فصل نهم: منابع دين باستان
فصل نهم: منابع دين باستان
منابع مهم تاريخ دين باستان عبارتند از: منابع كلاسيك يا نوشتههاى يونانى، كتيبههاى بابلى، ديوارنگارههاى هخامنشى و ساسانى، سكهها، گاتها و آثار معتبر مذهبى مغان، عهد عتيق و آثار تاريخنگاران اسلامى كه به منابع دستاول ايرانى مانند خَداىنامهها دسترسى داشتهاند و نيز تاريخهاى رومى، مصرى و بينالنهرين.
در قرن هجدهم ميلادى، با آغاز رنسانس و نوزايى علمى و تجربى و پايانپذيرفتن دورهى ركود دانش، بعضى از دانشمندان اروپايى، بابل، ايران و هندوستان را مركز تحقيق گستردهاى دربارهى عقايد و اديان و باستانشناسى قرار دادند. اين تحقيقات به كشف كتيبهها، سنگنبشتهها و پاپيروسهاى فراوانى انجاميد كه عقايد تمدنهاى قديم بر آنها منعكس شده بود. از اين به بعد سه علم « تاريخ اديان »، « قبيلهشناسى » و « انسانشناسى » تدوين گرديد كه اين دانشها در شناخت دين باستان كارآمدند.
نوشتههاى مذهبى، سكهها، بناها، آثار هنرى و ادبيات شفاهى و نقل سينهبهسينه از ديگر منابع قابل استناد براى پژوهش در علم اديان است.
شاهنامهى فردوسى
شاهنامهى فردوسى كه منبعى منظوم از تاريخ باستان و برگرفته از خَداىنامهى ساسانىست، تا عصر پادشاه زمان زردشت يعنى كى ( فرزانه ) گشتاسب مربوط به دورهى كيانيان ( حكيمان) را بيشتر بهصورت داستانى و مستند به روايات شفاهى و رايج ميان مردم در دورهى اشكانى و ساسانى نقل مىكند. شاهنامه رويدادهاى دوران داريوش سوم هخامنشى تا يزدگرد سوم ساسانى را مىآورد. او در كنار استورهها، تاريخ صريح را از زمان اشكانيان ( پارتها = مردان جنگى ) به بعد مىآغازد كه حكومت آنان از 247 سال پيش از ميلاد مسيح بر ايران شروع شده و تا 224 پس از ميلاد ادامه يافته است.
پارتها، قومى جنگاور و دلاور و فارغ از دين بودند. آنان براى فرار از سلطهى يك دودمان و خاندان بر كل كشور، ايالات و ولايات را به حاكمان محلى مىدادند و با اقتدارگرايى و روحيهى نظامىگرى كه داشتند مانع از خودسرى و تجزيهى آن ايالات و ولايات مىشدند. پارتها توانستند سه سده در برابر قدرت نخست جهان، يعنى رم تابآورى داشته باشند. آنان كه با فرهنگ يونانى سلطهى سراسرى بر ايران داشتند، حاكميت خود را در نهايت بهخاطر اختلاف درونى از دست دادند[1] .
دينهاى بزرگ ايران
تاريخ اديان باستان و شناخت دين رسمى دولتها و ملتهاى كهن بهخصوص ايرانشهر و سرگذشت شاهنشاهان هخامنشى، بهطور عمده از طريق منابع دست اول يونانى رسيده است كه در نگارش تاريخ به اديان و آيينهاى مردمان و فلسفه و فرهنگ باستان توجه داشتهاند.
با توجه به منابع يونانى، در قلمروى بسيار گستردهى دولت هخامنشى، دين رسمى و آئين بزرگ مغان، از جمله زردشتى و نيز بودايى رواج گسترده داشته است.
منابع تاريخى بعدتر كه از آنها خواهيم گفت دين مسيحيت را روايت مىكنند و آن را از آيينهايى مىدانند كه در دورهى ساسانى در سرزمين ايران برخوردار از سازمان كليسا و پيروان پرشمارى بوده است.
سرزمين جاويد ايران با سقوط شاهنشاهى ساسانى، رفتهرفته بهصورت گسترده و غالب، پايدار و منسجم، همزيست اسلام فرهمندان و حنيفان ايرانى گرديده است. ايران طبيعى و دين سرشتى ايران چنانچه حكمرانى فرهمندى را داشته باشد، در تركيبى حقيقى يكتايى دارند و تعدد و غيريتى ميان آنها نيست تا سلطه و هژمونى فرض داشته باشد.
گزارشهاى تاريخى، سرزمين بزرگ ايرانيان و فلات ايران را زيستمحيط اديان بزرگ دنيا معرفى مىكنند؛ از اين رو تحقيق بر اديان تاريخى نيازمند بررسى تاريخ ايران در محدودهى بزرگ قوم و فرهنگ ايرانى مىباشد.
مهمترين منابع تاريخى دين باستان
مهمترين و قديمىترين منابع تاريخى مكتوب جهان كه تاكنون كشف شده و علم اديان باستان به آنها استناد دارد، متعلق به اين مورخان يونانىست: هرودوت زادهى حدود 484 پيش از ميلاد، كتسياس زيسته در اواخر قرن پنجم و دهههاى آغازين قرن چهارم قبل از ميلاد و گِزِنُفون، فيلسوف يونانى زيستهى حدود سالهاى 430 تا 350 پيش از ميلاد.
اديان باستان بهطور غالبى از نگاه و زاويهى ديد اين تاريخنگاران شناخته شده است و در شناخت اديان، ما اديانِ تاريخنگاران يونانى را مىشناسيم نه واقعيت اديانى الاهى را. همچنين لازم است يادآور شد مهندسى فرهنگ، و سياستِ مستمر پادفرهنگ يونانى اين بوده است كه بدترين صفات منفى به دينداران ايرانى نسبت داده شود. آنان در اين بدسگالى نهتنها در روايتهاى خود بلكه حتا در ترجمهى بعضى از آثار باستانى، فريب و خيانت به كار مىبردند يا بعضى از نشانههاى مربوط به فرهنگ و اهداف سياسى خويش را بهعنوان اثر باستانى كشفشده از اين سايتها جعل مىكردند. بنابراين در تاريخهاى يونانى، ايرانيان و دينداران يونانى را مىشناسيم، نه ديندار واقعى ايران را. از اين نمونه است روايت كشيش مسيحى قرن پنجم ميلادى، تِئُودُورِ مُوپسوئِستى ( Theodore de Mopsueste ) دربارهى دين مغان ايرانى كه بر پايهى متون هلنيستى نوشته شده و صورتى مغشوش از چندخدايى يونانى ـ رومى را به مغان نسبت داده. فوتيوس خلاصهاى از روايت او را آورده است. منابع يونانى ژرفاى فرهنگ و دين تخصصى مغان فرهمند را نمىشناختند و در كتابهاى خود لايهى اجتماعى و قشرى نهادينهشده در ميان عموم جامعه يا دينمردان سطحى را روايت كردهاند.
تواريخ هرودوت
نخستين تاريخنگار تاريخى، هِرودوت يونانىست. او براى اولين بار داستانها و توصيفهاى تاريخ رسمى را با تكيه بر منابع شفاهى يا مشاهدات و تجربهى شخصى و به شيوهى تاريخنويسى روايى و نقل تنها روايت صحيح و برداشتهاى تاريخى خود همراه با سويهگرايى و تعهد به جهت آتنى و ارزشهاى يونانىاش به نام تاريخ ( = تحقيق = واژهى يونانى Historie ) نوشته و پايهگذار تحليل تاريخ در كتاب « تاريخ هرودوت = تواريخ » شده است. تواريخ، صرف رويدادنويسى نيست، بلكه گزارشگرى تفسيرى و زبان دغدغههاى هدايتگر هرودوت است.
هرودوت، تاريخنگار است و آنچه را كه بهنظرش درست يا جذاب مىيافته، بهصداقت و پيچيده به آرايههاى ادبى به هدف نگارشى زيبا و نيز شگرد بازنمايى و برانگخيتن خيالينِ گفتهخوان ظاهرگرا كه غالب مردمان هستند، بهخصوص با استخدام اغراق و مبالغهنويسى، براى همراهشدن خواننده با عقايد نويسنده در كتاب تواريخ آورده است.
هرودوت هاليكارناسى كه تاريخ خودش ناشناخته و ابهامآلود است، در حدود 425 پيش از ميلاد درگذشته است.
تواريخ هرودوت با آن كه شروع تاريخنويسىست، ولى تاريخنويسى با انديشه و فرهنگ تاريخى و خود تاريخ متفاوت است. كهنترين انديشه، فرهنگ و دينِ مكتوب تاريخى براى ايران فرهنگىست.
دين مغانى در تواريخ
هرودوت از آداب، رسوم و فرهنگ تمدن ايرانى با تحليلگرى دينى و برابرسازى با سنتهاى يونانى و از مغان و آيين زردشت و ديگر اديان به عنوان كهنترين دين تاريخى، آن هم در گستردهترين امپراتورى دنيا بر اساس نقلهاى شفاهى و بدون دسترسى به مستندات و دفاتر شهريارى يا ترجمهها و با استناد به برداشتها و تفسيرهاى زمانه گفته است.
هرودوت، دين فرزانگان و نظام مغان ايرانى را بهدرستى نمىشناخته و با مغان دينى و روحانيت اصيل ايران در ارتباط نبوده، بلكه حتا به روايات مذهبى دسترسى نداشته است[2] . روايتهاى او از مغان، سطحى و درگيرِ آشنايىِ قشرىست. براى نمونه هرودوت در كتاب تاريخ دربارهى دين هخامنشيان آورده است :
« ايرانيان برافراشتن پرستشگاه، نگارهها، محراب و آدريان را ناروا مىدانند و كسانى را كه چنين مىكنند، ابله مىشمرند… . همهى گنبد آسمان را ايرانيان زئوس ( = درخشان = پادشاه خدايان = ايزد آسمان رخشان = Dios ) نامند » . كتاب اول : بند 131 .
