مطالعه تطبیقی و میانرشتهای فصل هجدهم کتاب تزویر و دین الهی: فرقههای مسیحی
مطالعه تطبیقی و میانرشتهای فصل هجدهم کتاب تزویر و دین الهی: فرقههای مسیحی
چکیده
فصل هجدهم کتاب تزویر و دین الهی به بررسی جامع فرقههای مسیحی (کاتولیک، ارتدکس، پروتستان، و کلیسای آشوری شرق) و تحولات تاریخی، الهیاتی، و اجتماعی آنها میپردازد. این مقاله ابتدا مفاهیم و دادههای این فصل را با دقت گزارش میدهد و سپس با رویکردی میانرشتهای و تطبیقی، محتوای آن را با علوم مدرن شامل جامعهشناسی، فلسفه، علوم شناختی، تاریخ علم، و انسانشناسی مقایسه میکند. این مطالعه نشان میدهد که چگونه تحولات الهیاتی مسیحیت با پیشرفتهای علمی و فلسفی مدرن همخوانی، تضاد، یا تعامل داشته و چگونه مفاهیم دینی در بسترهای اجتماعی و فرهنگی بازتعریف شدهاند. با تبیین مبهمات فصل، مانند مفهوم «عصمت پاپ» و «فیلیوکه»، و استناد به منابع معتبر، این پژوهش به ارائه دیدگاهی عمیق و چندوجهی به تعامل دین و علم در چارچوب تاریخ و الهیات مسیحی میپردازد. هدف، روشنسازی نقش مسیحیت در شکلگیری تمدن مدرن و تحلیل تأثیر آن بر گفتمانهای علمی معاصر است.
مقدمه
فصل هجدهم کتاب تزویر و دین الهی یکی از جامعترین بررسیهای فرقههای مسیحی و تأثیرات آنها بر تاریخ، فرهنگ، و سیاست تمدنهای غربی و شرقی را ارائه میدهد. این فصل نهتنها به ریشههای تاریخی و دکترینهای الهیاتی فرقههای کاتولیک، ارتدکس، پروتستان، و کلیسای آشوری شرق میپردازد، بلکه به تحلیل تأثیرات سیاسی و اجتماعی آنها، از جمله جنگهای صلیبی، تفتیش عقاید، و اصلاحات مذهبی، توجه دارد. مسیحیت، با بیش از ۲.۳ میلیارد پیرو در جهان، نهتنها یک نظام اعتقادی، بلکه یک نیروی فرهنگی و سیاسی تعیینکننده در تاریخ بشریت بوده است (Pew Research Center, 2020).
این مقاله با سه هدف اصلی تدوین شده است: نخست، ارائه گزارشی جامع و دقیق از مفاهیم و دادههای فصل هجدهم با تبیین مبهمات؛ دوم، تحلیل میانرشتهای و تطبیقی این مفاهیم با علوم مدرن برای روشنسازی تعاملات دین و علم؛ سوم، استناد به منابع معتبر برای تضمین اعتبار علمی پژوهش. برای دستیابی به این اهداف، ابتدا محتوای فصل هجدهم بهصورت مفصل گزارش میشود، سپس با استفاده از دیدگاههای جامعهشناسی، فلسفه، علوم شناختی، تاریخ علم، و انسانشناسی، تحلیل تطبیقی انجام میشود. در نهایت، با استناد به منابع معتبر، مانند آثار ماکس وبر، امیل دورکیم، و توماس کوهن، و گزارشهای علمی معاصر، استدلالهای مقاله تقویت میشوند.
