متن درس
تمهید القواعد: تأملاتی در عرفان نظری
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۵۸)
دیباچه
کتاب «تمهید القواعد»، اثر صائنالدین علی بن محمد ترکه اصفهانی، حکیم و عارف برجسته سدههای هشتم و نهم هجری، یکی از آثار برجسته در قلمرو عرفان نظری است که با دقت و عمق به تبیین مسائل بنیادین هستیشناسی و معرفتشناسی عرفانی میپردازد. این اثر، با رویکردی فلسفی و عرفانی، به بررسی مفاهیمی چون تعین و تشخص واجبالوجود پرداخته و سعی دارد تا با زبانی استدلالی، راهی به سوی فهم حقیقت وجود بگشاید. در این نوشتار، با بازخوانی و بازنویسی وصل هفدهم از این اثر، تلاش شده است تا محتوای عمیق و پیچیده آن به زبانی روشن، منسجم و متناسب با فضای علمی ارائه گردد. این بخش، با تمرکز بر نقد صورت دوم از صور چهارگانه تعین و تبیین دیدگاه عرفانی در باب تشخص واجبالوجود، دریچهای به سوی تأملات عمیق در باب حقیقت وجود میگشاید.
وصل هفدهم: در تبیین تعین و تشخص واجبالوجود
مقدمهای بر مفهوم تعین و تشخص
مفهوم تعین و تشخص از جمله مسائل بنیادین در عرفان نظری و فلسفه اسلامی است که به چگونگی تحقق وجود و تمایز آن از غیر خود میپردازد. در این وصل، صائنالدین ترکه با نگاهی عمیق به دیدگاههای فلسفی مشائی و عرفانی، به بررسی این پرسش میپردازد که آیا تعین واجبالوجود عین ذات اوست یا مقتضای ذات او؟ این پرسش، نه تنها در حوزه فلسفه، بلکه در عرفان نظری نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ زیرا پاسخ به آن، مبنای فهم وحدت وجود و چگونگی رابطه واجبالوجود با ممکنات را تشکیل میدهد.
در این راستا، چهار صورت برای تعین واجبالوجود مطرح شده است که هر یک از منظری خاص به این مسئله مینگرند. صورت دوم، که موضوع اصلی این وصل است، بیان میدارد که تعین واجبالوجود مقتضای ذات اوست، نه عین ذاتش. این دیدگاه، مورد نقد ابنسینا در «اشارات» قرار گرفته و به دلیل مستلزم بودن نیاز واجب به امری خارج از ذات، از نظر عقلانی مردود دانسته شده است. در مقابل، دیدگاه عرفانی، تعین را عین ذات واجب میداند و آن را به وجود لا به شرط مطلق پیوند میزند.
تحلیل متن اصلی
متن اصلی وصل هفدهم، که در ادامه به همراه ترجمه ارائه میشود، به تبیین معنای تعین و تشخص واجبالوجود پرداخته و به نقد صورت دوم از صور چهارگانه میپردازد. متن عربی به شرح زیر است:
ثمّ إنَّ معنى كونِ تعيّنِها نفسَها في الأعيان، هو أنّها تَمتازُ عمّا عداها بنفسها لا بصفةٍ زائدةٍ عليها في الأعيان، ولا يلزم من هذا أن تكونَ نفسُها هي الشخصيّةَ بعينها، وإلّا امتنع أن يكونَ عاقلاً لنفسها ولغيرها. ثمّ إنّها بنفسها تُفيدُ لنفسها ما تُفيدُ شخصيّةُ الشّخص له، بالنّسبة إلى غيره من الأشخاص الباقية من النّوع.
ترجمه: همچنین معنای این که «تعین، عین طبیعت ملزوم در اعیان است»، آن است که طبیعت ملزوم از غیر خود به نفس ذات خویش ممتاز است، نه این که امتياز آن به صفت زاید بر ذات در اعیان حاصل شود. و لازم تمایز ذاتی طبیعت ملزوم، آن نیست که طبیعت ملزوم عین شخصیت باشد. و اگر عین شخصیت باشد، محال است که بتواند خود و دیگران را تعقل کند. معنای /
درنگ: تعین واجبالوجود، در نگاه عرفانی، عین ذات اوست و نه مقتضای ذات. این تعین، به وجود لا به شرط مطلق اشاره دارد که هیچ گونه غیریتی را در خود راه نمیدهد و از هرگونه صفت زاید بر ذات مبراست.
این که «تعین عین واجب است»، آن است که خود واجب بهطور ذاتی افادهی همان مطلبی را میدهد که سایر اشخاص باقی این نوع، به واسطهی آن (تشخص) متشخص میشوند.
