‌دهد تا برای مخاطبان فرهیخته در حوزه عرفان و فلسفه اسلامی، منبعی ارزشمند و دقیق فراهم آورد. هدف این بازنویسی، انتقال روح و پیام عرفانی فصوص الحکم در قالبی منسجم و دانشگاهی است که ضمن حفظ تمامی جزئیات، با پیوندهای معنایی و ساختار علمی، به فهم عمیق‌تر مفاهیم کمک کند.

بخش نخست: شهود قلب و محدودیت‌های اعتقادی

ماهیت شهود قلب و صورت اعتقادی

در نظام عرفانی ابن‌عربی، قلب و چشم، چه در بُعد بصیرت و چه در مرتبه حسی، تنها صورتی از حق را می‌بینند که با اعتقاد فرد سازگار است. این اصل، بیانگر آن است که شهود الهی، محدود به قالب اعتقادی قلب است و جز در این قالب، حق را نمی‌توان مشاهده کرد. به دیگر سخن، قلب انسان، چون آیینه‌ای است که تنها بازتاب اعتقادات خویش را در برابر نور الهی می‌بیند، و این بازتاب، نه تمامی حقیقت حق، بلکه جلوه‌ای از آن است که در ظرف ظرفیت فرد متجلی می‌شود.

درنگ: قلب و چشم، جز صورت اعتقادی فرد در حق را نمی‌بینند، و شهود الهی، محدود به ظرفیت اعتقادی قلب است.

این مفهوم، با آیه شریفه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ۖ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (شوری: ۱۱، ترجمه: چیزی مانند او نیست و او شنوای بیناست) پیوندی عمیق دارد. این آیه، هم بر تنزیه حق از هرگونه شباهت با مخلوقات تأکید می‌کند و هم صفات ایجابی چون سمیع و بصیر را به او نسبت می‌دهد. قلب، به مثابه ظرفی که این دو جنبه (تنزیه و تشبیه) را در خود جای می‌دهد، تنها به اندازه اعتقاد خویش، قادر به دریافت تجلیات الهی است. این محدودیت، نه از نقصان ذات الهی، بلکه از ظرفیت متناهی قلب سرچشمه می‌گیرد.

تجلی الهی و ظرفیت قلب

تجلی حق، قلب را محقق می‌سازد و شهود قلب از حق، به اندازه ظرفیت آن است؛ نه کمتر و نه بیشتر. این اصل، بیانگر رابطه‌ای ظریف میان تجلی الهی و مظهر آن (قلب) است. قلب، به‌سان ظرفی است که نور تجلی الهی در آن ریخته می‌شود، و حجم این ظرف، تعیین‌کننده میزان دریافت نور است. قلب کامل، به دلیل ظرفیت گسترده‌تر، تجلیات جامع‌تری را دریافت می‌کند، در حالی که قلب ناقص، به تناسب نقص خود، تنها بخشی از این تجلیات را درمی‌یابد.

درنگ: تجلی حق، قلب را محقق می‌سازد و شهود حق، به اندازه ظرفیت قلب است؛ قلب کامل، تجلیات جامع‌تری دریافت می‌کند، و قلب ناقص، شهودی محدودتر دارد.

این دیدگاه، ریشه در اصل وحدت وجود دارد که هر موجودی، به تناسب ظرفیت خویش، از تجلیات الهی بهره‌مند می‌شود. قلب، به‌سان آیینه‌ای است که نور حق را بازمی‌تاباند، اما کیفیت این بازتاب، به صافی و وسعت آیینه بستگی دارد. قلب کامل، چون آیینه‌ای صیقلی و گسترده، تمامی جلوه‌های نور الهی را در خود جای می‌دهد، در حالی که قلب ناقص، تنها گوشه‌ای از این نور را منعکس می‌کند.

تعمیم شهود به کامل و ناقص

حکم شهود قلب، شامل هر دو گروه کامل و ناقص می‌شود. چه فرد کامل باشد و چه ناقص، شهود او از حق، به اندازه ظرفیت قلب اوست. این تعمیم، نشان‌دهنده شمول اصل عرفانی شهود در تمامی مراتب انسانی است، از عارف کامل که حق را در مقام اطلاق و تقید می‌بیند، تا فرد ناقص که شهودش به برخی کمالات محدود است.