گزارش مفاهیم و دادههای فصل هجدهم
فرقههای اصلی مسیحیت
فصل هجدهم مسیحیت را بهعنوان دینی با فرقههای باستانی و مدرن معرفی میکند که مسیحیان از آن بهعنوان «کلیسا» یاد میکنند. واژه «کلیسا» در عهد عتیق به اجتماع بنیاسرائیل اشاره دارد، در حالی که در عهد جدید، به گروهی اطلاق میشود که برای شنیدن پیام الهی گرد هم میآیند (Barclay, 2015). این فصل فرقههای اصلی مسیحیت را به شرح زیر معرفی میکند:
- کاتولیک: این فرقه، با بیش از ۲.۳ میلیارد پیرو، بزرگترین گروه مذهبی جهان است (Pew Research Center, 2020). ریشه در مسیحیت سنتی دارد و رهبر آن، پاپ، بهعنوان «پدر» شناخته میشود. کاتولیکها بر اصول ارتدکسی (ایمان خالص) و ساختار سلسلهمراتبی تأکید دارند. تا قرن دوم، کاتولیک تنها کلیسای مسیحی بود که با فرقههای مرتد مانند گنوسیها مبارزه میکرد (Chadwick, 2001).
- ارتدکس: به معنای «باور درست»، در قرن پنجم نامگذاری شد و به متون مقدس عهدین پایبند است. ارتدکسها تصاویر مقدس را دارای طبیعت الهی میدانند و مریم را بهعنوان مادر خدا میشناسند (Ware, 1993).
- پروتستان: نتیجه اصلاحات مذهبی قرن شانزدهم به رهبری مارتین لوتر است که علیه فروش آمرزشنامهها و اقتدار پاپ اعتراض کرد. پروتستانها بر خودکفایی در ارتباط با خدا تأکید دارند (McGrath, 2007).
- کلیسای آشوری شرق: ریشه در مسیحیت اولیه ایران در قرن اول میلادی دارد و تحت تأثیر نسطوریها شکل گرفت. این کلیسا در دوره ساسانیان گسترش یافت (Baum & Winkler, 2003).
تبیین ابهام: مفهوم کلیسا
یکی از مبهمات فصل، استفاده از واژه «کلیسا» بدون توضیح دقیق تفاوت آن در عهد عتیق و جدید است. در عهد عتیق، «کلیسا» (به عبری: קהל) به اجتماع قوم اسرائیل اشاره دارد، در حالی که در عهد جدید، «کلیسا» (به یونانی: ἐκκλησία) به جامعهای از ایمانداران به عیسی مسیح اطلاق میشود که برای عبادت و شنیدن پیام الهی گرد هم میآیند (Barclay, 2015). این تمایز نشاندهنده تحول مفهوم کلیسا از یک اجتماع قومی به یک جامعه معنوی است.
تحولات تاریخی و الهیاتی
فصل هجدهم به تحولات کلیدی در تاریخ مسیحیت اشاره میکند که در شکلگیری هویت فرقهها نقش داشتهاند:
- ممنوعیت تصاویر مذهبی (قرن هشتم): امپراتور لئوی سوم، تحت تأثیر انتقادات مسلمانان از بتپرستی، استفاده از تصاویر مذهبی را ممنوع کرد. پاپ گرگوری دوم این اقدام را محکوم کرد و منجر به جدایی اقتصادی و سیاسی بین شرق و غرب شد (Noble, 2009).
- تقدیس امپراتوری روم (۸۰۰ میلادی): شارلمانی بهعنوان امپراتور مقدس روم تاجگذاری کرد، که نشاندهنده پیوند دین و سیاست بود (Collins, 1998).
- اصل فیلیوکه: اختلاف بر سر منشأ روحالقدس (از پدر و پسر یا تنها از پدر) به جدایی کلیساهای شرقی و غربی در سال ۸۷۶ میلادی منجر شد (Siecienski, 2010).
- عصمت پاپ (۱۸۷۰): کلیسای کاتولیک پاپ را در امور ایمانی و دکترین معصوم اعلام کرد (O’Malley, 2009).
- قرون وسطی، جنگهای صلیبی، و تفتیش عقاید: این دوره بهعنوان عصر تاریک مسیحیت شناخته میشود، که با فساد کلیسا و مقاومت در برابر علم همراه بود (Riley-Smith, 2005).