مراد وى از زئوس، مزدااهوراست. وى واژهى يونانى زئوس را معادل و برابر مزدااهورا ( بزرگ داناى جانبخش، ذات آگاه ظهوربخش ) آورده است كه از آن در فصل مربوط به گاتها خواهيم گفت. زئوس، بزرگترين خداى يونانيان بوده است. اين در حالىست كه محتوا و معناى بلند مزدااهورا به هيچوجه با معنا و مفهومى كه يك يونانى از خداى زئوس دارد، برابر نمىگردد. «زئوس پاتر» يا «زئوس پاتروس» در بين آريايىهاى هند با تلفظ «بوس پيتار» و نزد روميان قديم «ژوپيتر» خوانده مىشد. يونانيان زئوس را خداى آسمان و پدر كل مىدانستند كه بر بالاى كوه اوليمپوس نشسته و شش خداى مذكر و شش خداى مؤنث در گرداگردش، از او محافظت مىكنند. به گمان آنها موجودات روحانى ديگرى نيز در اطراف اين خدايان وجود دارد. به نظر آنان انسان بعد از مرگ يا به سرزمين سرسبز و خرم اليزه مىرود يا محلى به نام تارتارى براى عقاب، كه در همين دنياست.
تاريخ هرودوت هخامنشيان را از پنجقرن پيش از ميلاد، ابرقدرتى جهانى، جاهطلب، برخوردار از زر و قدرت و همّت جمعيت ( زور مردان ) و قدرتى مداراگر و پاسداشت آزادى مىداند كه حقيقت، حكمت، نظم، مدارا و شفقت را براى تمامى جهان و بهخصوص براى يونانىها در دو دولتشهر آتن و اسپارت مىخواستند.
اساتيرنويسى
تاريخ هرودوت هاليكارناسوسى از كورش بزرگ و ديگر شاهنشاهان هخامنشى، پهلوانان اساتيرى و رويدادهاى ايران، آلوده به افسانههاى عاميانه و آمار و ارقامهاى غيرواقعى، جعلى، تخيلى و صنعت ادبى مبالغه و آميخته به شايعات، ذهنگرايى محض و پرحرفىست كه گاه آن را به برساختههاى عمدى خود مىآلايد. نهتنها هرودوت كه بعضى از فيلسوفان يونان نيز عقايد خود را در قالب اساتير نقل كردهاند.
جناب ارستو كه عظيمترين كتابخانهى علمى و كتابهاى ممالك آن روزگار را به مدد حمايت دولتشهر آتن در اختيار داشته و خود متأثر از علوم مغان ايران بوده، انشاى كتاب را از حيث ادب نگارش قابل توجه دانسته، ولى محتواى آن را افسانه خوانده است. امامصادق 7 در كتاب توحيد مفضل از ارستاتاليس نام بردهاند كه صدفه و اتفاق را نفى كرده است[3] .
سوگيرى فاقد دليل
هرودوت روايتهايى را كه نادرست مىپنداشته، نقل نكرده، اما در نقل روايتهايى كه درست دانسته نيز به غرضورزىها و جهتگيرىهاى سياسى و تبليغاتى يا بيزارى، كينهورزى و نفرت شديد راويان مقابل ايرانى، يا مقابل يونانى يا مقابل اسپارت يا مقابل آتن يا رقيبان سياسى جناحهاى داخلى و به شايعات مبتلا شده است.
امروزه شهر باستانى هاليكارناس در تركيه واقع شده است. در زمان هرودوت، اردشير پادشاه هخامنشى ايران و ليگداميس فرماندار وى بر آن منطقه حكومت مىكرد و غالب مردمان منطقهى كارى ( كاريا ) كه هاليكارناس يكى از شهرهاى آن بود، با ايرانيان بودند، اما عموى هرودودت، پانياس ( Panyasis) رهبرى شورش عليه ليگداميس را داشت و هرودوت نيز در كنار عموى خود بود. پانياس اسير و به دست ليگداميس اعدام گرديد، ولى هرودوت از اين مهلكه گريخت. شايد همين زخم سياسى، سركشى و ايرانناپذيرى و يوناندوستى وى موجب گرديده است به تاريخنويسى روى آورد، بهخصوص كه وى مىخواهد ريشهى دشمنى ميان يونان ( گراسيا = Greece) و ايران را بررسد و در ميانهى اين تلاش، گاهى رواياتى با حيث توهينآميز نسبت به مليت ايرانى دارد و خود به مغالطهى خلط ميان انگيزه (هدف مورّخ) و انگيخته (ادّعا و نتيجه) مبتلا مىشود. احساسات منفى وى روايتهاى آلودهى او را انشايى مىسازد، نه گزارههايى با جنبهى خبرى و ارزش صدق و گزارشگرى از واقع. اگرچه همين انشا نيز تصويرى از تاريخ و حايز اهميت مىباشد كه مىشود گزارههايى خبرى از آن استخراج نمود. ضمن آنكه ارتكاب چنين مغالطهاى بهضرورت، استلزامى با دروغپردازى در ادعا و انگيخته ندارد.
خلط ميان انگيزه و انگيخته
در بررسى تاريخ هرودوت و هر كتاب و منبع تاريخى ديگر، نبايد به مغالطهى خلط ميان انگيزه و انگيخته يا مَنشا با مُنشا يا وضعيت پيشين با وضعيت حال گرفتار شد و با حمله به شخصيت نويسنده و مدّعى يا وضعيت گذشته و پيشينهى وى در مقام ابطال ادعاهاى تاريخى او برآمد يا با قبول ايرانستيزى پيشين يا هرگونه سوءپيشنهاى، وضعيت كنونىاش را ناديده گرفت.
ربطدادن صدق و كذب مدّعا به شخصيت مدّعى و ويژگىها يا باورهاى مثبت و منفى نامربوط، يك مغالطهى رايج در گزارشهاى علمىست كه بايد از آن پرهيز داشت. در اينجا نيز از مخالفت، ناسازگارى و موضعگيرىهاى منفى و سياسى هرودوت و انگيزههاى آشكار و پنهان و احساسات او و حتا اجيرشدن و مزدگرفتن براى نگارش بعضى از متنهاى تاريخى بهطور سفارشى كه بعضى ادعا دارند يا زيستهى وى در محيطى استبدادى و ظالمانه به عنوان خاستگاهى براى نگارش تواريخ، نمىشود نتيجه گرفت كه محتواى خبرها و گزارشهاى او و انگيختهى وى و تاريخى كه نقل مىكند بهتمامى كذب، دروغ و باطل و غير قابل مراجعه با عقل تاريخىست و با انتقاد از انگيزهى وى و تأثير انگيزه و نيت سوء او بر كنشِ تاريخنگارى وى، و نقد مدّعى و صاحب ادّعا بهجاى خود ادعا، انگيخته و مستندات او و تواريخ وى را مردود شمرد، بلكه انگيخته و ادعاهاى وى بايد در نظام تحليل عقلى و فلسفى تاريخ و بدون دخالت عاملهاى بيگانه و تأثيرپذيرىهاى نامتناسب زمانى، مكانى و احساساتى، خود نويسنده و شخصيت مدّعى مورد ارزيابى و سنجه قرار گيرد. بدينگونه مىشود گزارشهاى درست و موضوعات سرهى كتاب تاريخ هرودوت را از محتواى ناسره و پيرايهها پالود.
البته براى كسى كه محقق نيست و قصد آگاهى تقليدى و ظاهرى از تاريخ را دارد، مهم است كه شهادتدهنده به رويداد تاريخى چه كسىست و براى او روايتگر تاريخى بايد از نيرومندترين گواهان و صادقترين راويان باشد. چنين كسى نمىتواند بدون توجه به شخصيت گوينده و سلامت، عدالت و صدق وى و به صرف نقل و گزارش تاريخى او، گواهى و معناى خبرىاش را معتبر بپندارد. در مقام تقليد نمىشود گفتههاى كسانى را پذيرفت كه با مُغان فررزانه يا شاهنشاهان و شاهان فرهمند دشمنى داشتهاند، زيرا سخن دشمن بهطور غالبى داراى سويه و جهت مبتلا به دشمنى مىباشد و مقلد نيز در فضايى ظاهرى، عرفى و مبتلا به غالبها و سود و زيانها و نه دقتها و خير و شرها زندگى مىكند و بر اساس چنين آگاهىهاى مشوبى تصميم مىگيرد، بنابراين بهطور عقلايى كه زيستهى وى است و نه بهطور عقلى كه فضاى التزام به دليل و تعهد به تحقيق است، جانب احتياط آن است كه با توجه به انگيزه يا مَنشأ، انگيخته و مُنشأ را معيوب و آلوده به دشمنى بشمرد و غرض از انشا را تحقق مُنشأ نداند و استلزام ميان انگيزه و انگيخته و مَنشأ و مُنشأ را بهطور عرفى معتبر بداند تا درگير شستوشوى مغزى و اطلاعات نادرست و ضرر، زيان، آفت و آسيب از ناحيهى مدّعىِ بدخواه، منفعتطلب و سودجو نشود. مقلّد لازم است به خوبى و بدىِ انگيزهى مدعى و منفعت شخصى او توجه كند و استلزام آن را با صدق و كذب مدعا و مطابقت يا عدم مطابقت با واقع بپذيرد، زيرا مقلد به دليل گفته توجه ندارد و در جهان فكرى خويش كه تمامى بر ظواهر و بر دادههاى وهمى و خيالى استوار است و رجوعى به واقع ندارد، به گواهى مدّعى مراجعه كرده است و ادعا و خودِ آنچه را كه گفته شده است، بر اساس گواهى و بهطور ظاهرى و با اعتماد به تخصص و عدالت او مىپذيرد، نه با اعتماد به دلايل و مستندات مدّعى و داورى عقلى.
نقل به معناى رويدادها
تاريخ، روايتى از رويدادهاى خارجىست و تحليل تاريخ، كُنشى ذهنىست كه راوى از آنجهت كه روايتگر است و شخصيت وى و انگيزهى او، اگرچه بهدرستى بر نيت باطنى او آگاه شويم، مورد اعتنا نمىباشد. همچنين است خود الفاظ و قالب خبر و نحوهى روايتى كه آن را مىرساند، بهخصوص كه نقلِ به معنا و گزارش محتوايى روايتِ خارج و رويداد و واقعه مورد پذيرش عقلا و براى آنان رويكردى معتبر است. براى روايتخوان، اصلِ روايت و قضيهى ذهنى و معنا و محتواى ادعاشده و استخراج يا استنتاجشده آن هم در رويدادهاى عمده، كلان و مهم حايز اهميت و توجه است.
دربارهى تواريخ
كتاب «تاريخنگارى و تاريخنگرى در دنياى باستان: زندگى، زمانه و كارنامهى هرودوت هاليكارناسوسى»، از پژوهشهاى در خور توجه دربارهى تاريخ هرودوت است.