درنگ: شهود قلب، چه در فرد کامل و چه در ناقص، به اندازه ظرفیت قلب اوست و این حکم، هر دو گروه را در بر می‌گیرد.

این تعمیم، به‌سان رودی است که از سرچشمه ذات الهی جاری شده و در مسیر خود، هر ظرف را به اندازه گنجایشش سیراب می‌کند. قلب کامل، چون دریایی ژرف، تمامی امواج تجلی را در خود جای می‌دهد، در حالی که قلب ناقص، مانند کوزه‌ای کوچک، تنها قطره‌ای از این دریای بی‌کران را در خود نگه می‌دارد. این اصل، بر هماهنگی میان تجلی الهی و ظرفیت مظهر تأکید دارد، اما نباید به توجیه گمراهی منجر شود.

جمع‌بندی بخش نخست

بخش نخست این نوشتار، به بررسی شهود قلب و محدودیت آن به ظرفیت اعتقادی پرداخت. قلب، به‌عنوان ظرف تجلی، تنها صورتی از حق را می‌بیند که با اعتقاد فرد همخوانی دارد. این شهود، چه در قلب کامل و چه در ناقص، به اندازه ظرفیت قلب است و با اصل وحدت وجود همخوانی دارد. این مباحث، زمینه را برای نقد دیدگاه‌های جبری و بررسی مراتب تجلی در بخش بعدی فراهم می‌سازد.

بخش دوم: نقد دیدگاه‌های جبری و تمایز ظروف تجلی

سازگاری ظاهری با جبر و نفی نقص

دیدگاه عرفانی ابن‌عربی، در نگاه نخست، با جبر سازگار به نظر می‌رسد، زیرا تجلیات الهی، قلب‌ها را محقق می‌سازند و نقصی در این تجلیات وجود ندارد. از این‌رو، هر قلب، به اندازه ظرفیت خود، حق را می‌بیند و تکلیف به ما لا یطاق نمی‌شود. این دیدگاه، ظاهراً هرگونه نقص یا کاستی را از تجلیات الهی نفی می‌کند و همه شهودها را در چارچوب توحید قرار می‌دهد.

درنگ: تجلیات الهی، قلب‌ها را محقق می‌سازند و نقصی در آنها نیست؛ این دیدگاه، ظاهراً با جبر سازگار است و تکلیف به ما لا یطاق را نفی می‌کند.

این سازگاری ظاهری، به‌سان پلی است که میان ذات الهی و مظاهر آن کشیده شده است. تجلیات، چون نوری بی‌نقص از خورشید ذات ساطع می‌شوند و قلب‌ها، به مثابه ظروف، این نور را به اندازه گنجایش خود دریافت می‌کنند. با این حال، این دیدگاه نیازمند نقدی دقیق است تا از سوء‌تفاهمات جبری جلوگیری شود.

نقد دیدگاه جبری و تمایز ظروف تجلی

دیدگاه جبری که همه شهودها را عین توحید می‌داند، نادرست است، زیرا تجلیات الهی در دو ظرف متمایز ظهور می‌یابند: ظرف احدی (فیض اقدس) و ظرف واحدی (فیض مقدس). در ظرف احدی، که مرتبه استعدادهای کلی است، همه موجودات بر اساس فطرت الهی (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا، روم: ۳۰، ترجمه: سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است) آفریده شده‌اند. اما در ظرف واحدی، که مرتبه فعلیت‌هاست، بسیاری از استعدادها به فعلیت کامل نمی‌رسند یا به دلیل محدودیت‌های ناسوتی، آلوده به گمراهی و شرك می‌شوند.

درنگ: تجلیات الهی در دو ظرف احدی (فیض اقدس) و واحدی (فیض مقدس) متمایزند؛ در ظرف واحدی، استعدادها ممکن است به فعلیت کامل نرسند و به گمراهی منجر شوند.

این تمایز، به‌سان دو شاخه از یک رود است که یکی در سرچشمه زلال و دیگری در مسیر خود به گل‌ولای آلوده می‌شود. ظرف احدی، چون چشمه‌ای پاک، استعدادهای کلی را فراهم می‌کند، اما ظرف واحدی، به دلیل دخالت عوامل ناسوتی و اختیار انسانی، ممکن است به گمراهی بیانجامد. این نقد، جبر را نفی کرده و بر نقش اختیار در فعلیت یافتن استعدادها تأکید می‌کند.