تبیین ابهام: اصل فیلیوکه
مفهوم «فیلیوکه» (به لاتین: و از پسر) یکی از مبهمات فصل است که به اختلاف الهیاتی بین کلیساهای شرقی و غربی اشاره دارد. این اصل بیان میکند که روحالقدس نهتنها از پدر، بلکه از پسر (عیسی) نیز سرچشمه میگیرد. کلیسای شرقی این دیدگاه را رد کرد، زیرا معتقد بود که روحالقدس تنها از پدر سرچشمه میگیرد، و افزودن «فیلیوکه» به اعتقادنامه نیقیه (۳۲۵ میلادی) بدون توافق شورایی، غیرقانونی است (Siecienski, 2010). این اختلاف نهتنها الهیاتی، بلکه سیاسی بود، زیرا نشاندهنده تلاش غرب برای تثبیت اقتدار پاپ در برابر patriarch کنستانتینوپل بود.
تبیین ابهام: عصمت پاپ
فصل هجدهم به عصمت پاپ اشاره میکند، اما توضیح کافی ارائه نمیدهد. عصمت پاپ، که در شورای واتیکان اول (۱۸۷۰) بهصورت رسمی اعلام شد، به این معناست که پاپ، هنگامی که بهعنوان معلم عالی کلیسا در امور ایمان و اخلاق سخن میگوید، از خطا مصون است. این دکترین به معنای معصومیت شخصی پاپ نیست، بلکه به حفظ حقیقت الهی توسط کلیسا از طریق پاپ اشاره دارد (O’Malley, 2009). این مفهوم در برابر نقدهای پروتستانها و متفکران مدرن مانند راسل، که آن را غیرمنطقی میدانستند، قرار گرفت.
نقش متفکران کلیدی
فصل هجدهم به تأثیر متفکران زیر در الهیات مسیحی اشاره دارد:
- توماس آکویناس (۱۲۲۵–۱۲۷۴): الهیات او، که ترکیبی از فلسفه ارسطویی و مسیحیت بود، از ۱۸۷۹ تا اواسط دهه ۱۹۶۰ فلسفه رسمی کلیسای کاتولیک بود (Torrell, 2005).
- آگوستین (۳۵۴–۴۳۰): با تأکید بر عقل نورانی و ایمان، وحدت جوهر الهی را در تثلیث تأیید کرد (Brown, 2000).
- مارتین لوتر (۱۴۸۳–۱۵۴۶): با نود و پنج تز، علیه فروش آمرزشنامهها اعتراض کرد و پروتستانتیسم را بنیان نهاد (McGrath, 2007).
- فردریش نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰): در ضد مسیح، مسیحیت را به دلیل سرکوب غرایز انسانی نقد کرد (Nietzsche, 2005).
- برتراند راسل (۱۸۷۲–۱۹۷۰): در چرا مسیحی نیستم، مسیحیت را به دلیل فقدان پایههای منطقی رد کرد (Russell, 1957).
- شلایرماخر (۱۷۶۸–۱۸۳۴): مسیحیت را بهعنوان دینی مبتنی بر نجات از طریق آگاهی الهی تعریف کرد (Clements, 1987).
مطالعه میانرشتهای و تطبیقی
جامعهشناسی دین
از منظر جامعهشناسی دین، تحولات مسیحیت در فصل هجدهم را میتوان با نظریههای ماکس وبر و امیل دورکیم تحلیل کرد. وبر در اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری استدلال میکند که پروتستانتیسم، بهویژه کالوینیسم، با تأکید بر کار و تعهد حرفهای، به ظهور سرمایهداری کمک کرد (Weber, 2001). این دیدگاه با توصیف فصل هجدهم از پروتستانتیسم بهعنوان فرقهای که کار زمینی را رسالت الهی میبیند، همخوانی دارد. دورکیم نیز دین را نیرویی برای انسجام اجتماعی میدید، که در تشکیل امپراتوریهای مقدس روم و نقش کلیسا در قرون وسطی مشهود است (Durkheim, 1995).
