در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 1181

متن درس





گفتگوهای صمیمی

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه ۱۱۸۱

مقدمه

این مجموعه، روایت‌هایی است از زندگی و تجربیات من که در درس‌گفتارهایم گاه به‌صورت گذرا به آن‌ها اشاره کرده‌ام. این خاطرات، نه‌تنها بازتاب‌دهنده تجربه‌های شخصی من در بزنگاه‌های تاریخی و اجتماعی است، بلکه نگاهی است به عمق مسائل معنوی، اخلاقی و اجتماعی که در مسیر زندگی با آن‌ها روبه‌رو شده‌ام. از فساد اخلاقی در نهادهای انقلابی گرفته تا تأملاتی درباره ثروت و قدرت، و از خاطرات کودکی در محله‌ای پرآشوب تا تجربه‌های معنوی در مساجد، این روایت‌ها تلاشی است برای به اشتراک گذاشتن درکی عمیق از حقیقت زندگی، که فراتر از ظواهر مادی و دنیوی است.

بخش اول: مواجهه با فساد در نهادهای انقلابی

در اوایل پیروزی انقلاب، جامعه ما با چالش‌های اخلاقی عمیقی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. فساد اخلاقی، مسئله‌ای بود که نه‌تنها در آن زمان، بلکه در همه ادوار تاریخ، گریبان‌گیر جوامع بوده است. در آن روزها، نهادی به نام جهاد سازندگی فعالیت داشت که با هدف کمک به روستاها و توسعه کشاورزی، جوانان را به گندمزارها می‌فرستاد تا در کنار مردم روستایی، گندم درو کنند و به آبادانی کمک کنند. اما متأسفانه، برخی از این جوانان در این فعالیت‌ها دچار انحرافات اخلاقی و جنسی شدند.

من به‌عنوان یک عالم دینی، وظیفه خود می‌دانستم که در برابر این انحرافات سکوت نکنم. با تمام وجود با این مشکلات مقابله کردم، هرچند این کار دشواری‌های بسیاری داشت و هزینه‌های سنگینی برایم به همراه آورد. یکی از عالمان برجسته آن زمان، که خداوند او را رحمت کند، درباره من گفته بود که این حاج‌آقا، چه شجاعتی دارد که این‌گونه با منافقین مقابله می‌کند. این تحسین، نه‌تنها نشان‌دهنده دشواری کارم بود، بلکه تأکیدی بود بر تعهد من به حفظ ارزش‌های دینی و اخلاقی.

تصمیم گرفتم قاطعانه عمل کنم. دستور دادم تصویر یکی از عالمان بزرگ را که بر بالای ساختمان جهاد سازندگی نصب شده بود، بردارند تا این نهاد از هرگونه سوءاستفاده از نام و جایگاه شخصیت‌های دینی مصون بماند. سپس، با اقتدار، سازمان جهاد سازندگی را تعطیل کردم و اعضای آن را که در این انحرافات دست داشتند، دستگیر نمودم. به آن‌ها اعلام کردم که هر کس تسلیم نشود، با شدت برخورد خواهد شد، حتی اگر لازم باشد با شلیک تیر.

اعضای این سازمان، که بعدها مشخص شد از منافقین و نفوذی‌ها بودند، با یکی از مسئولان تماس گرفتند و از دستورات من شکایت کردند. اما او پاسخ داد که در امور من دخالت نمی‌کند و آن‌ها باید با من به صلح برسند. این پاسخ، استقلال عمل من را نشان می‌داد و باعث شد که آن‌ها از ترفندهایشان ناامید شوند و تسلیم شوند.

من از آن‌ها خواستم تا هر آنچه از بیت‌المال به هدر داده‌اند، بازگردانند. تأکید کردم که مسئولیت این موضوع بر عهده من است و به عالمان دیگر ارتباطی ندارد. در آن زمان، زنان با اهدای طلا و جواهراتشان به انقلاب کمک می‌کردند و من خود را مسئول مصرف درست این بیت‌المال می‌دانستم. به آن‌ها گفتم که روز قیامت، باید پاسخگوی این امانت باشم. به همین دلیل، از آن‌ها به خاطر مفاسد اخلاقی‌شان بازخواست کردم و تهدید نمودم که در صورت ادامه، با شدیدترین مجازات با آن‌ها برخورد خواهد شد.