نقش اختیار و نقص در ظرف صعود

نقص‌ها و گمراهی‌ها در ظرف صعود، که مرتبه فعل عبد است، به دلیل اختیار و اراده انسانی پدید می‌آیند، نه صرفاً به دلیل استعدادهای متفاوت. در ظرف نزول (تجلی الهی)، هیچ نقصی وجود ندارد، اما در ظرف صعود، اعمالی چون ظلم، کفر، و شرك، نقص ایجاد می‌کنند. این دیدگاه، با آیه بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (شوری: ۳۰، ترجمه: به سبب آنچه دست‌هایتان فراهم آورده) همخوانی دارد که نقص‌ها را به فعل انسانی نسبت می‌دهد.

درنگ: نقص‌ها در ظرف صعود، به دلیل اختیار و کوتاهی انسانی است، نه تجلی الهی، و این امر، جبر را نفی و اختیار را تأیید می‌کند.

این اصل، به‌سان ترازویی است که اعمال انسانی را وزن می‌کند. در ظرف نزول، نور الهی بی‌نقص است، اما در ظرف صعود، دستان انسان، با انتخاب‌های خویش، ممکن است این نور را در سایه گمراهی پنهان سازند. این دیدگاه، بر مسئولیت انسان در برابر اعمالش تأکید دارد و هرگونه توجیه جبری را مردود می‌شمارد.

جمع‌بندی بخش دوم

این بخش، به نقد دیدگاه‌های جبری و تمایز میان ظروف تجلی پرداخت. تجلیات الهی در ظرف احدی، استعدادهای کلی را فراهم می‌کنند، اما در ظرف واحدی، به دلیل محدودیت‌های ناسوتی و دخالت اختیار، ممکن است به گمراهی منجر شوند. تأکید بر نقش اختیار و نفی جبر، از نکات کلیدی این بخش است که زمینه را برای بررسی مراتب تجلی و مخلوقات در بخش بعدی فراهم می‌سازد.

بخش سوم: مراتب تجلیات و مخلوقات

تفاوت در تجلیات و مخلوقات

تجلیات الهی و مخلوقات، هر دو دارای مراتب‌اند. تجلیات الهی، از احدیت و واحدیت تا صفاتی چون رحمان، رحیم، حمید، و مجید، مراتب متفاوتی دارند. به همین ترتیب، مخلوقات نیز در عقل، علم، ایمان، و سایر صفات، متفاوت‌اند. این تفاوت‌ها، بخشی به استعدادهای ذاتی و بخشی به فعلیت‌ها و اختیارات انسانی بستگی دارد.

درنگ: تجلیات الهی و مخلوقات، دارای مراتب‌اند و تفاوت‌ها به استعدادهای ذاتی و فعلیت‌های اختیاری وابسته است.

این مراتب، به‌سان نردبانی است که هر پله آن، جلوه‌ای از نور الهی و ظرفی از مظاهر خلقی را نشان می‌دهد. برخی پله‌ها، به دلیل استعدادهای والا، به قله‌های رفیع توحید می‌رسند، در حالی که برخی دیگر، به دلیل کوتاهی در فعلیت، در دامنه‌های گمراهی متوقف می‌مانند. این تفاوت‌ها، با آیه وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ (زخرف: ۳۲، ترجمه: و برخی را بر برخی دیگر به درجاتی برتری دادیم) همخوانی دارد.

تفاوت‌های مقبول و مردود

تفاوت‌ها در شهود و اعتقاد، تا جایی که در راستای توحید باشند، مقبول‌اند، اما از نقطه‌ای به بعد، مانند کفر و شرك، مردود می‌شوند. این اصل، با تمثیلی از یک مدرسه روشن می‌شود: دانش‌آموزان، با نمرات متفاوت، از بیست تا ده، مقبول‌اند، اما نمراتی پایین‌تر از حد نصاب، به دلیل کوتاهی و تقصیر، مردود شمرده می‌شوند. در عرفان نیز، تفاوت در شهود حق، تا جایی که در چارچوب توحید باشد، پذیرفته است، اما گمراهی‌هایی چون پرستش بت یا موجودات غیرالهی، به دلیل تقصیر انسانی، مردود است.

