متن درس
بررسی نظائر افاریط و مرَده در انسان کامل: تبیین و نقد تطبیقات خیالی در تمهید القواعد
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۱۹۲)
دیباچه
کتاب شریف تمهید القواعد، نگاشته صائنالدین علی بن محمد ترکه اصفهانی، حکیم و عارف برجسته سدههای هشتم و نهم هجری، از متون بنیادین عرفان نظری است که با ژرفنگری به مفاهیم وجود، اطلاق، تقید و انسان کامل میپردازد. این نوشتار، با تکیه بر محتوای جلسهای از درسگفتارهای عرفانی، به بررسی و نقد نظائر افاریط و مرَده در انسان کامل، تطبیقات خیالی میان عالم کبیر و صغیر، و پاسخ به اشکالات وارد بر این مفاهیم اختصاص دارد. همانند رودی که از سرچشمههای حکمت جاری میشود، این متن میکوشد با زبانی روشن و وزین، حقایق عرفانی را در قالب استدلالهای عقلی و شرعی به خواننده عرضه کند، تا چون آیینهای صیقلیافته، حقیقت را بیغبار بازتاب دهد.
بخش نخست: نظائر افاریط و مرَده در انسان کامل
تبیین مفهوم افاریط و مرَده
در عرفان نظری، افاریط به موجودات پلید و خبیث، و مرَده به موجودات طردشده و دورافتاده از ساحت رحمت الهی اطلاق میشود. این قوا، که در انسان به صورت لابشرط (بدون قید و شرط) موجودند، در انسان کامل از طریق تهذیب و تسخیر به کمالات تبدیل میشوند. سائل در این بحث معتقد است که این قوا در انسان کامل منتفع میگردند و به افعال محموده منجر میشوند. شارح، با تأکید بر این نکته، بیان میدارد که این قوا، در انسان کامل نه تنها وجود دارند، بلکه با مجاهدات معتبره به سوی کمال هدایت میشوند.
درنگ: قوای نفسانی در انسان کامل به صورت لابشرط موجودند و با تهذیب و تسخیر، از حالت بالقوه به بالفعل درمیآیند، که این فرآیند با نظریه وحدت وجود همخوانی دارد.
این مفهوم با آیه شریفه وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي (سوره حجر، آیه ۲۹: و از روح خود در او دمیدم) پیوند دارد، که بر جامعیت انسان کامل و توانایی او در تسخیر قوای نفسانی دلالت میکند. انسان کامل، چونان دریایی است که همه گوهرهای وجود را در خود جای داده و با صیقل مجاهدت، آنها را به درخشش کمال میرساند.
پاسخ به اشکال سائل
سائل اشکال میکند که چگونه انسان کامل میتواند نظائر افاریط و مرَده را در خود داشته باشد، حال آنکه این قوا پلید و خبیثاند. شارح در پاسخ میفرماید:
فلا نسلم أنها نظائر هذه الصفات والقوى غير موجودة فيه، بل هي موجودة لكنها مهذبة ومُسَخَّرة.
ترجمه: ما نمیپذیریم که این صفات و قوا در انسان کامل موجود نیستند، بلکه آنها موجودند، اما تهذیبشده و تسخیرشدهاند.
این پاسخ، بر این حقیقت تأکید دارد که قوای نفسانی در انسان کامل، از طریق مجاهدات معتبره در مسیر استکمال، به افعال محموده تبدیل میشوند. این قوا، که در افراد عادی بالقوهاند، در انسان کامل به فعلیت میرسند و تحت ملکه قدسیه قرار میگیرند. این فرآیند، مانند کیمیاگری است که مس وجود را به طلای کمال بدل میسازد.
بخش دوم: نقد تطبیقات خیالی میان عالم کبیر و صغیر
نقد عبارات منسوب به محییالدین عربی
شارح، عبارات منسوب به محییالدین عربی را که با تمجید نقل شدهاند، فاقد اساس منطقی و عرفانی میداند و آنها را خیالات مبتنی بر هیئت قدیم میخواند. این عبارات، که به تطبیق مسائل نفسانی و عرفانی با نظام کیوانی و افلاک پرداختهاند، از منظر شارح، نه تنها فاقد سند معتبرند، بلکه با مباحث عقلی و فلسفی عرفان بیارتباطاند.
برای نمونه، محییالدین چنین آورده است:
إن العوالم أربعة: عالم الأعلى وهو عالم البقاء، وعالم الإستحالة وهو عالم الفناء، وعالم التعمير، وعالم النسبة.
