در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فلسفه 875

متن درس





بازسازی متافیزیک اسلامی: حرکت وجودی در حکمت متعالیه

بازسازی متافیزیک اسلامی: حرکت وجودی در حکمت متعالیه

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه ۸۷۵)

مقدمه: بازاندیشی در مفهوم حرکت و وجود

فلسفه اسلامی، به‌ویژه در چارچوب حکمت متعالیه، همواره کوشیده است تا با نگاهی ژرف به حقیقت هستی، مفاهیمی چون وجود، ماهیت، جوهر، و حرکت را تبیین کند. در این میان، حرکت به‌عنوان یکی از بنیادی‌ترین مسائل متافیزیکی، جایگاهی ویژه دارد. درس‌گفتار شماره ۸۷۵ از سلسله درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره، با تمرکز بر نقد دیدگاه‌های ملاصدرا در حکمت متعالیه و ارائه رویکردی نوین به مفهوم حرکت وجودی، دعوتی است به بازسازی بنیادین فلسفه اسلامی. این نوشتار، با تجمیع تمامی محتوای درس‌گفتار و تحلیل‌های تفصیلی، به‌گونه‌ای ناظر به نیازهای علمی و دانشگاهی تنظیم شده است که هم‌زمان روح اصیل حکمت اسلامی را حفظ کرده و آن را با زبانی روشن و متین به مخاطبان عرضه می‌دارد. حرکت، در این دیدگاه، نه صرفاً پدیده‌ای محدود به ماده، بلکه جریانی ذاتی در تمامی مراتب وجود، از عالم ناسوت تا مرتبه الهی، تلقی می‌شود. این متن، با نگاهی نقادانه به مفاهیم سنتی و تأکید بر تعینات وجودی، می‌کوشد پلی میان فلسفه اسلامی و علوم مدرن بنا کند.

بخش یکم: نقد حکمت متعالیه در تبیین حرکت

نقد مبانی ملاصدرا در حرکت جوهری

ملاصدرا، در چارچوب حکمت متعالیه، با طرح نظریه حرکت جوهری، گامی بلند در فراتر رفتن از فلسفه مشائی برداشت. او برخلاف پیشینیان، که حرکت را به مقولات عرضی محدود می‌کردند، حرکت را در جوهر جای داد و وجود را در ظرف ماده، پویا و متحرک دانست. بااین‌حال، پذیرش مفاهیمی چون ماهیت و جوهر، که ریشه در سنت ارسطویی دارند، مانع از آن شد که او بتواند حرکتی خالص و وجودی را تبیین کند. این پیش‌فرض‌ها، به اختلاط مبانی فلسفی او انجامید و تبیین حرکت را از جامعیت لازم محروم ساخت.

درنگ: پذیرش ماهیت و جوهر توسط ملاصدرا، به خلط میان وجود و مفاهیم ذهنی منجر شد و حرکت جوهری را از خلوص وجودی دور کرد.

ملاصدرا، هرچند وجود را اصیل می‌دانست، اما نتوانست از چارچوب مفاهیم سنتی رهایی یابد. او ماهیت را متقرر و ثابت فرض کرد و حرکت را در جوهر، که خود گونه‌ای از ماهیت است، جست‌وجو نمود. این رویکرد، به تناقضاتی در تحلیل او انجامید؛ زیرا اگر وجود اصیل است، مفاهیم ماهیت و جوهر نمی‌توانند بستری برای حرکت باشند.

ابهام در تعریف حرکت جوهری

حرکت جوهری، به‌عنوان نوآوری ملاصدرا، در نظر او از خلوص لازم برخوردار نبود. او با ترکیب مفاهیم وجود و ماهیت، نتوانست حرکتی یکپارچه و وجودی را ارائه دهد. این ابهام، در عبارات و استدلال‌های او، به‌ویژه در جلد چهارم اسفار، صفحه ۲۷۶، مشهود است. ملاصدرا در این بخش می‌نویسد: «من زعم ان العرض قابل‌للاشاره العقليه و الجزیی من کل منهما مقصود بالاشاره الحسیه»، که به تمایز میان اشاره عقليه (برای عرض) و حسيه (برای جزئیات جوهر و عرض) اشاره دارد. اما این تمایز، به دلیل خلط با ماهیت، به نتیجه‌ای منسجم نرسید.