درنگ: تفاوت‌ها در شهود، تا جایی که در راستای توحید باشند، مقبول‌اند، اما گمراهی‌هایی چون کفر و شرك، به دلیل تقصیر انسانی، مردودند.

این تمایز، به‌سان خطی است که میان نور و ظلمت کشیده شده است. تفاوت‌های مقبول، چون شعاع‌های نور الهی، در مسیر توحید می‌درخشند، اما تفاوت‌های مردود، چون سایه‌هایی تاریک، از حقیقت دور می‌افتند. این اصل، با آیه إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (بقره: ۶، ترجمه: کسانی که کفر ورزیدند، برایشان یکسان است که هشدارشان دهی یا ندهی، ایمان نمی‌آورند) همخوانی دارد که گمراهی را به فعل انسانی نسبت می‌دهد.

نقد تعمیم به ناقص مردود

تعمیم حکم شهود به ناقص مردود، مانند کافر و مشرک، نادرست است، زیرا نقص این گروه، به تقصیر و کوتاهی خودشان بازمی‌گردد، نه به تجلی الهی. ناقص مقبول، که تفاوتش به استعداد بازمی‌گردد، از ناقص مردود، که به دلیل گمراهی از توحید خارج شده، متمایز است.

درنگ: تعمیم شهود به ناقص مردود (کافر و مشرک) نادرست است، زیرا نقص این گروه به تقصیر انسانی بازمی‌گردد، نه تجلی الهی.

این نقد، به‌سان غربال است که دانه‌های سالم را از کاه جدا می‌کند. ناقص مقبول، چون دانه‌ای است که در خاک استعداد رشد می‌کند، اما ناقص مردود، چون کاهی است که به دلیل کوتاهی، از باروری بازمی‌ماند. این تمایز، با آیه بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (شوری: ۳۰) سازگار است که نقص را به فعل انسانی نسبت می‌دهد.

جمع‌بندی بخش سوم

این بخش، به بررسی مراتب تجلیات الهی و مخلوقات پرداخت. تفاوت‌ها در شهود و اعتقاد، به استعداد و فعلیت بستگی دارد و تا جایی که در راستای توحید باشد، مقبول است. اما گمراهی‌هایی چون کفر و شرك، به دلیل تقصیر انسانی، مردودند. نقد تعمیم به ناقص مردود، بر اهمیت تمایز میان نقص استعدادی و نقص فعلی تأکید دارد. این مباحث، زمینه را برای بررسی یکه‌شناسی و یک‌شناسی در بخش بعدی فراهم می‌سازد.

بخش چهارم: یکه‌شناسی در برابر یک‌شناسی

مراتب شهود انبیا و مؤمنین

انبیا و مؤمنین، در شهود حق متفاوت‌اند، اما این تفاوت، در چارچوب توحید و در مراتب صفاتی چون رحمان، رحیم، حمید، و مجید قرار دارد. این تفاوت، هرگز به پرستش بت یا موجودات غیرالهی منجر نمی‌شود. آیه وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَىٰ بَعْضٍ (اسراء: ۵۵، ترجمه: و برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم) این مراتب را تأیید می‌کند.

درنگ: شهود انبیا و مؤمنین، در چارچوب توحید و در مراتب صفاتی چون رحمان و رحیم متفاوت است، اما هرگز به پرستش غیرالهی منجر نمی‌شود.

این تفاوت، به‌سان رنگ‌های گوناگون در یک طیف نوری است که همگی از یک منبع سرچشمه می‌گیرند. انبیا و مؤمنین، هر یک به تناسب مرتبه خویش، جلوه‌ای از نور الهی را درمی‌یابند، اما این جلوه‌ها، همواره در مسیر توحید باقی می‌مانند و از پرستش بت یا موجودات غیرالهی به دورند.

یکه‌شناسی در برابر یک‌شناسی

یکه‌شناسی، که به معنای محدود کردن خدا به اعتقاد شخصی و پرستش خدایی خاص (مانند بت یا موجودات غیرالهی) است، عین شرك است. در مقابل، یک‌شناسی، پرستش رب العالمین و خدای واحد است که توحید را محقق می‌سازد. آیه قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (ناس: ۱، ترجمه: بگو پناه می‌برم به پروردگار مردم) بر پرستش خدای واحد و رب العالمین تأکید دارد.

