متن درس
تبیین توحید و ولایت در عرفان نظری: شرح تمهید القواعد
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۲۳۸)
دیباچه
کتاب «تمهید القواعد»، نگاشته صائنالدین علی بن محمد ترکه اصفهانی، حکیم و عارف نامدار قرون هشتم و نهم هجری، دریچهای است به سوی فهم ژرف معارف توحیدی و عرفانی. این اثر، با تکیه بر وحدت شخصی وجود و پیوند ناگسستنی توحید و ولایت، به کاوش در حقیقت مطلق و رابطه آن با کثرات عالم میپردازد. گفتار حاضر، با محوریت روایتی از امام صادق علیهالسلام در «تحف العقول»، به تبیین مبانی توحید، ایمان و ولایت پرداخته و با زبانی روشن و متین، این مفاهیم را در قالبی نظاممند عرضه میدارد. این نوشتار، با بهرهگیری از تمثیلات و اشارات معنوی، کوشیده است تا معانی بلند عرفانی را به گونهای روشن و منسجم برای طالبان معرفت ارائه نماید.
بخش یکم: تبیین روایت امام صادق علیهالسلام در محبت اهل بیت
روایت مورد بحث، که در «تحف العقول» (صفحه ۳۴۱، در نسخه مورد اشاره صفحات ۲۴۱-۲۴۲) آمده، به شرح محبت اهل بیت علیهمالسلام و پیوند آن با توحید، ایمان، اسلام، کفر و فسق میپردازد. این روایت، که از زبان امام صادق علیهالسلام نقل شده، از عمق فلسفی و عرفانی برخوردار است و با آثار برجسته عرفان نظری، مانند «فصوص الحکم» ابنعربی، همراستاست.
متن روایت، به دلیل نقص در نقل برخی عبارات عربی، نیازمند مراجعه به منبع اصلی است تا کاستیها جبران گردد. با این حال، ترجمه فارسی ارائهشده در متن، بخشهایی از معنا را روشن ساخته است. در این روایت، محبت اهل بیت علیهمالسلام به مثابه محبت به اهل توحید، ایمان و اسلام معرفی شده و در برابر کفر و فسق قرار گرفته است. این تقابل، بیانگر پیوند ذاتی میان ولایت و توحید است، چنانکه محبت به اهل بیت، دروازهای است به سوی فهم حقیقت توحید.
درنگ: محبت اهل بیت علیهمالسلام، نه تنها یک عمل عاطفی، بلکه ظهوری از توحید است که با وحدت شخصی وجود پیوند دارد و از هرگونه کثرت و شرک مبراست.
علامات محبین اهل بیت علیهمالسلام
امام صادق علیهالسلام در این روایت میفرمایند: «إِنَّ لِمُحِبِّینَا فِی السِّرِّ وَالْعَلَانِیَةِ عَلَامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا» (محبین ما در نهان و آشکار، علاماتی دارند که با آن شناخته میشوند). این علامات، که محور تمایز محبین از دیگران است، در معرفت به توحید و استحکام علم ایمان ریشه دارد.
نخستین علامت، معرفت حقیقی به توحید است: «أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ» (اولین علامت آن است که توحید را به حقیقت شناختند). این معرفت، نه از راه استدلال، بلکه از طریق شهود بدیهی به دست میآید و با مفهوم وحدت شخصی وجود در عرفان نظری همراستاست.
امام علیهالسلام در ادامه، به پیوند ناگسستنی توحید و ولایت اشاره میکنند و میفرمایند که توحید حقیقی، تنها از طریق ولایت اولیای الهی محقق میشود، زیرا ولایت، تجلی و ظهور توحید است. این دیدگاه، با تحلیلهای صدرالمتالهین در «اسفار اربعه» درباره وحدت وجود و ولایت همخوانی دارد.