با این حال، فصل هجدهم نشان میدهد که فساد کلیسا و جنگهای صلیبی انسجام اجتماعی را تضعیف کرد، که با نظریه دورکیم در تضاد است. برای مثال، جنگهای صلیبی (۱۰۹۵–۱۲۵۰) نهتنها به شکست نظامی منجر شد، بلکه به کاهش اعتبار کلیسا و افزایش شکافهای اجتماعی انجامید (Riley-Smith, 2005). ظهور لیبرالیسم بهعنوان نتیجه پروتستانتیسم، که در فصل ذکر شده، با نظریههای مدرن جامعهشناسی سیاسی، مانند دیدگاه جان لاک در مورد جدایی دین و دولت، همراستاست (Locke, 1988).
از منظر جامعهشناسی معاصر، نظریههای پیتر برگر در مورد سکولاریزاسیون نشان میدهند که پروتستانتیسم با ترویج فردگرایی، به کاهش اقتدار نهادهای دینی و افزایش سکولاریسم کمک کرد (Berger, 1967). این امر با توصیف فصل هجدهم از پروتستانتیسم بهعنوان فرقهای که خودکفایی در ایمان را ترویج میکند، همخوانی دارد.
تبیین ابهام: انسجام اجتماعی
فصل هجدهم بهطور ضمنی به انسجام اجتماعی ناشی از دین اشاره میکند، اما تأثیرات منفی جنگهای صلیبی و تفتیش عقاید را نیز برجسته میکند. این تناقض ظاهری با استفاده از نظریه دورکیم قابل توضیح است: دین میتواند انسجام اجتماعی را تقویت کند، اما هنگامی که به ابزاری برای قدرت سیاسی تبدیل میشود، به تضادهای اجتماعی دامن میزند (Durkheim, 1995). برای مثال، تفتیش عقاید، که برای حفظ وحدت دینی طراحی شده بود، به سرکوب عقاید و ایجاد ترس منجر شد (Bethencourt, 2009).
فلسفه و نقد عقل
فصل هجدهم نقدهای فلسفی نیچه، راسل، و شلایرماخر را برجسته میکند. نیچه مسیحیت را به دلیل سرکوب خلاقیت و ترویج «اخلاق بردگی» نقد کرد، که با فلسفه اگزیستانسیالیستی او همخوانی دارد (Nietzsche, 2005). این دیدگاه را میتوان با فلسفه مارتین هایدگر مقایسه کرد، که بر اصالت وجود و آزادی فردی تأکید دارد (Heidegger, 1962). راسل، با رد جاودانگی روح و تأکید بر عقل، به سنت پوزیتیویسم منطقی وفادار است، که در علوم مدرن جایگاه ویژهای دارد (Russell, 1957).
شلایرماخر، با تعریف مسیحیت بهعنوان دینی مبتنی بر نجات از طریق آگاهی الهی، به عقلانیت دینی مدرن نزدیک شد (Clements, 1987). این دیدگاه با فلسفه دین معاصر، مانند کارهای جان هیک، که الهیات را تجربهای انسانی میبیند، قابل مقایسه است (Hick, 1989). با این حال، تأکید فصل بر عصمت پاپ و دکترینهای غیرقابل نقد کاتولیک با فلسفه انتقادی ایمانوئل کانت، که عقل خودبنیاد را محور معرفت میداند، در تضاد است (Kant, 1998).
از منظر فلسفه معاصر، نظریههای چارلز تیلور در مورد «خود مدرن» نشان میدهند که پروتستانتیسم با ترویج فردگرایی، به شکلگیری هویت مدرن کمک کرد (Taylor, 1989). این امر با توصیف فصل هجدهم از پروتستانتیسم بهعنوان فرقهای که خودکفایی در ایمان را ترویج میکند، همراستاست. همچنین، نقد نیچه به مسیحیت بهعنوان مانعی برای خلاقیت با دیدگاههای ژان پل سارتر در مورد آزادی انسانی همخوانی دارد (Sartre, 2007).