درنگ: یکه‌شناسی، محدود کردن خدا به اعتقاد شخصی و پرستش غیرالهی است که شرك می‌آورد، اما یک‌شناسی، پرستش رب العالمین و توحید است.

یکه‌شناسی، به‌سان زندانی است که قلب را در قفس اعتقادات محدود خویش محبوس می‌کند، اما یک‌شناسی، چون دری گشوده است که قلب را به سوی بی‌کران رب العالمین رها می‌سازد. این تمایز، جوهره توحید را از شرك جدا می‌کند و بر ضرورت پرستش خدای واحد تأکید دارد.

نقد جبر و فقدان مردودی

دیدگاه جبری که همه شهودها را توحید می‌داند و مردودی را نفی می‌کند، نادرست است. مردودی، به دلیل تقصیر انسانی، از توحید خارج می‌شود و با آیه إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ (نساء: ۱۶۸، ترجمه: کسانی که کفر ورزیدند و ستم کردند، خدا برایشان آمرزنده نیست) همخوانی دارد.

درنگ: دیدگاه جبری که مردودی را نفی می‌کند، نادرست است؛ مردودی، به دلیل تقصیر انسانی، از توحید خارج می‌شود.

این نقد، به‌سان مشعلی است که تاریکی‌های جبر را روشن می‌سازد. مردودی، نه از نقص تجلی الهی، بلکه از کوتاهی انسان در برابر نور حقیقت سرچشمه می‌گیرد. این اصل، بر مسئولیت انسان در برابر انتخاب‌هایش تأکید دارد و هرگونه توجیه گمراهی را مردود می‌شمارد.

قلب کامل و تجلی بی‌حد

قلب کامل، به دلیل جامعیت، حق را در همه صور تجلی، اعم از تنزیه و تشبیه، می‌بیند، اما قلب ناقص، حق را به برخی کمالات محدود می‌کند. این اصل، با آیه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ۖ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (شوری: ۱۱) همخوانی دارد که قلب کامل را به دریافت هر دو جنبه قادر می‌داند.

درنگ: قلب کامل، حق را در همه صور تجلی می‌بیند، اما قلب ناقص، حق را به برخی کمالات محدود می‌کند.

قلب کامل، به‌سان آسمانی بی‌کران است که تمامی ستارگان تجلیات الهی در آن می‌درخشند، اما قلب ناقص، چون پنجره‌ای کوچک، تنها گوشه‌ای از این آسمان را می‌بیند. این تفاوت، نه از ذات الهی، بلکه از ظرفیت قلب سرچشمه می‌گیرد.

جمع‌بندی بخش چهارم

این بخش، به تمایز میان یکه‌شناسی و یک‌شناسی، و نقد دیدگاه‌های جبری پرداخت. شهود انبیا و مؤمنین، در چارچوب توحید و مراتب صفاتی است، اما یکه‌شناسی، به شرك می‌انجامد. قلب کامل، حق را در همه صور می‌بیند، در حالی که قلب ناقص، به محدودیت‌های اعتقادی خود گرفتار است. این مباحث، بر ضرورت توحید و نقش اختیار در شهود الهی تأکید دارد.

جمع‌بندی نهایی

این نوشتار، با تبیین شهود قلب و رابطه آن با تجلیات الهی در فصوص الحکم، به بررسی محدودیت شهود به ظرفیت قلب و تفاوت میان کامل و ناقص پرداخت. نقد دیدگاه‌های جبری، تمایز میان ظروف احدی و واحدی، و تأکید بر نقش اختیار در نقص‌های انسانی، از محورهای اصلی این اثر بود. تفاوت‌ها در شهود، تا جایی که در راستای توحید باشند، مقبول‌اند، اما گمراهی‌هایی چون کفر و شرك، به دلیل تقصیر انسانی، مردودند. تمایز میان یکه‌شناسی (شرك) و یک‌شناسی (توحید)، ضرورت پرستش رب العالمین را برجسته می‌سازد. قلب کامل، حق را در همه صور تجلی می‌بیند، در حالی که قلب ناقص، به محدودیت‌های اعتقادی خود گرفتار است. این اثر، با ارائه ساختاری علمی و بهره‌گیری از تمثیلات ادبی، کوشید تا منبعی جامع و ارزشمند برای پژوهشگران عرفان و فلسفه اسلامی فراهم آورد.

با نظارت صادق خادمی