متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 1137
مقدمه
در این مجموعه، که از دل درسگفتارهایم برآمده، خاطراتی را بازگو میکنم که هر یک چون آیینهای گوشهای از زیستن در مسیر معرفت و سلوک را بازمیتاباند. این روایتها نهتنها شرح زندگی من، بلکه تأملی است بر حکمت الهی، نظام احسن، و چالشهای فرهنگی و اجتماعی روزگار ما. از کلاسهای درس در شب زفاف گرفته تا نقد نظامهای اقتصادی ناعادلانه و حکایتهایی که درس عبرت دارند، هر بخش از این گفتگوها دعوتی است به تأمل در نظم حکیمانهای که خداوند در عالم گسترانیده است. این خاطرات، با قلبی پر از ارادت به اساتیدم و عشق به معرفت، برای شما نگاشته شده تا شاید چراغی باشد در مسیر حقیقتجویی.
بخش اول: نقد فرهنگ کاذب و نظام احسن
توقعات واهی و نظامهای اقتصادی ناعادلانه
سالها پیش، در یکی از درسگفتارهایم، به نقد نظام بانکی پرداختم که سودهای کلان میستاند و با تضامین متعدد، حتی در ورشکستگی وامگیرنده، خود را از زیان مصون میدارد. این نظام، به جای آنکه بستری برای تولید و تلاش باشد، به تنپروری دامن میزند و توقعات کاذب را در دلها میکارد. گفتم: این نظام، مردم را بیمار میکند، به سوی اعتیاد و انحراف میکشاند و با حکمت نظام احسن، که نظامی است مبتنی بر تلاش و عدالت، ناسازگار است.
در این نظام، بانک خانه و اموال فرد را میگیرد، ضامن و چک و سفته میستاند، و حتی او را به زندان میافکند، اما خود هرگز زیان نمیبیند. این ظلم اقتصادی، به جای آنکه مولد باشد، به انحطاط جامعه میانجامد. من همیشه تأکید داشتم که این مسائل، صرفاً حقوقی نیستند، بلکه ریشه در فلسفه دارند. فلسفه به ما میآموزد که نظامهای اقتصادی باید با عقلانیت و حکمت الهی سنجیده شوند. نظامی که توقعات غیرواقعی را تقویت کند، از نظام احسن فاصله گرفته است.
مثالی زدم از فردی که به جای کار مولد، مانند خرید و فروش سبزی، پول خود را در بانک میگذارد تا سود بیزحمت به دست آورد. این انتخاب، نشانهای از فرهنگ کاذب است که با نظام احسن، که در آن هر نتیجهای با تلاش متناسب است، همخوانی ندارد. چنانکه در وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ (قرآن کریم، سوره نجم، آیه ۳۹) آمده است: «برای انسان جز آنچه کوشیده، نیست.» این آیه، به روشنی بر اهمیت تلاش و تناسب میان عمل و نتیجه تأکید دارد.
برخی انتظار دارند با سرمایهای اندک، ماشین، خانه، یا حتی سفری به مکه به دست آورند. این توقعات واهی، نشانهای از فرهنگ کاذب است که با حکمت الهی در تضاد است. بدتر از آن، وعدههای غیرواقعی است که با عباراتی چون «انشاءالله» و «ماشاءالله» تزئین میشوند، اما فاقد وزان عقلانیاند. در نظام احسن، پنج هزار تومان به گونی سکه بدل نمیشود، مگر آنکه با کار مولد و تلاش همراه باشد.
این فرهنگ کاذب، نهتنها افراد را به انحطاط میکشاند، بلکه جامعه را نیز غیرمولد میکند. گفتم: جامعهای که به شانس، قرعهکشی، یا حتی سرقت متکی شود، از نظام احسن فاصله گرفته و به سوی انحراف میرود. برخی، به جای تلاش، به خشونت و سرقت روی میآورند و گمان میکنند مشکلات با کار حل نمیشود. این انحراف، نتیجه فقدان باور به نظم الهی است.
نکات کلیدی:
- نظامهای اقتصادی ناعادلانه، مانند نظام بانکی سودمحور، به تنپروری و توقعات کاذب دامن میزنند و با حکمت نظام احسن ناسازگارند.
- فرهنگ کاذب، با ترویج توقعات غیرواقعی، به انحطاط اخلاقی و اجتماعی منجر میشود.
- در نظام احسن، نتایج با تلاش متناسباند، چنانکه آیه «وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ» تأکید دارد.
- وعدههای غیرمشروع و فاقد وزان، نظم اجتماعی را مختل میکنند.
حکایت شیخ بها و لحافدوز
در یکی از درسگفتارهایم، حکایتی از شیخ بها و لحافدوز نقل کردم که درس عبرتی است در شناخت حقیقت از ظاهر. روزی شاه از شیخ بها درباره کاربری زمینی پرسید. شیخ پیشنهاد داد که زمین برای مرکز علم مناسب است، اما لحافدوز، که خود را به دلیل شباهت ظاهری نوکر شیخ بها معرفی کرده بود، گفت زمین برای کاشت پنبه خوب است. این پاسخ، او را رسوا کرد، زیرا دیدگاهش به منافع مادی محدود بود، در حالی که شیخ بها به رشد معنوی میاندیشید.