بعدها مشخص شد که برخی از اعضای جهاد سازندگی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند که در این نهاد نفوذ کرده بودند. برای آن‌ها پرونده تشکیل دادیم و جرایمشان را بررسی کردیم. پس از رسیدگی، به آن‌ها گفتم: «این اوایل انقلاب است و ما به دنبال دعوا و اختلاف نیستیم. شما جوان بودید و تصور می‌کردید در آشوب اوضاع کشور می‌توانید تخلف کنید. اما ما عالمان دینی، هوشیاریم و بر اعمال شما نظارت داریم. جرایم شما را می‌بخشم و شما را به زندان نمی‌فرستم، زیرا زندان‌ها نباید هزینه اضافی برای پذیرایی از شما متحمل شوند. اما باید بدانید که ما حواسمان به همه‌چیز هست.»

این تصمیم، ریشه در نگاه رحمت‌محور من داشت. با وجود قاطعیت در برابر فساد، نمی‌خواستم با مجازات‌های سنگین، اختلافات را تشدید کنم. این رویکرد، همسو با آیه شریفه قرآن کریم است: إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ (سوره توبه، آیه ۶۰) که بر امانت‌داری در بیت‌المال تأکید دارد.

درنگ: قاطعیت در برابر فساد اخلاقی و حفظ بیت‌المال، همراه با رحمت و عفو در مجازات، نشان‌دهنده تعادل میان عدالت و رحمانیت در رویکرد من به مدیریت بحران‌های انقلابی بود.

بخش دوم: تأملاتی درباره ثروت و آرامش

ثروت، هرچند برای بسیاری آرزوست، اما آرامش واقعی را به ارمغان نمی‌آورد. ثروتمندان، با وجود سرمایه‌هایشان، همواره نگران حفظ اموالشان هستند و از دستبرد دیگران یا طلب‌های بی‌پایان اطرافیان در امان نیستند. ، زمانی که در تهران ساکن بودم، ثروتمندی از اهالی قم را می‌شناختم. روزی او را در حال گریه دیدم. ابتدا تصور کردم که شاید از من ترسیده است، اما وقتی پرسیدم، گفت: «حاج‌آقا، دست روی دلم نگذارید که خون است. هر روز خواهرزاده‌ام به سراغم می‌آید و از من پول طلب می‌کند. گریه‌ام برای تخلیه فشار این مشکلات است، نه به خاطر شما.»

به او گفتم: «من به ثروت و مال دنیا علاقه‌ای ندارم و گریه تو به من ربطی ندارد.» این ماجرا مرا به تأمل واداشت که ثروت، نه‌تنها آرامش نمی‌آورد، بلکه گاهی باری است بر دوش صاحبش. این حقیقت، با آیه شریفه قرآن کریم همخوانی دارد: وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ (سوره آل عمران، آیه ۱۸۵) که به فریبندگی زودگذر دنیا اشاره می‌کند.

درنگ: ثروت، با وجود ظاهر فریبنده‌اش، نمی‌تواند آرامش حقیقی را به انسان هدیه دهد، و این حقیقت مرا به سوی زهد و بی‌اعتنایی به مادیات سوق داد.

بخش سوم: کودکی در محله‌ای پرآشوب

در کودکی، در محله‌ای در تهران زندگی می‌کردم که قانون در آن غایب بود و زورگویان و گردن‌کلفت‌ها بر جامعه حاکم بودند. رئیس شهربانی تحت نفوذ یکی از این زورگویان بود که حدود ششصد نوچه داشت و قمارخانه‌ها را اداره می‌کرد. او، در واقع، حاکم واقعی شهر بود و پاسبان‌ها و مأموران شهربانی در برابرش قدرتی نداشتند. عالمی دینی را که استادم بود و از وضع مالی خوبی برخوردار بود. او صاحب موتور آب بود، اما از پرداخت باج به نوچه‌ها خودداری می‌کرد. شجاعتش ستودنی بود. روزی یکی از پهلوانان از او باج خواست، اما استادم با سیلی محکمی پاسخ او را داد. پهلوان، به احترام جایگاه دینی استاد، تلافی نکرد، اما روز بعد، یکی از نوچه‌هایش به نام عباس کپی، یک کیلو شکر در موتور دیزلی او ریخت و موتور را منفجر کرد. این کار، کسب‌وکار استاد را برای ماه‌ها متوقف کرد.

