متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 1323)
مقدمه
سالهای بسیاری از عمرم را در محضر انسانهایی گذراندم که هرکدام بهنوعی مرا به تأمل در حقیقت و معنای زندگی واداشتند. این خاطرات، که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا به آنها اشاره کردهام، روایتهایی هستند از زیستن در میان مردمان، از قبرکنانی که در قبرستان به دنبال نان بودند تا عابدان و عالمانی که در پی حقیقت. این روایتها، نهتنها شرح تجربههای شخصی من، بلکه تأملی عمیق در مسائل عرفانی، معنوی و معرفتی است که در روزگار ما، بیش از پیش، نیاز به بازاندیشی دارد. در این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیدهام، میکوشم شما را به دنیای این تجربهها ببرم، جایی که حقیقت و روزمرگی، ایمان و انکار، و عرفان و زندگی مادی در هم تنیدهاند.
بخش اول: قبرکن قبرستان و راز خداانکاری
روایت قبرکن: پنجاه سال در میان مرگ
روزگاری را که در قبرستان، در کنار قبرکنی کهنسال، ساعتها به گفتوگو مینشستم. او مردی بود که پنجاه سال از عمرش را در میان اموات گذرانده بود؛ غسل میداد، کفن میکرد و در خاک میآرمید. اما آنچه مرا به شگفتی واداشت، نه کار او، بلکه نگاهش به زندگی و مرگ بود. میگفت: «من در این قبرستان، جز استخوانهای پوسیده چیزی ندیدهام. نه مردهای جنبیده، نه سخنی گفته، و نه ترسی در دلم نشسته. چون چیزی نبوده که از آن بترسم.» این سخن، چون تیری بر قلبم نشست. او، که پنجاه سال در میان مرگ زیسته بود، هیچ حقیقتی جز استخوان و خاک نیافته بود. این، همان چیزی است که من آن را خداانکاری مینامم؛ حالتی که در آن، انسان همهچیز را «سر کاری» و بیهدف میبیند.
اما نکتهای که مرا به خنده و تأمل واداشت، چای درجهیک او بود! میگفت: «فکر نکنید چون قبرکنم، چایم بوی مرده میدهد. نه! چای من از بهترینهاست، عطرش همهجا را پر میکند.» راست میگفت. چای او، در آن مکان سرد و خاموش، گرما و حیاتی داشت که گویی با محیط قبرستان در تضاد بود. این تناقض، مرا به فکر فرو برد: چگونه کسی در چنین جایی، به کیفیت چای خود اهتمام میورزد، اما از حقیقت مرگ و زندگی غافل میماند؟
تحلیل عرفانی: چرا حقیقت رویت نمیشود؟
این ماجرا مرا به یاد شکایت بسیاری از عابدان انداخت که میگویند: «پنجاه، شصت سال نماز خواندهام، اما هیچ حقیقتی ندیدهام.» مانند قبرکن، آنها نیز در تکرار اعمال خود، چیزی جز ظاهر آن نیافتهاند. این، همان چالش بزرگ عرفان است: چرا کسی که سالها عبادت کرده، به وصول نمیرسد؟ پاسخ را شاید بتوان در کلام الهی جستوجو کرد. قرآن کریم میفرماید:
إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ
«نماز از کار زشت و ناپسند بازمیدارد» (عنکبوت: ۴۵). این آیه به ما میآموزد که نماز، اگر با اخلاص و توجه به باطن آن باشد، قلب را پاک میکند و راه را برای رویت حقیقت میگشاید. اما عبادتی که به عادت بدل شود، مانند کار قبرکن در قبرستان، تنها تکراری مکانیکی است که به حقیقت راه نمیبرد.
قبرکن و زندگی مادی
قبرکن قصه ما، هدفی جز نان درآوردن نداشت. میگفت: «از همین استخوانها، زن و فرزند و عروس و دامادم را سروسامان دادهام.» این سخن، هرچند ساده به نظر میرسد، عمق یک واقعیت تلخ را نشان میدهد: زیستن برای مادیات، انسان را از جستوجوی حقیقت بازمیدارد. او در قبرستان، نه به دنبال حقیقت بود و نه انتظاری از آن داشت. این، همان خداانکاری عملی است که در میان برخی دینداران نیز دیده میشود؛ عباداتی که به نیت قربت انجام نمیشود و تنها به عادت بدل شده است.
