متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۱۱۹۳
مقدمه
این خاطرات، روایتهایی از زندگی من هستند که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا به آنها اشاره کردهام. اکنون، با نگاهی عمیقتر، این رویدادها را بازگو میکنم تا نهتنها تجربههای شخصیام را به اشتراک بگذارم، بلکه تأملاتی در باب اخلاص، شجاعت، و نقش معنویت در زندگی و علم را با شما در میان بگذارم. این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیدهام، دعوتی است به تأمل در مسیری که با توکل، ایمان، و تعهد به ارزشهای دینی و انقلابی طی کردهام. در این بخش، خاطرهای از روزهای پرمخاطره پیش از انقلاب ۵۷ را بازگو میکنم؛ روزهایی که مدرسه فیضیه، قلب تپنده مبارزه، تحت نظارت سنگین ساواک بود و من در میانه طوفان حوادث، با استمداد از آیات الهی، گامی جسورانه برداشتم.
بخش اول: در طوفان فیضیه
زمینه تاریخی و معنوی
در آن روزهای پرالتهاب پیش از انقلاب، مدرسه فیضیه، که کانون علم و مبارزه بود، از سوی مأموران رژیم پهلوی تعطیل شده بود. ساواک، با چشمان تیزبین خود، هر گوشه از این مکان مقدس را زیر نظر داشت. من در حجرهام، اسلحه، کتاب، و اعلامیههای انقلابی پنهان کرده بودم؛ امری که در آن زمان، به دلیل شرایط امنیتی سخت، کاری بس خطرناک بود. این رویداد، که اکنون آن را بازگو میکنم، نهتنها تصویری از آن روزها ترسیم میکند، بلکه درسهایی عمیق از اخلاص و توکل به خداوند را به من آموخت.
در آن لحظات، آیهای از قرآن کریم مرا همراهی کرد:
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّىٰ إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوْا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ
(قرآن کریم، یونس: ۲۲)
او کسی است که شما را در خشکی و دریا میگرداند، تا وقتی که در کشتیها باشید، و آنها با بادی خوش، آنان را ببرند و ایشان به آن شاد شوند، [بهناگاه] بادی سخت بر آنها وزد و موج از هر طرف بر ایشان تازد و یقین کنند که در محاصره افتادهاند. در آن حال، خدا را پاکدلانه میخوانند، که اگر ما را از این [ورطه] برهانی، بهقطع از سپاسگزاران خواهیم شد.
این آیه، چون چراغی در تاریکی، راهم را روشن کرد. بخش پایانی آن، «لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ»، به من یادآوری کرد که شکرگزاری پس از نجات، نشانهای از اخلاص و تعهد به خداوند است. با این ایمان، تصمیم گرفتم که از این طوفان بگذرم.
|
نکات کلیدی: – استناد به آیه یونس (۲۲) برای توکل و اخلاص در مواجهه با بحرانها. – شکرگزاری، نشانه تعهد معنوی و اخلاص در لحظات نجات. – نقش مدرسه فیضیه بهعنوان کانون مبارزه انقلابی تحت فشار ساواک. – شجاعت و توکل، کلید موفقیت در عملیاتهای پرخطر. |
روایت یک عملیات جسورانه
در آن روزها، مأموران ساواک در مدرسه فیضیه پراکنده بودند و همهچیز را زیر نظر داشتند. حجره من، که پناهگاه اسلحه، کتاب، و اعلامیهها بود، در معرض بازرسی قرار داشت. شرایط چنان حساس بود که حتی شاگردانم، که برخی از آنها از رجال برجسته بودند، از همکاری در انتقال این وسایل امتناع کردند. آنها میترسیدند که گرفتار شوند و به نامهایی اشاره کردند که نشان از هراسشان داشت. اما من هیچگاه در برابر مشکلات عقب ننشستم. با یکی از عالمان دینی، که شجاعانه با من همراه شد، تصمیم گرفتیم این خطر را به جان بخریم.