تبیین ابهام: نقد عقل در مسیحیت
فصل هجدهم بهطور ضمنی به تنش بین ایمان و عقل اشاره میکند، اما این موضوع را بهطور کامل تبیین نمیکند. برای مثال، تأکید آگوستین بر «عقل نورانی» (illuminative reason) به معنای عقل هدایتشده توسط ایمان است، که با عقل خودبنیاد کانت تفاوت دارد (Brown, 2000). این تمایز نشان میدهد که الهیات مسیحی، بهویژه در کاتولیسیسم، عقل را در خدمت ایمان قرار میدهد، در حالی که فلسفه مدرن عقل را مستقل میداند.
علوم شناختی و روانشناسی دین
علوم شناختی مدرن میتواند جذابیت مفاهیم الهیاتی مانند تثلیث یا فیلیوکه را توضیح دهد. نظریه «عامل فراطبیعی» جاستین بارت نشان میدهد که انسانها بهطور طبیعی به موجودات ماورایی با ویژگیهای انسانی گرایش دارند (Barrett, 2004). این امر توضیح میدهد که چرا مریم بهعنوان مادر خدا یا روحالقدس بهعنوان شخص سوم تثلیث در الهیات مسیحی جایگاه ویژهای دارند. همچنین، مطالعات روانشناسی دین، مانند کارهای پاسکال بویر، نشان میدهند که باورهای دینی بهعنوان مکانیزمهای شناختی برای کاهش اضطراب مرگ عمل میکنند (Boyer, 2001).
نقد نیچه به مسیحیت بهعنوان دینی که ترس و ضعف را ترویج میکند، با یافتههای روانشناسی مدرن در مورد نقش ترس در رفتار دینی همخوانی دارد. برای مثال، مطالعات نشان دادهاند که باورهای دینی میتوانند بهعنوان مکانیزمهای مقابلهای در برابر اضطراب مرگ عمل کنند (Vail et al., 2010). این امر با توصیف راسل از مسیحیت بهعنوان منبعی برای امنیت در برابر ترس از آینده همراستاست (Russell, 1957).
از منظر علوم اعصاب، تحقیقات اخیر نشان دادهاند که تجربههای دینی، مانند احساس حضور الهی، با فعالسازی نواحی خاصی از مغز، مانند قشر پیشپیشانی، مرتبط هستند (Newberg & d’Aquili, 2008). این یافتهها با تعریف شلایرماخر از مسیحیت بهعنوان تجربهای مبتنی بر آگاهی الهی همخوانی دارند (Clements, 1987).
تبیین ابهام: جذابیت الهیاتی
فصل هجدهم بهطور ضمنی به جذابیت مفاهیم الهیاتی مانند تثلیث اشاره میکند، اما دلیل این جذابیت را توضیح نمیدهد. از منظر علوم شناختی، تثلیث به دلیل ترکیب پیچیدگی مفهومی و انسجام عاطفی، برای ذهن انسان جذاب است. این مفهوم، با ارائه یک ساختار سهگانه (پدر، پسر، روحالقدس)، به ذهن اجازه میدهد تا تناقضات متافیزیکی را در یک چارچوب منسجم سازماندهی کند (Barrett, 2004).
تاریخ علم و تعارض دین و علم
فصل هجدهم به مقاومت کلیسا در برابر علم در قرون وسطی اشاره دارد، که با تاریخ علم مدرن، بهویژه درگیریهای گالیله با کلیسا، قابل مقایسه است (Finocchiaro, 2005). این مقاومت با نظریههای توماس کوهن در مورد پارادایمهای علمی همخوانی دارد، که نشان میدهد تغییرات علمی اغلب با مقاومت نهادهای سنتی مواجه میشوند (Kuhn, 1996). با این حال، ظهور پروتستانتیسم و لیبرالیسم به پیشرفت علم کمک کرد، همانطور که در انقلاب علمی قرن هفدهم دیده میشود (Shapin, 1996).
