متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 546
مقدمه
این مجموعه، که از دل درسگفتارهایم برآمده، روایتهایی است از تأملات و تجربیات من در مسیر علم، دین و انقلاب. هر گفتار، چونان آینهای است که گوشهای از زیستن در این راه پرفراز و نشیب را بازمیتاباند. در این گفتگوهای صمیمی، میکوشم با صداقت و صمیمیت، آنچه را که در سالهای پرتلاطم زندگیام آموختهام، با شما به اشتراک بگذارم. این روایتها نهتنها شرح وقایع گذشتهاند، بلکه دعوتیاند به تأمل در چگونه زیستن و چگونه ساختن جامعهای که علم و ایمان در آن همنشین باشند.
بخش اول: ضرورت مغز متفکر برای هدایت علمی جامعه
سالها پیش، در یکی از جلسات درس، سخن از قانون اساسی و ارکان آن به میان آمد. به یاد دارم که با شاگردانم از آرای فلاسفهای چون ارسطو سخن گفتم، که از سه رکن برای اداره جامعه یاد کردهاند. اما من باور داشتم که این سه رکن کافی نیست. باید رکن چهارمی باشد، رکنی که مغز متفکر جامعه است. این مغز متفکر، گروهی از دانشمندان و عالمانند که نه درگیر سیاست شوند، نه وزارت، نه وکالت و نه جنجالهای روزمره. وظیفهشان تنها یک چیز است: تفکر عمیق برای آینده.
تصور کنید دویست دانشمند برجسته، از عالمان دینی گرفته تا استادان دانشگاه، در محیطی آرام، فارغ از هیاهوی سیاست و اجتماع، گرد هم آیند. نه برای سخنرانی، نه برای دیده شدن، بلکه برای اندیشیدن. من همیشه میگفتم: «بنشینید، شربت بهلیمو بنوشید، چلوکباب برگ میل کنید، حتی بلال و هویج اگر خواستید، اما فقط فکر کنید.» این گروه باید برای دویست سال آینده برنامهریزی کنند، نه برای امروز و فردا. باید ایدههایشان را مرتب کنند، آزمایش کنند، گزینش کنند و به قانون تبدیل کنند تا مشکلات جامعه، از زیرساختهای علمی گرفته تا چالشهای اجتماعی، حل شود.
درنگ: مغز متفکر جامعه، گروهی از نخبگان علمی است که وظیفهشان تفکر راهبردی و برنامهریزی برای آیندهای دور است، بدون درگیری در سیاست یا مسئولیتهای اجرایی.
این ایده از عمق باورم به نقش علم در هدایت جامعه برمیآید. من که سالها در حوزه و دانشگاه زیستهام، دیدهام که فقدان چنین ساختاری چه خلأ بزرگی ایجاد کرده است. دانشمند باید آزاد باشد، نه اسیر هیاهوی روزمره. او باید در آزمایشگاه یا کتابخانهاش، با آرامش، به پرسشهای بزرگ پاسخ دهد.
بخش دوم: نقد مدیریت غیرتخصصی و پیامدهای آن
یکی از دردهای بزرگ جامعه ما، سپردن مسئولیتها به دست کسانی بود که تخصص لازم را نداشتند. در ابتدای انقلاب، شرایط خاص بود. جوانانی هجدهساله، نوزدهساله، با شور و ایمان، به میدان آمدند. آن روزها، کسی از آنها تخصص نمیخواست؛ تعهدشان کافی بود. اما امروز، پس از سالها، دیگر نمیتوان با همان روش پیش رفت. من بارها به شاگردانم گفتهام: «تعهد بدون تخصص، مانند ماشینی است بدون چرخ. حرکت نمیکند.»
مشکلات زیرساختی و حتی ایدئولوژیک ما، ریشه در همین فقدان تخصص دارد. وقتی جوانی بیتجربه را قاضی یا وزیر کنیم، چه انتظاری از نتیجه داریم؟ این نه تقصیر آن جوان است، نه انقلابی که او را به میدان آورد. اما امروز، که سالها از آن روزها گذشته، باید شایستهسالاری را اصل قرار دهیم. دیگر نمیتوان پذیرفت که قانونگذار، وزیر یا حتی عالم دینی، تخصص لازم را نداشته باشد.
درنگ: مدیریت غیرتخصصی، ریشه بسیاری از مشکلات زیرساختی و ایدئولوژیک جامعه است. شایستهسالاری، ضرورتی غیرقابلانکار برای پیشرفت علمی و اجتماعی است.
یادم میآید روزی با یکی از شاگردانم گفتوگو میکردم. او گفت: «استاد، ما ایست مغزی پیدا کردهایم.» خندیدم و گفتم: «آری، ایست مغزی، چون تخصص را کنار گذاشتیم و به تعهد بسنده کردیم.» تعهد گواهینامه نمیخواهد، متر ندارد، اما تخصص، دانش و تجربه میطلبد.
بخش سوم: نقد رویکردهای موقت و ضرورت برنامهریزی راهبردی
یکی از آفتهای مدیریت ما، گرفتار شدن در دور باطل و رویکردهای موقت بود. به جای ساختن ساختارهای علمی و پایدار، به تشخیص مصلحت پناه بردیم. تشخیص مصلحت، مانند وصلهپینه کردن است. مشکلی را موقتاً حل میکند، اما ریشهاش را درمان نمیکند. من همیشه میگفتم: «ما به ساختاری نیاز داریم که بیست، سی سال از جامعه جلوتر باشد.» باید آینده را ببینیم، نه فقط امروز را.
