متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 1313)
مقدمه
در سالهای کودکی و جوانی، درسهایی که از استادانم آموختم، چون نوری در دلم تابید و راه زندگیام را روشن کرد. این خاطرات، که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان شدهاند، روایتهایی هستند از عمق جان، از لحظههایی که معرفت و معنویت در وجودم ریشه دواند. در این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیدهام، میکوشم شما را به دنیای این تجربیات ببرم؛ جایی که ایمان، عشق، و حکمت در هم تنیدهاند و انسان را به سوی حقیقت متعالی هدایت میکنند. هر بخش از این روایتها، دریچهای است به سوی تأمل در وجود، حیات، و راه کمال.
بخش اول: استواری مؤمن و آتش عشق
، هفت یا هشت سال بیشتر نداشتم که استادم، که خداوند روحش را قرین رحمت کند، حدیثی را به من آموخت که تا امروز در جانم حک شده است: «لم یتغیر أبداً، المؤمن کالجبل الراسخ». مؤمن مانند کوهی است استوار، بلند، و راسخ. استادم میگفت انسان باید چنان محکم و قوی باشد که اگر هزار بار او را به قتل برسانند، باز زنده شود و حیات یابد. این کلام، تصویری از ایمان است که نه با خاک نرم و شکننده، بلکه با سنگ سخت و کوه استوار قیاس شده است. مؤمن، در برابر طوفانهای زندگی، چون کوهی میایستد و فرو نمیریزد.
این استواری، تنها در ایمان نیست؛ عشق نیز چنین است. ما در باب عشق کوتاهی میکنیم. عبادتمان گاه برای بهشت است یا برای دفع آتش جهنم. اما در کلامی منسوب به یکی از عالمان بزرگ دینی، شنیدم که گفت: «لا خوف من نارک». بهشت و جهنم تو برای من اهمیتی ندارد. آتشی در دلم افتاده که نه از جنس جهنم است و نه در پی بهشت. این آتش، شوق دیدار توست. وجدتک؛ چشم گشودم و تو را یافتم، بیآنکه اختیاری در آن باشد. عشق، اختیاری نیست. نه آن هنگام که او ما را آفرید، اختیاری بود و نه آن لحظه که ما او را یافتیم. سراسر، عشق است.
این حقیقت، با آیات قرآن کریم همخوانی دارد. در قرآن کریم آمده است: إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا (کسانی که گفتند پروردگار ما الله است و سپس استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنها نازل میشوند که نترسید و اندوهگین نباشید) [فصلت: 30]. این آیه، گواهی است بر استواری مؤمن که چون کوهی راسخ، در برابر ناملایمات پایدار میماند.
بخش دوم: وحدت وجود و مراتب حیات
سالها پیش، در تأملاتم درباره عالم هستی، به این حقیقت رسیدم که تمام وجود، یک حقیقت واحد است؛ حیاتی که شعور دارد و مراتب آن متفاوت است. مانند آتش که شدت و ضعف دارد. شعله کبریت و شعله اجاق گاز، هر دو آتشاند، اما یکی سوزانتر است. این تفاوت، نه در ماهیت است و نه در پوسته و هسته، بلکه در شدت و تراکم. روزی در کارگاهی، فولاد و آهن را دیدم که به اندازه کوه بود، اما در کورهای سوزان، چون آبگوشت روان شد و چون پشمک در دهان ذوب گردید. لحظهای نبود که بتوان آن را سنجید؛ آهن به محض ورود به کوره، آب شد.
این مشاهده، باورم را به جهنم و دوزخ استوار کرد. اگر کورهای چنین سوزان باشد، چگونه میتوان آتش الهی را انکار کرد؟ در قرآن کریم آمده است: سَيَصْلَوْنَ جَحِيمًا (به زودی به آتش دوزخ درآیند) [مزمل: 12]. این آیه، قدرت آتش الهی را نشان میدهد که سختترین مواد را در لحظهای ذوب میکند. عالم هستی نیز چنین است؛ همه چیز از یک حقیقت واحد سرچشمه میگیرد، اما مراتب آن متفاوت است. هرچه به سوی بالا صعود کنیم، این حقیقت سوزانتر و قویتر میشود.
بخش سوم: باز بودن راه سلوک
روزی در آبادیای اقامت داشتم که هیچ سیدی در آن نبود. به اهالی گفتم: «چگونه نسلی بیبرکت دارید؟» پاسخ دادند که سادات بودن اجباری نیست. گفتم: «دخترانتان را به سادات بدهید، کمکم سادات در میانتان پدید میآیند.» راه بسته نیست. همه میتوانند به کمال واصل شوند. ائمه معصومین، چون پنج انگشت دست، محدود نیستند. راه به سوی ایشان باز است، اما سرعت حرکت هرکس متفاوت است. یکی با شتابی عظیم میرود و دیگری آرامتر. مسیر یکی است، حقیقت یکی است، اما مراتب متفاوت است.
این حقیقت، با کلام قرآن کریم همخوانی دارد: وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا (و هر که از خدا پروا کند، برای او راه برونرفتی قرار میدهد) [طلاق: 2]. این آیه، گواهی است بر باز بودن راه سلوک برای همه انسانها، بیهیچ بنبستی.
بخش چهارم: تفاوت علم و اخلاق
روزی از یکی از عالمان بزرگ دینی، که خداوند روحش را قرین رحمت کند، خواستیم که ما را نصیحت کند و بحثی اخلاقی ترتیب دهد. او با تواضعی شگفت گفت: «شما مرا نصیحت کنید.» گفتیم: «شما استادید و عالمتر از ما.» پاسخ داد: «آیا کسی که عالمتر است، نیازی به نصیحت ندارد؟ علم، ربطی به اخلاق ندارد. من که عالمترم، در معرض خطرات نفسانی بیشتری هستم. پس شما باید مرا نصیحت کنید.» این کلام، نشان از تقوای او داشت. عالم بودن، انسان را از نیاز به موعظه بینیاز نمیکند. کسی که مشکلات نفسانی بیشتری دارد، به یاری دیگران محتاجتر است.
این اصل، با کلام قرآن کریم همخوانی دارد: وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى (و در نیکی و تقوا به یکدیگر یاری رسانید) [مائده: 2]. این آیه، بر نیاز به همکاری و یاری در مسیر تقوا تأکید دارد.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، که ریشه در درسگفتارهایم دارند، تلاشی است برای به اشتراک گذاشتن تجربیات و تأملاتی که در طول سالها در جانم نشستهاند. از استواری مؤمن که چون کوهی راسخ است، تا آتش عشقی که فراتر از بهشت و جهنم میسوزد؛ از وحدت وجود که عالم را در یک حقیقت متحد میبیند، تا راه سلوکی که برای همه باز است؛ و از تفاوت علم و اخلاق که تقوا را در تواضع و نیاز به یاری دیگران نشان میدهد. این روایتها، دعوتی است به تأمل در حقیقت وجود، حیات، و کمال. امیدوارم این کلمات، چون نوری در دل شما بتابد و راهتان را به سوی حقیقت روشن کند.