برای اطمینان، استخاره کردم و همان آیه آمد: «لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ». این پاسخ، چون نسیمی آرامبخش، به من نیرو داد. وانتهایی را در اطراف فیضیه مستقر کردم و به همکارانم گفتم: اگر موفق شدم، وسایل را با وانت منتقل کنید؛ وگرنه، فرار کنید و مرا تنها بگذارید. این برنامهریزی، نشان از ایمانم به اعجاز الهی داشت که در لحظات بحرانی، آشکار میشود.
وارد مدرسه شدم. یکی از مأموران پرسید: «تا حالا کجا بودی؟» محیط شلوغ بود و جمعیت، فضای فیضیه را پر کرده بود. با خونسردی پاسخ دادم: «در باشگاه ورزشی بودم، برای آوردن میلهای وزنهبرداری آمدهام.» مأموران با تعجب نگاه کردند و گفتند: «تو وزنهبرداری میکنی؟» گفتم: «بله، من در این کار استادم و کسی به گرد پایم نمیرسد.» این سخنان، کنجکاویشان را برانگیخت. آنها میلهای وزنهبرداری را آوردند و من ادامه دادم: «هزار میل، از بیست تا چهل کیلویی، بلند میکنم. این از عنایت الهی است.» سپس گفتم: «چند خرتوپرت در حجرهام دارم، اجازه دهید ببرم.» آنها موافقت کردند و حتی پچپچ کردند که طلاب تهران، آدمهای فهمیدهای هستند و سراغ کارهای خطرناک نمیروند.
|
نکات کلیدی: – تدبیر هوشمندانه در فریب مأموران با ادعای ورزشی. – جلب اعتماد مأموران برای انتقال وسایل از حجره. – برنامهریزی استراتژیک برای انتقال اسلحه و اعلامیهها. – مشاهده اعجاز الهی در موفقیت عملیات پرخطر. |
نجات صندوقهای کتاب
در میانه این عملیات، خادم فیضیه به من اطلاع داد که دو صندوق پر از کتابهای «تحریر الوسیله» در انبار است. اگر مأموران آنها را پیدا میکردند، کارمان تمام بود. با زیرکی، صندوقها را از مدرسه خارج کردم. برای سرگرم کردن مأموران، مسابقهای ترتیب دادم و گفتم: «عمامهام را به برنده جایزه میدهم.» این کار، فضا را دوستانه کرد. با آنها چای نوشیدم و آنها از من پذیرایی کردند. گفتم: «اسمم را یادداشت کنید تا دفترتان متبرک شود. من حبیبیام.» این نام مستعار، هویتم را پنهان کرد. یک ماه بعد، وقتی مأموران به سراغم آمدند، دیگر اثری از من نبود و مدرکی علیهام نداشتند.
این تجربه، به من آموخت که نجات از مشکلات، نهتنها به شجاعت و زیرکی، بلکه به توکل و اخلاص نیاز دارد. همکارم، که در ابتدا دلهره داشت، پس از موفقیت آرام شد. به او گفتم: «استخاره با اخلاص لازم است. نمیتوان بینیت عمل کرد.» این آیه، که بر اخلاص تأکید دارد، مرا در آن لحظات هدایت کرد.
|
نکات کلیدی: – انتقال موفقیتآمیز صندوقهای کتاب با تدبیر و شجاعت. – استفاده از نام مستعار برای حفظ هویت. – اهمیت اخلاص در استخاره و موفقیت عملیات. – نقش همکاری خادم فیضیه در نجات کتابها. |
بخش دوم: تأملات معرفتی و انتقادی
چالشهای علم دینی
در آن سالها، که حدود سال ۱۳۵۰ بود، من در اوج قدرت علمی و اجتماعیام بودم. نزدیک به دویست شاگرد داشتم که هر یک، بهتنهایی، چون ملتی تأثیرگذار بودند. اما وقتی از آنها خواستم در این عملیات همراهم شوند، امتناع کردند. میگفتند: «ما جرأت نداریم. اگر گرفتار شویم، مشکلات بزرگی پیش میآید.» این تجربه، مرا به تأمل واداشت. آیهای دیگر از قرآن کریم در ذهنم نقش بست:
وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ
(قرآن کریم، اعراف: ۱۹۷)
و کسانی که بهجز او میخوانید، نمیتوانند شما را یاری کنند.
