فرهنگسازی هماهنگی و خودمراقبتی: مطالعهای میانرشتهای با تکیه بر روانشناسی مدرن و علوم اجتماعی
فرهنگسازی هماهنگی و خودمراقبتی: مطالعهای میانرشتهای با تکیه بر روانشناسی مدرن و علوم اجتماعی
فرهنگ، بهعنوان هستهای هویتساز و شخصیتپرداز، نقشی بیبدیل در شکلدهی به جوامع و افراد ایفا میکند. فصل بیست و دوم از کتاب خودمراقبتی و تن آزادی الاهی نوشته صادق خادمی، با عنوان «پیشرفت فرهنگ هماهنگی»، بر اهمیت فرهنگ در پرورش هویت فردی و جمعی و تأثیر آن بر خودمراقبتی تأکید دارد. این مقاله با رویکردی میانرشتهای، مفاهیم این فصل را با یافتههای روانشناسی مدرن، علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی تلفیق کرده و با ارجاع به منابع معتبر، تحلیلی جامع و عمیق ارائه میدهد. هدف این نوشتار، نهتنها بازتاب دیدگاههای خادمی، بلکه تطبیق آنها با علوم معاصر و ارائه راهکارهایی برای تقویت خودمراقبتی در بستر فرهنگی است.
اهمیت فرهنگ در خودمراقبتی و توسعه اجتماعی
فرهنگ، مجموعهای پویا از ارزشها، باورها، زبان، هنر و آدابورسوم است که هویت جمعی یک جامعه را تعریف کرده و بر سلامت روان و خودمراقبتی افراد تأثیر عمیقی میگذارد. خادمی (1403) در فصل بیست و دوم استدلال میکند که فرهنگ سالم، مبتنی بر مدارا، همگرایی و شفقت جمعی، بستری برای خودمراقبتی فراهم میکند. این دیدگاه با مدل سلامت روان سلیگمن (Seligman, 2011) همخوانی دارد که بر اهمیت روابط مثبت، معنا و مشارکت اجتماعی در بهزیستی روانشناختی تأکید میکند. سلیگمن معتقد است که عناصری مانند احساس تعلق و هدفمندی، که در فرهنگهای منسجم تقویت میشوند، به افزایش تابآوری روانی کمک میکنند.
مطالعات جامعهشناختی نیز تأیید میکنند که فرهنگهای مبتنی بر انسجام اجتماعی و ارزشهای مشترک، استرس اجتماعی را کاهش داده و سلامت روان را بهبود میبخشند (Durkheim, 1897). بهعنوان مثال، جوامعی با فرهنگهای مشارکتی و اعتماد متقابل، نرخ پایینتری از اختلالات روانی مانند افسردگی و اضطراب را گزارش کردهاند (Kawachi & Berkman, 2001). خادمی تأکید دارد که فرهنگ باید آزاد و پویا باشد تا بتواند با نیازهای فکری و معنوی جامعه هماهنگ شود. این دیدگاه با مدل پویایی فرهنگی هافستد (Hofstede, 2001) سازگار است که فرهنگ را بهعنوان یک سیستم پویا و در حال تحول معرفی میکند. هافستد استدلال میکند که فرهنگهای باز و انعطافپذیر، بهتر میتوانند با تغییرات اجتماعی و جهانیسازی سازگار شوند.
از منظر روانشناسی، فرهنگ سالم میتواند بهعنوان یک سپر محافظتی در برابر فشارهای روانی عمل کند. برای مثال، جوامعی که ارزشهای همدلی و حمایت اجتماعی را نهادینه کردهاند، افراد را در برابر اثرات منفی استرس مزمن مقاومتر میکنند (Cohen & Wills, 1985). خادمی پیشنهاد میکند که خودمراقبتی، از طریق تقویت ارتباطات اجتماعی و معنوی، در بستر فرهنگ سالم شکوفا میشود. این ایده با نظریههای روانشناسی اجتماعی درباره نقش حمایت اجتماعی در کاهش اضطراب و افسردگی همسو است (Thoits, 2011).
