متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 1061
مقدمه
در درسگفتارهایم، همواره کوشیدهام تا با زبانی ساده اما عمیق، حقیقت توحید و معرفت الهی را به دلهای مشتاق برسانم. این گفتگوها، که گاه در خلوت شبانه و گاه در جمع شاگردان بیان شدهاند، نهتنها شرحی از درسهای علمی و فقهیام هستند، بلکه بازتابی از تأملات عرفانی و معنویام در مسیر جستجوی خدا. این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیدهام، دعوتی است به تأمل در حقیقت وجود، توحید و راهی که به سوی پروردگار میگشاید. هر بخش از این گفتگوها، پنجرهای است به سوی لحظههایی که با شاگردانم زیستهام، و تلاشی است برای بازگرداندن نگاهها به سوی مبدأ هستی، همان که قرآن کریم فرمود: قُولُوا لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا (بگویید جز خدا خدایی نیست تا رستگار شوید).
بخش اول: توحید، آغاز راه رستگاری
برخی روزها در جمع شاگردانم سخن از توحید میگفتم. همیشه باور داشتم که مشکل اصلی جوامع اسلامی ما، دور افتادن از مبدأ توحید است. به شاگردانم میگفتم: «آقا، از خدا شروع کنید!» این سخن، نه شعاری ساده، بلکه عصارهای از دعوت پیامبر اکرم (ص) است که فرمود: قُولُوا لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا. این کلام، کلیدی است که قفلهای دل را میگشاید. رستگاری در همین اقرار ساده اما عمیق نهفته است: «لا إله إلا الله». چه با لهجه عربی بگویید، چه با «گ» فارسی، مهم آن حقیقت توحیدی است که باید در جانمان ریشه کند.
بارها به شاگردانم تأکید میکردم که مشکل ما، خدا نیست، بلکه دوری از اوست. ما گرفتار ظواهر شدهایم، گرفتار کتابها، درسها و بحثهای فلسفی و عرفانی که گاه از اصل توحید غافلمان میکند. میگفتم: «اگر معراج را ندانی، اگر عرفان را نخوانی، اگر فلسفه را نفهمی، باز هم میتوانی رستگار شوی، به شرطی که به خدا بازگردی.» این بازگشت، نه با کلمات پیچیده، بلکه با دلی ساده و خالص ممکن است.
بخش دوم: وقتی برای خدا
شبی در خلوت خودم، با شاگردانم از اهمیت وقت گذاشتن برای خدا سخن گفتم. میگفتم: «آقا، باید وقتی خالی برای خدا بگذاریم.» این سخن، از عمق جانم برمیآمد. ما در زندگیمان، گرفتار روزمرگیها شدهایم. کتاب میخوانیم، درس میدهیم، اما گاه فراموش میکنیم که همه اینها باید ما را به خدا برساند. اگر در این مسیر موفق نشویم، عیبی ندارد. حتی اگر شکست بخوریم یا در راه خدا تلف شویم، این تلف شدن، افتخاری است. با لبخند به شاگردانم میگفتم: «اگر شهادت نصیبمان شد، چه بهتر! حتی اگر به فرض محال به جهنم برویم، باز افتخار است که در راه خدا بودهایم.»
این باور، ریشه در فرهنگ عاشورایی دارد که شهادت را اوج قرب به خدا میداند. به شاگردانم میگفتم: «از خدا نترسید، دنبالش بروید!» ترس از خدا، نه آن ترس مادی، بلکه عشقی است که ما را به سوی او میکشاند. این عشق، همان چیزی است که باید در دلهایمان بیدار شود.
بخش سوم: شب، زمان معرفت
بارها از اهمیت شب سخن گفتهام. شب، زمانی است که حقیقت در آن آشکار میشود. قرآن کریم میفرماید: قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا (شب را جز اندکی به پا خیز). این آیه، برایم همیشه یادآور خلوتهای شبانهام بود، وقتی که در سکوت شب، با خدا راز و نیاز میکردم. به شاگردانم میگفتم: «روز، وقت مشقهای ظاهری است، اما شب، زمان معرفت است. ستارهها را در روز نمیتوان دید، اما شب، همه چیز آشکار میشود.»
غفلت از شب، یکی از بزرگترین زیانهای ماست. ما شبهایمان را با فیلم، سریال و اینترنت حرام میکنیم. با حسرت میگفتم: «شبهایمان را تلف میکنیم و بعد تعجب میکنیم که چرا به جایی نمیرسیم.» شب، زمان قیام در برابر تاریکیهاست. حتی اگر توان قیام کامل نداریم، میتوانیم بخشی از شب را بیدار بمانیم، بخوانیم، بنویسیم یا فقط تأمل کنیم. این انعطاف در عبادت شبانه، نشانه حکمت الهی است که به ظرفیتهای انسانی توجه دارد.