این ابهام، نه‌تنها در تبیین فلسفی حرکت جوهری اثر گذاشت، بلکه در طرح آن در محافل علمی نیز به برتری‌جویی بی‌مبنا منجر شد. در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها، حرکت جوهری به‌عنوان نظریه‌ای نو و برتر معرفی می‌شود، اما بدون توجه به محدودیت‌های درونی آن، این ادعا از استحکام لازم برخوردار نیست.

نقد پذیرش ماهیت و جوهر

یکی از چالش‌های اصلی در حکمت متعالیه، پذیرش ماهیت و جوهر به‌عنوان مفاهیمی واقعی است. ملاصدرا، با وجود تأکید بر اصالت وجود، ماهیت را متقرر دانست و حرکت را در جوهر، که خود مفهومی ماهوی است، قرار داد. این دیدگاه، ریشه در سنت ارسطویی دارد که جوهر را حقیقت نوعیه موجودات و ماهیت را مفهومی کلی می‌دانست. اما اگر وجود اصیل است، چگونه می‌توان ماهیت را متقرر و ثابت فرض کرد؟ این تناقض، به اختلاط در مبانی فلسفی ملاصدرا انجامید.

درنگ: پذیرش ماهیت به‌عنوان مفهومی متقرر، با اصل اصالت وجود ناسازگار است و حرکت را از ذات وجود به مفاهیم ذهنی فروکاست.

ملاصدرا، با استناد به رواقیون، جوهر را موجود لنفسه تعریف کرد، در مقابل عرض که وجودش نسبی و وابسته به موضوع است. این تعریف، اگرچه ریشه در فلسفه ارسطویی دارد، با افزودن بعد وجودی بازسازی شد، اما همچنان به مفهوم جوهر وابسته ماند و از تبیین حرکتی کاملاً وجودی بازماند.

بخش دوم: بازسازی مفهوم حرکت وجودی

حرکت به‌مثابه صفت ذاتی وجود

برخلاف دیدگاه ملاصدرا که حرکت را به جوهر محدود کرد، رویکرد پیشنهادی در این درس‌گفتار، حرکت را صفتی ذاتی برای تمامی مراتب وجود می‌داند. حرکت وجودی، نه‌تنها در عالم ماده، بلکه در مجردات و حتی در مرتبه الهی جاری است. این دیدگاه، عالم را چون گلی می‌بیند که از ذات خود باز می‌شود؛ انبساطی که هم‌زمان قبض را دربرمی‌گیرد و پویایی وجود را در تمامی ساحات آن به نمایش می‌گذارد.

درنگ: حرکت وجودی، جریانی ذاتی در تمامی مراتب هستی است، از عالم ناسوت تا مرتبه الهی، و جایگزین حرکت جوهری محدود به ماده می‌شود.

این بازسازی، مفاهیم سنتی مانند ماهیت، جوهر، و کلیات را کنار می‌گذارد و عالم را مجموعه‌ای از تعینات وجودی می‌داند که هر یک تشخص خاص خود را دارند. تعینات، مانند رشته‌های نور در تاروپود هستی، با نظمی بی‌فطور در جریان‌اند و هیچ شکافی در این انسجام وجود ندارد، چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید:

فَارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ

«پس دیده بازگردان، دو بار دیگر، آیا هیچ شکافی می‌بینی؟»

نفی ماهیت و کلیات در تحلیل وجود

ماهیت، به‌عنوان مفهومی کلی و مبهم، تنها در ذهن وجود دارد و در خارج، هیچ جایگاهی ندارد. حقیقت عالم، در تعینات متشخص و عینی نهفته است که هر یک جلوه‌ای از وجودند. ملاصدرا، در عبارات خود، گاه ماهیت را انتزاعی و گاه تابع وجود می‌داند، که این دوگانگی به ابهام در تحلیل او منجر شد. اگر ماهیت تابع وجود است، باید با حرکت وجود همراه باشد؛ اما اگر انتزاعی است، نمی‌تواند حرکتی داشته باشد. این تناقض، ضرورت نفی ماهیت را در فلسفه وجودی برجسته می‌کند.