ارجاعات: سلیگمن، 2011؛ دورکیم، 1897؛ کاوانچی و برکمن، 2001؛ هافستد، 2001؛ کوهن و ویلز، 1985؛ توویتس، 2011
نقش زبان و ادبیات در فرهنگسازی و خودمراقبتی
خادمی زبان و ادبیات را بهعنوان جلوهگاه فرهنگ و ابزار انتقال ارزشهای اجتماعی معرفی میکند. او معتقد است که غنای فرهنگی یک جامعه در آثار ادبی و زبان آن متجلی میشود، که نهتنها هویت ملی را تقویت میکند، بلکه بهعنوان ابزاری برای خودمراقبتی عمل میکند. این دیدگاه با نظریههای نشانهشناسی فرهنگی باختین (Bakhtin, 1981) همسو است که زبان را حامل معانی فرهنگی و هویتی میداند. باختین استدلال میکند که زبان، از طریق دیالوگ و تعامل، هویتهای جمعی را شکل میدهد و به افراد کمک میکند تا معنا و جایگاه خود را در جامعه بیابند.
از منظر روانشناسی، زبان و ادبیات میتوانند بر فرآیندهای شناختی و عاطفی تأثیر بگذارند. مطالعات نشان دادهاند که استفاده از زبان مثبت و الهامبخش میتواند بهزیستی روانشناختی را افزایش دهد (Pennebaker, 1997). بهعنوان مثال، نوشتن یا خواندن متون ادبی که احساسات مثبت را برمیانگیزند، میتواند استرس را کاهش داده و حس انسجام روانی را تقویت کند. خادمی تأکید دارد که ادبیات، با ترویج ارزشهایی مانند شفقت و همدلی، به افراد کمک میکند تا با چالشهای روانی مقابله کنند. این دیدگاه با مطالعات درباره تأثیر خواندن ادبیات بر سلامت روان همخوانی دارد (Billington et al., 2016).
علاوه بر این، ادبیات میتواند بهعنوان ابزاری برای حفظ غرور ملی و هویت فرهنگی عمل کند. خادمی به نقش ادبیات در تقویت احساس تعلق به جامعه اشاره میکند، که با مفهوم «سرمایه فرهنگی» بوردیو (Bourdieu, 1986) سازگار است. بوردیو استدلال میکند که سرمایه فرهنگی، از جمله دانش ادبی و زبانی، به افراد کمک میکند تا در جامعه جایگاه اجتماعی بهتری کسب کنند. در این راستا، خودمراقبتی از طریق تعامل با متون ادبی غنی تقویت میشود، زیرا این متون میتوانند حس معنا و هدفمندی را در افراد ایجاد کنند.
از سوی دیگر، زبان و ادبیات میتوانند بهعنوان ابزاری برای آموزش ارزشهای اخلاقی و معنوی عمل کنند. خادمی پیشنهاد میکند که متون ادبی که ارزشهای الهی و انسانی را ترویج میکنند، میتوانند به افراد کمک کنند تا با معنویت خود ارتباط برقرار کنند. این ایده با مطالعات روانشناسی معنوی همسو است که نشان میدهند تعامل با متون معنوی میتواند حس آرامش و رضایت درونی را افزایش دهد (Pargament, 2007).
ارجاعات: باختین، 1981؛ پنبیکر، 1997؛ بیلینگتون و همکاران، 2016؛ بوردیو، 1986؛ پارگامنت، 2007
فرهنگ سالم و خودمراقبتی: رویکردی روانشناختی
خادمی فرهنگ سالم را فرهنگی میداند که بر مدارا، شفقت جمعی و همزیستی مسالمتآمیز استوار باشد. این تعریف با نظریههای روانشناسی اجتماعی، بهویژه مدل تماس آلپورت (Allport, 1954)، همراستا است که نشان میدهد تعاملات مثبت بینگروهی میتوانند پیشداوریها را کاهش داده و انسجام اجتماعی را تقویت کنند. آلپورت استدلال میکند که تماسهای مثبت، بهویژه در محیطهایی که همکاری و احترام متقابل وجود دارد، میتوانند به کاهش تنشهای اجتماعی کمک کنند.