ترجمه: عوالم چهارگانهاند: عالم اعلی که عالم بقاست، عالم استحاله که عالم فناست، عالم تعمیر، و عالم نسبة.
شارح این تقسیمبندی را نادرست میداند، زیرا بقاء و فناء اوصافاند، نه موصوفات. عوالم معتبر در عرفان، مانند جبروت، ملكوت، ناسوت و مثال، موصوفاتاند، در حالی که بقاء و فناء صرفاً اوصاف این عوالماند. این نقد، چونان چراغی است که تاریکی گمانهزنیهای بیاساس را روشن میسازد و بر لزوم استدلال عقلی و شرعی تأکید میکند. این مفهوم با آیه شریفه رَبُّ الْعَالَمِينَ (سوره فاتحه، آیه ۲: پروردگار جهانیان) همخوانی دارد، که بر وجود عوالم به عنوان موصوفات دلالت میکند.
درنگ: تقسیمبندی عوالم به بقاء، فناء، تعمیر و نسبة، به دلیل خلط میان صفت و موصوف، فاقد سند معتبر است و با اصول عرفان نظری همخوانی ندارد.
نقد تطبیق افلاک و قوای انسانی
شارح، تطبیق افلاک و کواکب با قوای انسانی را نادرست میداند، زیرا انسان کامل، این قوا را به صورت اطلاقی داراست، نه تقیدی. در هیئت قدیم، عالم به افلاک نهگانه تقسیم میشد، از قمر تا فلکالافلاک، اما این نظام، به دلیل نادیده گرفتن کرات جدید مانند اورانوس و نپتون، و همچنین تطبیقات خیالی با انسان، از نظر شارح رد میشود.
برای مثال، تطبیق رگهای بدن با افلاک، که دارای حرکت انقباضی و انبساطیاند، فاقد اساس منطقی است، زیرا افلاک ظرف عالماند، در حالی که رگها ظرف حیات انسان نیستند. این نقد، مانند نسیمی است که غبار تطبیقات خیالی را از آیینه حقیقت میزداید و بر لزوم انطباق معارف عرفانی با علوم روز تأکید میکند. این مفهوم با آیه شریفه أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ (سوره محمد، آیه ۲۴: آیا در قرآن تدبر نمیکنند؟) پیوند دارد.
بخش سوم: انسان کامل و کمال جمعی
جامعیت انسان کامل
انسان کامل، به دلیل کمال جمعی، فاقد قیود و نواقص مخلوقات است، اما کمالات آنها را به صورت اطلاقی در خود دارد. شارح بیان میدارد:
إن الإنسان الكامل له كمال جمعي، فلا يملك حدود وقيودات المخلوقات التي هي نواقص، ولكنه يملك كمالاتها.
ترجمه: انسان کامل دارای کمال جمعی است، از اینرو قیود و نواقص مخلوقات را ندارد، اما کمالات آنها را داراست.
این مفهوم، مانند خورشیدی است که همه پرتوهای کمال را در خود جمع کرده و تاریکی نقص را از وجودش میزداید. انسان کامل، قوای نفسانی را به صورت لابشرط داراست و با تهذیب و تسخیر، آنها را به افعال محموده تبدیل میکند. این با آیه شریفه وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا (سوره بقره، آیه ۳۱: و خدا به آدم همه نامها را آموخت) همخوانی دارد، که بر جامعیت انسان کامل دلالت میکند.
درنگ: انسان کامل، به دلیل کمال جمعی، قوای نفسانی را به صورت لابشرط داراست و با تهذیب، آنها را به کمالات تبدیل میکند.
تمایز قوای لابشرط و مقید
قوای نفسانی در انسان، به صورت لابشرط موجودند و تربیت آنها به معنای فعلیت یافتن این قواست، نه تربیت قوای مقید مانند شیر یا گرگ نوعى. شارح تأکید میکند که قوای لابشرط در انسان، یا بالقوه (در افراد عادی) یا بالفعل (در انسان کامل) هستند. این تمایز، مانند خطی است که میان حقیقت اطلاقی و تقیدی مرز میکشد و از خلط مفاهیم جلوگیری میکند.
