متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 474
مقدمه
این مجموعه، شرحی است از زندگی و تأملات من، که در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان شدهاند. در این گفتگوهای صمیمی، میکوشم با صدایی صادق و صمیمی، شما را به لحظههایی از زندگیام ببرم که پر از تجربههای معنوی، علمی و اجتماعی است. هر بخش، روایتی مستقل است که در عین حال، پیوندی عمیق با دیگر خاطرات دارد و تصویری جامع از مسیر زندگیام ترسیم میکند. این خاطرات، نهتنها بازتابدهنده چالشها و پیروزیهای شخصی من است، بلکه تأملی است بر مسائل عمیق فرهنگی، علمی و معنوی که جامعه ما با آن روبهروست.
بخش اول: استقامت در مسیر علم
سالها پیش، هنگامی که با بنز قدیمیام در جادههای خاکی شاهعبدالعظیم بهسوی پالایشگاه میرفتم، زمین را تازه کنده بودند تا لولههای نفت را کار بگذارند. جاده پر از چالههای عمیق بود. در یکی از این سفرها، چرخهای ماشینم در چالهای گرفتار شد و خودرو معلق شد. لحظهای پر از اضطراب بود، اما به لطف خدا، آسیبی ندیدم. الحمدلله، توانستم خودم را جمعوجور کنم و به راهم ادامه دهم. این حادثه برایم یادآور شد که مسیر علم، پر از ناهمواریهاست، اما با توکل و استقامت، میتوان از هر مانعی عبور کرد.
درنگ: استقامت در برابر موانع فیزیکی، نشانهای از تعهد به هدف علمی است که با توکل به خدا تقویت میشود.
این تجربه، تنها یکی از صدها لحظهای بود که در جوانیام با آن روبهرو شدم. جاده علم، همیشه صاف نیست، اما ارادهای که از ایمان سرچشمه میگیرد، راه را هموار میکند. در سنت دینی ما، توکل به خدا و پشتکار، دو بال برای پرواز در این مسیرند.
بخش دوم: شجاعت در برابر تهدیدات
شبهای بسیاری بود که در جوانی، با دوچرخهام در کوچههای تاریک میتاختم. گاهی تا بیست سگ به دنبالم میافتادند، پارسکنان و آماده حمله. ترس، مثل سایهای سنگین، بر قلبم میافتاد، اما من جوان بودم، پر از انرژی و بیباک. با دوچرخهام با آنها روبهرو میشدم، گاه با فریاد، گاه با سرعت، و همیشه با شجاعت. این مواجههها، برایم درس بزرگی بود: در برابر تهدیدات، چه طبیعی و چه اجتماعی، باید ایستاد و پیش رفت.
درنگ: شجاعت در برابر خطرات، از فضایل اخلاقی است که در سنت دینی و روانشناسی شخصیت، بهعنوان عاملی برای رشد برجسته میشود.
این شجاعت، ریشه در ایمانی داشت که از کودکی در من ریشه دوانده بود. باور داشتم که اگر هدفم پاک باشد، هیچ مانعی نمیتواند مرا متوقف کند.
بخش سوم: فراوانی نعمت و کاهش ارزش
روزی به بازار رفتم تا مقداری سبزی بخرم. هوس یک خوشه انگور کردم. وقتی قیمت را پرسیدم، فروشنده گفت: «سبزی و دو قمر با هم هزار و پانصد تومان، اما انگور، دوازده هزار تومان!» با خودم گفتم، یک خوشه انگور، این همه قیمت؟ انگور را پس دادم و فقط سبزی را گرفتم. این ماجرا، برایم درس بزرگی داشت: وقتی چیزی فراوان میشود، ارزشش در چشم مردم کم میشود. این اصل، نهتنها در بازار، که در دنیای علم و معرفت هم صادق است.
قرآن کریم: إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ (العلق: 6-7)
آدمی، چون خود را بینیاز ببیند، سرکشی میکند.