كتاب « آتش پارسى = Persian Fire » منتشرشده در سال 2005 م از تام هالند (Tom Holland ) با آنكه خود در تبيين نخستين و بزرگترين امپراتورى جهانى كه به تعبير وى در تلاش و نبرد براى تسخير غرب و غلبه بر آن بوده، در مواردى به منابعى غيرقابل اعتماد مستند است، انتقادهايى به تاريخ هرودوت دارد. اگرچه اين كتاب، همانند تواريخ، سويهى يونانمدارىِ شديد و نيز ناسيوناليسم غربى دارد.
آتش پارسى، روايت داستانى از تاريخ را به عمد برگزيده است تا با بازنمايى خيالين رويدادها كه لذتش بيش از لذت حسىست، خواننده را حس لذتى مضاعف با حضور امن در آن صحنهى درگيرىِ خيالين مىبخشد و او را با بازنمايىهاى غيرواقعى سرگرم مىدارد. كتاب براى ارضاى هرچه بيشتر لذت خيالى، نادرستنويسى جذاب و گاه خرافاتى و پروپاگاند به سبك تاريخنويسان نخست يونانى و معركهگيران خيابانى دارد.
نثر سادهى اين نويسندهى بريتانيايى چون شورانگيز نيز هست، كتاب را عامهپسند ساخته است. چنين كتابهايى نهتنها مورد استناد ويكيپديانويسان و ويرايشگران آن و مراجع و رسانههاى روايتگر تاريخ و منبع مطالعه و تحقيق دانشجويان رشتهى تاريخ قرار مىگيرد، به اعتبار نثر داستانى، هيجانى و تخيلى خود، براى نوجوانان و جوانان نيز گيرايى دارد. تام هلند قهرمانان روايت تاريخى را بسان قهرمانان فيلمهاى هاليوودى و با عباراتى پوپوليستى و تودهگرا و كاربست احساساتى چون هوادارى از سر غيرت يا انزجار و نفرت، پرورانده است.
مطالعه و تحقيق در حوزهى امپراتورىها و قدرتهاى مسلط و برخوردار از توان سخت و هِژِمونى و نفوذ نرم فرهنگى براى مردمان شنيدنىست و كتاب «در سايهى شمشير = In the Shado of the Sword»، فروپاشى امپراتورى ساسانى در پى حملهى مسلمانان و ريشههاى تاريخى ظهور امپراتورى اسلام خلفايى را گزارش مىدهد و با سوگيرى اسلامستيزى، با نسبتدادن انبوهى صفات تباهى و شرّآلود به معتقدان اسلام و مسلمانان خلفايى، ريشهى اسلام الاهى را بدنام و مردود مىكند؛ مغالطهاى كه پيشتر از آن گفتيم.
تاريخ جنگ پلوپونِزى اثر توسيديد
از ديگر تاريخنگاران يونانى، توكوديدس ( Thucydides ) آتنى يا توسيديد يا فوكيديد (زادهى 460 پيش از ميلاد و درگذشتهى 395 ـ 400 ق .م) است.
قديمىترين نسخهى تاريخ توسيديد ( در حدود 480 ـ 425 ق م) همانند تاريخ هرودوت (در حدود 480 ـ 425 ق م) مربوط به سال 900 ميلادى و مقدارى پاپيروس است كه به آغاز عصر مسيحيت تعلق دارد.
در كتاب تاريخ جنگ پلوپونِزى ( 431 پيش از ميلاد، وقايعنگارى جنگ ميان آتن و اسپارت ) به مناسبت مداخلهى دولت هخامنشى در اين جنگها كه حدود سىسال به درازا كشيده، از فرهنگ و زمامدارى هخامنشى و تاريخ ايران بهگونهى علمى و با معيارهاى گواهىآورى و فلسفهى تاريخ و پيراسته از اغراق خيالين و افسانهسازى رايج و مرسوم ميان يونانيان گفته است.
توسيديد، ژنرال نظامى آتن و آگاه به مهارتهاى جنگى بوده و ديدگاههاى خود و بعضى از وقايع جنگ ايران و يونان را كه تنها در ذهنهاى افراد كهنسال باقى بوده، به زبان قهرمانان تاريخش آورده است.
توسيديد منتقد تاريخنگارى روايى هرودوت بود و اعتقاد داشت او روايت را به جهت جذب مخاطبان و سرگرمسازى آنان مىپردازد، نه براى ثبت ماندگار حقيقت، بنابراين هرودوت نثرنويسى ادبىست كه علاقهاى به حقيقت ندارد.
قدرت نوظهور؛ عامل جنگ و درگيرى
توكوديدس، قدرت نوظهور و در حال رشد آتن را به عنوان يك رقيب دليل ترس قدرت بزرگ و مستقرّ اسپارتها و وقوع جنگ ميان آنها دانسته است.
گفتنىست اين قدرت برتر و اقتدار چيره و مستقرّ نيست كه زمينهى ناسازگارى، درگيرى و جنگ مىشود، بلكه ضعف و سستىِ دامنگير، ميدان جنگ مىسازد.
اين تئورى در مورد اديان، مذاهب و مكاتب نيز مطرح است و البته نه محتواى تحريفنشدهى خود اديان و مكاتب برتر و مسلط كه متوليان، روحانيان و پيروان مذهبى و اشراف و روؤساى متعصب، در فضايى تكصدايى، تكقطبى و خودكامه كه رهبرى دين در دست فرزانهاى نيست يا تزوير مسلط بر دين است، تسلط دينشناسان و عالمان غيرخود را نمىپذيرند كه پيشبينى مىشود قدرت، موقعيت اجتماعى و اقبال عام مىيابند و موقعيت دينى و جايگاه شخصى آن متوليان سودجو و منفعتطلبان اقتدارگرا را تهديد مىكنند.
موانع نفوذ تزوير مسلط دينى
رجوع به دموكراسى و مردمگرايى يا نظام پادشاهى اقتدارگرا، هيچيك بازدارنده از نفوذ تزوير مسلط دينى در هيچ جامعهاى نيست، بلكه اين رشد علم و آگاهى و فراگيرى هوشمندى و تفكر فلسفى و عقلى در كنار اخلاق، صدقپذيرى و تربيت است كه مىتواند با مطالبهگرى دانش و توجيه روشمند از اديان و تجربهى عينى محتواى آنها و با پاسداشت صداقت و انصاف و فضيلتِ رعايت درستى و راستى، مانع از آن شود كه متوليان و منتسبان به دين و زورمداران و زراندوزان و تزويرگران به جاى خدا، الههها و خدايگان و همچون شاهان ستمپيشه و شاهنشاهان غارتگر، ارباب منفعتطلب و يغماگرى شوند كه با گيوتين خرافهها و جهلها و به اسم دين و ديندارى و خدا، دنيادارى را به كام خود هموار سازند. تعهد به علم، تحقيق، هوشمندى، خردورزى و آگاهى به همراه اخلاق مىتواند حكمرانى و نظام قدرت را به مديريتِ مسئولپذير و وفادار به قانونى تبديل كند كه از علم و آگاهى برآمده و در خدمت دانش، اخلاق، راستى و دوستىست و نگهبان صادق قانون است، و نيز كاهنان، پدران روحانى و مرجعيت دينى را به علم استدلالى، صادق، توجيهپذير، قابل تبيين و پاسخگو تحويل برد كه موازين عدالت و اخلاق را رعايت كنند.
پايبندى به قانون علمى و دانش روشمند و انصاف و جوانمردى اخلاقى، مانع نضج و نفوذ قتلگاه تزويريان دينى و هِژِمونىِ ( قدرت نرم و نظم فرهنگى مستقرّ ) تكصداى دينى و مسلخ روحانيان كاذب و گيوتين تزوير دينى و باتلاق مدعيان آلوده شود كه با خنجر مسموم واسطهگرىِ پوشالى و دروغين ميان خلق و خداوند و با زرپاشى و اعمال زور و فريبكارى و تزويرِ زارى و تملق، علم و آگاهى و شفافيت و صدق و قانونِ غيرسفارشى و در خدمت دانش را برنمىتابند و علم و قانون را همانند دين در خدمت منافع خويش مىگيرند و جمهور يا تودهها را بهطور سيستميك و دستگاهمند در مرداب خرافات و دامهايى گرفتار و مهار مىسازند كه مردمان را سادهباور و مطيع و سرسپرده يا مزدور مىخواهد و آنان را به گامها و به اختيار خود، در ميدان مين استكبار اين خلفاى شكارچى، فدا و قربانىِ بقا و پايدارى آنان مىسازد؛ كاهنان، پدران و مدعيانى كه اگر با علم و قانون در خدمت دانش و با اخلاق مهار نشوند، مردمان را هرچه گستردهتر و فراگيرتر در مسير منفعتطلبىهاى استبدادى خويش، به زندان تصاحب و بند استثمار و به رقص مرگ مىكشانند. دين، علم و قانون اگر در خدمت علم و صدق نباشد، ماشين استثمار و جنايت عليه تودهها مىشود و همه را فرودست و در خدمت ارباب سياهسيرت، منفعت طلب و جهانخوار مىسازد و بىرحمانه يوغ بردگى و طوق بهرهدهى را به گردن همهى محرومانِ اسير در چنگال آنان مىنهند و شوكران مرگ را به حلق تمامى آزادگان و آزادىخواهان مىريزند تا بتوانند سودجويى سيرىناپذير خود را جاى خواستههاى خداوند و دانش و دادگرى بهنرمى و به اسم دين، علم و قانون نهادينه كنند. به سرايش حماسى فردوسى :
مرا سير شد دل ز جنگ و بدى همى جُست خواهم ره ايزدى
كنون دانش و داد باز آوريم به جاى غم و رنج، ناز آوريم
پرسىكاى كتسياس
از مهمترين منابع تاريخنگارى ماد و هخامنشى، كتابهاى كِتِزياس ( كتسياس = Ctesias ) است. وى در اواخر قرن پنجم و دهههاى آغازين قرن چهارم قبل از ميلاد به مدت هفده سال ( 415 ـ 398 ق . م ) پزشك دربار ايران ( شوش ) و درمانگر پروشات ( = پريزاد ) مادر شاه، ملكهى ايران، همسر داريوش دوم و طبيب اردشيردوم هخامنشى بوده است.
كتسياس در كتاب تاريخى پرسىكا ( تاريخ پارس = تاريخ ايران = Persia ) از كورش بزرگ تا مرگ خشايارشا و تا سال 398 پيش از ميلاد را بر اساس مشاهدهى عينى وقايع، مستندات شفاهى يا دفاتر شاهى ( دفترهاى پادشاهى ايران در شوش ) آورده است.
خود كتاب اين مورخ آسياى صغير ( آناتولى ) به پسينيان نرسيده، ولى بخشهايى از آن در نوشتههاى ديگر مورخان يونانى آمده است.