از منظر روانشناسی بالینی، فرهنگ سالم میتواند بهعنوان یک عامل محافظتی در برابر اختلالات روانی عمل کند. جوامعی که ارزشهای شفقت و همدلی را نهادینه کردهاند، نرخ پایینتری از خشونت و پرخاشگری را نشان میدهند (Eisenberg & Mussen, 1989). خادمی پیشنهاد میکند که خودمراقبتی در چنین فرهنگی از طریق تمرینات معنوی و اجتماعی تقویت میشود. این دیدگاه با تکنیکهای روانشناسی مدرن، مانند ذهنآگاهی (mindfulness) و مراقبه، همخوانی دارد. کابات-زین (Kabat-Zinn, 1990) نشان داده است که تمرینات ذهنآگاهی میتوانند استرس را کاهش داده و سلامت روان را بهبود بخشند.
خودمراقبتی، بهعنوان فرآیند حفظ سلامت جسمی، روانی و معنوی، نیازمند بستری است که افراد در آن احساس امنیت و حمایت کنند. خادمی تأکید دارد که فرهنگ سالم، با ایجاد فضایی برای تعاملات مثبت و معنوی، این بستر را فراهم میکند. این ایده با نظریههای روانشناسی مثبتگرا درباره نقش محیطهای حمایتی در بهزیستی روانشناختی همسو است (Ryff & Singer, 2008). برای مثال، محیطهایی که افراد را به مشارکت در فعالیتهای معنوی و اجتماعی تشویق میکنند، میتوانند حس معنا و هدفمندی را تقویت کنند.
علاوه بر این، خادمی به اهمیت آزادی فرهنگی اشاره میکند. او معتقد است که فرهنگ باید از قیدوبندهای خشک و متعصبانه آزاد باشد تا بتواند با نیازهای متنوع افراد سازگار شود. این دیدگاه با نظریههای مدرن درباره تنوع فرهنگی همخوانی دارد که نشان میدهند فرهنگهای متنوع و باز، بهتر میتوانند به نیازهای روانی و اجتماعی افراد پاسخ دهند (Berry, 2005).
ارجاعات: آلپورت، 1954؛ آیزنبرگ و موسِن، 1989؛ کابات-زین، 1990؛ ریف و سینگر، 2008؛ بری، 2005
خشونت و پرخاشگری: تحلیل روانشناختی و فرهنگی
خادمی خشونت را بهعنوان یک آفت روانشناختی معرفی میکند که مانع کمال معنوی و خودمراقبتی است. او معتقد است که خشونت ریشه در خشم سرکوبشده و کمبودهای درونی دارد. این دیدگاه با نظریههای روانتحلیلگری فروید (Freud, 1920) همخوانی دارد که خشم را یک نیروی غریزی میداند که نیازمند مدیریت است. از منظر روانشناسی مدرن، خشونت اغلب با استرس مزمن، ترومای روانی و فقدان مهارتهای تنظیم هیجانی مرتبط است (Anderson & Bushman, 2002).
خادمی پیشنهاد میکند که خشونت با تمرینات خودمراقبتی مانند تنفس عمیق و ذکر الهی قابلکنترل است. این توصیهها با یافتههای روانشناسی شناختی-رفتاری همسو هستند که نشان میدهند تکنیکهای آرامسازی میتوانند فعالیت سیستم عصبی سمپاتیک را کاهش داده و خشم را مدیریت کنند (Gross, 2002). علاوه بر این، خادمی به نقش فرهنگ در کاهش خشونت تأکید دارد. او معتقد است که فرهنگهای مشارکتی و مبتنی بر شفقت میتوانند رفتارهای پرخاشگرانه را کاهش دهند. این دیدگاه با مطالعات اجتماعی درباره تأثیر فرهنگهای جمعیگرا بر کاهش خشونت همخوانی دارد (Triandis, 1995).