درنگ: فراوانی نعمتها، چه مادی و چه معنوی، میتواند ارزش ادراکی آنها را کاهش دهد و به انحطاط فرهنگی منجر شود.
این تجربه، مرا به فکر فرو برد که چرا ما قدر نعمتهای معنوی، مثل علم و معرفت، را نمیدانیم؟ وقتی چیزی به وفور در دسترس باشد، انگار دیگر چشمانمان آن را نمیبیند.
بخش چهارم: نقد آموزشهای گذشته
در گذشته، وقتی در حوزه درس میخواندم، گاهی با اساتیدی روبهرو میشدیم که دانش کافی نداشتند. این کمبود، ما طلاب را اذیت میکرد. اما در کنار اینها، اساتید برجستهای هم بودند که نور علم را در دلمان روشن میکردند. این تفاوت، مرا به فکر واداشت که چرا نظام آموزشی ما گاهی اینقدر متغیر است؟
درنگ: کیفیت متغیر آموزش در گذشته، نیاز به بازنگری در روشهای آموزشی علم دینی را برجسته میکند.
این نقد، نه از سر ناامیدی، بلکه از اشتیاق به اصلاح بود. علم دینی، گنجی است که باید با روشهای درست به نسل بعد منتقل شود.
بخش پنجم: هدایت جوانان گمراه
روزی دو جوان نزدم آمدند که گرفتار افکار عجیبی بودند، چیزی که آنها «جنبازی» مینامیدند. با گفتوگو و محبت، توانستم ذهنشان را روشن کنم و آنها را به راه درست هدایت کنم. این تجربه، برایم یادآور رسالت عالمان دینی بود: هدایت با مهربانی و حکمت.
درنگ: هدایت جوانان با افکار منحرف، از طریق گفتوگو و نفوذ معنوی، وظیفهای دینی و اجتماعی است.
این جوانان، مثل بسیاری دیگر، تشنه حقیقت بودند، اما راه را گم کرده بودند. وظیفه من، بهعنوان یک عالم، نشان دادن راه بود، نه سرزنش.
بخش ششم: ناسپاسی نسبت به نعمتهای معنوی
امروز، علم و معرفت مثل دریایی بیکران در دسترس همگان است، اما همین فراوانی، باعث شده قدرش را ندانیم. این ناسپاسی، به انحطاط فرهنگی و کاهش انگیزه برای رشد منجر شده است.
قرآن کریم: وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا (إبراهيم: 34)
اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز آنها را به شماره نیاورید.
درنگ: فراوانی نعمتهای معنوی، مانند علم، باعث کاهش قدرشناسی و انحطاط فرهنگی میشود.
این دریا، اگر قدرش را ندانیم، به جای آنکه ما را سیراب کند، غرقمان خواهد کرد. باید شکرگزار باشیم و این نعمت را به کار گیریم.
بخش هفتم: موانع رشد و انگیزه
جامعه امروز، پر از موانعی است که انگیزه و رشد را کمرنگ میکند. مثل قناریهایی که شل میخورند و نیاز به تغذیهای دارند تا سفت شوند، ما هم نیاز به تقویت روحی و معنوی داریم تا به اوج برسیم.
درنگ: موانع محیطی، مانع رشد معنوی و علمیاند و نیاز به تقویت اراده و انگیزه دارند.
این تمثیل، مرا به یاد جوانیام میاندازد که هیچ مانعی نمیتوانست جلوی ارادهام را بگیرد. اما امروز، باید به نسل جدید کمک کنیم تا این موانع را بشکنند.
بخش هشتم: تعهد به وظایف علمی
من همیشه به درس و مطالعهام متعهد بودم. حتی در سختترین شرایط، جز در موارد نادر، مثل حوادث غیرمنتظره، از وظیفهام بازنماندم. این تعهد، ریشه در باورم به اهمیت علم داشت.
درنگ: تعهد بیوقفه به وظایف علمی، نشانه نظم و پشتکار در مسیر دانش است.
