متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 470
مقدمه
این مجموعه، بازتابی است از لحظههای زندگیام، خاطراتی که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا به آنها اشاره کردهام. هر خاطره، پنجرهای است به سوی تأملاتم در باب دین، حقیقت، واقعیت و زندگی اجتماعی. در این روایتها، کوشیدهام با زبانی صمیمی، اما آمیخته با عمق معرفتی، شما را به دنیای تجربیاتم دعوت کنم. آنچه پیش روی شماست، نهتنها شرح وقایع، بلکه تلاشی است برای پیوند حقیقتهای معنوی با واقعیتهای زندگی روزمره، گویی که خود با شما در خلوت گفتوگویی صمیمی نشستهام.
بخش اول: در جستوجوی حقیقت در عبادت
سالها پیش، وقتی تازه به قم آمده بودم، تجربهای در مسجد امام حسن (ع) برایم رخ داد که تا همیشه در ذهنم ماند. وارد صحن مسجد شدم، جایی که قرار بود مأمن آرامش و عبادت باشد. اما بهیکباره، حس عجیبی مرا در بر گرفت؛ گویی فضا از چیزی که انتظار داشتم، خالی بود. قلبم به تپش افتاد و نمازم، بدون ارادهام، به هم خورد. آن لحظه، نه از سر آگاهی بود و نه قصدی داشتم، اما انگار روحم چیزی را حس کرده بود که چشم ظاهرم نمیدید. از آن روز، تصمیم گرفتم در اقتدا به جماعت محتاط باشم. نه اینکه به پیشنمازها بیاعتماد باشم، بلکه میخواستم عبادتم را از هر شائبهای پاک نگه دارم.
من هیچگاه به دنبال جماعت نرفتم، نه بهخاطر تکبر، بلکه از سر احتیاط. اگر جایی رسیدم و صدای «الله اکبر» شنیدم، بیدرنگ اقتدا کردم، بدون پرسوجو از هویت پیشنماز. برایم فرقی نداشت زن باشد یا مرد؛ آنچه مهم بود، حقیقت عبادت بود، نه قضاوتهای ظاهری. قرآن کریم میفرماید: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست) (حجرات: ۱۳). این آیه، مرا به این باور رساند که حقیقت، در باطن عمل است، نه در ظواهر.
آن تجربه در مسجد، مرا به این فکر واداشت که مساجد باید جایگاهی باشند که روح آدمی در آن آرام گیرد. قرآن کریم میفرماید: فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا (در آن [مسجد] مردانیاند که دوست دارند پاکیزه شوند) (توبه: ۱۰۸). اما اگر محیط عبادت، آن پاکی را از دست بدهد، چگونه میتوان به حقیقت رسید؟ از آن پس، هرگاه به جماعتی رسیدم، تنها به نیت خالص اقتدا کردم، اما هیچگاه خود را به دنبال جماعت نینداختم.
این احتیاط، مرا از یأس و انفعال دور نگه داشت. اگر بیش از حد به حقیقتجویی اصرار کنیم و واقعیتهای اجتماعی را نادیده بگیریم، ممکن است به ناامیدی بیفتیم. پدرم همیشه میگفت: «نفس انسان، جمعش کنی مشتی است، ولش کنی دشتی است.» این تمثیل، مرا به یاد آیهای از قرآن کریم انداخت: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (و سوگند به نفس و آنچه آن را سامان داد * پس بدکاری و پرهیزگاریاش را به او الهام کرد) (شمس: ۷-۸). باید نفس را مهار کرد، اما نه آنچنان که از واقعیتهای زندگی غافل شویم.
بخش دوم: حقیقت و واقعیت در سیره پیامبر و امام
یکی از تأملات عمیقی که همیشه ذهنم را مشغول کرده، تفاوت روش پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) در مواجهه با جامعه است. پیامبر (ص) وقتی اسلام را آوردند، حتی ابوسفیان را در کعبه امان دادند و فرمودند: «هر که به خانه ابوسفیان پناه برد، در امان است.» این رویکرد، دریچهای بود برای گسترش اسلام، گویی که رحمت الهی را به همه عرضه میکردند. قرآن کریم میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم) (انبیاء: ۱۰۷). اما وقتی به سیره امیرالمؤمنین (ع) میرسیم، میبینیم ایشان با سختگیری بیشتری عمل کردند. گاه حتی نزدیکانشان را بهخاطر خطایی کوچک مؤاخذه کردند، گویی حقیقت را بر هر چیز مقدم میداشتند.