فوديوس ( = فوتيوس اول = Photios ) زادهى 810 و درگذشتهى 893 ميلادى، خليفه و اسقف اعظم جهانى كليساى رمى، خلاصهى كتاب كتزياس را همراه با خلاصهى 289 كتاب ديگر آورده است. اين خلاصه با عنوان خلاصهى تاريخ كتزياس از كورش تا اردشير مىباشد.
روايتهاى نقلشده از كتسياس در بسيارى از موارد با تاريخ هرودوت در تقابل است و با آن همخوانى ندارد. البته اگر روايت هرودوت مبتلا به سوگيرىست، روايت كتسياس با برداشتهاى خطاآلود و آشفته همراه است. نمونهى آشكار آن ترجمهى وى از كتيبهى داريوش در كوه بيستون است كه بهطور كامل نادرست، بلكه جعلىست.
روايت كورش و داريوش
فوتيوس در كتابخانه، به نقل از كتياس و در تقابل با كورش فضيلتمدار گزنفون، چهرهاى متفاوت از كورش و ايرانشهر گزارش كرده است.
به روايت فوتيوس، كتزياس آورده است كورش بر اساس دين خود همه را به راه نيك وصيت كرد و براى آنها كه كردار نيك پيشه سازند آرزوى سعادت نمود و كسانى را كه كردارى زشت دارند، نفرين كرد. او سى سال پادشاهى كرد. كمبوجيه پيكر پدر را به ايران فرستاد تا تدفين شود.
گفته مىشود برديا ( تانيو خاركس ) پسر دوم كورش توسط مغى متعصب و مزديسن به نام گئوماتا ( اسفنداداتس ) كه شباهت بسيار زيادى به برديا داشت، به قتل مىرسد و يك ماه بعد نيز كمبوجيه به سبب شدت جراحات درمىگذرد. گئوماتا از شباهت خود به برديا استفاده مىكند و خود را پادشاه اعلام مىكند. از اقدامات وى دستور توقف ساخت معبد براى يهوه در اورشليم بود. سپاه پارسها با آن مغ همراه نشدند و از داريوش حمايت كردند. مردان داريوش آن مغ را به هلاكت مىرسانند و او را به دستور داريوش در ميان دو كوه دفن مىكنند تا عبرتى براى ديگران باشد. داريوش در كتيبهى خود آورده است كه خود، گئوماتا را هلاك كرد.
در روايت ديگرى از اين رويداد آمده است: كمبوجيه، برادر كوچكتر و جانشين خود برديا را به قتل مىرساند. مغى، مقام سلطنت را غصب مىكند و داريوش اين مغ غاصب را مىكشد و سپس شاه مىشود.
در اينكه گئومات كه بوده و آيا توطئهى قتل برديا توسط وى انجام گرفته يا خود داريوش براى تصاحب تاج و تخت كورش چنين غائلهاى را راه انداخته است، منابع اطلاعاتى ساكت هستند. اما اين رويداد اثباتنشده مىرساند داريوش مورد تاييد مغان نبوده است و با هم اختلاف داشتهاند. مغان، تعليم و تربيت شاهزادگانى را به عهده داشتند كه بايد به شاهنشاهى مىرسيدند و داريوش در نظام آموزشى مغان بر نكشيده، بلكه يك پديدهى كودتايى بوده است.
در اين ماجرا تفاوتى ندارد كه گئومات يك مغ بودايى بوده است، بهخصوص كه متون مقدس بودا به زبان سانسكريتى بعد از مرگ گئومات تدوين شدهاند يا مغى مادى و بر آيين ديگرى؛ آنچه مورد اهتمام است فرهمند و مشروع نبودن داريوش است.
تاريخنگاران يونانى هم شورشيان را مغان مىخوانند و هم شورش گئومات را با حمايت مغها و پيروان دين قديم مادها دانستهاند و هم از ستيزهجويى برديا با كمبوجيه و هم اينكه كمبوجيه قاتل بردياست نه مغان، چون كمبوجيه اين واهمه را داشته است كه نكند برديا تاج و تخت او را تصاحب كند، و هم اينكه داريوش نه يك ستايشگر واقعى مزدااهورا بود و نه ديندارى راستكردار، و هم اينكه شاهان ديگر غير از پارسيان همه شاهنشاهى گئومات را مىخواستند نه كمبوجيه يا داريوش را و در مدت هفتماه حكمرانى وى، كسى درصدد عزل او بر نيامد. در اين فضا، گويا مغان در مسألهى پادشاهى و جانشينى دچار خلأ و نبود فرد شايسته براى پادشاهى شده بودند كه خود به آن اقدام كردهاند يا اصل شورش گئومات چيزى جز تبليغات دروغين و همپردازى داريوش نيست. در ايرانِ داريوش، هر ساله جشن اثباتنشده و سياسى مغكشان يا سالروز به تختنشينى خود را آن هم در اوضاع آشفتهى سياسى برگزار
مىكنند. مخالفانِ مغانى داريوش، همچنان دست به شورشهاى پياپى مىزدند. گفته مىشود داريوش در مدت دو سال، نه پادشاه شورشى، ياغى و طغيانگر را سركوب كرد. داريوش بهسلطنت مىنشيند و با يكى از دختران كورش ازدواج مىكند. او دستور از سرگيرى دوبارهى ساخت معبد يهوديان را مىدهد.
نام ايران
پرسىكا يا پرشيا از نامهايى است كه كتابهاى يونانى بر ايران با پيشينهى دههزار سال تاريخ و تمدن در كنار فارس، پرشا، پارسه ( سرزمين پارسيان ) و پرس نام بردهاند. تاريخنگاران يونانى از ايران به عنوان Persis نام بردهاند. عنوان « ايران » از زمان ساسانيان كاربرد داشته است كه مدعى بودند جانشين پادشاهى هخامنشىاند. گفتهاند ايران، كلمهاى پهلوى و مركب از « اير = آريايى » و « ان = مكان و جايگاه » و به معناى سرزمين آريايىست. واژهى ايران در سنگنبشتهى شاپور يكم پسر اردشير بابكان در كعبهى زردشت آمده است. در اين سنگنبشته ايران مركب از « اير = آريايى » و « ان = ها » به معناى ايرانيان و ملت ايرانىست و نگاه به مردم ايران دارد نه به سرزمينهاى ايرانى، ايرانشهر و كشور.
بعد از سال 1313، به درخواست حكومت رضاخانى، نام رسمى كشور پرشيا و مملكت فارس، ايران گرديد. انيران نيز به غيرايرانىها گفته مىشد.
كورشنامهى گزنفون
گِزِنُفون ( = Xenophone »، فيلسوف يونانى ( زيسته در حدود سالهاى 430 تا 350 پيش از ميلاد در آتن ) كه در دورهى نوجوانى از شاگردان سقرات بوده، از نوشتههاى هرودوت و كتسياس استفاده و بر آنها اعتماد كرده از اين طريق به دين ايرانيان توجه نموده است.
كتابهاى او عبارت است از: ممورابيليا ( Memorabilia )؛ كتاب خاطرات و رسالات سقراتى، گفتوگوها و همپرسى گزنفون و سقرات، آناباسيس ( Anabasis = لشكركشى كورش كوچك = Cyrus the younger ) و كورشپديا ( Cyropaedia ) كه از تولد تا مرگ، صفات جسمانى و معنوى، شيوهى بنيانگذارى، كشورگشايى و حكمرانى كورش بزرگ ( دوم ) پسر كمبوجيه و بنيادگذار شاهنشاهى هخامنشى و پادشاه ايران در ساختارى نيمهواقعى، تخيلى، آرمانى، استورهاى و افسانهاى مىگويد، اما همين كتاب، روايتى از دينهاى زندهى در آن دوران است.
كورشپديا در حدود 370 قبل از ميلاد و بر اساس منابع در اختيار نوشته شده است. كورش كبير حدود 580 ـ 530 پيش از ميلاد مىزيسته و اين كتاب دو قرن بعد از وى نوشته شده است.
گزنفون، نظام انديشار سياسى و اخلاق خود را در قالب داستانى نيمهواقعى آورده است؛ داستانى با نگاه يونانى به تمدن ايران هخامنشى و با محوريت اقتدارگرايى شاهى. بنابراين داستان اخلاقى، فلسفى و آرمانى كورشپديا آلوده به غيرواقعيتها يا با تغيير واقعيتها سخن مىگويد. همين امر به ارزش تاريخى كتاب ضربهى فراوانى زده است و بىراه نيست اگر مورخان غربى به آن نگاه انتقادى داشته باشند، اما اين كتاب استورهاى و حماسى روايتى از الاهيات، معنويت، آيين و مناسكهاى رايج در دولت هخامنشى و ايرانشهر آن روز مىباشد كه مىخواهد با عدالت و اخلاقى آرمانى و مدارا و تساهل دينى بر مردمانى با نژادها و مذاهب گوناگون نفوذ، محبوبيت و حكومت پايدار داشته باشد و در عين حال داراى دينى رسمى و حكومتىست.
برترى حكومت فرهمندان بر نظام جمهورى
سيروسنامه اقتدار آرمانى فرماندهى و بيش از هر چيز، خصلت فرمانبرىِ زيردستان و نيز فضيلتهاى اخلاقى بهخصوص جوانمردى، انصاف، خانوادهمحورى و عشق و وفادارى به همسر و فداكارى جوانمردانه و نيز خلاقيتهاى كورش در فريب به دشمنان خويش و مهارت و فنون جنگى وى در غلبه بر آنها را ارج مىنهد و با خواندن او به افكار آرمانى و اخلاقى خويش، او را الگوى آرمانى براى شاهنشاهى جهانيان در برابر دموكراسى مطرح در بعضى دولتشهرهاى يونانى و مردمسالارى آتنى بهخصوص در برابر دموكراسى پريكلس معرفى مىكند. پريكلس ( =Perikles ) زادهى حدود 495 و درگذشتهى 429 پيش از ميلاد، با سياست دموكراسى و رجوع به آراى عمومى براى تحقق شعار عدالت و برابرى، تحكيم زمينههاى پايدارى و بقاى حكومت خويش را بهخصوص در برابر رقيب سياسى خويش و رهبر جناح محافظهكار آتن، سيمون پى گرفته است. توسيديد به نقل از خطابهى دفن وى، حكومت اكثريت را الگوى موفق حكومت براى جهانيان به اعتقاد آتنيان دانسته است. اين انديشه پيش از او توسط كلئيستِنِس ( = Cleisthenes ) و در حدود سال 508 پيش از ميلاد مطرح شده بود تا با دادن قدرت به عوام و اكثريتگرايى، با نفوذ اشراف و اُليگارشى ( = اقتدار گروهى اندك = Oligarchie ) و بهواقع با فاسدسالارى و اقتدارگرايى اقليت مقابله كند.