این نظم، برایم مثل تنفس بود. حتی وقتی بیمار بودم یا گرفتاری داشتم، درس و مطالعهام را رها نکردم.
بخش نهم: تأثیر احساسات بر مطالعه
در جوانی، روزی چنان عاشق شدم که چشمهایم کتاب را نمیدید. شبها در باغ، کنار قبرستان، کتاب به دست میگرفتم، اما سیاهی خطوط را نمیدیدم. اما وقتی صبح شد و کتاب را باز کردم، انگار عشق از سرم پرید. درس، مرا به خود آورد.
درنگ: تمرکز بر هدف علمی، میتواند حتی قویترین احساسات را مهار کند.
این تجربه، برایم درس بزرگی بود: عشق، هرچند قدرتمند، نباید مانع وظیفه شود. علم، مثل نوری است که تاریکیهای دل را روشن میکند.
بخش دهم: اراده در برابر موانع
یادم میآید روزی دویست و شصت گردو را یکنفس خوردم، بعد کاسهای ماست گرفتم و سر درس رفتم. دوستم که شصت گردو خورده بود، یک هفته بیهوش شد! اما من، هیچچیز نمیتوانست مانعم شود. نه مشکلات مالی، نه خطر، نه حتی مرگ و دعوا، هیچچیز جلوی ارادهام را نگرفت.
درنگ: اراده قوی، هیچ مانعی را به رسمیت نمیشناسد و وظیفه را مقدم بر همهچیز میداند.
این اراده، ریشه در ایمانی داشت که مرا به پیش میراند. وظیفه، برایم مقدس بود و هیچچیز نمیتوانست آن را از من بگیرد.
بخش یازدهم: مدیریت زمان و تراکم وظایف
امروز، وظایفم آنقدر زیاد است که فقط زمان، محدودم میکند. درسگفتارها، نگارش، و کارهای دیگرم، همه نیازمند برنامهریزیاند. اگر زمان به من فرصت دهد، میتوانم کارهای بیشتری انجام دهم.
درنگ: مدیریت زمان، کلید انجام وظایف متعدد در زندگی پرتراکم است.
این تراکم، برایم چالش نیست، بلکه فرصتی است برای نشان دادن تعهد به علم و خدمت.
بخش دوازدهم: تجربه مستقیم در برابر منابع مکتوب
سالها پیش، در قزوین، به جمع رمالها و جادوگران رفتم. چهل، پنجاه نفر بودند که فال میگرفتند و ادعاهای عجیب داشتند. من هم گفتم: «فال میگیرم!» و با آنها وارد گفتوگو شدم. دیدم که تجربه مستقیم، خیلی بیشتر از کتابها به آدم میآموزد.
درنگ: تجربه میدانی، درک دقیقتری از پدیدههای اجتماعی نسبت به منابع مکتوب فراهم میکند.
این تجربه، مرا به این باور رساند که عالم دینی باید در میدان باشد، نه فقط پشت کتابها.
بخش سیزدهم: نفوذ معنوی بر افراد
در همان جمع رمالها، توانستم با گفتوگو، روی آنها اثر بگذارم. دیدم که نفوذ معنوی، چه قدرت عظیمی دارد. اگر درست هدایت شود، میتواند حتی قلبهای گمراه را به راه آورد.
درنگ: نفوذ معنوی عالمان دینی، ابزاری قدرتمند برای هدایت افراد منحرف است.
این قدرت، از ایمان و حکمت سرچشمه میگیرد. عالم باید با قلبش سخن بگوید، نه فقط با زبانش.
بخش چهاردهم: تجاریسازی خرافات
دیدم که خرافات، مثل فالگیری، به تجارت پرسودی تبدیل شده. مردم برای این چیزها پول میدهند، اما این کار، به انحطاط فرهنگی منجر میشود. من میتوانستم از این راه پول دربیاورم، اما این مسیر، با حقیقت سازگار نبود.
درنگ: تجاریسازی خرافات، به انحطاط فرهنگی و دور شدن از حقیقت منجر میشود.
