متن درس
تأملات عرفانی در فص زکریاویه: کاوشی در اسما و صفات الهی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۹۴۴)
دیباچه
فص زکریاویه در فصوص الحکم ابن عربی، چونان آینهای است که تجلیات اسما و صفات الهی را در ساحت وجودی عالم بازمیتاباند. این فص، با تمرکز بر رابطه عالم با حق تعالی از منظر اسما و صفات، به تبیین مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی میپردازد. درسگفتار جلسه ۹۴۴، که در تاریخ هشتم آبان ۱۳۸۵ ارائه شده، با نگاهی نقادانه و عقلانی، این فص را مورد تحلیل قرار داده و با استناد به اصول فلسفه اسلامی و عرفان شیعی، دیدگاههای ابن عربی را ارزیابی کرده است. این نوشتار، با تجمیع محتوای درسگفتار و تحلیلهای تکمیلی، به ارائه متنی نظاممند، علمی و دانشگاهی پرداخته که چون چراغی، مسیر تأمل در اسما و صفات الهی را برای جویندگان حقیقت روشن میسازد. متن با آیات قرآنی، نقدهای فلسفی، و تمثیلات فاخر غنی شده و ساختاری منسجم یافته تا پاسخگوی نیازهای پژوهشی مخاطبان باشد.
بخش نخست: مبانی اسما و صفات در حکمت زکریاویه
استناد عالم به حق یا اسما
ابن عربی در فص زکریاویه بیان میدارد: «فالعالم مستند إما إلى الحق من حیث الأسماء وإما إلى الأسماء». این سخن، به رابطه وجودی عالم با حق تعالی از طریق اسما اشاره دارد، گویی عالم چون شاخساری است که ریشه در ذات الهی یا اسمای او دارد. با این حال، تفکیک میان حق و اسما محل تأمل است، زیرا حق خود یکی از اسمای الهی است و جدایی میان آنها معنا ندارد. این دیدگاه، با نظریه وحدت وجود همخوانی دارد، اما نیازمند بازتعریف دقیق است تا ابهامات آن رفع شود.
این نقد، چون تیغی است که پردههای ابهام را از چهره حقیقت کنار میزند.
نقد تفکیک حق و اسما
استفاده از واژه «إما» برای تفکیک حق و اسما، گویی دو مسیر متمایز را پیش مینهد، حال آنکه اسما و حق در ذات یکیاند. حق، اسمی است که بر ذات الهی دلالت دارد، و اسما، تعینات آن ذاتاند. این نقد، با فلسفه اسلامی که اسما را ظهورات ذات میداند، سازگار است و بر وحدت ذاتی حق و اسما تأکید میورزد.
این تبیین، چون کلیدی است که قفل پیچیدگیهای کلامی را میگشاید.
تعینات ذات حق
اسما و صفات، تعینات ذات حقاند، نه مفاهیم نسبی یا معدومات: «الأسماء والصفات تعینات لذات الحق». این دیدگاه، اسما را حقایق عینی و وجودات ربوبی معرفی میکند، گویی هر اسم، چون نوری است که از خورشید ذات الهی ساطع شده است. این اصل، با عرفان شیعی که اسما را مظاهر ذات میداند، همخوانی دارد.
این تبیین، اسما را چون گوهرهایی مینمایاند که در خزانه ذات الهی میدرخشند.
جمعبندی بخش نخست
بخش نخست، مبانی اسما و صفات در فص زکریاویه را تبیین کرد. استناد عالم به حق یا اسما، با نقد تفکیک نادرست میان آنها، بر وحدت ذاتی حق و اسما تأکید داشت. اسما، به عنوان تعینات ذات حق، حقایق عینی معرفی شدند که پایههای حکمت زکریاویه را استوار میسازند.
بخش دوم: نقد کثرت و معدومیت اسما
نقد کثرت ذاتی اسما
کثرت اسما در ذات حق وجود ندارد، بلکه در مرتبه ظهور و بروز پدیدار میشود. ذات حق، وحدت محض است، گویی اقیانوسی بیکران که امواج اسما در ساحل ظهور آن پدیدار میگردند. این دیدگاه، با نظریه تجلیات در عرفان نظری سازگار است.
این نقد، چون نسیمی است که غبار کثرت را از حقیقت وحدت میزداید.