گزنفون با نگارش مرامنامهى كورش آرمانى، حكومت پادشاهى عادل و اخلاقى را بر شيوهى جمهورى و مردمگرايى برترى مىدهد و جمهور ( Republic )، اثر فلسفى منسوب به افلاتون ( حدود 427 ـ 348 ق. م ) و نظرگاه سياسى وى را نمىپذيرد. افلاتون از برترين شاگردان سقرات بوده است.
كتاب كورشنامه كه مهندسى يك نظام سياسى اقتدارگرا در نظرگاه گزنفون است، مورد توجه دستگاه حكمرانى ايالات متحده بوده است. گفته مىشود توماس جفرسون، از رئيسجمهوران و قانونگذاران در ايالاتمتحده آمريكا، در تدوين قانوناساسى كشورش، از اين كتاب بهره برده است.
جغرافى استرابون
اِسترابُن ( Strabon = Strabo ) جغرافىدان يونانى زيسته در 64 پيش از ميلاد و 24 پس از ميلاد در كاپادوكيهى آناتولى و نويسندهى كتاب « جغرافيا »ست.
كتاب در حدود سال هفتم پيش از ميلاد و بعد از پنجاهسالگى استرابو بر اساس دادهها و تجربههاى خود يا با اعتماد به منابع دسترس نوشته شده. در كتاب او گزارههايى تاريخىست كه فقط از طريق انحصارى وى معرفى گرديده است. كتاب جغرافى ( گِئوگرافيكا) به تمام اقوام و كشورهاى شناختهشده در آن زمان مانند اروپا (ايبِريا، ايتاليا و ديگر نواحى اروپا، يونان، آيتوليا و جزاير يونانى )، آسيا ( شمال آسيا، قفقاز، ارمنستان، پُنتوس، آسياى صغير، هند و پارس، آشور تا عربستان ) و مصر و ليبى پرداخته و در بخش هند و پارس از وضعيت قلمرو و جغرافياى دولت هخامنشيان و توصيف نواحى مختلف و نظام اجتماعى و تمدن و از باورهاى دينى و رسمهاى ايرانيان گفته است. او جغرافيا را از نيازهاى حكمرانى و دولت مىشمرد.
نام آريانا
اراتوستن نخستين نويسندهى غيرايرانىست كه عنوان آريانا را براى ايران آورده است. با آنكه اِراتوستِن ( = اراتوسنتس) زيستهى حدود 276 ـ 194 پيش از ميلاد جغرافىدان و رياضيدان ليبيايى و سركتابدار كتابخانه قديم اسكندريه نام جغرافيا برگرفته از جهان را به اين دانش داده و در جغرافيا ممتاز و برخوردار از پايهى علمى بوده و دانش امروز، تلاشهاى او و نتايجى را كه در مسير درستى بوده است، تحسين مىكند، جغرافيا با تلاش استرابن است كه اراتوستن را مىشناسد.
آريان، در زبان پهلوى پارتى، واژهاى جمع به معناى مردمان ايران و ايرانيان است. مفرد آن، آرياست كه در پارسى هخامنشى به معناى ايرانىست. ايران، واژهاى از پهلوى پارسىست.
دين ايرانى
كتاب پانزدهم رسالهى جغرافيا از دين ايرانى چنين روايت مىكند :
« رسمهاى پارسيان و مادها و بسيارى از مردمان به هم همانند است. پارسيان پيكرهها و آدريان برنمىافرازند، بلكه آيينهاى قربانى و نياز را در جايگاهى بلند بهجاى مىآورند و آسمان را زئوس مىپندارند. مغ كه سرپرستى آيين را به عهده دارد، قربانى را پارهپاره مىكند، شركتكنندگان هريك بهرهى خود را گرفته، مراسم را ترك مىكنند و هيچ بخشى به ايزدان تخصيص داده نمىشود. آنان بر آنند كه خدا تنها به روان قربانى نياز دارد.
پارسها مردگان خود را پس از آنكه با موم پوشاندند به خاك مىسپارند اما مغان مردگان را به خاك نمىسپارند، بلكه آنها را در جايى مىنهند كه مرغان بدرند ».
آرامگاه كورش
استرابون از آرامگاه كورش، كتيبههاى آن و توصيف چگونگى ساختمان و سنگهاى آن گفته است. معمارى اين بنا قابل توجه است.
او نوشته است قسمتهاى پايينى آرامگاه از سنگهاى بريده و بر بالاى آن يك اتاق سنگى و باريك است كه پيكر كورش را داخل آن درون تابوتى طلايى قرار دادهاند.
تابوت كورش كه از جنس طلا بوده و ديگر دفينهها و گنجينههاى آرامگاه كورش در زمان حملهى اسكندر مقدونى غارت شد، اما سارقان حتا با پىگيرى شخص اسكندر، شناسايى نشدند و شاهدزد باقى ماندند.
به روايت استرابون در محوطهى آرامگاه كورش يك ساختمان كوچك براى روحانيان است كه وظيفهى مراقبت از آرامگاه كورش را بر عهده دارند.
نقشهى آرامگاه دشتمرغاب كه مكانى محترم و زيارتگاه بوده و گفته مىشود آرامگاه كورش كبير است با نقشهى معبد چغازنبيل شباهت دارد. طراحى ويژهى آن مىرساند به منظور نگهدارى پيكر شخصى ساخته شده كه بسيار مورد اهتمام بوده است.
آرامگاه دشتمرغاب را قديمىترين سازه از مهندسى زلزله در جهان دانستهاند كه بهصورت جدا از پايه ساخته شده است. اين ويژگى انعطافپذيرى زيادى در برابر خطرات لرزهاى ايجاد مىكند.
گنجهاى پارسه؛ هدف هجوم اسكندر
استرابن معتقد است از اهداف اسكندر (زادهى 356 پ م ـ درگذشتهى 323 ) در حمله به ايران، گنجهاى پرسپوليس بوده است. از مهمترين گنجهاى پرسپوليس، كتابخانه و اسناد دانش، پزشكى، اخترشناسى، فناورى و صنعت ايرانى بوده است. اسكندر كتابهاى ايرانى را غارت كرد و آنها را به يونان برد و ميراث مادى فرهنگ و تمدن ايرانى را نابود ساخت تا فرهنگ و دين يونانى رقيبى نداشته باشد، همانطور كه نبوكدنذر ( بختالنصر ) كتاب مقدس كليميان يهوديه را بهطور كلى از بين برد. معابد الههپرستى يونانيان پيشتر توسط ايرانيان از بين رفته بود. استرابو گزارش آتشزدن كاخ پرسپوليس ( تختجمشيد ) را آورده است. پارسه توسط داريوش بزرگ بنا نهاده شد و به اشتباه به تختجمشيد معروف شده است.
دقيقترين روايت در كتاب آناباسيس اسكندر ( = لشكركشى اسكندر ) نوشتهى يوسف فلاوى، آريان ( 86 ـ 160 م ) آمده است، گرچه در مورد ايران بر روايتهايى مانند اريستوبولوس اعتماد دارد كه خطاى در گزارش دارد. كتاب سوم آناباسيس روايت شكست آريوبرزن و تسخير پرسپوليس تا گذر اسكندر از دروازههاى كاسپين ( خزر ) است.
از ارستو ( زادهى 384 ق م )، روايت كردهاند: « يونانيان بايد بر جهان حكومت كنند. »[4] ارستو در اين آرمان جهانى، به فرهمندىِ چنين حكمران كلانى اعتقادى نداشت. ارستو، فيلسوفى اشراقى و خسروانى نبود، بلكه عقلورزى ذهنى بود كه رجوع به باطن و قلب را تجربه نكرده بود.
اسكندر مقدونى از شاگردان ارستو در حدود سال 343 است كه ارستو چهل و يكساله بوده است.
ارستو در سال 335 يا 334 ق م در شهر آتن، مدرسهى لوكايون را با حمايتهاى دولت اسكندر و درباريان او پايهگذارى كرد و تا مرگ اسكندر مقدونى فعاليت علمى داشت.
با حمايتهاى اسكندر، اين آكادمى كتابهاى تمامى رشتهها و ميراث ارزشمند و اختراعات و گونههاى گياهى و حيوانى تمامى سرزمينهاى امپراتورى را توسط خيل عظيمى از نيروهاى استخدامشده ويژهى اين مأموريت، فراهم مىكرد و لوكئوم با اين غارتها به يك مركز علمىِ سرآمد و بىبديل در آن زمان تبديل شد. ارستو با توجه به چنين وقوف و اشراف گستردهاىست كه خود در كتاب دربارهى فلسفه اعتراف مىكند:
« مغان ايرانى به مراتب از مصريان در فلسفه كهنترند. »
اسكندر تحت هدايت ارستو و به هدف غارت خزاين و سرقت گنجينههاى علمى و رمز و رازهاى دانش، صنعت و تمدن ايرانى لشكركشى عظيم و پيروزمندانهاى را به مركز حكومت ايران تدارك ديد.
اسكندر با تمامى فتوحاتش و در حالى كه سياست يونانيزهكردن ايران را به شدت و با افراط اجرايى مىكرد، خود و فكر فلسفى ارستويىاش با ورود به بابل از درون فرو ريخت و در حال فاصلهگرفتن از فلسفه و سياست ارستويى و ورود به طرح ايرانىمآبى يونان بود كه ناگهان غرق در افكار شرقى جوانمرگ شد و اسكندر ايرانى در حدود سى و دو سالگى درگذشت.
اگر شاهان ايران براى مشروعيت خويش، خود را فرهمند سرشتى مىخواندند، اسكندر بهطور قشرى ادعا داشت از نطفهى خدايان يونان است.
او از همسرى يونانى پسر نداشت تا جانشين وى گردد و پس از وى، سردارانش همسر ايرانى اسكندر و پسرش را كشتند؛ چون آنها را تهديدى براى ايرانيزهكردن يونان مىديدند و با اختلاف و درگيرى براى جانشينى او، به جان يكديگر افتادند.
با مرگ اسكندر، حكومت و متصرفات او به سه سردار يونانى مىرسد. آنها در انتشار فرهنگ يونانى تلاش گستردهاى انجام دادند و شهر اسكندريه در مصر را كه مركز علوم مختلف بوده با بيشترين دانشجو و تعداد كتاب تأسيس مىكنند.