مفاهیم سنتی مانند واجب الوجود، ممکن الوجود، و ممتنع الوجود نیز، به‌عنوان انتزاعات ذهنی، از واقعیت عالم به دورند. فلسفه باید از این مفاهیم رهایی یابد و بر تعینات وجودی تمرکز کند. عالم، چون رودی جاری است که هر موج آن، تعینی متشخص است، و مفاهیم ذهنی، تنها سایه‌هایی بر این جریان‌اند.

درنگ: ماهیت، جوهر، و کلیات، انتزاعات ذهنی‌اند که باید کنار گذاشته شوند تا فلسفه به حقیقت وجودی عالم بازگردد.

تشخص و تميز در عالم وجود

عالم، بدون تميز وجود ندارد. هر موجود، دارای تشخصی است که آن را از دیگران متمایز می‌کند. این تميز، ذاتی وجود است و ناآگاهی ما از آن، به معنای نبودش نیست. ملاصدرا، با خلط میان کلیات و جزئیات، نتوانست تشخص را به‌درستی در وجود جای دهد. او کلی را در جوهر، شامل هر شخص متشخص دانست، اما این دیدگاه، به دلیل وابستگی به ماهیت، ناکافی بود.

تعینات، مانند ستارگان در آسمان هستی، هر یک درخششی خاص دارند و با نظمی بی‌نقص در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. این نظم، نه از جنس انواع ماهوی، بلکه از مراتب وجودی است که شدت و ضعف در آن‌ها، حرکت وجودی را نشان می‌دهد.

بخش سوم: ذهن و واقعیت خارجی

ذهن به‌مثابه شیشه بلورین

ذهن، چون شیشه‌ای بلورین است که باید واقعیت خارجی را بی‌واسطه نشان دهد، نه اینکه آن را تحریف کند. فلسفه سنتی، با تمرکز بر مفاهیم ذهنی مانند ماهیت و کلیات، از حقیقت وجود فاصله گرفت. ذهن، در این دیدگاه، توهمی است که از خارج اتخاذ می‌کند و مفاهیم آن، تنها حکایت‌گر واقعیت‌اند، نه خود واقعیت.

تمایز میان ذهن و علم نیز در این راستا اهمیت می‌یابد. ذهن، به مفاهیم اولیه مانند کلیات می‌پردازد، اما علم، مرتبه‌ای بالاتر است که به معانی عمیق‌تر و حکایت‌گر واقعیت خارجی نظر دارد. این تمایز، به روش‌شناسی فلسفه پیشنهادی اشاره دارد که ذهن را ابزاری برای درک خارج می‌داند، نه محل تولید مفاهیم تحریف‌شده.

درنگ: ذهن، باید چون شیشه‌ای بلورین، واقعیت خارجی را نشان دهد و از تحریف آن با مفاهیم انتزاعی پرهیز کند.

نقد تمایزات منطقی: بشرط لا و لا بشرط

فلسفه سنتی، با تقسیم وجود به بشرط لا (خارجی)، لا بشرط (ذهنی)، و بشرط شیء، میان ذهن و خارج خلط کرد. این تمایزات، تنها در ذهن معنا دارند و نمی‌توانند واقعیت خارجی را تبیین کنند. ماده و صورت، به‌عنوان تعینات وجودی، در خارج حاضرند، اما جنس و فصل، مفاهیمی ذهنی‌اند که از خارج حکایت می‌کنند. این حکایت، مانند تصویری در آینه است که هرچند شبیه واقعیت است، خود واقعیت نیست.

ماده و صورت، چون دو بال پرنده وجود، در خارج پرواز می‌کنند، اما جنس و فصل، تنها سایه‌هایی در ذهن‌اند که از این پرواز حکایت می‌کنند. فلسفه باید از این سایه‌ها بگذرد و به حقیقت وجودی عالم بنگرد.