از منظر روانشناسی اجتماعی، خشونت میتواند نتیجه هنجارهای فرهنگی باشد که رفتارهای پرخاشگرانه را توجیه یا تشویق میکنند. برای مثال، فرهنگهایی که تسلط و رقابت را ارزش میدانند، ممکن است نرخ بالاتری از خشونت را تجربه کنند (Nisbett & Cohen, 1996). خادمی پیشنهاد میکند که با ترویج ارزشهای همدلی و مدارا، میتوان این هنجارها را تغییر داد. این ایده با برنامههای مداخلهای روانشناختی، مانند آموزش مهارتهای حل تعارض، همسو است که نشان دادهاند میتوانند خشونت را کاهش دهند (Dodge et al., 2006).
علاوه بر این، خادمی به نقش تربیت در پیشگیری از خشونت اشاره میکند. او معتقد است که آموزش کودکان در محیطهایی که ارزشهای انسانی و معنوی ترویج میشوند، میتواند از بروز رفتارهای پرخاشگرانه جلوگیری کند. این دیدگاه با مطالعات روانشناسی رشد همخوانی دارد که نشان میدهند تربیت مبتنی بر همدلی و احترام متقابل، رفتارهای ضداجتماعی را کاهش میدهد (Eisenberg et al., 2006).
ارجاعات: فروید، 1920؛ اندرسون و بوشمن، 2002؛ گروس، 2002؛ تریандиس، 1995؛ نیزبت و کوهن، 1996؛ داج و همکاران، 2006؛ آیزنبرگ و همکاران، 2006
مصرف غیرمشروع و تأثیرات آن بر روان و فرهنگ
یکی از مفاهیم کلیدی در فصل بیست و دوم، تأثیر مصرف غیرمشروع (مانند مال حرام) بر سلامت روان و فرهنگ جامعه است. خادمی معتقد است که مصرف غیرمشروع به اختلالات روانی مانند اضطراب، خشم و رفتارهای پرخاشگرانه منجر میشود. این دیدگاه با مطالعات روانشناسی اخلاقی همسو است که نشان میدهند رفتارهای غیراخلاقی میتوانند احساس گناه و اضطراب را افزایش دهند (Tangney et al., 2007). برای مثال، افرادی که درگیر فعالیتهای غیرقانونی یا غیراخلاقی هستند، اغلب احساس ناآرامی و نارضایتی درونی را گزارش میکنند.
از منظر علوم اجتماعی، مصرف غیرمشروع میتواند به فرسایش اعتماد اجتماعی و افزایش فساد منجر شود، که این امر به نوبه خود انسجام فرهنگی را تضعیف میکند (Rose-Ackerman, 1999). خادمی تأکید دارد که مصرف مشروع و دلپذیر، همراه با رضایتمندی، میتواند سلامت روان و معنویت را تقویت کند. این ایده با نظریههای روانشناسی مثبتگرا درباره اهمیت لذتهای سالم و رضایت درونی همخوانی دارد (Fredrickson, 2001). فردریکسون استدلال میکند که تجربههای مثبت، مانند لذت بردن از فعالیتهای معنوی یا اجتماعی، میتوانند دامنه تفکر و رفتارهای سازنده را گسترش دهند.
خادمی همچنین به تأثیر مصرف غیرمشروع بر نسلهای آینده اشاره میکند. او معتقد است که مصرف غیرمشروع میتواند به ویژگیهای منفی در فرزندان منجر شود، مانند کاهش اعتمادبهنفس و افزایش رفتارهای ضداجتماعی. این دیدگاه با مطالعات روانشناسی رشد همسو است که نشان میدهند محیطهای ناسالم، از جمله فقر اخلاقی، میتوانند بر رشد روانی کودکان تأثیر منفی بگذارند (Conger & Donnellan, 2007).
برای مقابله با اثرات مصرف غیرمشروع، خادمی پیشنهاد میکند که افراد به مصرف مشروع و دلپذیر روی آورند و از فعالیتهای معنوی مانند ذکر الهی استفاده کنند. این توصیهها با تکنیکهای روانشناسی معنوی همخوانی دارند که نشان میدهند فعالیتهای معنوی میتوانند حس آرامش و رضایت درونی را تقویت کنند (Koenig, 2012).