در قرن دوم قبل از ميلاد، روميان، يونان را به تصرف خود درمىآورند و از قرن اول ميلادى، مردم اين كشور در اثر تبليغات پولس رسول به مسيحيت سن پول مىگروند.
معمارى پرسپوليس و ديگر بناهاى ماندگار
خاستگاه عناصر معمارى بناهاى باستانى مانند پرسپوليس بناشده توسط داريوش در 518 پيش از ميلاد كه نوع بنا را حجارى نوشتهاند يا معبد پانتئون (بتخانه) پوشيده و مجهول است. هرچه هست بناى پرسپوليس دستكم 2500 سال در برابر تمامى عاملهاى تخريبگر طبيعى و غيرطبيعى تابآورى دارد و سندى زنده از مرحلهاى مهم در تاريخ معمارى ايرانىست كه سازههاى آنان حس تعالى، روحانيت، معناگرايى وحدتياب و آرامش را بازنمايى مىكرد.
ايرانيان دانش معمارى را در كنار اخترشناسى مدرن و كيهانشناسى داشتند و معمارى آنان كيهانى بود. آنان ارتباط ميان سيّارگان و زمين و نقاط مختلف آن را بهطور وسيع و پيچيده مىدانستند و جايگاه و جهات بناها را با محاسبات نجومى برمىگزيدند و اين سازهها را از تقويم و ساعت دقيق و ابزارهاى زمانسنجى آن هم در كانونهاى انرژى و مرتبط با آسمان و دروازههاى آن و در مكانهايى با قابليت تسهيل كاهنان و پيشگويان براى برشدن و دروج يا عروج و ارتباطگيرى با غيب عالم و از علوم غريبه و دانش اعداد برخوردار مىكردند.
پيشگوها، كاهنان و مردان مذهبى و حكيمان علمى و دانشيان جامع با اطلاعات گستردهى خود حكم سازمانى اطلاعاتى براى مديريت دولتها و بهخصوص هدايت جنگها و رسيدن به پيروزى را داشتند و نقش مهرهى اصلى و حياتى در بقاى دولتهايى را داشتند كه جنگ و حوادث طبيعى براىشان اجتنابناپذير بود؛ جنگهايى كه به آنان يا توان غارت ثروتها و غنايم را مىبخشيد يا آنان را در مقام دفاع از داشتههاى خود و در معرض غارتشدن و نابودى قرار مىداد.
دژ مذهبى و پرستشگاه هترا در نينواى عراق داراى ويژگى تقويمى و زمانسنج آفتابى و بهگونهاى در ارتباط با وضعيت خورشيد ساخته شده است كه بتوان برخى از مواضع و هنگامهاى مفروض سال از جمله انقلاب تابستانى، شروع زمستان و دو نقطهى اعتدال بهارى و پاييزى را تشخيص داد و شكوه طلوع بامدادى را مشاهده كرد.
معبد چيچن ايتزا (Chichen Itza ) در مكزيك كه يكى از عجايب هفتگانه است و دژ مبهوتكنندهى ماچوپيچو در پرو در دل كوههاى آند در ارتفاع 2400 مترى از سطح دريا كه بالغ بر 32 هزار هكتار است و يكى ديگر از عجايب هفتگانه است و سنگهايى دارد با بيشاز 50 تن وزن، بهخصوص معبد خورشيد و سنگ اينتيهواتانا در آن برخوردار از معمارى كيهانى و فضايى جهتيابى و شاخص نجومى و اخترشناسىست. همچنين است استون هنج انگلستان با سنگهايى بيش از پنجاه تن و ارتفاع شش متر و ساختهشده در 3100 سال پيش از ميلاد. نور خورشيد در طولانىترين روز سال به مركز بزرگترين سنگ اين مجموعه به نام هيل تابيده مىشود و رسيدن تابستان را مشخص مىسازد.
در اين ميان، به عقيدهى بعضى از باستانشناسان نقشرستم در مرودشت فارس، دقيقترين بناى گاهشمارى آفتابىست كه مىتواند جزئيات روزهاى مختلف سال و ماهها را مشخص كند؛ گاهشمارى كه طراح و مهندس آن بايد از مسايل دقيق و پيشرفتهى نجومى، سال كبيسه، انحراف كرهى زمين نسبت به مدار خورشيد، كروىبودن زمين، مسير گردش زمين به دور خورشيد و بسيارى از اطلاعات اخترشناسى آگاه باشد. بر اين اساس، دانش اخترشناسى هخامنشيان تمامى آگاهىهايى كه تا به امروز دربارهى حركتهاى خورشيدى بيان شده را در اختيار داشته است.
سنگ ساعت واقع در حياط غربى مسجد شاهعباسى در ميدان نقش جهان اسفهان، در تمام روزهاى سال، هنگام نيمروز، لحظهى ظهر و هنگام نماز را بدون سايه نشان مىدهد. آفتاب در لحظهى ظهر بر بدنهى خارجى آن مماس مىتابد. مهندسى اين ساعت و محاسبات نجومى آن با دانشمند علوم غريبه و خفيه و رازورز، جناب شيخبهايى بوده است. گفته مىشود سمتگيرى پارسه ( تختجمشيد ) و تقريب زاويهى جهتگيرى صفهى آن با زاويهى ميدان نقش جهان هماهنگ است و پرسپوليس نيز بنايى برخوردار از تقويم نجومىست.
معبد و پرستشگاه باشكوه پانتئون در رم ( بناشده در 27 پيش از ميلاد ) با ستونهاى برافراشته و مهندسى گنبد عظيم و زيباى آن كه بزرگترين گنبد جهان و منحصربهفرد است و استفادهى مناسب از هوا، آب و نور طبيعى و آسمان نيز همين وصف را دارد. مصالح اين سازهى عظيم براى معماران امروز هنوز ناشناخته است.
نيايشگاه خشتى زيگورات ( قلهى كوه و مكان مرتفع ) چغازنبيل ( تپهى زنبيلى ) با نام زيگورات دور اونتاش ( Ziggurat Dur UNtash ) مربوط به 1250 سال پيش از ميلاد كه ويرانههايش برجا مانده، شهر مقدس پادشاهى عيلام ( ايلام ) و نخستين معبد و بناى مذهبى برجاىمانده است.
همچنين هنوز مشخص نيست مصالح بهكاررفته در سنگنبشتهى بيستون كه به فرمان داريوش بزرگ بر روى كوه به سه خط ميخى اكدى، عيلامى و پارسى باستان نوشته شده در كنار نقشهاى برخوردار از تكنيك تراش و حجارى، از چيست يا سرستون گاو دوسر كاخ آپاداناى شوش در خوزستان كه در موزهى لوور فرانسه نگهدارى مىشود و دوازده تن وزن دارد، چگونه ساخته، حمل و بر ستونى با ارتفاع بيستمترى جاگذارى شده يا كار عظيم همواركردن صفحهى كاخ آپادانا با بيش از دههكتار مساحت كه از جنس سنگ نيست، يا ساخت عطردانها و گلدانهايى سنگى با دهانهاى بسيار تنگتر از بدنهى آن با چه ماده يا ابزارى تهيه شده است.
كتيبهى داريوش روى سنگهايى از جنس آهك حجارى شده و روى آن نشانههايى از يك لعاب قهوهاىرنگ و مادهاى با تركيب ناشناخته است كه آن را پوشانده است. اين ماده در اثر زمان تغيير رنگ داده است. گويا اين لعاب را براى ماندگارى بيشتر كتيبه و نقش برجسته به كار بردهاند تا به عنوان يك پوشش روى كتيبه قرار بگيرد و روند فرسايش آن را كندتر كند. در اين ماده تركيباتى از اكسيد آهك و سرب را كشف كردهاند اما اطلاعات دقيقى از خود ماده وجود ندارد.
سنگنبشتهى بيستون در ارتفاع 105 مترى از سطح زمين و دور از دسترس است و نخستين متن تاريخى ايران است كه رويدادهايى را روايت مىكند.
بيستون از واژهى « بَغستان » به معناى جايگاه خدايان است. پس از اسلام به « بهستون » بهمعناى ستون نيكو يا ستون بهتر ناميده شد.
نقشبرجستهى بيستون، تصوير پيروزى داريوش بر گئوتاماى مغ ( حدود 526 ق م) است كه زير پاى داريوش به التماس بر زمين افتاده است. گويا التماس اين مغ كه خود را مرد خدا مىدانسته، نشان درغگويى اوست. داريوش در اين كتيبه خود را پشتيبان صداقت و دشمن دروغگويى دانسته و در تصوير خويش، خود را مورد تأييد از ناحيهى مزدااهورا نشان داده و در نبشته از مزدااهورا سپاسگزار است كه او را بر بدخواهانش غلبه و يارى داده است. با توجه به اين تصوير شايد بتوان حدس زد داريوش با مشكل مشروعيت حكمرانى مواجه بوده است.
بعضى از بناهاى رفيع و قامت افراشته و مستحكم و نيز كتيبههاى دورهى باستان يا عطردانها و گلدانهايى كه گفته شد از گِل خالص عملآورده و خميرِ ورزدادهشده با لگدگوبى بهگونهاى كه با فرمول خاص و محاسبات دقيق نه تركيب شيميايى دهد و نه پيش از مصرف خشك گردد، در كنار صنعت سنگبرى و چوب و فناورى بتن استفاده مىشده است. مادهى خميرى گفتهشده دوام، مقاومت و قابل سختشدن با چسبندگى بالا و تابآورى خاص در برابر فشار و زلزله و ظرفيتبخش به سازهى حمّال و حائل به جهت باربرى و پيشبينى تغييرات و محصول نهايى بوده است و بهگونهاى چيده مىشده كه مقاوم در برابر زلزله و هرگونه حركت، رانش و فرونشستى باشد.
در باستان، گل را ساليان متمادى و بيش از نيم قرن ورز داده و پروريده مىساختند و از آن مادهاى مستحكم، مقاوم در برابر آب و گرما و سايش و ضد اسيد پديد مىآوردند كه در ساخت بناهاى پيچيدهى دو كانون قدرت يعنى سياست و حكمرانى دولتى و ديانت و مذهب در كنار پىريزى و فوندانسيون مناسب و تعبيهى كانالهاى و آبراههاى مناسب براى مهار سيلابها استفاده مىكردند. خمير نهايى هرچه خشكتر مىشد، مستحكمتر و سختتر و سنگى مىگرديد. سلسلهى شاهى براى پروريدن گِلها، در خمير آمادهشده بهطور مديريتشده زر مىريخت تا مردمان به قصد جستوجو و يافت زرها به لگدمالى و پروريدن هرچه بيشتر آن گلها آنهم براى دورهاى بسيار دراز و متمادى بپردازند. اين خمير همانند شرابهاى قديمى پير و كهنسال و چهل يا صدساله است كه با نگهدارى و ماندگارى خاص و ميزان كهنگى واكنشهاى پيچيدهى شيميايى، خلوص و ارزش مىيابد و جاافتاده و ناب مىشود.