تبیین مفهوم تعین ذاتی
در این بخش، صائنالدین ترکه با تأکید بر دیدگاه عرفانی، تعین واجبالوجود را عین ذات او میداند. این تعین، برخلاف دیدگاه مشائی که گاه تعین را به صفتی زاید یا مقتضای ذات نسبت میدهد، به هیچ امر خارجی وابسته نیست. به عبارت دیگر، واجبالوجود به نفس ذات خویش متعین است و این تعین، نه از طریق صفتی زاید و نه از طریق مقتضای ذات، بلکه به دلیل ذات بیکران و لا به شرط اوست. این دیدگاه، با مفهوم وجود لا به شرط مطلق همخوانی دارد؛ وجودی که هیچ محدودیتی را در خود نمیپذیرد و از هرگونه غیریت مبراست.
برای فهم بهتر این مفهوم، میتوان به مثالی تمثیلی متوسل شد: وجود واجبالوجود همچون اقیانوسی بیکران است که در عین بینهایت بودن، خود را در خویش متعین میسازد، بیآنکه نیازی به کرانهای خارجی یا موجی زاید بر ذات خود داشته باشد. این اقیانوس، نه به سبب موجهایش، بلکه به دلیل ذات بیمرز خود، از هرآنچه غیر اوست ممتاز است.
نقد صورت دوم از صور چهارگانه
صورت دوم از صور چهارگانه، که در این وصل بهطور تلویحی نقد شده است، بیان میدارد که تعین واجبالوجود مقتضای ذات اوست و نه عین ذاتش. این دیدگاه، به دلیل مستلزم بودن نیاز واجب به امری خارج از ذات، از سوی حکما و عرفا مردود شمرده شده است. اگر واجبالوجود در تعین خود به صفتی زاید یا مقتضایی نیازمند باشد، دیگر واجب نخواهد بود؛ زیرا وجوب ذاتی، اقتضای بینیازی مطلق از هر امر خارجی را دارد.
شارح در این باره میفرماید:
هذا إشارةٌ إلى بيان انتفاء الصّورة الثّانية من الصّور الأربع عن الطّبيعة الملزومة بوجهٍ يُعلمُ منه معنى قولُ المحقّقين عن آخرهم: «إنّ تعيّنَ الواجبِ نفسُه»، ولذلک طَوَى التَّصريحَ بكون التعيّن مقتضى الذّات على ما هو المصرَّحُ به في الصّورة المذكورة، لأنّه يَستلزمه على ما لا يخفى.
ترجمه: این مطلب اشاره به بیان انتفای صورت دوم از صورتهای چهارگانه از طبیعت ملزوم است؛ به وجهی که سخن عرفا ـ که تعین واجب، عین ذات اوست ـ دانسته میشود و بدان خاطر، از تصریح به اینکه تعین مقتضای ذات است، چشم پوشید؛ چنانکه در صورتهای چهارگانهی مذکور تصریح شده بود؛ چرا که در این صورت تعین، مستلزم ذات واجب میبود.
این نقد، به روشنی نشان میدهد که صورت دوم به دلیل ایجاد نیاز در ذات واجب، با اصل وجوب سازگار نیست. اگر واجبالوجود برای تعین خود به مقتضایی وابسته باشد، این وابستگی به معنای نقص در ذات اوست، و نقص با وجوب ذاتی در تناقض است.
تمایز تعین و تمیز
یکی از نکات کلیدی در این وصل، تمایز میان مفاهیم «تعین» و «تمیز» است. تعین، امری نفسی و ذاتی است که به خودی خود در ذات واجبالوجود محقق میشود، بیآنکه به غیر یا مقایسهای با غیر وابسته باشد. اما تمیز، امری نسبی است که نیازمند وجود دو طرف یا تعدد است. صائنالدین ترکه در این متن، با استفاده از واژه «تمیز»، به بیان این نکته میپردازد که تمایز واجبالوجود از غیر، نه به سبب صفتی زاید، بلکه به نفس ذات اوست. این تمایز، در واقع به سلب موضوعی غیر بازمیگردد؛ زیرا در نگاه عرفانی، غیر از واجبالوجود، چیزی جز اعدام یا ممکنات نیست.
برای روشن شدن این تمایز، میتوان گفت: تعین واجبالوجود مانند نوری است که در ذات خود میدرخشد و نیازی به آینهای خارجی برای آشکار شدن ندارد. اما تمیز، مانند مقایسه دو شیء در برابر یکدیگر است که یکی را از دیگری متمایز میسازد. در مورد واجبالوجود، هیچ غیر واقعی وجود ندارد تا تمیزی نسبی پدید آید؛ از اینرو، تعین و تمیز در ذات او یکی میشوند.