تأکید آکویناس بر هماهنگی ایمان و عقل با علم مدرن، بهویژه الهیات طبیعی، قابل مقایسه است. این دیدگاه با تلاشهای معاصر برای آشتی دین و علم، مانند کارهای فرانسیس کالینز در پروژه ژنوم انسانی، همراستاست (Collins, 2006). با این حال، نقدهای راسل و نیچه به دکترینهای غیرقابل نقد کلیسا نشاندهنده چالشهای ادامهدار بین الهیات سنتی و روش علمی است (Russell, 1957; Nietzsche, 2005).
از منظر تاریخ علم، نظریههای استفن گولد در مورد «حوزههای غیرهمپوشان» (NOMA) پیشنهاد میکنند که دین و علم میتوانند در حوزههای جداگانه عمل کنند (Gould, 1999). این دیدگاه با تلاشهای آکویناس برای هماهنگی ایمان و عقل همخوانی دارد، اما با دکترینهای غیرقابل نقد کاتولیک، مانند عصمت پاپ، در تضاد است.
انسانشناسی دین
از منظر انسانشناسی، تحولات مسیحیت در فصل هجدهم را میتوان با نظریههای کلیفورد گیرتز در مورد دین بهعنوان یک سیستم فرهنگی تحلیل کرد. گیرتز دین را مجموعهای از نمادها میداند که معنا و نظم را به تجربه انسانی میبخشند (Geertz, 1973). این دیدگاه با توصیف فصل هجدهم از مسیحیت بهعنوان یک نیروی فرهنگی در قرون وسطی همخوانی دارد، اما تضادهایی را نیز نشان میدهد، زیرا جنگهای صلیبی و تفتیش عقاید به جای نظم، به هرجومرج فرهنگی منجر شدند (Riley-Smith, 2005).
از منظر انسانشناسی مدرن، مطالعات تالیا اینغولد نشان میدهند که ادیان با ایجاد روایتهای جمعی، به هویتسازی گروهی کمک میکنند (Ingold, 2011). این امر با نقش کلیسای کاتولیک در ایجاد امپراتوری مقدس روم همراستاست. با این حال، ظهور پروتستانتیسم، که فردگرایی را ترویج کرد، به تضعیف این هویت جمعی منجر شد، همانطور که در نظریههای سکولاریزاسیون برگر دیده میشود (Berger, 1967).
تحلیل تطبیقی: نقاط همگرایی و واگرایی
همگرایی دین و علم
- اخلاق و ارزشها: پروتستانتیسم، با تأکید بر کار و خدمت به دیگران، با اخلاق حرفهای مدرن، مانند نظریههای اخلاقی کانت، همخوانی دارد (Kant, 1998).
- عقلانیت دینی: تلاشهای آکویناس و شلایرماخر برای هماهنگی ایمان و عقل با الهیات معاصر، مانند الهیات فرایند، سازگار است (Cobb & Griffin, 1976).
- تجربه دینی: تعریف شلایرماخر از مسیحیت با یافتههای علوم شناختی در مورد تجربههای عرفانی همخوانی دارد (Newberg & d’Aquili, 2008).
- هویتسازی فرهنگی: نقش مسیحیت در ایجاد هویتهای جمعی با نظریههای انسانشناختی گیرتز همراستاست (Geertz, 1973).
واگرایی دین و علم
- دکترینهای غیرقابل نقد: عصمت پاپ و دکترینهای کاتولیک با روش علمی، که بر آزمونپذیری تأکید دارد، در تضاد است (O’Malley, 2009).
- مقاومت در برابر علم: جنگهای صلیبی و تفتیش عقاید مانع پیشرفت علمی شدند (Bethencourt, 2009).
- تفاسیر متافیزیکی: تثلیث و فیلیوکه با دیدگاههای ماتریالیستی مدرن، مانند نظریههای داروین، سازگار نیستند (Dawkins, 2006).
- اقتدارگرایی دینی: اقتدار کلیسا در قرون وسطی با نظریههای لیبرال دموکراسی، مانند دیدگاههای لاک، در تضاد است (Locke, 1988).