نقد معدوم بودن اسما
ابن عربی اسما و صفات را فاقد اعیان خارجی میداند: «الصفات لا أعیان لها فی الخارج». این دیدگاه، گویی اسما را به سایههایی بیوجود فرومیکاهد. در مقابل، استاد فرزانه قدسسره تأکید دارند که اسما، معدومات یا نسب مفهومی نیستند، بلکه وجودات عینی و تعینات ذات حقاند. این نقد، دیدگاههای کلامی که اسما را صرف نسبت میدانند، رد میکند و با فلسفه اشراقی و عرفان شیعی همخوانی دارد.
این تبیین، اسما را چون ستارگانی مینمایاند که در آسمان وجود الهی میدرخشند.
نقد نسب اشراقی
اسما و صفات، نه نسب مفهومی (مانند «غلام زید») و نه نسب اشراقی (اضافات اشراقی) هستند، بلکه ذات حقاند. اضافات اشراقی، افعال حقاند، اما اسما، تعینات ذاتیاند، گویی ریشههای درختی که در خاک ذات الهی فرو رفتهاند. این نقد، به تمایز میان فعل و ذات در فلسفه اسلامی اشاره دارد.
این نقد، چون خطی است که مرز میان ذات و فعل را روشن میسازد.
جمعبندی بخش دوم
بخش دوم، با نقد دیدگاههای ابن عربی، کثرت ذاتی و معدومیت اسما را رد کرد. کثرت اسما در مرتبه ظهور، نه ذات، و وجود عینی آنها به عنوان تعینات ذات حق تبیین شد. نقد نسب اشراقی، جایگاه ذاتی اسما را در نظام الهی استوار ساخت.
بخش سوم: ظهورات ذاتی و فعلی حق
تمایز ظهورات ذاتی و فعلی
ظهورات حق دو قسماند: ظهورات ذاتی (اسما و صفات) و ظهورات فعلی (مخلوقات). مخلوقات، مظاهر اسما و صفاتاند، و اسما، مظاهر ذات حق بدون لحاظ کثرت. این تمایز، گویی دو بال پرندهای است که عالم وجود را در آسمان الهی به پرواز درمیآورد. این اصل، با سلسله مراتب وجود در فلسفه اسلامی همخوانی دارد.
این تبیین، نظام وجود را چون نقشهای روشن میسازد.
تشبیه اسما به اعضا
اسما و صفات، مانند دست و چشم برای انسان، تعینات ذات حقاند، نه افعال جدا از ذات. دست، عمل میکند، اما خود انسان است، نه عملی جدا از او. این تشبیه، گویی آینهای است که وحدت میان ذات و تعینات را بازمیتاباند. این دیدگاه، با عرفان نظری که ذات و صفات را غیرقابل تفکیک میداند، سازگار است.
این تشبیه، پیوند ناگسستنی ذات و اسما را آشکار میکند.
دو چهره اسما
اسما و صفات، دو چهره دارند: یلالخلقی (برای خلق) و یلالربی (برای حق). چهره یلالخلقی، امکان توسل خلق به اسما را فراهم میکند، گویی پلی است که بندگان را به ساحل قرب الهی میرساند. چهره یلالربی، به تعینات ذاتی حق اشاره دارد، مانند نوری که در ذات الهی میدرخشد. این تمایز، با نظریه قرب و تنزیل در عرفان نظری همخوانی دارد.
این تبیین، اسما را چون آیینهای دوسویه مینمایاند که حق و خلق را به هم پیوند میدهد.
جمعبندی بخش سوم
بخش سوم، ظهورات حق را در دو ساحت ذاتی و فعلی تبیین کرد. اسما و صفات، به عنوان ظهورات ذاتی، و مخلوقات، به عنوان ظهورات فعلی، نظام وجودی عالم را روشن ساختند. تشبیه اسما به اعضا و دو چهره یلالخلقی و یلالربی، پیوند عمیق اسما با ذات و خلق را آشکار کرد.
بخش چهارم: نقد استدلالهای ابن عربی
نقد فقدان استدلال عقلی
مباحث ابن عربی در فصوص الحکم، گویی بیش از آنکه بر استدلال عقلی استوار باشد، بر تصورات ذهنی تکیه دارد. این ضعف، به محدودیتهای منطقی برخی عرفانهای غیرشیعی اشاره دارد که از کلام به عرفان رسیدهاند. عرفان شیعی، با تکیه بر منطق و فلسفه، از این کاستیها مبراست.
این نقد، چون مشعلی است که تاریکیهای استدلالهای سست را روشن میکند.
نقد دلیل سلطانیه
ابن عربی از «دلیل سلطانیه» بهره میجوید: سلطان، حتی اگر طفل باشد، نفوذ دارد، گویی معدوم (رحمت) بر موجود اثر میگذارد. این استدلال، نادرست است، زیرا صفات معدوم نیستند، بلکه تعینات عینی ذات حقاند. سلطان، موجود است و تأثیرش از وجود و حکم او ناشی میشود، نه از معدومیت. این نقد، به ضرورت بازخوانی استدلالهای عرفانی با منطق فلسفی تأکید دارد.
