متن درس
ماهیت لایتناهی هستی، انسان و خدا: تأملاتی فلسفی و متافیزیکی
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۹۷۹)
مقدمه
در این نوشتار، تأملاتی عمیق در باب ماهیت هستی، انسان و خدا از منظری فلسفی و متافیزیکی ارائه میگردد. این بررسی، با تمرکز بر مفهوم لایتناهی بودن، به دنبال تبیین رابطه متقابل میان حق، خلق و انسان است. با بهرهگیری از تمثیلات، استدلالهای فلسفی و ارجاعات قرآنی، تلاش میشود تا حقیقتی بیکران از هستی و جایگاه انسان در آن آشکار گردد. این نوشتار، با نگاهی نقادانه به دیدگاههای محدودکننده برخی فلاسفه، بهویژه در سنت حکمت متعالیه، بر بیحد بودن هستی و ظرفیتهای نامتناهی انسان تأکید میورزد.
بخش اول: ماهیت لایتناهی هستی و خدا
هستی بهمثابه حقیقتی بیحد
هستی، بهسان حقیقتی متعالی، از هرگونه ضلع، زاویه یا محدودیتی مبراست. برخلاف اشکال هندسی مانند مثلث یا مربع که دارای حدود و انتها هستند، هستی فاقد هرگونه بُعد یا شاکلهای است که آن را محدود سازد. این حقیقت، از قیود مرتبهای آزاد است و به مثابه جریانی بیکران، در تمامی ساحتهای وجود جاری است.
این دیدگاه، هستی را بهعنوان واقعیتی غیرمادی و متعالی معرفی میکند که نمیتوان آن را در قالبهای مادی یا مرتبهای محصور کرد. چنین برداشتی، با اصول حکمت متعالیه همخوانی دارد، اما از محدودیتهای مرتبهای که برخی فلاسفه، از جمله ملاصدرا، بر هستی تحمیل کردهاند، فراتر میرود. هستی، در این منظر، نه تنها فاقد حد است، بلکه بهعنوان بستری برای ظهور تمامی تعینات الهی عمل میکند.
درنگ: هستی، بهسان دریایی بیکران، از هرگونه ضلع و زاویه مبراست و در ذات خود، حقیقتی بیحد و نامتناهی است که تمامی مراتب وجود را در بر میگیرد.
عالم خلقت: مظهر تجلیات ربوبی
عالم خلقت، بهمثابه آیینهای است که تجلیات ربوبی پروردگار در آن متبلور میشود. این عالم، ظرفی است که ظهورات الهی را در خود جای داده و تعینات ربوبی را به نمایش میگذارد. رابطه میان حق و خلق، رابطهای دوسویه است؛ بهگونهای که میتوان از حق به خلق و از خلق به حق استناد کرد، همانگونه که در آیینه، صورت و آیینه به یکدیگر ارجاع میدهند.
این مفهوم، ریشه در نظریه تجلی در فلسفه و عرفان اسلامی دارد. عالم، بهسان آیینهای است که صفات و اسمای الهی در آن بازتاب مییابد. این دیدگاه، وحدت بنیادین میان خدا و خلقت را نشان میدهد و تمایز ظاهری میان آنها را به مراتب وجودی نسبت میدهد. همانگونه که در آیینه، صورت و آیینه یک حقیقت واحد را در دو ساحت متفاوت نمایان میسازند، خلقت نیز مظهر حق است و حق، مبدأ خلقت.
درنگ: عالم خلقت، چونان آیینهای است که تجلیات ربوبی را بازتاب میدهد و رابطهای دوسویه میان حق و خلق برقرار میسازد.
تمثیل آیینه و راننده حرفهای
برای تبیین این رابطه دوسویه، تمثیلی از آیینه و راننده حرفهای ارائه میشود. رانندهای حرفهای، برای آگاهی از موقعیت اطراف خود، به آیینههای وسیله نقلیه تکیه میکند، نه آنکه مستقیماً به اطراف بنگرد؛ زیرا نگاه مستقیم ممکن است به حواسپرتی و خطر منجر شود. این تمثیل، بر اهمیت درک غیرمستقیم هستی از طریق ظهورات الهی تأکید دارد. انسان نیز، برای فهم حقیقت هستی، باید آن را از منظر الهی بنگرد، نه صرفاً از دریچه مادی.
