متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 679
مقدمه
این مجموعه، روایتهایی است از روزگار من، خاطراتی که گاه در خلال درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان شدهاند و اکنون بهگونهای مفصلتر پیش روی شماست. این گفتوگوها نهتنها شرح زندگی و تجربیات من، بلکه بازتابی از تأملاتم در باب علم، عرفان، و زندگی معنوی است. هر خاطره، دریچهای است به جهانی که در آن زیستهام؛ جهانی پر از پرسشهای عمیق، جستوجوی حقیقت، و تلاش برای پیوند علم و عمل. آنچه در این صفحات میخوانید، دعوتی است به تأمل در مسیری که با قرآن، خودشناسی، و تعهد به حقیقت پیمودهام.
بخش نخست: در ستایش عالمان انقلابی و روشهای تبلیغ دینی
با عالمان بزرگ همسخن بودم، عالمانی که با روح انقلابی خود، راه حقیقت را روشن میکردند. برخی از این بزرگان، که خدا روحشان را شاد کند، از این دنیا رفتند و از گرفتاریهای آن رها شدند. یکی از این عالمان، که همیشه در خاطرم زنده است، روشی بینظیر در تبلیغ داشت. او منبرهایش را با دقتی مثالزدنی آماده میکرد، گویی هر کلمه و هر لحن را از پیش در دفترچهای ثبت کرده بود. میگفت: «تمام منبرهایم را حفظ کردهام. برای هر شهر، دفترچهای دارم و حتی میدانم کجا فریاد بزنم و کجا آرام سخن بگویم.» این نظم و برنامهریزی، نشان از حرفهایگری او در تبلیغ معارف دینی داشت، روشی که بهراستی تحسینبرانگیز بود.
اما من راه دیگری را برگزیده بودم. قرآن، یار همیشگیام بود. هر کجا میرفتم، کتاب خدا را با خود داشتم و سخنانم را از آن الهام میگرفتم. بدون برنامهریزی قبلی، آیات را میخواندم و هر چه به ذهنم میآمد، با مخاطبان در میان میگذاشتم. گویی کلمات، خود از دل قرآن بر زبانم جاری میشدند. این بداههگویی، برایم چون نسیمی بود که روحم را تازه میکرد. تفاوت میان من و آن عالم، تفاوت دو سبک بود: یکی منظم و دقیق، و دیگری الهامگونه و برخاسته از لحظه. هر دو راه، در جای خود، ارزشمند و مؤثر بودند.
قرآن برای من نهفقط کتابی برای تلاوت، بلکه محور زندگیام بود. هر جا میرفتم، آن را همراه داشتم و از آیاتش برای هدایت سخنم بهره میجستم. این وابستگی عمیق به قرآن، مرا به این باور رساند که شناخت خدا نباید با تصورات سادهانگارانه همراه باشد. خدا، فراتر از آن چیزی است که ما گمان میکنیم. او نه موجودی است که در قالبهای انسانی بگنجد، بلکه ذاتی است که همهچیز از او ظهور مییابد. ما، بهعنوان مخلوقات، پس از او پدید آمدهایم و اسما و صفات الهی، در وجود ما متجلی شدهاند. این نگاه عرفانی، مرا به سوی خودشناسی سوق داد، که راهی است برای شناخت پروردگار.
بخش دوم: بداههگویی و طبابت معنوی
گاهی برای سخنرانی در نمازهای جمعه دعوت میشدم. گاهی پیش از منبر، از من میپرسیدند: «امروز درباره چه سخن میگویی؟» و من پاسخ میدادم: «نمیدانم! وقتی پشت تریبون بایستم، مانند طبیبی که بیمارش را میبیند، مخاطبان را نگاه میکنم و سخنم را با نیازهایشان هماهنگ میکنم.» این روش، برایم چون طبابت بود؛ گویی باید ابتدا حال مخاطب را درک میکردم تا داروی معنوی مناسب را تجویز کنم. حفظ کردن مطالب و برنامهریزی دقیق، هرگز روش من نبود. من به الهام لحظه ایمان داشتم و معتقد بودم که سخن حقیقی، در لحظه و از دل برمیخیزد.
یکی از عالمان را به یاد میآورم که هنگام تدریس، چشمانش را میبست تا تمرکز خود را حفظ کند. وقتی از او پرسیدم چرا چنین میکند، با خنده گفت: «اگر چشمانم را باز کنم، قاطی میکنم! همهچیز را از پیش آماده کردهام و حفظ کردهام.» این روش او بود، و من به آن احترام میگذاشتم، اما خودم راه دیگری داشتم. در قم، تازهکار بودم و هنوز زلفی بر پیشانی داشتم! یک بار در جمعی گفتم: «میتوانم درباره یک سماور، یک ساعت سخن بگویم، بدون اینکه کلمهای از پیش در ذهنم باشد.» این توانایی، نه از حفظ کردن، بلکه از خلاقیت و تسلط بر لحظه برمیخاست.