این آیه، به من آموخت که در لحظات حساس، جز خداوند، کسی نمیتواند یاریرسان باشد. برخی از عالمان دینی، به دلیل ترس، از همراهی در این مسیر بازماندند. من حتی پولهایی که به حسابم واریز میشد را رد کردم، زیرا نیازی به آنها نداشتم. باور داشتم که حوزه، محل زندگی و کار ماست و فرار، راه حل نیست. برخی، با کوچکترین مشکلی، میدان را خالی میکردند و به سفر یا تفریح میپرداختند. اما من نمیتوانستم درس و بحثم را رها کنم.
نقد انفعال و ضرورت معنویت
این تجربه، مرا به نقد برخی رویهها در علم دینی واداشت. برخی عالمان، به جای مقاومت، فرار را ترجیح میدادند. در محفلی در دربار پهلوی، از عالمی تعریف میکردند که از موسیقی پرهیز دارد، گویی این، تنها معیار فضیلت است. این تعریفهای نادرست، نشان از فقدان معیارهای علمی و اخلاقی در ارزیابی عالمان داشت. در جای دیگر، شنیدم که عدهای، احضار ارواح را به ائمه نسبت میدادند، در حالی که این کار، حتی از سوی افراد غیرمؤمن نیز ممکن است. این سخنان، نشان از جهل به مفاهیم دینی داشت.
پس از انقلاب، در محفلی، برخی عالمان مشغول رفتارهایی بودند که با ادعایشان سازگار نبود. وقتی به آنها گفتم که مردم در خیابان چهارمردان برای دین و امنیت مبارزه میکنند، پاسخ دادند که هزینه این محفل از سهم امام نیست. اما من گفتم: «شما نه مجتهدید، نه مقلد. مردم را ببینید که برای آرمانهای ما کتک میخورند.» این تجربه، مرا به این باور رساند که علم بدون معنویت، چون گاوی وحشی، روح و جان انسان را پاره میکند.
|
نکات کلیدی: – نقد انفعال برخی عالمان در برابر چالشهای انقلابی. – ضرورت توازن بین علم و معنویت برای سلامت روحی و اخلاقی. – ناتوانی دیگران در یاریرسانی در لحظات بحرانی (آیه اعراف: ۱۹۷). – تعهد به ماندن در میدان مبارزه و پرهیز از فرار. |
جمعبندی
این خاطرات، که از دل درسگفتارهایم برآمدهاند، بیش از آنکه شرح رویدادهای گذشته باشند، دعوتیاند به تأمل در اخلاص، شجاعت، و معنویت. تجربه انتقال اسلحه و کتابها در مدرسه فیضیه، نهتنها شجاعت و زیرکی را به من آموخت، بلکه مرا با اعجاز الهی و نقش توکل در نجات از بحرانها آشنا کرد. نقدهایی که بر علم دینی و رفتار برخی عالمان وارد کردم، از سر دلسوزی بود؛ دلسوزی برای اصلاح رویههایی که میتوانند اعتبار علم و دین را خدشهدار کنند. باور دارم که موفقیت در تحولات فرهنگی و دینی، به اخلاص، شجاعت، و اصلاح ساختارهای علمی وابسته است. این گفتگوهای صمیمی، آیینهای است از مسیری که با ایمان و تعهد پیمودهام، و امیدوارم برای شما نیز الهامبخش باشد.
| با نظارت صادق خادمی |