شخصیت واجبالوجود: نقد مفهوم عرفی
یکی از چالشهای مطرح در این وصل، مفهوم «شخصیت» و ارتباط آن با تعین واجبالوجود است. در نگاه عرفی، شخصیت به معنای مجموعهای از عوارض و خصوصیات خارجی نظیر قد، قامت، کم و کیف است که به ماده و ماهیت وابسته است. اما در مورد واجبالوجود، که از ماده و ماهیت مبراست، سخن گفتن از شخصیت به معنای عرفی آن بیمعناست. متن اصلی در این باره میفرماید:
ولا يلزم من هذا أن تكونَ نفسُها هي الشخصيّةَ بعينها، وإلّا امتنع أن يكونَ عاقلاً لنفسها ولغيرها.
ترجمه: لازم نمیآید از این که گفتیم تعین عین ذاتش است، که طبیعت وجود عین شخصیت محدود باشد؛ وگرنه محال میشد که واجبالوجود عاقل به خود و غیر خود باشد.
این بخش، به روشنی بیان میدارد که اگر شخصیت واجبالوجود به معنای عوارض خارجی باشد، ذات او مرکب و نیازمند خواهد شد، که این با وجوب ذاتی در تناقض است. از اینرو، شخصیت در اینجا به معنای حقیقت وجودی و هویت ذاتی واجبالوجود است، نه عوارض مادی. این حقیقت، بیحد و مرز است و هیچ قامت و قیامتی جز ذات بیکران خود ندارد.
نقد قاعده «الشيء ما لم يتشخص لم يوجد»
یکی از نکات برجسته در این وصل، نقد قاعده فلسفی «الشيء ما لم يتشخص لم يوجد» است که بیان میدارد تا چیزی متشخص نشود، موجود نخواهد شد. این قاعده، در نگاه اولیه، به نظر کلی میآید، اما در تحلیل دقیقتر، مشخص میشود که کلیت ندارد. شارح در این باره میفرماید:
تقريرُ ذلک: أنّ معنى قولهم: «تعيّنُ الواجب نفسُه في الأعيان»، هو أنّه بنفسه ممتازٌ عن سائر ما عداه، لا أنّه يقتضي صفةً زائدةً خارجةً بها يمتاز عمّا عداه، وإلّا يلزمهم الوقوعُ في ما هَرَبُوا منه، وهو احتياجُ الواجب إلى أمرٍ خارجٍ عن ذاته.
ترجمه: تقریر مطلب این است که معنای سخن عرفا که گفتند: «تعین واجب، عین او در اعیان است»، آن است که خود واجب به نفس خویش از دیگران ممتاز است، نه آن که واجب اقتضای صفت زایدی کند که خارج از ذات واجب بوده و به واسطهی این صفت، از دیگران ممتاز است؛ زیرا اگر صفت زاید، مقتضای واجب باشد که باعث تعین و امتیاز وی از دیگران میشود، لازم میآید که ایشان در چیزی بیفتند که از آن فرار میکردند و آن، احتیاج واجب به امری خارج از ذات است.
این نقد، به روشنی نشان میدهد که قاعده مذکور تنها در مورد موجودات مادی و محدود صادق است. هر موجود محدودی متشخص است، اما این که هر متشخصی لزوماً محدود باشد، ادعایی بیاساس است. برای واجبالوجود، که از هرگونه محدودیت مبراست، تشخص به معنای حقیقت وجودی اوست، نه محدودیتی مادی یا ماهوی.
درنگ: قاعده «الشيء ما لم يتشخص لم يوجد» کلیت ندارد. هر محدود متشخص است، اما هر متشخصی لزوماً محدود نیست. تشخص واجبالوجود، به معنای حقیقت وجودی بیحد اوست، نه محدودیتی مادی یا ماهوی.
تأملات عرفانی در باب وحدت وجود
در نگاه عرفانی، وحدت وجود به معنای آن است که وجود واجبالوجود، تنها حقیقت موجود است و غیر او، جز سایهها و ظهورات این حقیقت نیست. این دیدگاه، با استناد به آیه شریفه قرآن کریم، بر بینیازی مطلق واجبالوجود تأکید دارد:
والله غني عن العالمين
ترجمه: و خداوند از جهانیان بینیاز است (آلعمران: ۹۷).