این تمثیل، به زیبایی نشان میدهد که چگونه انسان میتواند از خلال ظهورات عالم، به حقیقت الهی دست یابد. همانگونه که راننده از آیینه برای درک موقعیت استفاده میکند، انسان نیز از عالم خلقت بهعنوان آیینهای برای شناخت حق بهره میجوید. این دیدگاه، بر ضرورت نگاه متعالی به هستی تأکید دارد و از انسان میخواهد که از محدودیتهای مادی فراتر رود.
جمعبندی بخش اول
در این بخش، ماهیت لایتناهی هستی و رابطه آن با خدا و خلقت بررسی شد. هستی، بهسان حقیقتی بیحد، از هرگونه محدودیت مبراست و عالم خلقت، مظهر تجلیات ربوبی است. رابطه دوسویه میان حق و خلق، وحدت بنیادین هستی را نشان میدهد و تمثیل راننده و آیینه، بر اهمیت درک متعالی هستی تأکید میورزد. این مفاهیم، مبنایی برای فهم جایگاه انسان در نظام هستی فراهم میآورند.
بخش دوم: انسان بهمثابه موجودی لایتناهی
اراده و اندیشه انسانی: بیکران و نامحدود
انسان، موجودی است که اراده، اندیشه، قلب و عاطفهاش از هرگونه حد و یقف (توقف) مبراست. هیچگاه به نقطهای نمیرسد که بگوید «بس است» یا «نمیخواهم». این ظرفیت بیکران، انسان را به موجودی متمایز تبدیل میکند که در ذات خود، توانایی حرکت بهسوی بینهایت را داراست.
این دیدگاه، انسان را بهعنوان موجودی معرفی میکند که در استعداد و ظرفیت، لایتناهی است. اگر انسانی به دلیل ضعف یا ناتوانی از ادامه مسیر بازمیماند، این محدودیت از ذات او ناشی نمیشود، بلکه نتیجه شرایط بیرونی یا کمبود توان است. به عنوان مثال، اگر کشتیگیری از ادامه مبارزه بازمیماند و میگوید «زورم نمیرسد»، این ناتوانی به معنای محدودیت ذاتی اراده او نیست، بلکه با تزریق توان، میتواند دوباره به حرکت ادامه دهد.
درنگ: اراده و اندیشه انسانی، چونان جویباری بیانتها، از هرگونه حد و مرز آزاد است و تنها شرایط بیرونی میتوانند فعلیت آن را محدود سازند.
تمثیل فرعون: اوج و حضیض انسان
برای تبیین این ظرفیت بیکران، تمثیلی از فرعون ارائه میشود. فرعون در اوج قدرت، ادعای «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ» میکند و در حضیض، به «آمَنْتُ» میرسد. این دوگانگی، نشاندهنده توانایی انسان برای حرکت در دو جهت اوج و حضیض است. انسان، در ذات خود، موجودی لایتناهی است که میتواند به سوی تعالی یا انحطاط حرکت کند.
این تمثیل، به زیبایی ظرفیت نامتناهی انسان را به تصویر میکشد. انسان، چونان پرندهای است که میتواند به قلههای رفیع کمال صعود کند یا در ژرفنای حضیض فرو رود. انتخابهای او، مسیر این حرکت را تعیین میکنند، اما ذات او همواره بیکران باقی میماند.
بیکرانگی استعداد انسانی
انسان، موجودی است که در برابر هیچ حد و مرزی متوقف نمیشود. اگر رها شود، میتواند به فرعون یا حتی ادعای خدایی برسد. این ظرفیت بینهایت، در تمامی جنبههای وجودی انسان، از اراده و اندیشه گرفته تا عاطفه و قلب، قابل مشاهده است. حتی در شرایط فقر یا ثروت، انسان به کم قانع نمیشود و همواره به سوی بینهایت میل دارد.
این دیدگاه، با مفهوم «نفس ناطقه» در فلسفه اسلامی همخوانی دارد. انسان، بهسان موجودی است که در ذات خود، توانایی رسیدن به تمامی مراتب وجود را داراست. اگر محدودیتهایی بر او تحمیل شود، این محدودیتها از شرایط بیرونی ناشی میشوند، نه از ذات او.
درنگ: انسان، چونان ستارهای درخشان در آسمان هستی، دارای استعدادی بیکران است که میتواند به اوج تعالی یا حضیض انحطاط رهنمون شود.