تاريخ طبيعى گايوس پلينى
گايوس پلينيوس ارشد معروف به پِلينى رمى ( ايتاليايى ) نويسندهى مجموعهى «دانش طبيعى » معروف به تاريخ طبيعى، از مورّخان سدهى نخست ميلادى ( 23 ـ 79 )، در كتاب خود از ايران و شرق باستان و بعضى از آيينهاى آنها گفته است.
كتاب دانش طبيعى پلينى همانند ديگر كتابهاى نخستين كه به معيار سطح علمى آن روز نگاشته شدهاند، با آنكه خالى از مطالب اشتباه، نادرست و خرافى نيست، تفاوتى مهم با كتابهاى همتراز دارد و آن، اهتمام به ذكر فهرست منابع و مآخذ در كتاب نخست و مدخل كتابشناسىست كه به بيش از دوهزار منبع مىرسد.
آثار پِلينى ارشد توسط خواهرزادهاش گايوس پلينيوس كايكيلوس سكوندوس معروف به پِلينى كِهْتَر (Pliny the Younger ) جمعآورى و ثبت شده است.
عجيب است پلينى رمى به هنگام اعدام عيسا و به صليبكشيدن يا برشدن او دهساله بوده و با حواريان و نويسندگان اناجيل همعصر بوده، اما نامى از عيسا و آن حواريان در كتاب تاريخ طبيعى خود نياورده است؛ اگرچه پلينى جوان و كوچك به عنوان فرماندهى ارشد ارتش روم از گردهمايى مسيحيان گزارشى به امپراتور روم، تراژان ( = ترايانوس 53 ـ 117 م ) ارايه داده است. در نظر دربار و روشنفكران آن زمان ( حدود 110 م ) و ژنرال پلينى، مسيحيت چيزى بيش از يك خرافه نبوده؛ اگرچه مسيحيت بهگونهاى رشد داشته كه معابد تخليه شده و قربانىهاى مشركان در حال منسوخشدن است.
پلينى از خليج فارس و درياى پارس به Persico mari و Persici sinus ياد كرده است. همچنين او مقبرهى كورش را جايى در مشرق پرسپوليس دانسته، اين در حالىست كه دشتمرغاب اگر مقبرهى كورش كبير باشد، در شمال شرقى پارسه است. اين امر، بهاحتمال، خطاى در جهتيابى را مىرساند.
آدمخوارى در مدل كميابى جنگ
آنچه پلينى به عنوان رسم آدمخوارى آورده است، منظور خوراندن پيكر بىجان اموات به حيوانات بهجهت كمبود خوراك و در راستاى زندگى در جنگ با « مدل كميابى » و در دسترسنبودن منابع به اندازهى نياز و مصرف منابع است، نه دريدن تن انسانهاى زنده. اين كار اگرچه بىاحترامى به شرافت انسانى مرده مىباشد و براى
زندگان، منفور، تقبيحشده و مردود است، درد و المى براى مرده ندارد؛ زيرا با تحقق مرگ قطعى، كالبد و تن همانند پسماندى بيش نيست كه نفس از آن بهكلى مفارقت كرده و به عالم متناسب خود درآمده است، بهخصوص كه پيكرهاى دشمنِ در جنگ و معركه، احترامى ندارد تا مصرف خوراكى آنها شنيع باشد. درست است اصل جنگ و جنگافروزى يك جنايت است، ولى با پيشامد جنگ، دفاع از خود در برابر دشمن، منطقهى ممنوعه و خط قرمزى ندارد و براى تضعيف دشمن و ايجاد ارعاب و كابوس هراس در نيروهاى متخاصم، مىشود از هر روشى اگرچه شنيع باشد، بهره برد و اين، امرى عقلايى و قاعدهى جنگهايىست كه دشمنى وحشى، خشن، بىرحم و جاهطلب، طرف ديگر نزاع است و هدفى جز بردن و پيروزى و احتراز از شكست و بازندهنبودن و حفظ غرور و هيمنهاش و سلطهسازى و قلمروگسترى ندارد و در صورت توانمندى، غلبه، سيطره و استيلا، با محاصره و محدودسازى دسترسى يا منع توليد يا از بينبردن منابع يا احتكار آنها، بحران كميابى، قحطىِ ويرانكننده يا فقر كمرشكن ايجاد مىكند.
قدرت ارتباطگيرى فرهمندان و ممنوعيت جنگطلبى
در جنگ آنچه مهم است تأمين امنيت، صلح، آرامش و رفاه مردم و جامعه، آن هم امنيت تمامى انسانهاست. جنگ به هيچوجه نبايد هدف ضددينى، سلطهطلبى و قلمروگسترى داشته باشد و جنگافروزى امرى ممنوع است.
امروزه از سنجههاى قدرت يك كشور، ميزان ارتباطسازى و ارتباطگيرى و آگاهىبخشى از طريق مديريت نرمافزار رسانهها در كنار قدرت سختافزارى و بهرهمندى از انواع جنگافزارهاست كه خود از عاملهاى اقتداربخشى و بازدارندگى از جنگ است.
افراد فرهمند چون برگزيدگى، محبت، عنايت، فيض و موهبت خداوند را با خود دارند، در موقعيتهاى عادى و غيربحرانى براى تمامى خَلق دوستداشتنى و قابل اعتمادند و قدرت ارتباطگيرى آنان بالاست؛ اگرچه توانمندى هدايت، رهبرى و حقطلبىِ نوآور و ساختارشكن آنان با استفاده از ابزارهاى گاه نامتعارف، در بحرانها نمايانتر و جلىتر مىشود.
در حكمت الاهى، ايجاد هرگونه جنگ و نزاع ابتدايى ممنوع است و مواجهه با معاندان از راه ارتباطگيرى و آگاهىبخشى، تدبير نيكو و سازنده و اتمام حجت الاهىست، اما اگر دشمن معاند، لجاجت كرد و از بدخواهى و كينهتوزى عملى دست نكشيد و درگيرى، نزاع يا جنگى پديد آورد، فرزانگان در مقام دفاع و بازدارندگى، دشمن را با فريبهاى بىسابقه غافلگير و زمينگير مىسازند و با پيشامد جنگ كه طبيعتش خانمانسوز و ويرانگر است، خطقرمزى براى استفاده از هرگونه فريب نامتعارف و ضربهى غافلگيركننده عليه دشمن معاند و لجوج ندارند تا فتنهى صلحسوز و امنيتزداى وى را بهسرعت مهار و ريشهكن كنند. البته اگر كانون تهديد و فتنه در جايى شكل گرفته باشد كه اقدامات عملى آنان مسجل و احراز گردد، ضربهى اول و ابتدايى براى مهار آنان و حفظ امنيت مردم و با پيوند با حقايق و معرفت كاربرد دارد؛ بهگونهاى كه حتا دشمنان را ارتقا مىبخشد و از جنس انتقامگيرى صرف نيست. آنان در جنگ، بزرگوار و آقامنش و كريم هستند و نامردى ندارند و به قوىترين و كارآمدترين نقطهى دشمن و سران فتنه حمله مىبرند، نه به افراد ضعيف و مردمان ناتوان.
جنگآفرينى ارتباطگيرى از موضع ضعف
ارتباطات همانگونه كه مىتواند زمينهى صلح و سازگارى را فراهم كند، چنانچه از موضع ضعف و ناتوانى باشد، ابزارى مىگردد در دست استعمار، دشمنى و ددمنشى كه چيرگى و سلطه مىسازد و خانمانسوزتر و براندازتر از جنگ مىشود. در عينحال خشونتسازى و ايجاد فشار غيرطبيعى و تاب و توان برانداز و طاقتسوز عليه تمامى مردم حتا غيردينداران ممنوع است.
سرگذشتنامهى ديوگنس لائرتيوس
ديوژن لائرتى ( به يونانى ديوگنِس لائرتيوس = Diogenes Laertius ) از عقايدنگاران و مورخان يونانى حدود قرن دوم ميلادى و نويسندهى سرگذشتنامه « حيات فيلسوفان بزرگ ( نامدار ) = زندگى و آراى فيلسوفان برجسته » است كه از منابع مهم در تاريخ فلسفهى يونان مىباشد. كتاب از حيات فيلسوفان تأثيرگذار يونان گفته است.
كتاب زندگى فيلسوفان، برخوردار از دو بخش آموزشگاههاى ايونى ( واقع در غرب امپراتورى هخامنشى ) و ايتاليايىست. بخش دوم از عقايد و آراى فلسفى فيثاغورث تا اپيكور را گفته است. عمدهترين بخش كتاب مربوط به دو فيلسوف پرآوازه: سقرات و افلاتون است.
تالس، كسنوفون، اقليدس، ارستو، زنون، فيثاغورث و دموكريتوس از ديگر فيلسوفانى هستند كه وى از آنها گفته است. وى در عقيدهنگارى خود به منابعى دسترسى داشته كه امروزه از بين رفته است.
فلسفهى آزادى و بىنيازى
ديوگنس كلبى، معاصر افلاتون و ارستوست. او بر اساس فلسفهى خود كه آزادى انسان را ارج مىنهد، در انجام ناهنجارىها و خلاف قانون و عرف در انظار بىمبالات بوده است. در فلسفهى كلبى، آزادى چنان ارزشى دارد كه به تأملات نظرى و آداب نگارش علمى حتا در نگارش كتابهايى كه آنان دارند، بىاعتنايى مىشود و به هر چيزى از جمله حكايات و حِكَم در قالب وعظ و خطابه و طنز و مطايبه آنهم بهطور آزاد استناد مىشود.
ديوگنِس، آزادى و استغنا را بيش از هرچيز براى انسان مايهى رستگارى و سعادت مىدانست. بزرگترين مانع آزادى و استغنا نيز پايبندى به عرفهايىست كه در مقابل طبيعت انسانىست و بايد براى رهايى از آنها رياضت و تمرين نفَس داشت.