ایمان پس از توحید
روایت، ایمان را مرتبهای پس از توحید معرفی میکند: «وَالْإِیمَانُ بَعْدَ ذَلِکَ بِمَا هُوَ وَمَا صِفَتُهُ» (و ایمان پس از آن است، با آنچه هست و با خصوصیاتش). ایمان، با شناخت حدود، حقایق و شروط آن تکمیل میشود و به اعمال وابسته است. این دیدگاه، با مباحث فلسفی ابنسینا در «الشفاء» درباره ایمان و معرفت همسو است.
سدیر، یکی از راویان، از امام علیهالسلام میپرسد: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، مَا سَمِعْتُکَ تَصِفُ الْإِیمَانَ بِهَذِهِ الصِّفَةِ» (ای فرزند رسول خدا، نشنیدهام که ایمان را اینگونه توصیف کنی). امام در پاسخ، به نکتهای عمیق اشاره میکنند: «لَیْسَ لِسَائِلٍ أَنْ یَسْأَلَ عَنِ الْإِیمَانِ مَا هُوَ حَتَّى یَعْلَمَ الْإِیمَانَ بِمَنْ» (درست نیست که کسی درباره چیستی ایمان بپرسد، تا زمانی که متعلق ایمان را نشناسد). این پاسخ، بر اولویت شناخت «من» (متعلق ایمان) بر «ما» (چیستی ایمان) تأکید دارد.
درنگ: ایمان، بدون شناخت ذات حق بهعنوان متعلق آن، تهی است. معرفت به «من» (ذات حق) مقدم بر فهم چیستی ایمان است، و این معرفت، از طریق شهود بدیهی حاصل میشود.
بخش دوم: تمایز معرفت حاضر و غایب
امام صادق علیهالسلام در این روایت، به تمایز میان معرفت به حاضر و غایب میپردازند: «الْحَاضِرُ أَنِّیٌ یُعْرَفُ مِنَ الذَّاتِ إِلَى الصِّفَاتِ، وَالْغَائِبُ أَنِّیٌ یُعْرَفُ مِنَ الصِّفَاتِ إِلَى الذَّاتِ» (حاضر، آن است که از ذات به صفات شناخته میشود، و غایب، آن است که از صفات به ذات شناخته میشود). این تمایز، بیانگر آن است که در معرفت به ذات حق (حاضر)، ابتدا ذات شناخته میشود و سپس صفات، اما در شناخت غایب، از صفات به ذات میرسیم.
این دیدگاه، با تحلیلهای ابنعربی در «فصوص الحکم» درباره معرفت ذات و صفات همراستاست. به عنوان مثال، در شناخت یک شخص، اگر او را از پیش بشناسیم، از ذاتش به صفاتش میرسیم، اما اگر ناشناخته باشد، از صفاتش به ذات او راه مییابیم. در مورد ذات حق، معرفت بدیهی است و نیازی به واسطه ندارد.
نقد شناخت خدا با قلب، اسم یا صفات
امام علیهالسلام میفرمایند: «مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِکٌ» (هرکس گمان کند که خدا را با توهم قلبش میشناسد، مشرک است). این سخن، بر شرک فاعلی دلالت دارد، زیرا قلب، بهعنوان ابزار شناخت، مشروط است و نمیتواند حقیقت مطلق را بدون واسطه درک کند.
همچنین، در ادامه آمده است: «وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِالْأَسْمَاءِ مِنْ دُونِ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ» (هرکس گمان کند خدا را با اسماء بدون معنا میشناسد، به طعن اقرار کرده است). اسماء، محدثاند و نمیتوانند حقیقت غیرمحدث ذات را بیان کنند. این دیدگاه، با تحلیلهای قیصری در مقدمه «فصوص الحکم» درباره اسماء و صفات همخوانی دارد.
امام علیهالسلام در ادامه میفرمایند: «وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الْأَسْمَاءَ وَالْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِیکًا» (هرکس گمان کند اسم و معنا را عبادت میکند، برای خدا شریک قرار داده است). این سخن، شرک عملی را از شرک فاعلی متمایز میکند، زیرا عبادت اسم (محدث) همراه با معنا (غیرمحدث)، به معنای شریک قرار دادن برای ذات حق است.
