در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 1310

متن درس

 

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه 1310

مقدمه

این مجموعه، بازتابی از خاطرات و تأملات من است که در گذر سال‌ها، از کودکی تا دوران تحصیل و تدریس، شکل گرفته‌اند. گویی هر خاطره، دریچه‌ای است به سوی جهانی از معرفت، عرفان و تجربه‌های زیسته که در درس‌گفتارهایم به‌صورت گذرا ذکر شده‌اند. این روایت‌ها نه‌تنها شرح وقایع زندگی من هستند، بلکه تلاشی برای پیوند دادن تجارب شخصی با مفاهیم عمیق فلسفی، فقهی و عرفانی‌اند. در این گفتگوهای صمیمی، می‌کوشم تا با زبانی ساده و صمیمی، شما را به دنیای تأملاتم ببرم؛ جهانی که در آن، پرسش‌های کودکانه‌ام درباره مرگ، فناوری و پول، با تأملات عمیق‌تر درباره شئونات، تعینات و علم واقعی گره خورده است.

بخش اول: شئونات و تعینات

خاطره‌ای از یک شایعه محلی

، در یکی از شهرستان‌هایی که اقامت داشتم، سخنی در میان مردم بود درباره درختی که در روز عاشورا از آن خون جاری می‌شود. همه با اطمینان از این پدیده سخن می‌گفتند و کسی جرئت مخالفت نداشت. از من خواستند که به دیدن این درخت بروم، اما من امتناع کردم. گمانم این بود که شاید این درخت ویژگی خاصی داشته باشد؛ شاید مایعی سرخ‌رنگ از آن جاری شود، اما خون نباشد. آنچه فقها نجس می‌دانند، خون است، اما هیچ فقیهی مایع خارج‌شده از درخت را نجس نشمرده است. گفتند که این مایع را در آزمایشگاه بررسی کرده‌اند و گلبول‌های خونی در آن یافته‌اند، اما من به این ادعا با تردید نگریستم. آیا می‌توان به چنین آزمایشی اطمینان کرد؟ به نظرم، این‌گونه شایعات، بیش از آنکه نشان‌دهنده نزول باشند، صعودی‌اند. شئونات وجود متغیرند، اما تعینات ثابت می‌مانند. تعینات، ظرف مراتب کمال‌اند و انسان می‌تواند در این ظرف، مراتب کمال را طی کند، بی‌آنکه هویت وجودی‌اش تغییر یابد.

درنگ: شئونات وجود متغیرند، اما تعینات ثابت می‌مانند. انسان می‌تواند مراتب کمال را طی کند، بی‌آنکه هویت وجودی‌اش تغییر یابد.

تأمل فلسفی در شئونات و تعینات

این خاطره، مرا به تأملی عمیق‌تر در فلسفه وجود کشاند. شئونات، تجلیات متغیر وجودند که در هر مرتبه، به شکلی متفاوت ظاهر می‌شوند، اما تعینات، هویت ثابت هر موجود است که ظرف این تجلیات را فراهم می‌کند. این تمایز، کلیدی است برای فهم حرکت صعودی انسان در مسیر کمال. گویی هر یک از ما، با هویتی ثابت، می‌توانیم مراتب گوناگون کمال را تجربه کنیم، بی‌آنکه ذاتمان دگرگون شود. این دیدگاه، ریشه در عرفان اسلامی دارد و مرا به یاد آیه‌ای از قرآن کریم می‌اندازد: فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (قرآن کریم، سوره حجر، آیه 29). «آنگاه که او را سامان دادم و از روح خود در او دمیدم، برایش سجده کنید.» این آیه، به ثبات هویت انسانی و ظرفیت او برای دریافت روح الهی اشاره دارد.

بخش دوم: مصداقیت علم واقعی

خاطره‌ای از دوران کودکی و درس منطق

، در کودکی، هنگامی که هنوز در ابتدای مسیر علم‌آموزی بودم، کتابی در منطق می‌خواندیم که بسیار دشوار بود. استاد از ما می‌خواست که برای مفاهیم منطقی، مصداق‌هایی در کوچه و بازار بیابیم. شاگردان گله می‌کردند که کتاب سنگین است، اما استاد پاسخ می‌داد: «دوباره بخوانید!» او باور داشت که علم واقعی، علمی است که در خیابان‌ها و زندگی روزمره نمود یابد. اگر اعتقاداتمان را نتوانیم در جامعه به صورت عینی ببینیم، آن اعتقادات، تخطئه می‌شوند. این درس، مرا به این باور رساند که علم دینی باید در زندگی جاری شود و مصداق عینی داشته باشد.

درنگ: علم واقعی، علمی است که در کوچه و بازار مصداق عینی داشته باشد. اعتقادات بدون نمود عملی، تخطئه می‌شوند.