بخش چهارم: حرکت وجودی و پیوند با علم مدرن

طبیعت و اقتضای کمال

طبیعت، به‌ویژه در ماده‌ای چون نطفه، اقتضای کمال دارد و این کمال، در خارج تحقق می‌یابد، نه در ماهیت. صورت طبیعی، کمال ماده جسمیه است و صورت نباتی، کمال صورت طبیعی. این کمالات، وجودی‌اند و به انقلاب ماهیت نیاز ندارند. ملاصدرا، هرچند به این کمالات اشاره کرد، اما با تأکید بر ماهیت، از خلوص وجودی آن‌ها دور شد.

عالم، مانند درختی است که هر شاخه‌اش به‌سوی کمال می‌روید، نه در قالب ماهیت، بلکه در جریان وجود. این جریان، تمامی مراتب هستی را دربرمی‌گیرد و حرکت را ذاتی وجود می‌داند.

فلسفه وجودی و هم‌افزایی با علم

فلسفه سنتی، به دلیل وابستگی به مفاهیم ماهیت و جوهر، از علوم مدرن بیگانه مانده است. فلسفه وجودی، با نفی این مفاهیم و تمرکز بر تعینات، می‌تواند پلی میان حکمت اسلامی و علم مدرن باشد. این فلسفه، عالم را چون اقیانوسی بی‌کران می‌بیند که هر موج آن، تعینی متشخص است و علوم تجربی، تنها بخشی از این اقیانوس را کاوش می‌کنند.

حوزه‌های علمی، با بازسازی فلسفه بر مبنای وجود، می‌توانند با مراکز علمی جهان ارتباط برقرار کنند. این ارتباط، نه‌تنها به غنای علم دینی می‌افزاید، بلکه فلسفه را از انزوای ذهنیت‌گرایانه خارج می‌کند.

درنگ: فلسفه وجودی، با تمرکز بر تعینات و نفی مفاهیم سنتی، می‌تواند با علوم مدرن هم‌افزایی داشته باشد و حکمت اسلامی را جهانی کند.

نقد ذهنیت‌گرایی: آثار باستانی و ماهیت

تأکید بیش‌ازحد بر آثار باستانی، مانند تمرکز بر ماهیت، از واقعیت‌های عینی مانند نیازهای انسانی غفلت می‌کند. آثار باستانی، چون ماهیت، ارزشی ذهنی دارند، اما در برابر گرسنگی و رنج انسان، بی‌اهمیت‌اند. این دوقطبی، مانند خلط وجود و ماهیت، به انحراف از حقیقت می‌انجامد.

فلسفه باید انسان را به واقعیت بازگرداند، نه به مفاهیم یا آثار منجمد در زمان. عالم، مانند جویباری است که در آن، هر قطره، تعینی زنده و پویاست، و فلسفه باید این پویایی را به انسان نشان دهد.

جمع‌بندی: به‌سوی فلسفه‌ای وجودی و پویا

این نوشتار، با بازسازی مفهوم حرکت در حکمت متعالیه، کوشید تا فلسفه اسلامی را از بند مفاهیم سنتی مانند ماهیت و جوهر رهایی بخشد. حرکت وجودی، به‌عنوان جریانی ذاتی در تمامی مراتب هستی، جایگزین حرکت جوهری محدود به ماده می‌شود. این دیدگاه، با تأکید بر تعینات وجودی و نفی انتزاعات ذهنی، عالم را چون گلی می‌بیند که از ذات خود باز می‌شود و در نظمی بی‌فطور جریان دارد.

فلسفه وجودی، نه‌تنها به فهم بهتر حقیقت عالم کمک می‌کند، بلکه با علوم مدرن پیوندی مؤثر برقرار می‌کند. حوزه‌های علمی، با اتخاذ این رویکرد، می‌توانند پیش‌گام تحول در فلسفه اسلامی شوند و آن را به جهانیان عرضه کنند. دعا می‌کنیم که ذهن‌هایمان، چون آینه‌ای صاف، حقیقت وجود را منعکس کنند و از توهمات ذهنی رهایی یابند.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

با نظارت صادق خادمی