این حکایت، مرا به تأمل واداشت که چگونه برخی با سوءاستفاده از ظاهر، خود را به جای حقیقت جا میزنند. در نظام احسن، نمیتوان چیزی را به نام چیز دیگر معرفی کرد. وزان و اعتبار عقلانی، معیاری است برای سنجش اصالت رفتارها. این حکایت، به ما میآموزد که باید عمیقتر بنگریم و حقیقت را از ظاهر بازشناسیم.
حکمت نظری و عملی در نظام احسن
باور به نظام احسن، تنها یک مفهوم نظری نیست؛ باید در عمل نیز پاسخگو باشد. در درسگفتارهایم تأکید میکردم: حکمت نظری، باور به نظم الهی است، اما حکمت عملی، انطباق رفتار و توقعات با این نظم را میطلبد. توقعات بیمورد، حتی از خداوند، با این نظام سازگار نیست. چنانکه در إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ (قرآن کریم، سوره قصص، آیه ۵۶) آمده: «تو کسی را که دوست داری هدایت نمیکنی، لیکن خدا هر که را بخواهد هدایت میکند.» این آیه نشان میدهد که هدایت الهی، مبتنی بر حکمت و ظرفیت است.
همچنین، در لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ (قرآن کریم، سوره کهف، آیه ۶) خداوند به پیامبر میفرماید: «شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند، تو جان خود را از شدت اندوه در پیشان تباه کنی.» این آیه مرا به یاد این نکته میاندازد که تلاش باید با ظرفیت متناسب باشد. حتی پیامبر، با همه عظمتش، نمیتواند فراتر از خواست الهی هدایت کند. این درس، مرا به تأمل در اهمیت حسابوکتاب در نظام احسن واداشت.
نکات کلیدی:
- حکایت شیخ بها و لحافدوز، بر اهمیت تشخیص حقیقت از ظاهر تأکید دارد.
- نظام احسن، نظامی منظم و حکیمانه است که در آن هر عملی نتیجهای متناسب دارد.
- حکمت نظری و عملی، مکمل یکدیگرند و رفتار باید با باور به نظام احسن همخوان باشد.
- هدایت الهی، مبتنی بر حکمت و ظرفیت است، چنانکه آیات قرآنی نشان میدهند.
بخش دوم: اهتمام به درس و معرفت
شب زفاف و کلاس درس
شبی را که شب زفافم بود. آن روز، با همه اهمیتش، به کلاس درس اساتیدم، مرحوم آقای الهی و آقای شعرانی، رفتم. از میدان خراسان تا خیابان شمس و سپس شاهعبدالعظیم، دو ساعت راه بود و تا ساعت ده و نیم شب طول میکشید. با این حال، درس را ترک نکردم. شرم داشتم که خبر ازدواجم را به اساتیدم بگویم، زیرا آنها را به مراسم دعوت نکرده بودم. وقتی دیروقت به خانه رسیدم، اهل خانه به من خرده گرفتند که چرا در چنین شبی به درس رفتهام. گفتم: «اساتیدم خبر نداشتند، و من نمیتوانستم درس را تعطیل کنم.»
آن روزها، درس خواندن برای ما طلبهها کار اول و آخر بود. مرحوم آقای الهی، حتی یک روز پیش از عید نوروز، کلاس را برگزار کرد. ما نیز، با وجود تردید، به درس رفتیم، زیرا اهتمام به علم برایمان مقدس بود. قدیمها، طلبهها جز درس خواندن شغلی نداشتند. اگر مشکل مالی داشتند، حتی گرسنگی میکشیدند و روزه صمت میگرفتند، اما درس را رها نمیکردند. این عشق به معرفت، مرا به یاد ارادتم به اساتیدم میاندازد. برایشان جان میدادیم و این کمترین ابراز علاقه ما بود.
امروز اما، درس خواندن برای برخی شغل دوم شده است. تعطیلات پیدرپی، فرصتهای طلایی را هدر میدهد. گفتم: اگر اینگونه پیش برود، خواندن چند کتاب منطق، سی سال طول میکشد! در حالی که اگر وقتمان را صرف گردش و تفریح میکردیم، شاید زودتر به پایان میرسید. این نقد، از سر دغدغه بود، نه برای نکوهش، بلکه برای بیداری.
نکات کلیدی:
- اهتمام به درس و معرفت، حتی در لحظات حساس زندگی، نشانه عشق به علم است.
- قدیمها، درس خواندن کار اول و آخر طلبهها بود و هیچچیز مانع آن نمیشد.
- تعطیلات پیدرپی، فرصتهای یادگیری را هدر میدهد و از نظام احسن فاصله میگیرد.