آن عالم، که خدا روحش را شاد کند، برای منبر شرط میکرد که اتاقی خلوت در اختیارش بگذارند تا آیات و احادیث را مرتب کند و با تمرکز کامل آماده شود. میگفت: «اگر کسی وارد اتاقم شود، تمرکزم بههم میریزد.» این دقت و حساسیت او، نشان از تعهد عمیقش به تبلیغ داشت. من اما، به جای حفظ کردن، به ارتباط با مخاطب ایمان داشتم. گویی هر منبر، فرصتی بود برای وصل شدن به قلبهای شنوندگان و هدایت آنها به سوی حقیقت.
بخش سوم: نقد علم دینی و اهمیت خودشناسی
سالها در حوزههای علمیه زیستهام و دیدهام که علم دینی، گاه از مسیر اصلی خود دور میشود. صبحها، وقتی از خانه به سوی حوزه میرفتم، گاه دلم از این وضعیت ناراحت بود. ما از خدا راضی هستیم و امیدواریم او نیز از ما راضی باشد. قرآن کریم میفرماید:
رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ
خداوند از آنها خشنود است و آنها نیز از او خشنودند (سوره مائده، آیه 119).
اما من از خودم راضی نبودم. علم دینی، آنگونه که باید، در حوزهها جریان نداشت. به جای آنکه شناخت را از خودمان آغاز کنیم، گاه به دنبال خدا میرویم، گویی میخواهیم او را در آسمانها بیابیم. یکی از فلاسفه قدیم، راه را اشتباه رفت و گفت از خدا باید شروع کرد. اما حکیمی دیگر، بهدرستی گفت که باید از طبیعت و موجودات مادی آغاز کنیم. اگر به خدا نرسیدیم، دستکم راهمان درست بوده است. حدیث شریفی داریم که میفرماید: «کسی که خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است.» این خودشناسی، کلید فهم حقیقت است.
درسهای تشریفاتی را که در تهران برگزار میشد. برخی عالمان، برای جذب جمعیت، همه را دعوت میکردند، حتی کسانی که هنوز در ابتدای راه بودند. یکی از این بزرگان به من گفت: «تو استعداد خوبی داری، بیا به درس خارج ما!» من اما میگفتم: «این درسها برای من زود است. باید از مبادی آغاز کنم.» آنها گاه درسهای پیشرفته را با مقدماتی مانند سیوطی میآمیختند، گویی میخواستند همه را راضی نگه دارند. من اما باور داشتم که علم دینی، باید از خود انسان شروع شود، نه از آسمانها.
بخش چهارم: اصلاح شبها و عرفان حقیقی
همیشه به شاگردانم میگفتم که برای فهم مباحث عمیق خلقت، باید شبها را اصلاح کرد. شب، زمانی است برای تأمل و عبادت، برای نزدیک شدن به خدا. گفتوگویی با یکی از عالمان که از من خواست عارفی را معرفی کنم. با خنده گفتم: «عارفی میخواهی؟ برو پیش آن بانوی سادهای که در محضر خدا میایستد، نه حرف میزند و نه ادعایی دارد. او عارف حقیقی است.» این سادگی، جوهره عرفان است. عارف، کسی نیست که با ریش و سبیل خود را متمایز کند، بلکه کسی است که قلبش با خدا پیوند خورده است.
کتابخوانی بدون تأمل، ما را به بیراهه میبرد. شبها را باید با عبادت و تفکر زنده کرد. اگر شبهایمان را اصلاح کنیم، راه به سوی حقیقت باز میشود. باید از خودمان شروع کنیم، از برزخ وجودمان، تا به خدا برسیم. این راه، سفری است تدریجی، گامبهگام، که با اخلاص و تأمل پیموده میشود.
بخش پنجم: تربیت فرزندان و تأکید بر واقعبینی
در خانه، با فرزندانم گفتوگوهایی داشتم که هنوز در خاطرم زنده است. گاهی به آنها میگفتم: «شما بابا دارید، اما من یتیمم.» این حرف، دلشان را به رحم میآورد و گوش به سخنانم میدادند. میگفتم: «اگر میخواهید بابایتان را خوشحال کنید، درس بخوانید. من از نمرات خوب شما خوشحال میشوم.» گاهی کتاب به دست میگرفتند و ادعا میکردند که همهچیز را بلدند. با خنده میگفتم: «اگر بلدی، برو تفریح کن! اما ملاك من، نمرات مدرسهات است، نه ادعایت.» این روش، راهی بود برای تشویق آنها به تلاش و واقعبینی.
جمعبندی
این خاطرات، روایتهایی است از زندگیام که با قرآن، خودشناسی، و تعهد به حقیقت گره خورده است. از منبرهای بداهه تا نقد علم دینی، از تربیت فرزندان تا تأملات عرفانی، هر لحظه از این مسیر، تلاشی بوده برای نزدیک شدن به خدا. امیدوارم این گفتوگوهای صمیمی، شما را به تأمل در مسیر حقیقت دعوت کند، همانگونه که مرا به این راه کشاند.
با نظارت صادق خادمی