این نقد، گویی پردهای است که از حقیقت استدلالهای فلسفی رفع ابهام میکند.
نقد تأثیر معدوم
ابن عربی مدعی است که معدوم (صفات) در موجود (مخلوقات) اثر میگذارد: «الموثر فی الوجود هو الذی لا عین له فی الخارج». این دیدگاه، گویی معدوم را به جای موجود مینشاند. در مقابل، استاد فرزانه قدسسره تأکید دارند که معدوم نمیتواند مؤثر باشد، زیرا همه تأثیرات از وجودات عینی سرچشمه میگیرند. این نقد، با فلسفه اسلامی که علت را موجود میداند، سازگار است.
این تبیین، چون تیری است که به قلب استدلالهای نادرست فرو میرود.
جمعبندی بخش چهارم
بخش چهارم، با نقد استدلالهای ابن عربی، کاستیهای منطقی او را آشکار ساخت. فقدان استدلال عقلی، نادرستی دلیل سلطانیه، و رد تأثیر معدوم، بر ضرورت التزام به منطق و فلسفه در عرفان تأکید داشت.
بخش پنجم: قرب و تنزیل از طریق اسما
لطف الهی در اسما
حق تعالی، با عطای اسما، امکان قرب خلق به خود را فراهم کرده است: «حق تعالی تفضل کرده گفته مرا با اسما بخوانید». اسما، واسطه قرب خلق به حقاند، گویی نردبانی که بندگان را به عرش الهی میرساند. این دیدگاه، با آیه شریفه قرآن کریم همخوانی دارد:
﴿وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا﴾ (اعراف: ۱۸۰)
ترجمه: و برای خدا نامهای نیکوست، پس او را با آنها بخوانید.
این تبیین، اسما را چون کلیدهایی مینمایاند که درهای رحمت الهی را میگشایند.
قرب و تنزیل
قرب خلق به حق و تنزیل حق به خلق، از طریق اسما و صفات ممکن است. اسما، واسطه ارتباط دوسویه میان حق و خلقاند، گویی جویبارهایی که از چشمه ذات الهی به سوی خلق جاری میشوند. این اصل، با نظریه تجلی و تنزیل در عرفان ابن عربی سازگار است.
این دیدگاه، پیوند ناگسستنی حق و خلق را در ساحت اسما آشکار میسازد.
تشبیه تنزیل به علم
تنزیل اسما، مانند نزول علم انسان است که بدون نقصان ذات، جلا مییابد. وقتی انسان علمی را بیان میکند، ذاتش کاستی نمیگیرد، بلکه تجلی مییابد. این تشبیه، گویی نوری است که حفظ وحدت ذات در مراتب تنزیل را روشن میسازد. این اصل، با فلسفه اسلامی که علم را ظهور ذات میداند، همخوانی دارد.
این تشبیه، نظام تنزیل را چون آیینهای شفاف مینمایاند.
جمعبندی بخش پنجم
بخش پنجم، نقش اسما در قرب و تنزیل را تبیین کرد. لطف الهی در عطای اسما، قرب خلق را ممکن ساخت. اسما، به عنوان واسطه ارتباط حق و خلق، و تشبیه تنزیل به علم، نظام تجلی الهی را روشن کرد.
بخش ششم: وحدت قوانین عالم و نقد عرفان غیرشیعی
وحدت قوانین عالم
قوانین حاکم بر عوالم (ناسوت و غیره) یکساناند: «در همه عوالم یک قانون حاکم است با تطورات مختلف». این اصل، به وحدت وجودی عالم اشاره دارد، گویی همه عوالم، چون شاخههای درختی واحد، از ریشه وجود الهی تغذیه میکنند. این دیدگاه، با حدیث شریف همخوانی دارد: «هر که خود را شناخت، پروردگارش را شناخت.»
این تبیین، عالم را چون کتابی واحد مینمایاند که با خط الهی نگاشته شده است.
نقد عرفان غیرشیعی
عرفان غیرشیعی، از کلام به عرفان رسیده و فاقد منطق و فلسفه قوی است، برخلاف عرفان شیعی که منطقمحور است. این ضعف، گویی سایهای است که بر نور حقیقت عرفانی افتاده است. عرفان شیعی، با تکیه بر منطق و فلسفه، به تبیین دقیقتر حقایق میپردازد.