در آن محله، دختران و کودکان زیبا اغلب مورد آزار و مزاحمت این زورگویان قرار می‌گرفتند. اما یکی از نوچه‌ها که نسبت به دیگران جوانمردتر بود، گاهی از کودکان در برابر زورگویی‌ها دفاع می‌کرد. او شخصی را اجیر می‌کرد تا کودکی را آزار دهد، سپس خود به دفاع از کودک برمی‌خاست تا او را به خود وابسته کند. این روش، راهی بود برای جلب وفاداری کودکان و حتی دختران زیبا، که برای رهایی از مزاحمت‌ها، با یکی از این نوچه‌ها دوستی می‌کردند.

من اما، در آن محیط، به مسجد پناه برده بودم. مسجد برایم مانند انگشتری شخصی‌ام بود. شب‌ها، کلید مسجد را پنهانی برمی‌داشتم و وارد آن می‌شدم، گویی اتاق خصوصی‌ام بود. غروب‌ها، زنان محله برایم میوه و شیرینی می‌آوردند و مرا مورد محبت قرار می‌دادند. ، روزی یکی از الوات محله به مسجد بی‌حرمتی کرد. با جسارت کودکانه‌ام به او اعتراض کردم و گفتم: «مسجد، خانه خداست!» او پاسخ داد که این موضوع به من ربطی ندارد. اما برخی از گردن‌کلفت‌ها که به دلیل مذهبی بودنم به من احترام می‌گذاشتند، به دفاع از من برخاستند و کار به درگیری کشید. حتی دختران آن شخص، که مانند پهلوانان جنگجو بودند، به صحنه آمدند و با کفش‌های اسپرت و کمربندهای سگک‌دار، الوات را کتک زدند. مادرشان نیز زنی جنگجو بود که با تحقیر زورگویان، از خانواده‌اش دفاع می‌کرد.

در یازده‌سالگی، پدرم را از دست دادم. از شش، هفت‌سالگی می‌دانستم که او به‌زودی از دنیا خواهد رفت. وقتی از من درباره ارتباطم با دختران آن شخص پرسید، گفتم: «والله، جز سلام کردن، ارتباطی ندارم.» و ماجرای اعتراضم به بی‌حرمتی در مسجد را برایش توضیح دادم. این خاطرات، علم جامعه‌شناسی مرا شکل داد. نه از نقل‌قول دیگران، بلکه از تجربه‌های زیسته‌ام آموختم که قدرت، زیبایی، ثروت و حتی علم، آرامش حقیقی را به انسان نمی‌دهند.

امروز، با گذشت سال‌ها، وقتی به قم مهاجرت کردم، این شهر را مانند قصاب‌خانه‌ای یافتم که زورگویان در آن جولان می‌دادند. دیگر به ندرت به مسجد می‌روم، زیرا از آن احساس ترس دارم. این تغییر، نشان‌دهنده تأثیری است که تجربه‌های بعدی بر من گذاشت. اما در کودکی، در همان محله پرآشوب، کسی مزاحمم نمی‌شد. من، کودکی شیرین و مذهبی بودم که با اذان گفتن و رفت‌وآمد به مسجد، قلب اهالی را به دست آورده بودم.

درنگ: تجربه‌های کودکی در محله‌ای پرآشوب، همراه با پناه بردن به مسجد و دفاع از حرمت آن، نشان‌دهنده شکل‌گیری هویت دینی و شجاعت من در برابر بی‌عدالتی‌ها بود.

جمع‌بندی

این خاطرات، که از دل درس‌گفتارهایم برآمده‌اند، تصویری است از زندگی من در مواجهه با چالش‌های اخلاقی، اجتماعی و معنوی. از قاطعیت در برابر فساد در نهادهای انقلابی تا تأمل در ناپایداری ثروت و قدرت، و از تجربه‌های کودکی در محله‌ای پرآشوب تا عشق به مسجد و حرمت آن، این روایت‌ها تلاشی است برای نشان دادن عمق حقیقت زندگی. آنچه در این مسیر آموختم، این است که نه ثروت، نه قدرت و نه حتی علم، آرامش حقیقی را به ارمغان نمی‌آورند. آرامش واقعی، در گرو ایمان، صداقت و تعهد به ارزش‌های الهی است، چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ (سوره تغابن، آیه ۱۵). این آیه، مرا به یاد این حقیقت می‌اندازد که دنیا و تعلقاتش، آزمونی است برای یافتن راه به سوی آرامش ابدی.

با نظارت صادق خادمی