بخش چهارم: نقد آموزشهای سطحی
در درسگفتارهایم، بارها از آموزشهای سطحی در حوزههای علمی انتقاد کردهام. میگفتم: «نوشتن کتابهای حجیم، مثل تلقتتلق، بدون محتوای توحیدی، چه ارزشی دارد؟» این انتقاد، از عمق دغدغهام برای علم دینی بود. علمی که به خدا نرسد، به درد نمیخورد. به شاگردانم میگفتم: «ما باید از کودکی، توحید و دین را به بچهها یاد بدهیم. اگر این کار را نکنیم، وقتی بزرگ شدند، دیگر دین را نمیپذیرند.» این باور، ریشه در تجربهام از سالها تدریس و تعامل با شاگردان داشت.
میگفتم: «علم بدون توحید، مثل مشقهای روزمره است که هیچ عمقی ندارد.» ما باید نظام آموزشیمان را بازنگری کنیم، تا از همان ابتدا، خدا را در دل بچهها بکاریم. این کار، نه با کلمات پیچیده، بلکه با زبانی ساده و صمیمی ممکن است.
بخش پنجم: فلسفه اسلامی و جایگاه آن
در درسگفتارهایم، از غنای فلسفه اسلامی سخن میگفتم. فلسفه مشاء، اشراق و عرفان، گنجینههایی هستند که جهان هنوز آنها را نشناخته است. با حسرت به شاگردانم میگفتم: «چرا فلسفه اسلامی ما اینقدر ناشناخته مانده؟» حتی وقتی خارجیهایی مثل هانری کربن به سراغ فلسفه ما آمدند، با شناخت ناقصشان بیش از حد بزرگ شدند. این نشاندهنده ضعف ماست در معرفی ارزشهای خودمان.
باور داشتم که فلسفه، شالوده عالم است. به شاگردانم میگفتم: «فلسفه باید شاسی عالم را اداره کند.» علوم تجربی، مثل فیزیک و شیمی، بدون فلسفه به «نعبیات» تبدیل میشوند، یعنی فاقد عمق و معنا. با تأکید میگفتم: «ریاضیات بدون فلسفه، مثل مشقهای بیارزش است. باید علوم را با فلسفه اثبات کنیم.» این دیدگاه، از عمق مطالعاتم در فلسفه اسلامی برمیآمد، جایی که باور داشتم علم دینی میتواند عالم را هدایت کند.
بخش ششم: خودباوری و نقد بزرگنمایی دیگران
بارها به شاگردانم هشدار میدادم که نباید علوم دیگران را بیش از حد بزرگ کنیم. این کار، نشانه ضعف خودباوری ماست. میگفتم: «ما گنجینهای مثل فلسفه اسلامی داریم، اما گاهی یک خارجی با شناخت ناقص، بیش از حد بزرگ میشود.» این انتقاد، از عشقم به ارزشهای دینی و فرهنگیمان برمیآمد. باور داشتم که علم دینی ما، اگر درست ارائه شود، میتواند جهان را فتح کند.
با لبخند میگفتم: «متاع کفر و دین بیمشتری نیست.» حتی خرافات هم در جامعه مشتری دارند، چه برسد به علم دینی. ما باید این علم را با قدرت و اعتماد به نفس عرضه کنیم، تا جایگاهش را در جهان پیدا کند.
بخش هفتم: نقد نظام آموزشی
در درسگفتارهایم، از نظام آموزشی کشور انتقاد میکردم. میگفتم: «سیستم فرهنگی ما فلج است.» وقتی همه بچهها را با یک روش آموزش میدهیم، هم نابغهها را تلف میکنیم و هم دیگران را. به شاگردانم میگفتم: «باید ذهنها را تست کنیم، هر کس را در جای خودش قرار دهیم.» این انتقاد، از تجربهام در حوزه و دانشگاه برمیآمد، جایی که دیده بودم استعدادهای ناب، به دلیل نظام آموزشی نادرست، هدر میروند.
باور داشتم که باید از کودکی، بچهها را با معارف دینی آشنا کنیم. میگفتم: «اگر از همان کلاس اول، خدا را به بچهها یاد بدهیم، دیگر نیازی نیست در دانشگاه دنبال دین بگردند.» این کار، نه با زور، بلکه با محبت و معرفت ممکن است.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، بازتابی از سالها تأمل و تدریس من در مسیر توحید و معرفت است. هر بار با شاگردانم سخن میگفتم، هدفم این بود که خدا را به آنها نزدیکتر کنم. از توحید گفتم، از شب و خلوتش، از فلسفه و جایگاهش، و از نیاز به خودباوری در علم دینی. این درسگفتارها، دعوتی است به بازگشت به خدا، به قیام در برابر تاریکیها، و به بازنگری در نظام معرفتیمان. امیدوارم این کلمات، چون بذری در دلهای شما ریشه کند و شما را به سوی حقیقت هدایت کند.