این نقد، بر اهمیت عقلانیت در عرفان تأکید میورزد.
اهمیت منطق در علوم دینی
منطق، پایه علوم دینی است: «اگر منطق نداند، اصولش به درد نمیخورد». بدون منطق قوی، فهم دقیق متون دینی ممکن نیست. این اصل، گویی ستونی است که بنای علوم دینی بر آن استوار است.
این تبیین، نقش بنیادین منطق را در علوم دینی روشن میسازد.
جمعبندی بخش ششم
بخش ششم، وحدت قوانین عالم و نقد عرفان غیرشیعی را تبیین کرد. وحدت قوانین، نظام وجودی عالم را روشن ساخت. نقد عرفان غیرشیعی و تأکید بر اهمیت منطق، جایگاه عقلانیت در عرفان و علوم دینی را استوار کرد.
بخش هفتم: نقدهای فلسفی و کلامی
نقد ضعف فلسفی ابن عربی
ابن عربی، فاقد منطق و فلسفه قوی بود و مباحثش بیشتر تخیلی است تا استدلالی. این ضعف، گویی غباری است که بر آیینه حقیقت عرفانی نشسته است. عرفان شیعی، با تکیه بر فلسفه، این کاستیها را جبران میکند.
این نقد، ضرورت بازخوانی فصوص الحکم با منطق فلسفی را آشکار میسازد.
نقد ترکیب در اسما
اسما، مرکب از ذات و صفت نیستند، بلکه تعینات واحد ذاتاند: «ترکیب انتزاع تخاطبی است». این نقد، دیدگاه اصولی که اسما را مرکب میداند، رد میکند، گویی پردهای که از وحدت اسما کنار میرود. این اصل، با عرفان نظری سازگار است.
این تبیین، وحدت اسما را چون گوهری درخشان مینمایاند.
نقد معقول اول و ثانی
صفات (مانند علم)، معقول ثانی فلسفیاند، نه معقول اولی، اما در خارج موجودند. علم، گویی نوری است که در خارج موجود است، اما بدون موضوع قابل روایت نیست. این دیدگاه، با فلسفه ملاصدرا که وجود عینی معقولات ثانی را تأیید میکند، همخوانی دارد.
این تبیین، وجود عینی صفات را چون ستارهای در آسمان فلسفه روشن میسازد.
جمعبندی بخش هفتم
بخش هفتم، با نقدهای فلسفی و کلامی، کاستیهای ابن عربی را آشکار ساخت. ضعف فلسفی او، رد ترکیب در اسما، و تبیین معقول ثانی، بر ضرورت استدلال فلسفی در عرفان تأکید داشت.
بخش هشتم: اعیان ثابته و علم الهی
نقد وجود علمی اعیان
اعیان ثابته در حضره علمیه، موجودند، نه معدوم: «ثابته فی الحضره العلمیه» به معنای وجود عینی است. این نقد، دیدگاه ابن عربی که اعیان را معدوم میداند، رد میکند، گویی نوری که تاریکی معدومیت را میزداید. این اصل، با فلسفه ملاصدرا سازگار است.
این تبیین، وجود اعیان را در علم الهی روشن میسازد.
نقد تمایز ثابت و موجود
ثابت و موجود، تفاوت ماهوی ندارند: «ثابت یعنی موجود». این نقد، به ابهام در تمایز ثابت و موجود در عرفان ابن عربی اشاره دارد، گویی پردهای که از حقیقت وجود کنار میرود. این دیدگاه، با فلسفه اسلامی که وجود را واحد میداند، همخوانی دارد.
این نقد، وحدت وجود را چون آیینهای شفاف مینمایاند.
نقد علم بهصورت
علم، صورت حاصل در ذهن نیست، بلکه وجود عینی است: «العلم هو الصوره الحاصله» نادرست است. علم، گویی نوری است که در خارج موجود است، نه صرف انعکاس ذهنی. این نقد، با فلسفه ملاصدرا که علم را وجود عینی میداند، سازگار است.
این تبیین، حقیقت علم را چون گوهری درخشان آشکار میکند.
جمعبندی بخش هشتم
بخش هشتم، با تمرکز بر اعیان ثابته و علم الهی، وجود عینی آنها را تبیین کرد. نقد تمایز ثابت و موجود، و رد علم بهصورت، جایگاه وجود عینی در فلسفه و عرفان را استوار ساخت.