تمثیل گدایی و انعطافپذیری انسان
تمثیلی از فردی که در گذشته نفتکش بوده و اکنون به گدایی روی آورده، ارائه میشود. این فرد، با وجود تغییر شرایط، نشاندهنده انعطافپذیری و ظرفیت بیحد انسان است که میتواند در هر موقعیت، خود را بازسازی کند. حتی در شرایطی که به ظاهر محدود شده، ذات لایتناهی او پابرجاست.
این تمثیل، نشان میدهد که انسان، چونان نهالی است که در هر خاکی میتواند ریشه دواند و رشد کند. محدودیتهای ظاهری، نمیتوانند ذات بیکران او را محصور سازند. این انعطافپذیری، گواهی است بر ظرفیت نامتناهی انسان در مواجهه با شرایط گوناگون.
جمعبندی بخش دوم
این بخش، به تبیین جایگاه انسان بهعنوان موجودی لایتناهی پرداخت. اراده، اندیشه و قلب انسان، از هرگونه حد و مرز آزاد است و تنها شرایط بیرونی میتوانند فعلیت این ظرفیت را محدود سازند. تمثیلهایی چون فرعون و گدایی، به زیبایی این ظرفیت بیکران را به تصویر کشیدند و نشان دادند که انسان، در ذات خود، موجودی است که میتواند به سوی بینهایت حرکت کند.
بخش سوم: وحدت حق، خلق و انسان
وحدت بنیادین هستی
حق، عالم و انسان، دارای وزان واحدی هستند و تفاوت آنها، در ظهور و تنزیل است، نه در حقیقت و محتوا. هر موجودی بر دیگری دلالت میکند: خدا بر خلق، خلق بر خدا و انسان بر هر دو. این دلالت دوسویه، وحدت بنیادین هستی را نشان میدهد.
این دیدگاه، ریشه در نظریه وحدت وجود دارد. تمامی موجودات، در حقیقت واحدی ریشه دارند و بهعنوان مظاهر الهی، یکدیگر را بازتاب میدهند. این وحدت، به مثابه نوری است که در آیینههای گوناگون بازتاب مییابد، اما در ذات خود، یکی است.
درنگ: حق، خلق و انسان، چونان شعاعهای نور واحدی هستند که در مراتب گوناگون ظهور مییابند، اما در حقیقت، وحدتی بیگسست دارند.
ارجاع قرآنی: حضور وجه الله در همهجا
قرآن کریم در سوره بقره، آیه ۱۱۵ میفرماید:
أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ
ترجمه: هر کجا رو کنید، آنجا وجه خداست.
این آیه، وحدت وجودی میان خدا و خلقت را تأیید میکند و نشان میدهد که هستی، بهسان آیینهای است که در همهجا حضور خدا را منعکس میکند. انسان، در هر جهت که حرکت کند، با وجه الله مواجه میشود.
دعای معصومین و ظرفیت بیحد انسان
دعای «خدایا مرا در هر خیر وارد کن و از هر شر بیرون آور» نشاندهنده ظرفیت بیحد انسان برای ورود به خیر و خروج از شر است. این دعا، توانایی انسان برای حرکت بهسوی کمال و دوری از نقص را در پرتو هدایت الهی تأیید میکند.
این دعا، بهسان کلیدی است که درهای خیر بیکران را به روی انسان میگشاید و او را از تاریکیهای شر رهایی میبخشد. این ظرفیت، گواهی است بر لایتناهی بودن انسان در استعداد و توانایی او برای تعالی.
جمعبندی بخش سوم
این بخش، به بررسی وحدت بنیادین میان حق، خلق و انسان پرداخت. دلالت دوسویه میان این سه ساحت، وحدت وجودی هستی را نشان میدهد. ارجاعات قرآنی و دعای معصومین، بر ظرفیت بیکران انسان و حضور خدا در تمامی ساحتهای هستی تأکید دارند. این مفاهیم، انسان را به شناخت وحدت بنیادین هستی و جایگاه خود در آن دعوت میکنند.
بخش چهارم: نقد دیدگاههای محدودکننده و چالشهای جهان معاصر
نقد دیدگاههای محدودکننده علم دینی
برخی دیدگاههای علم دینی که محدودیتهایی بر هستی یا انسان تحمیل میکنند، مورد نقد قرار میگیرند. این دیدگاهها، با تأکید بر محدودیتهای مرتبهای یا ذاتی، از درک حقیقت لایتناهی هستی بازمیمانند. در مقابل، این نوشتار بر بیحد بودن هستی و انسان تأکید میورزد و هرگونه قید و بند را نفی میکند.