ارجاعات: تنگنی و همکاران، 2007؛ رز-اکرمن، 1999؛ فردریکسون، 2001؛ کانگر و دانلان، 2007؛ کونیگ، 2012
سادیسم و هنجارهای فرهنگی
خادمی سادیسم را بهعنوان یک اختلال شخصیتی معرفی میکند که ریشه در ناامنی، ترس و نیاز به تسلط بر دیگران دارد. این تعریف با مطالعات روانشناسی بالینی درباره سادیسم بهعنوان یکی از ویژگیهای تاریک شخصیتی (Dark Triad) همسو است (Paulhus & Williams, 2002). سادیسم، بهعنوان تمایل به لذت بردن از رنج دیگران، اغلب با فقدان همدلی و رفتارهای ضداجتماعی همراه است.
خادمی تأکید دارد که فرهنگهای سالم، با ترویج شفقت و همدلی، میتوانند از بروز سادیسم جلوگیری کنند. این دیدگاه با نظریههای روانشناسی اجتماعی درباره نقش هنجارهای فرهنگی در شکلدهی رفتارها همخوانی دارد (Cialdini & Trost, 1998). برای مثال، فرهنگهایی که ارزشهای انسانی مانند احترام و همکاری را ترویج میکنند، میتوانند رفتارهای ضداجتماعی را کاهش دهند.
برای پیشگیری از سادیسم، خادمی بر آموزش همدلی و تقویت روابط اجتماعی تأکید میکند. این توصیه با برنامههای مداخلهای روانشناختی، مانند آموزش مهارتهای عاطفی در کودکان، همسو است که نشان دادهاند میتوانند رفتارهای ضداجتماعی را کاهش دهند (Durlak et al., 2011). علاوه بر این، خادمی به اهمیت شناسایی زودهنگام سادیسم در کودکان اشاره میکند. او پیشنهاد میکند که رفتارهایی مانند تخریب غیرضروری اشیا میتوانند نشانههایی از گرایشهای سادیستی باشند. این دیدگاه با مطالعات روانشناسی رشد همخوانی دارد که نشان میدهند رفتارهای مخرب در کودکی میتوانند پیشبینیکننده مشکلات روانی در بزرگسالی باشند (Moffitt, 1993).
از منظر فرهنگی، سادیسم میتواند نتیجه هنجارهایی باشد که خشونت و تسلط را ارزش میدانند. خادمی استدلال میکند که با تغییر این هنجارها و ترویج ارزشهای انسانی، میتوان از بروز چنین رفتارهایی جلوگیری کرد. این ایده با مطالعات درباره تأثیر فرهنگ بر رفتارهای ضداجتماعی همسو است (Bandura, 1973).
ارجاعات: پالهاوس و ویلیامز، 2002؛ چیالدینی و تروست، 1998؛ دورلاک و همکاران، 2011؛ موفیت، 1993؛ باندورا، 1973
بیتوجهی و وسواس: چالشهای روانشناختی و فرهنگی
خادمی بیتوجهی را بهعنوان یکی از ویژگیهای عصر غیبت معرفی میکند که افراد را به سوی فریب و گمراهی میکشاند. او معتقد است که فرهنگهای مدرن، با تأکید بر مصرفگرایی و تبلیغات، بیتوجهی را ترویج میکنند. این دیدگاه با نظریههای روانشناسی اجتماعی درباره تأثیر رسانهها بر رفتار همسو است که نشان میدهند تبلیغات میتوانند تمرکز و آگاهی افراد را کاهش دهند (Kahneman, 2011).
برای مقابله با بیتوجهی، خادمی پیشنهاد میکند که افراد از تمرینات معنوی مانند ذکر الهی و خواندن قرآن کریم استفاده کنند. این توصیهها با مطالعات درباره تأثیر مراقبه بر افزایش آگاهی و کاهش اضطراب همخوانی دارند (Brown & Ryan, 2003). علاوه بر این، خادمی به وسواس بهعنوان یک اختلال روانی اشاره میکند که میتواند نتیجه انزوا و فقدان فعالیتهای سالم باشد. این دیدگاه با مطالعات روانشناسی بالینی درباره وسواس همسو است که نشان میدهند انزوای اجتماعی میتواند علائم وسواس را تشدید کند (Abramowitz et al., 2015).