برای مثال، قوای نفسانی انسان، مانند شیر لابشرط، یا بالقوه در افراد عادی موجود است یا بالفعل در انسان کامل. این قوا، با مجاهدات معتبره، به فعلیت میرسند و تحت ملکه قدسیه قرار میگیرند. این مفهوم با آیه شریفه وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا (سوره شمس، آیه ۷: و سوگند به نفس و آنچه آن را سامان داد) پیوند دارد.
بخش چهارم: نقد حدیث و تمایز شیطان و نفس اماره
نقد حدیث «الشّیطانَه قد أسلَمَ على یدِه»
شارح به حدیثی منسوب به پیامبر اکرم (ص) اشاره میکند که میفرماید:
إن الشّيطانَه قد أسلَمَ على يدِه.
ترجمه: همانا شیطان به دست او تسلیم شده است.
این حدیث، از نظر شارح، فاقد سند معتبر است و معنای «أسلَمَ» در آن نه به انقیاد الهی (اسلام)، بلکه به تسلیم ظاهری به دلیل ناتوانی شیطان در برابر پیامبر (ص) تفسیر میشود. شارح استدلال میکند که شیطان، به دلیل ذات خود، قابل انقیاد الهی نیست، اما ممکن است به دلیل ناتوانی تسلیم ظاهری شود. این نقد، مانند وزنهای است که حقیقت را از گمانهزنی جدا میسازد و بر لزوم سندیت در معارف عرفانی تأکید میکند. این مفهوم با آیه شریفه إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا (سوره یونس، آیه ۳۶: همانا گمان، چیزی از حق را بینیاز نمیکند) همخوانی دارد.
درنگ: حدیث «الشّیطانَه قد أسلَمَ على یدِه» فاقد سند معتبر است و معنای تسلیم در آن، به ناتوانی شیطان در برابر پیامبر (ص) اشاره دارد، نه انقیاد الهی.
تمایز شیطان و نفس اماره
شارح، نفس اماره را از شیطان متمایز میداند، زیرا نفس اماره قابل هدایت است، اما شیطان ذاتاً از هدایت محروم است. نفس اماره، قوهای نفسانی است که تحت ملکه قدسیه میتواند به کمال هدایت شود، در حالی که شیطان، به دلیل ذات خود، چنین قابلیتی ندارد. این تمایز، مانند کلیدی است که قفل حقیقت را میگشاید و از خلط میان مفاهیم عرفانی جلوگیری میکند. این مفهوم با آیه شریفه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي (سوره یوسف، آیه ۵۳: همانا نفس به بدی فرمان میدهد، مگر آنکه پروردگارم رحم کند) تأیید میشود.
بخش پنجم: محبوبین و محبین در انسان کامل
تمایز محبوبین و محبین
انسان کامل، یا از محبوبین (دارای فعلیت ذاتی) یا از محبین (دارای فعلیت اکتسابی) است، اما در هر دو حالت، قوای لابشرط را داراست. محبوبین، از بدو خلقت دارای فعلیت ذاتیاند، در حالی که محبین با ریاضت و مجاهدت به فعلیت میرسند. این تمایز، مانند دو شاخه از درختی است که هر دو از ریشه واحد کمال سیراب میشوند.
شارح بیان میدارد که قوای لابشرط در انسان کامل، چه در محبوبین و چه در محبین، به فعلیت میرسند و تحت تسخیر ملکه قدسیه قرار میگیرند. این مفهوم با آیه شریفه إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (سوره احزاب، آیه ۳۳: خدا فقط میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاکیزه گرداند) پیوند دارد.
درنگ: انسان کامل، چه از محبوبین با فعلیت ذاتی و چه از محبین با فعلیت اکتسابی، قوای لابشرط را به کمال میرساند.
نقد تطبیق قوای نفسانی با حیوانات
شارح، تطبیق قوای نفسانی با حیوانات (مانند شیر و گرگ) را نادرست میداند، زیرا قوای انسان، اطلاقی و نه نوعى هستند. قوای نفسانی انسان، مانند شیر لابشرط، در افراد عادی بالقوه و در انسان کامل بالفعل است. این قوا، با تهذیب و تسخیر، به کمالات تبدیل میشوند، نه آنکه به صورت مقید (مانند شیر نوعى) تربیت شوند. این نقد، مانند نسیمی است که غبار تطبیقات نادرست را از آیینه حقیقت میزداید. این مفهوم با آیه شریفه فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (سوره مؤمنون، آیه ۱۴: پس تبارک الله، بهترین آفرینندگان) همخوانی دارد.