بخش دوم: خداانکاری در میان دینداران
چالش عابدان: عبادت بدون معرفت
در میان مومنان و اهل دیانت، بارها این گلایه را شنیدهام که: «هفتاد سال نماز خواندهام، اما چیزی عایدم نشده.» این سخن، مرا به تأمل واداشت. چرا عابدی که یک رکعت از نمازش قضا نشده، حقیقتی را رویت نمیکند؟ پاسخ را در همان قصه قبرکن یافتم: وقتی وجود انسان درگیر واجبالوجود من جمیع جهات شود، گویی هیچچیز نیست. این مفهوم فلسفی، که برخی فلاسفه آن را مطرح کردهاند، میتواند به سوءتفاهم منجر شود. وقتی میگوییم «همهچیز خداست»، خطر آن است که تصور کنیم خدا وجود ندارد، زیرا هستی همان است که میبینیم.
قرآن کریم در این باره هشدار میدهد:
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا
«و آنها را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند» (نمل: ۱۴). این آیه، خداانکاری را نتیجه ظلم و غرور میداند، حالتی که انسان به دلیل غفلت از حقیقت، آن را انکار میکند.
انحرافات معرفتی: خداانگاری و خدااهمالی
در روزگار ما، خداانکاری تنها چالش نیست. انحرافاتی دیگر نیز وجود دارد که گاه در خاک مدفوناند: خداانگاری، که خداوند را به مخلوقات تشبیه میکند؛ خدااهمالی، که بیتوجهی به خداوند است؛ و خداباوری مدفون، که ایمانی است بیاثر و پنهان. این انحرافات، مانند زیرخاکیهایی هستند که هنوز کشف نشدهاند، اما تأثیرشان در میان دینداران دیده میشود. قرآن کریم ما را به اخلاص دعوت میکند:
قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ
«بگو من مأمورم که خدا را در حالی که دین را برای او خالص کردهام، بپرستم» (زمر: ۱۱). این آیه، راه رهایی از انحرافات را اخلاص در عبادت میداند.
بخش سوم: نقد فلسفه و علم دینی
فلاسفه یا متکلمان؟
سالها مطالعه و تأمل در آثار فلاسفه اسلامی، از فارابی و ابنسینا تا ملاصدرا، مرا به این نتیجه رساند که بسیاری از آنها، بیش از آنکه فیلسوف باشند، متکلم بودند. آثارشان، هرچند گاه با دقت و عمق همراه است، بیشتر حالت کلامی دارد تا فلسفی. جز ارسطو، که بهراستی فیلسوفی تمامعیار بود، در دیگران گاه تشکیک میکنم. سبک رایج در علم دینی، بهویژه در حوزههای علمیه، بیشتر به دفاع از عقاید دینی میپردازد تا تحلیل عقلانی وجود. این، چالشی است که باید بازاندیشی شود.
مقایسه عابد و کودک
روزی عابدی هفتادساله را دیدم که میگفت: «همهچیز را دیدهام و هیچ خبری نیست.» اما کودکی که هنوز در پی حقیقت بود، از او افضل به نظر میرسید. چرا؟ زیرا کودک، با ذهن باز و قلب پاک، به دنبال کشف حقیقت است، اما عابد، به دلیل عادت به عبادات، یقین کرده که حقیقتی وجود ندارد. این، همان تفاوت میان سلوک عرفانی و دینداری مکانیکی است.
جمعبندی
این خاطرات، که از دل تجربههایم در قبرستانها و گفتوگو با عابدان و عالمان برخاسته، تأملی است در خداانکاری، دینداری ظاهری، و چالشهای علم دینی. قبرکن قصه ما، با چای درجهیکش و هدفی مادی، نمادی از غفلت از حقیقت است. عابد هفتادساله، که جز عادت چیزی نیافته، هشداری است برای ما که عبادت بدون اخلاص، راه به حقیقت نمیبرد. نقد من به علم دینی، دعوتی است به بازنگری در روشهایمان، تا فلسفه و عرفان را از بند کلام رها کنیم و به سوی تحلیل عقلانی و معرفت شهودی گام برداریم. این گفتگوهای صمیمی، دعوتی است به تأمل در خود، در ایمانمان، و در مسیری که برای وصول به حقیقت برگزیدهایم.