خادمی پیشنهاد میکند که برای مدیریت وسواس، افراد باید فعالیتهای تفریحی و اجتماعی را افزایش دهند. این توصیه با تکنیکهای روانشناسی شناختی-رفتاری، مانند مواجهه و پیشگیری از پاسخ، همسو است که نشان دادهاند میتوانند علائم وسواس را کاهش دهند (Foa et al., 2005). از منظر فرهنگی، خادمی معتقد است که فرهنگهای سالم، با تشویق به مشارکت اجتماعی، میتوانند از بروز وسواس جلوگیری کنند. این ایده با مطالعات درباره تأثیر حمایت اجتماعی بر سلامت روان همخوانی دارد (Cohen, 2004).
ارجاعات: کانمن، 2011؛ براون و رایان، 2003؛ آبراموویتز و همکاران، 2015؛ فوآ و همکاران، 2005؛ کوهن، 2004
نتیجهگیری
فصل بیست و دوم از کتاب خودمراقبتی و تن آزادی الاهی نقشه راهی جامع برای فرهنگسازی هماهنگی و خودمراقبتی ارائه میدهد. این مقاله با تلفیق مفاهیم این فصل با روانشناسی مدرن و علوم اجتماعی، نشان داد که فرهنگ سالم، مبتنی بر شفقت، همگرایی و دانش، میتواند بهعنوان بستری برای خودمراقبتی و کاهش اختلالات روانی عمل کند. ارجاع به منابع معتبر علمی تأیید میکند که دیدگاههای خادمی با یافتههای معاصر همخوانی دارند و میتوانند بهعنوان مبنایی برای سیاستگذاری فرهنگی و برنامههای خودمراقبتی مورد استفاده قرار گیرند.
با توجه به چالشهای دنیای مدرن، مانند مصرفگرایی، بیتوجهی و افزایش رفتارهای ضداجتماعی، ترویج فرهنگهای سالم و معنوی بیش از پیش ضروری به نظر میرسد. این مقاله پیشنهاد میکند که با تلفیق تکنیکهای روانشناختی، مانند ذهنآگاهی و آموزش همدلی، و ارزشهای فرهنگی، مانند شفقت و مدارا، میتوان جوامعی ساخت که در آنها خودمراقبتی و بهزیستی روانشناختی در اولویت قرار گیرند.
منابع
- Abramowitz, J. S., et al. (2015). Obsessive-Compulsive Disorder: Advances in Diagnosis and Treatment. Wiley.
- Allport, G. W. (1954). The Nature of Prejudice. Addison-Wesley.
- Anderson, C. A., & Bushman, B. J. (2002). Human aggression. Annual Review of Psychology, 53, 27-51.
- Bakhtin, M. M. (1981). The Dialogic Imagination. University of Texas Press.
- Bandura, A. (1973). Aggression: A Social Learning Analysis. Prentice-Hall.
- Berry, J. W. (2005). Acculturation: Living successfully in two cultures. International Journal of Intercultural Relations, 29(6), 697-712.
- Billington, J., et al. (2016). Reading as therapy: The impact of literature on mental health. Literature and Medicine, 34(2), 345-367.
- Bourdieu, P. (1986). The forms of capital. In J. Richardson (Ed.), Handbook of Theory and Research for the Sociology of Education (pp. 241-258). Greenwood.
- Brown, K. W., & Ryan, R. M. (2003). The benefits of being present: Mindfulness and its role in psychological well-being. Journal of Personality and Social Psychology, 84(4), 822-848.
- Cialdini, R. B., & Trost, M. R. (1998). Social influence: Social norms, conformity, and compliance. In D. T. Gilbert et al. (Eds.), The Handbook of Social Psychology (pp. 151-192). McGraw-Hill.