فضای معنوی قم و مباحثه طلبهها
روزی که به شهر مقدس قم قدم گذاشتم. فضای معنوی و علمی این شهر برایم تازگی داشت. در مدرسه فیضیه، دو طلبه را دیدم که با حرارت مباحثه میکردند. یکی پالتوپوش بود و انقلابی، و دیگری با لباس آخوندی، مخالف انقلاب. انقلابی، استادش را سرزنش میکرد و او را نادان میخواند. استاد پاسخ داد: «تو شاگرد من بودی، چگونه مرا نفهم میخوانی؟» انقلابی گفت: «آن زمان هم تو فهم بالایی نداشتی!» من، انگار اصحاب کهف را میدیدم، مبهوت این جرأت شدم.
به سویشان رفتم و از انقلابی پرسیدم: «آیا به این سخن باور داری؟» گفت: «آری.» گفتم: «اگر در کلاس درس کسی شرکت کردی که او را نادان میدانستی، خودت هم نادانی، زیرا چرا وقتت را با نادان تلف کردی؟» این ماجرا، مرا به تأمل در اهمیت احترام به استاد و جایگاه علم واداشت. آن روزها، پر از هیجان بودم، اما حالا با خلقی آرام، این خاطرات را مرور میکنم.
بخش سوم: تأملات عرفانی و اجتماعی
خردمندی و دوری از توهمات
سالها پیش، برخی از اطرافیانم پیشنهاد مهاجرت به خارج از کشور را دادند. میگفتند: «آنجا جای توست، شکوفا میشوی و از سخنانت استقبال میکنند.» من اما پاسخ دادم: «اینجا همگان مسلمانند و برخی شبها نماز شب میخوانند، اما خلق و خویشان همیشه شایسته نیست. چه رسد به جایی که حتی نماز یومیه هم نمیخوانند!» خارجیها شاید تریبونی بدهند، اما شرط میگذارند و به قول خودشان، به اندازه یک مرغ لطف میکنند و به اندازه یک شتر توقع دارند. این توهم که در خارج همهچیز رایگان است، خیالی باطل است.
سخنی از یکی از عالمان دینی که میگفت: «ما به ریش این مردم بستهایم و جایی نمیرویم.» او میگفت: «ما وضع کسانی را که مهاجرت کردند دیدهایم. حتی برخی از ایرانیهای نمازشبخوان قابل اعتماد نبودند، چه رسد به غیرمسلمانان.» این سخن، مرا به تأمل در اهمیت خردمندی و تدبیر واداشت. انسان باید عقل را سرلوحه اعمالش کند و از توهمات دوری جوید.
نکات کلیدی:
- خردمندی، انسان را از توهمات و توقعات غیرواقعی دور میکند.
- تریبونهای خارجی، اغلب با شروط و توقعات همراهاند و نباید به آنها دل بست.
- عالمان دینی، با تکیه بر عقل و تدبیر، از مهاجرت بیفایده پرهیز میکردند.
زندگی ساده و تلاش مدام
همیشه بر سادگی در زندگی تأکید داشتم. صبحها، اگر کلاس درس بود، صبحانهای کامل میخوردم، چون میدانستم سه ساعت سخنرانی، انرژی میطلبد. اما اگر کلاسی نبود، هرچه در سفره بود میخوردم، زیرا اشتهایم به درس بستگی داشت. گاهی ناهار را حذف میکردم، چون حافظهام آن را نمیپذیرفت و خوردنش را اسراف میدانستم. عصرهنگام، باز گرسنه میشدم و وعدهای سبک میخوردم.
در روایتی از امام صادق علیهالسلام شنیدم که فرمود: «مؤمن وقتی از خانه خارج میشود، گویی دیگر بازنمیگردد.» این سخن مرا به فکر فرو برد. مؤمن باید کارش را کامل کند، وصیتش را بنویسد، قرضش را ادا کند، و هیچچیز را ناتمام نگذارد. من نیز کوشیدم اینگونه زندگی کنم: با تلاش مدام، بدون توقع بیجا، و با باور به نظام احسن که هر عملی را با نتیجهای متناسب پاسخ میدهد.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، که از دل درسگفتارهایم برآمده، روایتی است از زیستن در مسیر معرفت و سلوک. از نقد نظامهای اقتصادی ناعادلانه و فرهنگ کاذب گرفته تا حکایت شیخ بها و لحافدوز، هر خاطره درسهایی از حکمت الهی و نظام احسن دارد. شب زفافم، که به کلاس درس رفتم، نشان از عشق به علم و ارادت به اساتیدم بود. فضای معنوی قم و مباحثههای طلبهها، مرا به تأمل در جایگاه علم و احترام به استاد واداشت. نقد توهمات مهاجرت و تأکید بر خردمندی، مرا به باور عمیقتر به نظم الهی رهنمون کرد. این خاطرات، دعوتی است به شما، خواننده گرامی، تا در نظام احسن تأمل کنید، تلاش را سرلوحه کنید، و از توقعات واهی دوری جویید. باشد که این روایتها، چراغی باشد در مسیر حقیقتجویی و سلوک.
با نظارت صادق خادمی