تصور کنید اگر آن دویست دانشمند را گرد هم آوریم، نه برای سیاستبازی، بلکه برای تفکر عمیق. آنها میتوانند راهبردهایی طراحی کنند که ما را از این دور باطل نجات دهد. اما این کار نیاز به همدلی و دوری از تفرقه دارد. تفرقه، مانند ویروسی است که جامعه را بیمار میکند.
درنگ: رویکردهای موقت مانند تشخیص مصلحت، مشکلات را ریشهای حل نمیکنند. برنامهریزی راهبردی و آیندهنگرانه، کلید پیشرفت پایدار است.
بخش چهارم: ارزش عالمان دینی و انقلابیون
من از کودکی در میان عالمان دینی زیستهام. از همان روزهایی که سیزدهساله بودم و در کوچههای قم، با شوق و ایمان، راه عالمان بزرگ را دنبال میکردم. دیدهام که این عالمان چه سختیها کشیدهاند. برخی در طویلهها پنهان شدند، برخی زیر چادر رفتند تا از خطر بگریزند. اینها برای خدا بود، نه برای نام و نان. آنها سرمایههای این انقلاباند.
روزی در درس، به شاگردانم گفتم: «حتی نفس یک طلبه، مال امام زمان (عج) است. بیاحترامی به او، بیاحترامی به این سرمایه معنوی است.» این عالمان، با اشکهای مادرانشان در مساجد، با دعاهای پدرانشان در شبهای محرم، بزرگ شدند. همهشان خوباند، با صفا و اخلاص. اما خوب بودن کافی نیست. باید تخصص را هم آموخت.
درنگ: عالمان دینی و انقلابیون، با وجود سختیها و فداکاریهایشان، سرمایههای معنوی و انقلابی جامعهاند. احترام به آنها، احترام به ارزشهای دینی است.
بخش پنجم: نقد تفرقهافکنی و دعوت به انصاف
یکی از دردهای بزرگ جامعه ما، تفرقه است. از گذشته تا امروز، همیشه کسانی بودهاند که ما را به دستههای مختلف تقسیم کنند: اخباری و اصولی، چپ و راست، عارف و ظاهری. این تفرقهها، کار بیگانه است. من همیشه به شاگردانم میگفتم: «این تقسیمبندیها، هیزم زیر دیگ اختلاف است.»
روزی در درس، به آیهای از قرآن کریم اشاره کردم:
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ (قرآن کریم، بقره: ۱۱۳). یهود میگویند نصارا بر حق نیستند، نصارا میگویند یهود بر حق نیستند. امام صادق (ع) فرمودند: اینها هر دو یکدیگر را نفی میکنند، اما نتیجه این است که هیچکدام به حقیقت نمیرسند. ما هم اگر یکدیگر را نفی کنیم، همه بازندهایم.
امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَانًا بَيْنَكَ وَبَيْنَ غَيْرِكَ»؛ خودت را میزان قرار بده میان خود و دیگران. انصاف، کلید وحدت است. من که سالها در این راه سختی کشیدهام، از زندانها و تعقیبها، از روزهایی که در کوچههای قم، با ترس و امید، راه عالمان را دنبال میکردم، میگویم: بیایید به جای تفرقه، دست در دست هم دهیم.
درنگ: تفرقهافکنی، آفت وحدت جامعه است. انصاف و همدلی، بر اساس سخن امیرالمؤمنین (ع)، راه نجات از اختلافات و پیشرفت جمعی است.
بخش ششم: نقد تجملگرایی و نابرابری
درد دیگری که همیشه قلبم را فشرده، نابرابری است. دیدهام که برخی با ثروتهای کلان، در ویلاها و باغهایشان، زندگی مرفهی دارند، اما عالمان و انقلابیون، که عمرشان را در راه دین و انقلاب گذاشتهاند، در سختیاند. این ناعادلانه است. من به شاگردانم میگفتم: «کسی که حتی لحظهای برای این انقلاب زحمت کشیده، حقش نیست که مورد بیاحترامی قرار گیرد.» اینها سرمایههای ما هستند.
در کشورهای دیگر، چهرههای سیاسی، حتی اگر خطایی کرده باشند، حرمتشان حفظ میشود. اما در جامعه ما، گاهی سادهترین عالمان و انقلابیون، که با اخلاص کار کردهاند، مورد بیمهری قرار میگیرند. این بیانصافی، به روح جامعه آسیب میزند.
درنگ: نابرابری و بیاحترامی به عالمان و انقلابیون، به روح جامعه آسیب میزند. عدالت اجتماعی و تکریم تلاشگران، لازمه پیشرفت است.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، که از دل درسگفتارهایم برآمده، دعوتی است به تأمل در مسیر علم و ایمان. من که عمری را در حوزه و انقلاب گذراندهام، باور دارم که راه نجات جامعه، در گرو شایستهسالاری، برنامهریزی علمی و همدلی است. مغز متفکر، که از نخبگان علمی تشکیل شده، باید راه را برای آینده روشن کند. تفرقه و نابرابری، آفتهایی هستند که باید با انصاف و وحدت درمان شوند. عالمان دینی و انقلابیون، سرمایههای این سرزمیناند و باید حرمتشان حفظ شود. باشد که این روایتها، چراغی باشند برای نسلهای آینده.
با نظارت صادق خادمی