متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 751
مقدمه
این مجموعه، روایتی است از خاطراتی که در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان شدهاند و اکنون با نگاهی عمیقتر، آنها را بازگو میکنم. این خاطرات، نهتنها شرح لحظات زندگیام هستند، بلکه تأملاتیاند در باب فلسفه، عرفان، فقه، و چالشهای علم دینی در مواجهه با جهان مدرن. هر روایت، پنجرهای است به سوی تجربههای زیستهام، پر از احساس، اندیشه، و درگیریهای معنوی و علمی که مرا شکل دادهاند. با شما از عمق وجودم سخن میگویم، گویی در کنارتان نشستهام و این داستانها را با صمیمیتی بیپیرایه بازگو میکنم.
بخش اول: رهایی فلسفه اسلامی از خرافات
زمانی در حوزه، غرق در مباحث فلسفی بودم. فلسفه، این گنجینه عظیم بشری، از ارسطو تا ملاصدرا، همواره مرا مجذوب خود کرده است. اما یک درد عمیق در دلم بود: چرا فلسفه اسلامی ما، با این همه عمق و غنا، نمیتواند در میدان جهانی سخن بگوید؟ باور دارم اگر این فلسفه از بند خرافات رها شود و به زبانی جهانی عرضه گردد، فیلسوفان اسلامی میتوانند شانهبهشانه دانشمندان جهان بنشینند و گفتوگویی برابر داشته باشند.
اما افسوس که برخی کتابهای سنتی، مانند اسفار اربعه، در چارچوبهای بسته خود، تنها برای خودمان فلسفهاند. وقتی در دانشگاهها، طلاب جوان از «حرکت جوهری» سخن میگویند، نه خودشان آن را میفهمند و نه دیگران. طلبهای که نزدم آمد و گفت: «استاد، جزوهای به ما دادهاند درباره حرکت جوهری، اما نمیفهمیم چیست!» گفتم: «خب، چه میگویید؟» گفت: «میخوانیم و تکرار میکنیم، چون خوشمان میآید پز بدهیم!» خندیدم و گفتم: «آن بیچارههای شنونده چه میفهمند؟» گفت: «ما که نمیفهمیم، آنها که دیگر معلوم است!»
این کاستی، ریشه در روشهای آموزش دارد. حرکت جوهری، این مفهوم عمیق ملاصدرا، نیازمند زبانی امروزی است تا برای نسل جدید قابل فهم شود. بدون این بازنگری، فلسفه ما در گوشهای از حوزه محبوس میماند، ناتوان از گفتوگو با جهان.
بخش دوم: خفقان در محیطهای علمی
فضایی را که پرسیدن و نقد کردن، گویی جرم بود. طلبهای به من گفت: «استاد، اگر سؤالم را در کلاس بپرسم، میگویند بیا دفتر! اسمم را در لیست پرحرفها مینویسند!» چه روزگار عجیبی! مگر علم بدون پرسش و نقد رشد میکند؟ این خفقان، مانع شکوفایی است. در فلسفه علم، پرسوجو موتور محرکه دانش است، اما در برخی محیطها، این موتور خاموش میشود.
روزی یکی از شاگردانم میخواست امتحان بدهد. به او گفتم: «حرف خودت را نزن! اگر بنویسی آنچه فهمیدهای، میگویند اشتباه است، چون با کتاب آنها جور درنمیآید. همان را بنویس که آنها خواندهاند، حتی اگر اشتباه باشد!» این تناقض، قلبم را به درد میآورد. گویی برای گرفتن مدرک، باید حقیقت را قربانی کنی.
این تناقض، به گزینشهای علمی هم سرایت کرده است. در گزینشها، صداقت گاهی مانع موفقیت بود. اگر کسی صادقانه میگفت که نماز جمعه نمیرود، رد میشد، اما منافقی که ادعا میکرد «هر روز نماز جمعه میخوانم!» مقبول میافتاد. این ریاکاری، زخمی است بر پیکره علم و اخلاق.
بخش سوم: چالش جهانی فلسفه اسلامی
همیشه آرزو داشتم فلسفه اسلامی ما در میدان جهانی به چالش کشیده شود، مانند شطرنجبازانی که در برابر حریفان جهانی میایستند. پیشنهاد کردم سایتی راهاندازی شود تا فیلسوفان اسلامی با فلاسفه جهان گفتوگو کنند. اگر شکست خوردیم، یاد میگیریم و تمرین میکنیم. اگر پیروز شدیم، جایگاهمان تثبیت میشود. هر دو سوی این بازی، به سود ماست. اما اگر در گوشه حوزهها بمانیم و تنها بدایه و نهایه درس بدهیم، فلسفهمان هرگز جهانی نخواهد شد.
ما روزگاری سلطان فلسفه بودیم. فارابی و ابنسینا، جهان را به حیرت واداشتند. امروز هم میتوانیم فلاسفه جهان را به مبارزه بخوانیم، اما این نیازمند بازسازی نظام فکری و آموزشی ماست.