این نقد، بهسان نوری است که تاریکیهای محدودیت را میزداید و انسان را به سوی فهم حقیقتی بیکران هدایت میکند. این دیدگاه، از انسان میخواهد که از قیود خودساخته رها شود و به سوی بینهایت حرکت کند.
نقد دوقطبی بودن جهان معاصر
جهان معاصر، به دو قطب تقسیم شده است: جوامع پیشرفته که انسان را از مراتب وجودی جدا کرده و جوامع عقبمانده که انسان را محدود و حقیر کردهاند. هر دو قطب، دچار مشکلات فلسفی هستند. در جوامع پیشرفته، انسان به دلیل نبود مراتب، خدا و معرفت الهی را گم کرده است. در جوامع عقبمانده، انسان تحت تأثیر عوامل استعماری و طاغوتی، از بزرگی ذاتی خود محروم شده است.
این دوقطبی، بهسان دو سوی یک سکه است که هر دو، از حقیقت هستی دور افتادهاند. جوامع پیشرفته، در آزادی بیحد خود، مراتب را نادیده گرفتهاند و جوامع عقبمانده، در محدودیتهای خود، ذات لایتناهی انسان را فراموش کردهاند.
درنگ: جهان معاصر، در دوقطبی محدودیت و آزادی بیحد، از فهم حقیقت لایتناهی انسان و هستی بازمانده است.
اهمیت حفظ مراتب وجودی
مراتب وجودی، از خدا و پیامبر گرفته تا پدر و فرزند، باید حفظ شوند. تساوی مطلق میان موجودات، به هلاکت منجر میشود. قرآن کریم میفرماید: «وَإِذَا اسْتَوَوْا هَلَكُوا» (هنگامی که همگان برابر شوند، هلاک میگردند). این اصل، بر ضرورت حفظ نظم مرتبهای در هستی تأکید دارد.
این دیدگاه، بهسان درختی است که شاخههایش، هرچند متفاوت، در یک تنه واحد ریشه دارند. تفاوت مراتب، به معنای نفی وحدت نیست، بلکه تبلور تنوع در بستر وحدت است.
نقد مفهوم جامعه توحیدی بیطبقه
ایده جامعه توحیدی بیطبقه نفی میشود، زیرا حتی در طبیعت، تفاوت و مراتب وجود دارد. تساوی مطلق، با واقعیت وجودی سازگار نیست و به فروپاشی اجتماعی منجر میشود.
این نقد، بهسان هشداری است که از انسان میخواهد تا تنوع و مراتب را بهعنوان بخشی از نظم هستی بپذیرد. همانگونه که درختی با شاخههای متفاوت، زیبایی خود را مییابد، جامعه نیز در تفاوت مراتب، به کمال میرسد.
جمعبندی بخش چهارم
این بخش، به نقد دیدگاههای محدودکننده علم دینی و چالشهای جهان معاصر پرداخت. دوقطبی بودن جهان، میان آزادی بیحد و محدودیتهای طاغوتی، انسان را از فهم حقیقت لایتناهی خود محروم کرده است. حفظ مراتب وجودی و نفی تساوی مطلق، راهی است برای بازگرداندن انسان به جایگاه واقعیاش در نظام هستی.
نتیجهگیری کلی
این نوشتار، با تأمل در ماهیت لایتناهی هستی، انسان و خدا، به تبیین رابطه متقابل میان این سه ساحت پرداخت. هستی، بهسان حقیقتی بیکران، از هرگونه حد و مرز مبراست و عالم خلقت، مظهر تجلیات ربوبی است. انسان، بهعنوان موجودی لایتناهی در استعداد، توانایی حرکت بهسوی اوج یا حضیض را داراست، اما این ظرفیت، نیازمند معرفت و کنترل است. نقد دیدگاههای محدودکننده و چالشهای جهان معاصر، نشان داد که انسان باید بزرگی ذاتی خود را بازشناسد و در چارچوب مراتب وجودی، به سوی کمال حرکت کند. این نوشتار، با بهرهگیری از تمثیلات، ارجاعات قرآنی و دعاهای معصومین، انسان را به سوی فهم حقیقتی بیکران و جایگاه متعالی خود در هستی هدایت میکند.
با نظارت صادق خادمی