ابطال توحید در عبادت صفت و موصوف
روایت ادامه میدهد: «وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَةَ وَالْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِیدَ» (هرکس گمان کند صفت و موصوف را عبادت میکند، توحید را ابطال کرده است). صفت و موصوف، به دلیل کثرت، با وحدت شخصی وجود ناسازگارند و این عمل، به نقض توحید میانجامد.
همچنین، امام علیهالسلام میفرمایند: «وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُضِيفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْکَبِیرِ» (هرکس گمان کند موصوف را به صفت میافزاید، بزرگ را کوچک شمرده است). این سخن، بر کاهش عظمت ذات حق به دلیل وابستگی به صفت دلالت دارد، چنانکه قرآن کریم میفرماید: وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (شوری: ۳۲)؛ «و خدا را چنانکه شایسته اوست، نشناختند.»
درنگ: شناخت یا عبادت ذات حق با واسطه قلب، اسم یا صفت، به شرک یا نقض توحید منجر میشود، زیرا حقیقت مطلق، بدیهی و بینیاز از واسطه است.
بخش سوم: معرفت ذات و نفس
امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «تَعْرِفُهُ وَتَعْرِفُ عِلْمَهُ وَتَعْرِفُ نَفْسَكَ بِهِ وَلَا تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِنَفْسِ مِنْ نَفْسِكَ» (ذات را میشناسی، علم او را میشناسی، و خودت را به او میشناسی، نه به نفس خودت). این سخن، بیانگر آن است که شناخت ذات حق، مبنای شناخت همه چیز، از جمله نفس، است. این دیدگاه، با حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ» (هرکس خود را شناخت، پروردگارش را شناخت) همراستاست.
در ادامه، روایت میفرماید: «وَتَعْلَمُ أَنَّ مَا فِيهِ لَهُ وَبِهِ» (و میفهمی که آنچه در توست، برای او و به اوست). این عبارت، بر وابستگی همه چیز به ذات حق تأکید دارد و با مفهوم وحدت شخصی وجود در عرفان نظری همخوانی دارد. حقیقت وجود، یکی است و کثرت، تنها در مرتبه ظهور است.
مثال یوسف و برادرانش
امام علیهالسلام برای تبیین این مفهوم، به داستان یوسف علیهالسلام اشاره میکنند: إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ (یوسف ۱۲:۹۰)؛ «تو یوسف هستی.» برادران یوسف، او را از ذاتش شناختند، اما در صفاتش (مانند سلطنت و قدرت) شک کردند. یوسف در پاسخ میفرماید: أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي (یوسف ۱۲:۹۰)؛ «من یوسفم و این برادرم است.» این پاسخ، بر اولویت ذات بر صفت تأکید دارد، زیرا یوسف ابتدا ذات خود («أَنَا») را معرفی میکند و سپس به صفات و روابط اشاره میکند.
این تمثیل، نشان میدهد که معرفت حقیقی، از ذات به صفت است و صفات، اگر مانع شناخت ذات شوند، به شرک و کثرت میانجامند.
درنگ: معرفت به ذات، مقدم بر صفت است و شناخت حقیقی، از طریق بداهت ذات حق حاصل میشود، نه از صفات که ممکن است به کثرت و شرک منجر شوند.
بخش چهارم: نقد نصب و انکار امامت
امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «ثَلَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (سه گروهاند که خدا با آنها سخن نمیگوید، به آنها نظر نمیکند، و عذاب دردناکی دارند). این سه گروه عبارتاند از:
- کسانی که امامی را نصب کنند که خدا نصب نکرده است: «مَنْ نَصَبَ إِمَامًا لَمْ يَنْصَبْهُ اللَّهُ».