بخش چهارم: موانع تاریخی در برابر فلسفه
حکایتی از یکی از شاگردانم. او میگفت کتاب اسفار را زیر علفهای باغچه پنهان میکردیم، چون پدرش، که خود ملا بود، آن را ناپاک میدانست. وقتی کتاب را پیدا کرد، با پر قبایش آن را برداشت و گفت: «این چیست؟» پسرش با ترس پاسخ داد: «بابا، کاغذ است، کتاب است!» این مقاومتها، ریشه عقبماندگی ماست. زمانی منطق را زندقه میخواندند، چون میترسیدند اگر کسی منطق بخواند، حسابگر شود و دیگر نتوانند او را مهار کنند.
من اما باور دارم که باید مشاعر همه باز شود. بگذارید همه بفهمند، همه استدلال کنند. منطق، این ابزار گرانقدر ارسطو، که فارابی و ابنسینا آن را به اوج رساندند، باید در خدمت حقیقت باشد، نه اتهام زندقه.
بخش پنجم: ارسطوی زمان
عالمی را که چون ارسطویی تمامعیار بود. منطقش دقیق، استدلالش محکم، و فهمش عمیق بود. اما افسوس که جامعه ما از او بهره نبرد. او نمونهای بود از آنچه فیلسوف اسلامی باید باشد: متعهد، عمیق، و منطقی. این عالم، با ذهن باز و قلب پاکش، مرا به یاد ارسطو میانداخت، اما جامعه ما قدرش را ندانست.
بخش ششم: تأملات عرفانی در محیطی بسته
روزی را که مرا به مکانی بردند، پیش از انقلاب. درهایش نامرئی بود، گویی اصلاً دری وجود نداشت. هوا کنترلشده بود، گاهی تنگ میشد و گاهی باز. در آن فضا، به موسی بن جعفر (ع) فکر کردم و گفتم: «خدایا شکر، مگر ما چه از آن بزرگواران کم داریم؟» عبایم را پهن کردم، هم مهرم بود و هم سجادهام. با دیوار آن مکان سخن گفتم: «تو که اینقدر شفاف و زیبایی، کی به بیابان بدل میشوی؟ کی حیوانات در تو زندگی میکنند؟»
این تأمل، مرا به حقیقت عالم برد. ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ (قرآن کریم، الرحمن: 26)؛ «هر که بر آن است، فانی است.» این عالم، با همه شکوهش، گذراست. اما نظمش، منطقی و طبیعی است، نه دوختهشده به اجبار. عالم هستی، در هماهنگی وجودی خود، بینیاز از اتصالات مادی پیش میرود.
بخش هفتم: عالمی با چشمهای گشاد
عالمی را که وقتی سخن میگفت، گویی چشمهایش گشاد میشد. آنقدر با مغز و قلبش فکر میکرد که سخنش جان داشت. او مردی بود فهیم، عاقل، با صفا و صادق. اما این عناوین ظاهری، مانند «علامه»، گاهی به بازی بدل میشوند. تعریف از او بهجای خود، اما اشکالاتش را هم باید گفت. او نمونهای بود از عالمی که علم و تقوا را در خود جمع کرده بود، اما نظام ارزیابی ما، گاهی اصالت را فدای ظاهر میکند.
بخش هشتم: تحول در فقه و عالم هستی
روزی به شاگردانم گفتم: «در گذشته، فقها خون را نجس میدانستند، خوردنش را حرام، و فروشش را ممنوع. اما امروز، بشر رشد کرده است. اگر خون مصرف پزشکی دارد، چرا حرام باشد؟» این تحول، نشاندهنده پویایی فقه است. عالم هستی نیز چنین است؛ همهچیز قابلیت تبدیل دارد. روزی میرسد که انسان با اختیار خود، آنچه میخواهد خلق کند، چنانکه در بهشت، ﴿وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ﴾ (قرآن کریم، فصلت: 31)؛ «و در آن برای شما هر آنچه نفستان بخواهد، فراهم است.»
اما مفهوم «صلواتی» را بد فهمیدهایم. صلوات، نه تنبلی است و نه مفتخواهی. صلوات، آنتیبیوتیکی است برای روح. وقتی میگوییم: «اللهم صل علی محمد و آل محمد»، کدورتها از دل میرود، نیت صاف میشود، روح پاک میگردد. صلوات، چون لیوانی آب انار است که جان را تازه میکند.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، سفری است به عمق تجربههایم، از تأملات فلسفی تا درگیریهای عرفانی و فقهی. هر خاطره، آیینهای است از چالشهای علم دینی در جهانی که پیوسته در حال تحول است. باور دارم که فلسفه و فقه اسلامی، اگر از قالبهای کهنه رها شوند، میتوانند جهانی شوند و با عالمان جهان گفتوگو کنند. این روایتها، دعوتی است به تأمل در حقیقت، به بازنگری در روشهایمان، و به گشودن مشاعرمان به سوی فهم عمیقتر.