تأمل در پیوند علم و عمل

این تجربه، مرا به تأملی در پیوند علم و عمل واداشت. علم دینی، اگر در زندگی روزمره نمود نیابد، از حقیقت فاصله می‌گیرد. استاد ما با این روش، می‌کوشید تا شاگردان را به سوی فهمی عمیق‌تر از علم هدایت کند؛ فهمی که نه‌تنها در کتاب‌ها، بلکه در واقعیت‌های اجتماعی نیز جاری باشد. این دیدگاه، مرا به یاد حدیثی از امام علی (ع) می‌اندازد: «العلم نور القلب» (علم، نور قلب است). علمی که قلب را روشن نکند و در عمل نمود نیابد، چگونه می‌تواند راهگشای انسان باشد؟

بخش سوم: تقیه فقها و آزادی فیلسوفان

خاطره‌ای از محدودیت‌های فقها

در درس‌گفتارهایم، بارها به تفاوت موقعیت فقها و فیلسوفان اشاره کرده‌ام. فقها، به دلیل محدودیت‌های سیاسی و اجتماعی، نمی‌توانستند همه حقایق را به صراحت بیان کنند. عالمان دینی، در طول تاریخ، ناچار بودند با سیاست و احتیاط سخن بگویند تا از تحریک دشمنان و ایجاد حساسیت جلوگیری کنند. اگر اقبالی به آن‌ها نشان داده می‌شد، اغلب تاکتیکی بود، نه از سر باور به جایگاهشان. در مقابل، فیلسوفان، آزادانه‌تر سخن می‌گفتند و گاه بدون توجه به انسجام، مباحث فلسفی را مطرح می‌کردند. این تفاوت، ریشه در مسئولیت اجتماعی فقها و آزادی فکری فیلسوفان داشت.

درنگ: فقها به دلیل محدودیت‌های سیاسی با احتیاط سخن می‌گفتند، اما فیلسوفان آزادانه‌تر و گاه بدون انسجام، مباحث را مطرح می‌کردند.

تأمل در تقیه و فلسفه

این تفاوت، مرا به تأملی در نقش تقیه در علم دینی کشاند. فقها، با الهام از سیره معصومان، سخن خود را با مقتضیات زمان هماهنگ می‌کردند تا از مشکلات جلوگیری کنند. اما فیلسوفان، گاه بدون توجه به این ملاحظات، به تبیین ماهیت و وجود پرداختند. این پراکندگی در فلسفه، گاه به تشتت در معارف انجامید. از این‌رو، نظام‌مندی در فلسفه اسلامی، ضرورتی است که می‌تواند آن را از پراکندگی نجات دهد. این تأمل، مرا به یاد آیه‌ای از قرآن کریم می‌اندازد: وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ (قرآن کریم، سوره انفال، آیه 46). «از خدا و رسولش اطاعت کنید و با یکدیگر نزاع نکنید که سست شوید و قدرتتان از دست برود.»

بخش چهارم: پرسش‌های کودکی و علم‌دوستی فطری

خاطره‌ای از پرسش‌های کودکی

، در کودکی، سه پرسش ذهنم را مشغول کرده بود. نخست، هنگامی که در قبرستان شاهد دفن فردی بودم، ساعت‌ها در حیاط خانه راه می‌رفتم و با خود می‌اندیشیدم که چگونه یک انسان در زیر خاک نفس می‌کشد. نمی‌دانستم که مردگان نفس نمی‌کشند و این ناآگاهی، مرا به شدت مضطرب کرده بود. دوم، در خانه‌مان رادیویی بود که صداهای زن و مرد از آن شنیده می‌شد. کنجکاو بودم که چگونه این صداها از دستگاهی کوچک بیرون می‌آیند. صندلی‌ای را کنار بخاری می‌گذاشتم، پشت رادیو را باز می‌کردم و می‌کوشیدم تا گویندگان را بیابم. سوم، مفهوم پول برایم عجیب بود. کاغذ و آهن را پول می‌نامیدند، اما نمی‌فهمیدم چرا. بارها سکه‌ای را به زمین می‌انداختم و به صدای آن گوش می‌دادم، گمان می‌کردم شاید پول، همان صداست. این پرسش‌ها، به‌ویژه درباره پول، هنوز هم برایم حل‌نشده باقی مانده‌اند.

درنگ: کنجکاوی فطری انسان، از کودکی او را به سوی پرسش‌های عمیق درباره مرگ، فناوری و مفاهیم اقتصادی سوق می‌دهد.

تأمل در کنجکاوی فطری

این خاطرات، مرا به تأملی در علم‌دوستی فطری انسان کشاند. پرسش‌های کودکانه‌ام، نشانه‌ای از غریزه کنجکاوی بودند که در نهاد هر انسانی نهفته است. این کنجکاوی، اگر به درستی هدایت شود، می‌تواند به معرفت الهی و علم دینی منجر شود. اضطراب ناشی از این پرسش‌های بی‌پاسخ، نشان‌دهنده عمق تأثیر آن‌ها بر روان انسان است. از این‌رو، وظیفه عالمان و مربیان است که این کنجکاوی را به سوی حقیقت هدایت کنند. حدیثی از پیامبر اکرم (ص) به یادم می‌آید: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم» (طلب علم بر هر مسلمانی واجب است). این حدیث، بر اهمیت پرورش کنجکاوی فطری در مسیر علم تأکید دارد.

جمع‌بندی

این گفتگوهای صمیمی، سفری است به درون تجربه‌ها و تأملاتم؛ از شایعات محلی درباره درختی که خون از آن جاری می‌شود تا پرسش‌های کودکانه‌ام درباره مرگ، رادیو و پول. هر خاطره، دریچه‌ای است به سوی فهمی عمیق‌تر از شئونات و تعینات، مصداقیت علم واقعی، و تفاوت نقش فقها و فیلسوفان. این روایت‌ها، نه‌تنها بازتاب زندگی شخصی من هستند، بلکه دعوتی‌اند به بازنگری در نظام‌های فکری و علمی. با تأمل در این خاطرات، می‌کوشم تا شما را به سوی پیوند علم و عمل، هدایت کنجکاوی فطری، و تدوین نظام‌مند فلسفه اسلامی دعوت کنم. امید است که این گفتگوها، الهام‌بخش نسلی از متفکران و سالکان باشد که با علم و تقوا، به تمدن‌سازی اسلامی کمک کنند.

با نظارت صادق خادمی