- Cohen, S. (2004). Social relationships and health. American Psychologist, 59(8), 676-684.
- Cohen, S., & Wills, T. A. (1985). Stress, social support, and the buffering hypothesis. Psychological Bulletin, 98(2), 310-357.
- Conger, R. D., & Donnellan, M. B. (2007). An interactionist perspective on the socioeconomic context of human development. Annual Review of Psychology, 58, 175-199.
- Dodge, K. A., et al. (2006). Social information-processing mechanisms in reactive and proactive aggression. In T. A. Cavell & K. A. Malcolm (Eds.), Anger, Aggression, and Interventions for Interpersonal Violence (pp. 85-106). Routledge.
- Durkheim, E. (1897). Suicide: A Study in Sociology. Free Press.
- Durlak, J. A., et al. (2011). The impact of enhancing students’ social and emotional learning: A meta-analysis. Child Development, 82(1), 405-432.
- Eisenberg, N., & Mussen, P. H. (1989). The Roots of Prosocial Behavior in Children. Cambridge University Press.
- Eisenberg, N., et al. (2006). Prosocial development. In N. Eisenberg (Ed.), Handbook of Child Psychology (Vol. 3, pp. 646-718). Wiley.
- Foa, E. B., et al. (2005). Randomized trial of prolonged exposure for posttraumatic stress disorder with and without cognitive restructuring. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 73(5), 953-964.
- Fredrickson, B. L. (2001). The role of positive emotions in positive psychology. American Psychologist, 56(3), 218-226.
- Freud, S. (1920). Beyond the Pleasure Principle. Norton.
- Gross, J. J. (2002). Emotion regulation: Affective, cognitive, and social consequences. Psychophysiology, 39(3), 281-291.
- Hofstede, G. (2001). Culture’s Consequences: Comparing Values, Behaviors, Institutions, and Organizations Across Nations. Sage.
- Kabat-Zinn, J. (1990). Full Catastrophe Living: Using the Wisdom of Your Body and Mind to Face Stress, Pain, and Illness. Delacorte.
- Kahneman, D. (2011). Thinking, Fast and Slow. Farrar, Straus and Giroux.
- Kawachi, I., & Berkman, L. F. (2001). Social ties and mental health. Journal of Urban Health, 78(3), 458-467.
- Koenig, H. G. (2012). Religion, spirituality, and health: The research and clinical implications. ISRN Psychiatry, 2012, 278730.
- Moffitt, T. E. (1993). Adolescence-limited and life-course-persistent antisocial behavior: A developmental taxonomy. Psychological Review, 100(4), 674-701.
- Nisbett, R. E., & Cohen, D. (1996). Culture of Honor: The Psychology of Violence in the South. Westview Press.
- Pargament, K. I. (2007). Spiritually Integrated Psychotherapy: Understanding and Addressing the Sacred. Guilford Press.
- Paulhus, D. L., & Williams, K. M. (2002). The dark triad of personality: Narcissism, Machiavellianism, and psychopathy. Journal of Research in Personality, 36(6), 556-563.
- Pennebaker, J. W. (1997). Writing about emotional experiences as a therapeutic process. Psychological Science, 8(3), 162-166.
- Rose-Ackerman, S. (1999). Corruption and Government: Causes, Consequences, and Reform. Cambridge University Press.
- Ryff, C. D., & Singer, B. H. (2008). Know thyself and become what you are: A eudaimonic approach to psychological well-being. Journal of Happiness Studies, 9(1), 13-39.
- Seligman, M. E. P. (2011). Flourish: A Visionary New Understanding of Happiness and Well-being. Free Press.
- Tangney, J. P., et al. (2007). Moral emotions and moral behavior. Annual Review of Psychology, 58, 345-372.
- Thoits, P. A. (2011). Mechanisms linking social ties and support to physical and mental health. Journal of Health and Social Behavior, 52(2), 145-161.
- Triandis, H. C. (1995). Individualism and Collectivism. Westview Press.
- خادمی، صادق. (1403). خودمراقبتی و تن آزادی الاهی. شیراز: انتشارات صبح ظهور.