گويند ديوگنس در پرتو آفتاب آرميده بود كه اسكندر مقدونى بر بالاى سرش ظاهر شد و گفت: هرچه بخواهى، مىدهم. ديوگنس گفت: سايهات را از سرم كوتاه كن. ديگر حكايت مشهور وى آن است كه در طلب انسان، با چراغ آن هم در روز گِرد شهر مىگشت.
مغان ايرانى؛ خاستگاه حكمت و فلسفه
روحيهى آزاد ديوگنس، او را در نگارش زندگىنوشت فيلسوفان ممتاز يونان به رعايت انصاف واداشته است. او به انصاف، خاستگاه فلسفه بلكه حكمت را مغان ايرانى مىداند كه در علم و دانش از روحانيان مصرى كهنتر و پرسابقهترند. يكى از امامان مغان ابراهيمى در ايران زردشت است. به نظر او « زردشت » به معناى قربانى ستارگان است كه ششهزار سال پيش از عبور خشايارشا (486 ـ 465 پ.م ) از تنگهى هلسپونت زندگى مىكرده است.
بر اساس كتاب ديوگنس، فيلسوفان نامآوازه و تأثيرگذار يونان با مغان ايرانى ارتباط داشته و از فلسفه، جهانبينى و دانش آنان تأثير پذيرفتهاند و نخستين رسالهها و آثار علمى از آنِ اينان بوده است. براى نمونه پيشگويى مرگ سقرات توسط يك مغ و ارتباطهاى فيثاغورث و دموكريتوس با مغان در اين كتاب گزارش شده است. در واقع نوشتههاى افلاتون و ارستو كه از نخستين آثار ماندگار است و به عقيدهنويسى اكتفا نمىكنند و سبكى انتقادى نسبت به دانشيان پيشين و مخالفان آراى خويش دارند، برگرفته و متأثر از منابع و آثار علمى مغان ايرانى بوده است.
همچنين ديوگنس متن نامهاى از داريوش را مىآورد كه خطاب به هراكليتوس ايونى ( Heraclitus زيسته 535 ـ 475 ق م ) نوشته و در پارهاى از آن آمده است :
« تو رسالهاى بهنامِ در باب طبيعت نوشتهاى كه درك و تفسيرِ آن دشوار است. بهنظر مىرسد در بعضى قسمتها، اگر بهصورت كلمهبهكلمه تفسير شود، حاوىِ تأملى ژرف در كل جهان و آنچه در آن روى مىدهد است، كه متكى بر نيرويى بهطور عميق الهىست؛ اما در بسيارى قسمتها حكم بهصورتِ تعليق درآمده، بهطورىكه حتا آنان كه در ادبيات تبحر دارند از فهمِ تفسيرِ صحيحِ اثرِ تو درماندهاند؛ لذا داريوش شاه، فرزند ويشتاسپ، اميدوار است كه از تعليمات و فرهنگِ يونانىِ تو بهرهمند شود. پس هرچه سريعتر براىِ ديدنِ من به كاخ بيا؛ زيرا مردمِ يونان معمولا به حكيمانِ خود توجهى نشان نمىدهند؛ و نيز به قواعدِ فوقالعادهى ايشان كه باعثِ شنيدن و آموختنِ بهتر مىشود، بىاعتنايى مىكنند. اما در بارگاهِ من همهگونه مزايا و گفتگوىِ روزانهى خوب و ارزشمند براى تو مهيا خواهد بود، و نيز زندگىاى مطابق با نظراتِ شما ».
اين نقل تاريخى، دستكم پيوند و ارتباط ميانِ دربارِ ايران با دانشيان يونان را مىرساند و با شيوهى دشوارنويسى، مبهمگويى و رازآلود هراكليتوس كه به عمد انتخاب شده و شهرت وى به فيلسوف تاريك يا تاريكانديش هماهنگ است.
حكيمان يونان مانند جناب سقرات و ارستو از حكمت خسروانى مغان آگاه بودهاند. گزنفون تاريخنگار كه شاگرد سقرات است، حتا با كورش كوچك در ارتباط بوده است. سقرات با مغى به نام گبرياس تعامل داشته است و يونانيان او را به جرم تبليغ اديان بيگانه، 993 ق م شوكران مرگ دادند.
هراكليتوس كهنترين فيلسوف يونان است كه در نوشتهى خود از مغها گفته و شعاير آنان را كفرآميز خوانده است. كفرآميزى اين شعاير براى كسىست كه در بستر دين معنادار بهطور قلبى غرق نشده يا بريده از معنا و باطن اين شعاير است.
در نظر گاه وى، فراتر از دين، شرافت اخلاقى بدون وابستگى به متن و بدون نياز به ارادت قلبى، در هر بسترى معنادار است.
هراكليتوس جهان ماده را در سيلان و حركت مدام دانسته و گفته است در يك رودخانه نمىتوان دوبار پا گذاشت و به خدايان استورهاى يونان اعتقادى نداشته اما برخوردار از وحدتانگارىست.
ديوگنس از كتاب سلسلهى فلاسفه ( = Successions of Philosophers ) اثر سوتيون اسكندرى، تاريخنگار و سلسلهنويس فلسفه در قرن سوم پيش از ميلاد بهره برده و معتقد است او نخستين تاريخنگار فلسفى بوده است.
بعضى از منابع ديگر
بعضى از ديگر مورخان يونانى عبارتند از: آتِنِه ( آتنا ) از تاريخنگاران عهد اسكندرمقدونى و ملكهى يونان باستان كه خشايارشا پس از فتح آنجا، براى وى قربانى و نياز فراوان داشت؛ دِينون ( Dinon = Dienon)، وقايعنگار يونانى و معاصر فيليپ مقدونى (= Philip|| Of Macedon) كه در سالهاى 359 ـ 336 پيش از ميلاد پادشاه مقدونيه بوده است؛ ديودور سيسيلى در سدهى نخست قبل از ميلاد بين سالهاى 90 تا 21 پيش از ميلاد كه كتاب « ايران و شرق باستان در كتابخانهى تاريخى » از آثار اوست؛ نيكولاس ( نيكولائوس ) دمشقى تاريخنگار يونانى و فيلسوف و مورخ يهودى حدود سال 64 پيش از ميلاد؛ كوينتوس كوررتيوس روفوس ( كوينت كورس = Quintus Curtius Rufus ) مورخ رومى و مؤلف زندگىنامه و تاريخ اسكندر در سدهى يكم ميلادى؛ پلوتارك ( پلوتاركوس = پلوتارخوس هايرونيايى = Plutarch ) فيلسوف و كشيش سدهى دوم ( 46 ـ 73 يا 74 م ) و مؤلف حيات مردان نامى و رسالهى ايزيس و ازيريس ( ايسيس و اوسايريس ) كه دين ايرانى را با استناد مستقيم به منابع مغان گفته است.
سوئيداس ( = Suidas ) در «كتاب لغت» خويش گويد تراژان، پلوتارك را به سمت كنسولى برگزيد و به احترام اطلاعات وسيع وى، دستور داد در تمامى امور، به نظر او اقدام كنند.
روايت پلوتارك برخوردار از نكتهسنجى و ظريفانديشى در مورد اصول دينى و آيينها و مراسمها و رستاخيز دين ايرانىست چون شخصيت منايع وى بهشدت مغىست. با اين حال، جاى شگفتىست كه وى با آنكه همزيست نويسندگان اناجيل است، از عيسا، دين مسيح، حواريان و اناجيل روايتى ندارد.
منابع بعد از اسلام
در قرن دوم هجرى با ترجمه كتابهاى فلسفى يونان و اديان بودايى، هندويى و مسيحى به زبان عربى و گسترش فتوحات اسلامى و معاشرت مسلمانان با پيروان اديان ديگر، بحثهاى مذهبى رونق گرفت.
بعد از قرآنكريم كه از منابع تاريخى و روايتى از رويدادهاى مهم گذشته است، بعضى از مهمترين كتابهاى تاريخ اديان، اگر با عقل تاريخى مورد تحليل قرار گيرند، عبارت است از :
ـ كتاب الفهرست، محمد بن اسحاق ابن النديم وراق ( 932 ـ 995 م ) كه از عقايد و مذاهب و نهضتهاى علمى گفته كه تا سال 377 ه . ق يعنى سال تأليف كتاب پديد آمده است.
ـ الفَرق بين الفِرق، تأليف عبدالقاهر بغدادى ( 980 ـ 1037 م ) كه توسط دكتر محمدجواد مشكور ( 1297 ـ 1374 ه خ ) ترجمه و به نام « هفتاد و سه ملت يا تاريخ مذاهب اسلام » چاپ شده است.
ـ آثار الباقيه عن القرون الخاليه، نوشتهى ابوريحان بيرون (973 م ـ 1048 م ).
ـ فصل فى الملل و الاهواء و النحل، تأليف ابومحمد على بن احمد بن سعيد معروف به ابنحزم اندلسى (994 ـ 1064 م) .
ـ بيان الاديان، نوشتهشده در 1092 م، تأليف ابوالمعالى محمد بن نعمت الحسينىست.
ـ الملل والنحل، تأليف عبدالكريم شهرستانى ( 1086 ـ 1158 م ).
«ملل» جمع ملت، به دين يا عقيدهاى حق گفته مىشود كه پيامبرى الاهى دارد. برخلاف نحل جمع نحله كه در برابر ملت به دين يا عقيدهى باطل گفته مىشود كه الاهى نيست. اما مذهب به روش و طريقهاى خاص مىگويند كه يك پيشوا و امام دينى دارد و در يك دين و جزيى از ملت است. اختلاف مذهبها فرقهها را مىسازد.
كتابهاى تأليفشده در سدههاى ميان پنج تا پانزده ميلادى ( برابر با دويست سال قبل از اسلام تا قرن هشتم هجرى ) كه به قرون وسطا و چيرگى كليساى جهالت و خرافات مشهور است، در موضوع علم اديان داراى نقد و مبتلا به اشكالِ بىطرفنبودن و سوگيرى و سفارشىبودن است.
[1] – ر. ك : روشنضمير، بهرام، مجموعه تاريخ تحليلى ـ انتقادى ايران، ج 2، فراز و فرود ايران: از يورش مقدونيان تاتازش تازيان.
[2] – تاريخ هخامنشيان: هرودوت و تاريخ شفاهى، مارى، آزوين، ترجمهى مرتضا ثاقبفر، ج 2، تهران، توس، ص143.
[3] – مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 3، ص 146. بيروت، لبنان، دار احياء التراث العربى، 1368 ـ 1403 .
[4] – سياست، ارستو، ترجمهى حميد عنايت، تهران، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1349، ص 3 .