- کسانی که امام منصوب خدا را انکار کنند: «مَنْ جَحَدَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ».
- کسانی که این دو گروه را مسلمان بدانند: «مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا شَرْعًا فِی الْإِسْلَامِ».
این سخنان، بر اهمیت ولایت الهی تأکید دارند و با آیهای از قرآن کریم همخوانی دارند: وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ (آلعمران: ۳۶)؛ «پروردگارت آنچه بخواهد میآفریند و انتخاب میکند؛ آنان را اختیاری نیست.»
نصب امام، امری الهی است و انسان تنها میتواند اطاعت یا مخالفت کند. پذیرش شرکای امامت یا انکار ولایت الهی، به نقض توحید میانجامد و از دایره اسلام خارج است.
درنگ: ولایت الهی، محور توحید است و نصب یا انکار امام غیرمنصوب الهی، به نقض وحدت و پذیرش کثرت میانجامد.
بخش پنجم: ولایت معصومین و ولایت فقیه
روایت، بر تفاوت میان ولایت معصومین علیهمالسلام و ولایت فقیه تأکید دارد. ولایت معصومین، طولی و خاص است و به نصب الهی وابسته است. در این سلسله، اطاعت از امام، نشانه عصمت و امامت است، چنانکه اطاعت امام حسین علیهالسلام از امام حسن علیهالسلام، گواهی بر عصمت ایشان است.
در مقابل، ولایت فقیه، عرضی و عام است و به شرایط و صفات خاصی وابسته است: «مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ» (هرکس از فقها که دارای شرایط باشد). این ولایت، نیابتی است و در غیاب معصوم، به صورت عام و مشروط اعمال میشود. این دیدگاه، با تحلیلهای فقهی و عرفانی عالمان دینی درباره ولایت همراستاست.
اطاعت به مثابه شجاعت
اطاعت از امام معصوم، خود نوعی شجاعت است که با مفهوم «شجاعة الحیدریة» پیوند دارد. این شجاعت، نه در مقابله، بلکه در تسلیم و اطاعت از امر الهی متجلی میشود. برای مثال، اطاعت حضرت زهرا سلاماللهعلیها از امیرالمؤمنین علیهالسلام، نشانه عصمت و طهارت ایشان است.
درنگ: ولایت معصومین، طولی و خاص است و اطاعت از امام، نشانه عصمت و شجاعت معنوی است، در حالی که ولایت فقیه، عرضی و نیابتی است.
جمعبندی و نتیجهگیری
روایت امام صادق علیهالسلام در «تمهید القواعد» (جلسه ۲۳۸)، به تبیین عمیق توحید، ایمان و ولایت میپردازد و با زبانی فاخر و عرفانی، راه رسیدن به حقیقت مطلق را روشن میسازد. توحید، به مثابه گوهری بیهمتا، از طریق شهود بدیهی ذات حق و بدون واسطه قلب، اسم یا صفت، درک میشود. هرگونه شناخت یا عبادت مشروط به این واسطهها، به شرک فاعلی یا عملی میانجامد. ولایت اهل بیت علیهمالسلام، چونان آیینهای است که توحید را در عالم کثرات متجلی میسازد و اطاعت از امام معصوم، نشانهای از عصمت و ایمان است.
نقد نصب امام غیرمنصوب الهی یا انکار امام منصوب خدا، بر نقش الهی ولایت تأکید دارد و با آیات قرآن کریم، مانند وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ (آلعمران: ۳۶)، همخوانی دارد. تفاوت ولایت معصومین (طولی و خاص) با ولایت فقیه (عرضی و عام)، جایگاه ولایت را در نظام عرفانی روشن میکند. این روایت، با ختم به صلوات بر محمد و آل محمد، پیوند عرفان نظری با ولایت الهی را تأیید میکند و طالبان معرفت را به سوی شهود حقیقت دعوت مینماید.
با نظارت صادق خادمی