این تجربه، مرا به فکر واداشت که چرا جامعه ما گاهی به جای حقیقت، به خرافات روی میآورد؟
بخش پانزدهم: سیاسیسازی خرافات
شنیدم که برخی از خرافات، مثل جنگیری، برای مقاصد سیاسی به کار میروند. اینها جعلیاند و برای ایجاد جو روانی ساخته شدهاند. من که این چیزها را از نزدیک دیدهام، میدانم که بیشترشان دروغ است.
درنگ: خرافات سیاسی، مانند جنگیری، ابزارهایی جعلی برای کنترل اجتماعیاند.
این شایعات، مثل فشفشهای هستند که زود خاموش میشوند، اما تأثیرشان میتواند خطرناک باشد.
بخش شانزدهم: نیاز به امنیت برای اصلاح
اگر کسی بخواهد با خرافات مبارزه کند، باید امنیتش تضمین شود. بدون این تضمین، نمیتوان انتظار داشت کسی خطر کند و جامعه را اصلاح کند.
درنگ: اصلاح خرافات، نیازمند تضمین امنیت برای عاملان تغییر است.
این نیاز، نشاندهنده پیچیدگی اصلاحات اجتماعی است. بدون حمایت، حتی بهترین نیتها به نتیجه نمیرسد.
بخش هفدهم: افسانهسازی و شایعات
شایعاتی مثل مرگ یا سکته به خاطر جنگیری، همه جعلیاند. اینها را میسازند تا مردم را بترسانند و خرافات را تقویت کنند. من که این چیزها را از نزدیک دیدهام، میدانم حقیقت ندارند.
درنگ: شایعات درباره خرافات، برای ایجاد ترس و تثبیت باورهای نادرست ساخته میشوند.
این افسانهها، مثل گرد و غباری هستند که حقیقت را میپوشانند. عالم دینی باید این غبار را کنار بزند.
بخش هجدهم: ناکامی در هدایت نسل جوان
ما در هدایت نسل جوان، دو مشکل بزرگ داریم: نتوانستیم با آنها گفتوگو کنیم و مربیشان باشیم، و رسانههای جهانی و اینترنت، آنها را از ما دور کردهاند. این جوانان، صد در صد از دست ما رفتهاند.
درنگ: ناتوانی در گفتوگو و نفوذ رسانههای جهانی، نسل جوان را از مسیر معنوی و علمی دور کرده است.
این ناکامی، نتیجه غفلت ماست. باید راهی برای بازگرداندن این نسل به حقیقت پیدا کنیم.
بخش نوزدهم: دشواری فعالیتهای معنوی
فعالیتهای معنوی، مثل هدایت و تربیت، بسیار سختاند. در برابر فرهنگ مادی که ارزان و فراوان است، ما نتوانستیم موفق باشیم. آنها با چیزهای ساده، دلها را میبرند، اما کار معنوی، نیاز به تلاش و منابع عمیق دارد.
قرآن کریم: زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ (آلعمران: 14)
دوستی شهوات برای مردم آراسته شده.
درنگ: فعالیتهای معنوی، در برابر فرهنگ مادی ارزان، با چالشهای بزرگی روبهروست.
این چالش، مرا به فکر واداشته که چگونه میتوانیم معنویت را در دل این همه مادیگرایی زنده نگه داریم؟
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، روایتهایی از زندگی من است که در آنها، از استقامت در برابر موانع، شجاعت در برابر خطرات، و تعهد به علم و حقیقت سخن گفتم. این خاطرات، نهتنها شرح زندگی من، بلکه تأملی بر چالشهای فرهنگی و معنوی جامعه ماست. از فراوانی نعمتها که قدرشان را کم میکند تا خرافاتی که به نام سیاست و تجارت رواج مییابد، همه نشاندهنده نیاز به اصلاح و بازگشت به حقیقت است. امیدوارم این روایتها، شما را به تأمل در این مسائل وادارد و نوری باشد برای یافتن راه در این دنیای پرآشوب.
با نظارت صادق خادمی