این تفاوت، پرسشی بزرگ پیش میآورد: کدام روش درست است؟ نمیتوان گفت روش پیامبر (ص) نادرست بوده، و نه میتوان روش امیرالمؤمنین (ع) را نفی کرد. اما این تفاوت، واقعی است. پیامبر (ص) با جذب حداکثری، واقعیت جامعه را در نظر گرفتند، در حالی که امیرالمؤمنین (ع) بر حفظ حقیقت تأکید داشتند. روایتی میگوید پس از رحلت پیامبر (ص)، جز سه نفر، همه مرتد شدند. این روایت، گویی نشاندهنده آن است که حقیقت، گاه در اقلیت میماند. اما آیا این به معنای نفی روش پیامبر (ص) است؟ خیر، این دو مکمل یکدیگرند. پیامبر (ص) بستری برای گسترش فراهم کردند، و امیرالمؤمنین (ع) حافظ حقیقت آن بودند.
این تأمل، مرا به تمثیلی از زندگی روزمره برد. خانهای کلنگی را تصور کنید که نمیتوان یکباره خرابش کرد و از نو ساخت. باید بخش به بخش بازسازی شود، با حفظ آنچه هنوز استوار است. قرآن کریم میفرماید: ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ (به راه پروردگارت با حکمت و اندرز نیکو دعوت کن) (نحل: ۱۲۵). این آیه، مرا به این باور رساند که اصلاح، باید تدریجی و با حکمت باشد، نه با تخریب یکباره.
بخش سوم: انزوا برای حفظ شریعت
یادم میآید در جهرم، پیش از انقلاب، با عالمی منزوی دیدار کردم. او درب مرکز علم را قفل کرده بود، چون رفتار برخی طلاب را ناشایست میدید. میگفت: «نصف شب، طلاب سوار هم میشدند و عرعر میکردند، گویی خرسواری بازی میکنند.» این رفتار، آبروی حوزه را برده بود. او حتی وقفی برای مجالس زنان داشت، اما سالها تعطیلش کرده بود، چون به روحانیون اعتماد نداشت. وقتی اصرار کرد که من مسئولیت این وقف را بپذیرم، گفتم: «حاج آقا، من برای زنان منبر نمیروم، نه اینکه عیبی باشد، اما رعایت حدود شرعی برایم مهم است.» قرآن کریم میفرماید: قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ (به مؤمنان بگو دیدگان خود را فرو نهند) (نور: ۳۰).
با این حال، یک بار که پذیرفتم در جمع زنان سخن بگویم، دیدم چگونه کلامم، که از مسائل روزمرهشان بود، دلهایشان را جذب کرد. آنها از من درباره احکام و زندگیشان میپرسیدند، و من بیپرده، اما با رعایت حدود، پاسخ میدادم. قرآن کریم میفرماید: وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا (و با مردم به نیکی سخن گویید) (بقره: ۸۳). این تجربه، مرا به اهمیت تطبیق کلام با نیازهای مخاطب رساند.
بخش چهارم: نقد تحریف و تعصب در فرهنگ دینی
یکی از دردهایم، تحریفهایی است که در فرهنگ دینی ما رخنه کرده است. گاه بغضهای تاریخی، داستانهایی مانند ابولولو را به افسانههایی غیرواقعی بدل کردهاند. من باور ندارم که خلفا آنچنان که برخی روایات میگویند، پست بودند. این تحریفها، از بغضهای تاریخی سرچشمه گرفته و حقیقت را گم کرده است. قرآن کریم میفرماید: وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا (و چون سخن گویید، عدالت ورزید) (انعام: ۱۵۲). ما باید از تهمت و بدگویی بیاساس پرهیز کنیم.
یادم میآید روزگاری، برخی به عالمی دینی تهمتهایی میزدند، بیآنکه سندی داشته باشند. من به آنها گفتم: «اگر بد است، بدیش را با دلیل بگویید، نه اینکه پرتوپلا ببافید.» اگر قرار است انتقاد کنیم، باید حسابشده باشد. گاه دیدهام که عالمان را چنان معصوم جلوه میدهند که انگار هیچ خطایی ندارند. این اغراق، به همان اندازه خطرناک است که تهمت. معصومین (ع) در زندگی خودشان، حقیقت را نگه داشتند، اما در مواجهه با اصحاب، گاه با واقعیتها کنار آمدند. قرآن کریم میفرماید: وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى (و از روی هوی سخن نمیگوید) (نجم: ۳). این آیه، مرا به این باور رساند که حقیقت، شالوده کار معصومین (ع) بود، اما با حکمت، واقعیتها را مدیریت میکردند.
جمعبندی
این خاطرات، روایتی است از سفری درونی در جستوجوی حقیقت و تعادل با واقعیت. از تجربههایم در مساجد و حوزهها تا تأملاتم درباره سیره معصومین (ع)، همیشه کوشیدهام راهی بیابم که دین را در زندگی روزمره جاری کند. این گفتگوهای صمیمی، دعوتی است به تأمل در چگونه زیستن: زیستنی که حقیقت را در قلب نگه دارد، اما از واقعیتهای جامعه غافل نشود. امیدوارم این روایتها، نوری باشد بر مسیر شما، همانگونه که برای من بوده است.