بخش ششم: نقد تطبیق رگهای بدن و حرکت افلاک
نقد تطبیق رگهای بدن با افلاک
شارح، تطبیق رگهای بدن با افلاک را نادرست میداند، زیرا افلاک ظرف عالماند، در حالی که رگها ظرف حیات انسان نیستند. رگها، با حرکت انقباضی و انبساطی خود، حیات بدن را حفظ میکنند، اما این حرکت، معادل حرکت افلاک نیست. شارح استدلال میکند:
فإن الشراعين وشبهها مختصة بالسائر الأجزاء محيطة متحركة، ولكن لا يصح أن تكون نظيرة للأفلاك.
ترجمه: رگها و مانند آنها به اجزای دیگر اختصاص دارند و محاط و متحرکاند، اما نمیتوان آنها را نظیر افلاک دانست.
این نقد، مانند خطی است که میان ظرف و مظروف مرز میکشد و از تطبیقات خیالی جلوگیری میکند. این مفهوم با آیه شریفه وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (سوره اسراء، آیه ۴۴: و هیچ چیز نیست مگر اینکه به ستایش او تسبیح میکند) پیوند دارد.
نقد حرکت دائمی افلاک
شارح، حرکت دائمی افلاک را، به معنای منطقی کلمه، نادرست میداند، زیرا افلاک حادث و فانیاند و حرکت آنها مقید به زمان است. انسان نیز حرکت دائمی مشابه افلاک ندارد، زیرا رگها و ریهها ظرف حیاتاند، نه معادل افلاک. این نقد با آیه شریفه كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (سوره الرحمن، آیه ۲۶: هر که بر آن است، فانی است) همخوانی دارد.
درنگ: حرکت دائمی افلاک، به معنای توقیتی است، نه منطقی، و تطبیق آن با رگهای بدن فاقد اساس است.
بخش هفتم: نقد تطبیق حقیقت محمدیه و عرش
نقد تطبیق عالم اعلی و حقیقت محمدیه
شارح، تطبیق عالم اعلی با حقیقت محمدیه و فلک آن با حیات را نادرست میداند. حقیقت محمدیه، مظهر تام حق است و نیازی به تطبیق با فلک حیات ندارد. حیات، صفت حق تعالی است و فلک، ظرف عالم است، نه معادل آن. شارح میفرماید:
فإن الحقيقة المحمدية لا فلك لها، والحياة صفة الحق، لا فلك العالم.
ترجمه: حقیقت محمدیه فلکی ندارد، و حیات صفت حق است، نه فلک عالم.
این نقد، مانند چراغی است که تاریکی تطبیقات بیاساس را روشن میسازد. این مفهوم با آیه شریفه وَهُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (سوره بقره، آیه ۲۵۵: و او زنده پاینده است) پیوند دارد.
نقد تطبیق عرش و جسم
شارح، تطبیق عرش در عالم کبیر با جسم در عالم صغیر را فاقد اساس میداند. جسم انسان، ظرف قوای نفسانی است، اما عرش، ظرف عالم کبیر است و این دو از نظر ماهوی متفاوتاند. این نقد با آیه شریفه الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (سوره طه، آیه ۵: خداوند رحمان بر عرش استیلا یافت) همخوانی دارد.
جمعبندی
این نوشتار، با تکیه بر درسگفتارهای عرفانی، به بررسی نظائر افاریط و مرَده در انسان کامل، نقد تطبیقات خیالی میان عالم کبیر و صغیر، و پاسخ به اشکالات وارد بر این مفاهیم پرداخت. انسان کامل، به دلیل کمال جمعی، قوای نفسانی را به صورت لابشرط داراست و با تهذیب و تسخیر، آنها را به کمالات تبدیل میکند. نقد تطبیقات مبتنی بر هیئت قدیم، مانند افلاک نهگانه و تقسیمبندی عوالم به بقاء، فناء، تعمیر و نسبة، بر لزوم استدلال عقلی و شرعی تأکید دارد. تمایز میان شیطان و نفس اماره، و همچنین محبوبین و محبین، عمق تحلیل عرفانی را نشان میدهد. این مفاهیم، با آیاتی از قرآن کریم، مانند وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا و وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي، تأیید میشوند و پیوند عمیقی میان عرفان نظری و عملی را آشکار میسازند. این نوشتار، چونان آیینهای است که حقیقت انسان کامل را در پرتو حکمت عرفانی بازمیتاباند.
با نظارت صادق خادمی