بخش نهم: وهم و مکاشفه در عرفان
انواع وهم
وهم سه نوع است: ۱) وهم عادی (تخیلات ترسمحور)، ۲) وهم علمی (رویت تخصصی)، ۳) وهم عرفانی (کشف). وهم عادی، گویی سایهای است که از ترس بر دیوار ذهن نقش میبندد. وهم علمی، مانند چشمی است که ظرافتهای فن را میبیند. وهم عرفانی، چون چشم سوم، حقایق عینی را مکاشفه میکند. این تمایز، با نظریه ادراک در عرفان نظری سازگار است.
این تبیین، مراتب ادراک را چون نردبانی به سوی حقیقت مینمایاند.
نقد وهم معدوم
وهم، به امور معدومه اشاره ندارد، زیرا حتی تخیلات، انعکاس وجودات نفسانیاند. این نقد، دیدگاه ابن عربی که وهم را به معدومات نسبت میدهد، رد میکند، گویی نوری که تاریکی معدومیت را میزداید. این اصل، با فلسفه اسلامی که همه ادراکات را وجودی میداند، همخوانی دارد.
این نقد، حقیقت ادراک را چون آیینهای شفاف مینمایاند.
چشم سوم در عرفان
وهم عرفانی، مانند چشم سوم است که حقایق عینی را میبیند، نه تخیلات. این دیدگاه، به مقام کشف در عرفان اشاره دارد، گویی پنجرهای که به سوی عالم غیب گشوده میشود. این اصل، با نظریه مکاشفه در عرفان نظری سازگار است.
این تبیین، مکاشفه را چون مشعلی در تاریکی غیب مینمایاند.
جمعبندی بخش نهم
بخش نهم، با تبیین انواع وهم، مراتب ادراک را روشن ساخت. نقد وهم معدوم و تأکید بر چشم سوم در عرفان، جایگاه مکاشفه را در عرفان نظری استوار کرد.
بخش دهم: نقدهای تکمیلی و قداست عالمان
نقد مخلوط کردن انواع وهم
ابن عربی، انواع وهم را مخلوط کرده و وهم عرفانی را با تخیلات عادی اشتباه گرفته است. این ابهام، گویی غباری است که بر آیینه مکاشفه نشسته است. این نقد، به ضرورت تمایز مراتب ادراک در عرفان تأکید دارد.
این نقد، مراتب ادراک را چون خطوطی روشن از هم تفکیک میکند.
نقد بختک
بختک، جن نیست، بلکه انعکاس ثقل جسمانی (مانند جابین در بارداری) است. این نقد، خرافات نسبت دادهشده به پدیدههای نفسانی را رد میکند، گویی پردهای که از حقیقت روانی کنار میرود. این دیدگاه، با رویکرد علمی به تبیین پدیدههای روانی سازگار است.
این تبیین، حقیقت پدیدههای روانی را روشن میسازد.
قداست عالمان گذشته
عالمان گذشته، با وجود کاستیهای علمی، در قداست و طهارت برجسته بودند. این تأکید، گویی گوهری است که در میان خاکستر کاستیها میدرخشد. این دیدگاه، با فرهنگ اسلامی که علم و تقوا را مکمل میداند، همخوانی دارد.
این تبیین، ارزش تقوا را در کنار علم آشکار میکند.
جمعبندی بخش دهم
بخش دهم، با نقد مخلوط کردن وهم و خرافات بختک، حقایق عرفانی و روانی را روشن ساخت. تأکید بر قداست عالمان گذشته، پیوند علم و تقوا را در فرهنگ اسلامی استوار کرد.
جمعبندی
فص زکریاویه در فصوص الحکم، با کاوش در اسما و صفات الهی، دریچهای به سوی حکمت الهی گشوده است. این نوشتار، با تحلیل درسگفتار جلسه ۹۴۴، دیدگاههای ابن عربی را با استناد به فلسفه اسلامی و عرفان شیعی نقد کرد. استناد عالم به حق یا اسما، با رد تفکیک نادرست آنها، وحدت ذاتی را تبیین نمود. نقد کثرت و معدومیت اسما، جایگاه وجودی آنها را استوار ساخت. ظهورات ذاتی و فعلی، نظام وجود را روشن کرد. نقد استدلالهای ابن عربی، بر ضرورت منطق تأکید داشت. قرب و تنزیل از طریق اسما، پیوند حق و خلق را آشکار نمود. وحدت قوانین عالم، نظام وجودی را تبیین کرد. نقدهای فلسفی، اعیان ثابته، و انواع وهم، حقایق عرفانی را روشن ساختند. قداست عالمان گذشته، ارزش تقوا را برجسته کرد. این متن، چون پلی است که سالکان را از ظواهر به سوی باطن حقیقت هدایت میکند.