این آیه، به روشنی بیانگر آن است که واجبالوجود در تعین و تشخص خود، هیچ نیازی به خلق یا غیر ندارد. تعین او، عین ذات بیکران اوست و این ذات، از هرگونه غیریت یا صفت زاید مبراست. عارفان، با این نگاه، وجود را به مثابه نوری بیانتها میبینند که در ذات خود متعین است و هیچ ظهوری جز ظهور ذاتش در کار نیست.
برای فهم این معنا، میتوان به تمثیلی دیگر متوسل شد: وجود واجبالوجود مانند خورشیدی است که نورش نه تنها خود را روشن میسازد، بلکه همه چیز را در پرتو خود آشکار میکند، بیآنکه نیازی به آینهای خارجی داشته باشد. این نور، در ذات خود متشخص است و هیچ غیر واقعی در برابرش وجود ندارد تا تمیزی نسبی پدید آید.
اخلاق عرفانی و نگاه به خلق
یکی از نکات برجسته در این وصل، پیوند میان عرفان نظری و عرفان عملی است. عارف، با فهم وحدت وجود، به خلق خدا نه به چشم موجوداتی جدا و مستقل، بلکه به مثابه جلوههای حق مینگرد. این نگاه، به اخلاقی متعالی منجر میشود که در آن، محبت و مرحمت به همه موجودات، از جمله ویژگیهای بارز عارف است. قرآن کریم در این باره میفرماید:
إنما يتقبل الله من المتقين
ترجمه: خداوند تنها از پرهیزگاران میپذیرد (مائده: ۲۷).
این آیه، بر لزوم اخلاص در رفتار با خلق تأکید دارد. عارف، با قلبی صاف و بیکینه، به هر موجودی به دیده احترام مینگرد و حتی در مواجهه با خطاکاران، بغض و عناد را به عمل ناصواب آنان محدود میسازد، نه به ذات خلقی ایشان. به عنوان مثال، رفتار امیرالمؤمنین علیهالسلام با قاتل خود، نمونهای والا از این اخلاق عرفانی است که با وجود شرع، به جای کینه و نفرت، با مرحمت و صفا عمل میکند.
این نگاه عرفانی، انسان را از خودبینی و منیت رها میسازد و او را به سوی وحدتی سوق میدهد که در آن، همه موجودات جلوههای حقاند. عارف، با این معرفت، به هر ذره از هستی به دیده احترام مینگرد و از تحقیر یا تخریب خلق پرهیز میکند.
جمعبندی وصل هفدهم
وصل هفدهم از «تمهید القواعد» با تمرکز بر مفهوم تعین و تشخص واجبالوجود، یکی از عمیقترین مباحث عرفان نظری را پیش روی ما میگشاید. این وصل، با نقد صورت دوم از صور چهارگانه، نشان میدهد که تعین واجب نمیتواند مقتضای ذات او باشد، زیرا این امر به نیاز و نقص در ذات واجب منجر میشود. در مقابل، دیدگاه عرفانی، تعین را عین ذات واجب میداند و آن را به وجود لا به شرط مطلق پیوند میزند. این دیدگاه، نه تنها از نظر فلسفی استوار است، بلکه به اخلاقی متعالی نیز راه میبرد که در آن، محبت و مرحمت به خلق، جلوهای از معرفت به حق است.
تمایز میان تعین و تمیز، نقد مفهوم عرفی شخصیت، و رد کلیت قاعده «الشيء ما لم يتشخص لم يوجد»، از جمله نکات کلیدی این وصل است که هر یک به فهم دقیقتر حقیقت وجود کمک میکند. این تأملات، نه تنها در حوزه نظری، بلکه در ساحت عملی نیز راهگشاست و انسان را به سوی معرفتی سوق میدهد که در آن، وحدت وجود و محبت به خلق، دو روی یک سکهاند.
نتیجهگیری کلی
کتاب «تمهید القواعد» با ارائه مباحثی چون وصل هفدهم، دریچهای به سوی فهم عمیق وحدت وجود و تعین واجبالوجود میگشاید. این اثر، با تلفیق استدلال فلسفی و شهود عرفانی، به ما میآموزد که حقیقت وجود، فراتر از محدودیتهای مادی و ماهوی است و واجبالوجود، در ذات بیکران خود، از هرگونه نیاز و غیریت مبراست. این معرفت، نه تنها ذهن را به سوی حقایق متعالی سوق میدهد، بلکه قلب را به محبت و مرحمت به خلق فرا میخواند. عرفان نظری، در این نگاه، پلی است میان شناخت حقیقت و زیستن در ساحت تقوا و اخلاق، که انسان را به سوی کمال وجودی هدایت میکند.
با نظارت صادق خادمی