نتیجهگیری
فصل هجدهم کتاب تزویر و دین الهی تصویری جامع از فرقههای مسیحی و تحولات تاریخی، الهیاتی، و اجتماعی آنها ارائه میدهد. این مطالعه میانرشتهای نشان داد که مسیحیت، بهویژه در شکل پروتستانتیسم و لیبرالیسم، به پیشرفتهای علمی و فلسفی کمک کرده، اما دکترینهای غیرقابل نقد و مقاومت تاریخی کلیسا چالشهایی را برای همگرایی کامل با علم ایجاد کرده است. تبیین مبهمات، مانند مفاهیم فیلیوکه و عصمت پاپ، نشان داد که این اختلافات نهتنها الهیاتی، بلکه سیاسی و فرهنگی بودند.
برای مطالعات آینده، پیشنهاد میشود که تحلیل تطبیقی الهیات مسیحی با علوم نوظهور، مانند هوش مصنوعی و علوم اعصاب، انجام شود. همچنین، بررسی تأثیر جهانیسازی و فرهنگهای چندگانه بر الهیات مسیحی میتواند دیدگاههای جدیدی ارائه دهد. این پژوهش با استناد به منابع معتبر، مانند آثار وبر، دورکیم، و کوهن، و گزارشهای علمی معاصر، بهعنوان یک مطالعه جامع در حوزه دین و علم قابل استفاده است.
منابع
- Barclay, J. M. G. (2015). Paul and the Gift. Eerdmans.
- Baum, W., & Winkler, D. W. (2003). The Church of the East: A Concise History. Routledge.
- Berger, P. L. (1967). The Sacred Canopy: Elements of a Sociological Theory of Religion. Doubleday.
- Bethencourt, F. (2009). The Inquisition: A Global History, 1478–1834. Cambridge University Press.
- Boyer, P. (2001). Religion Explained: The Evolutionary Origins of Religious Thought. Basic Books.
- Brown, P. (2000). Augustine of Hippo: A Biography. University of California Press.
- Chadwick, H. (2001). The Early Church. Penguin.
- Clements, K. W. (1987). Friedrich Schleiermacher: Pioneer of Modern Theology. Fortress Press.
- Cobb, J. B., & Griffin, D. R. (1976). Process Theology: An Introductory Exposition. Westminster Press.
- Collins, R. (1998). Charlemagne. University of Toronto Press.
- Collins, F. S. (2006). The Language of God: A Scientist Presents Evidence for Belief. Free Press.
- Dawkins, R. (2006). The God Delusion. Houghton Mifflin.
- Durkheim, É. (1995). The Elementary Forms of Religious Life. Free Press.
- Finocchiaro, M. A. (2005). Retrying Galileo, 1633–1992. University of California Press.
- Geertz, C. (1973). The Interpretation of Cultures. Basic Books.
- Gould, S. J. (1999). Rocks of Ages: Science and Religion in the Fullness of Life. Ballantine Books.
- Heidegger, M. (1962). Being and Time. Harper & Row.
- Hick, J. (1989). An Interpretation of Religion: Human Responses to the Transcendent. Yale University Press.
- Ingold, T. (2011). Being Alive: Essays on Movement, Knowledge and Description. Routledge.
- Kant, I. (1998). Critique of Pure Reason. Cambridge University Press.
- Kuhn, T. S. (1996). The Structure of Scientific Revolutions. University of Chicago Press.
- Locke, J. (1988). Two Treatises of Government. Cambridge University Press.
- McGrath, A. E. (2007). Christianity’s Dangerous Idea: The Protestant Revolution. HarperOne.
- Newberg, A., & d’Aquili, E. (2008). Why God Won’t Go Away: Brain Science and the Biology of Belief. Ballantine Books.
- Nietzsche, F. (2005). The Anti-Christ. Penguin Classics.
- Noble, T. F. X. (2009). Images, Iconoclasm, and the Carolingians. University of Pennsylvania Press.
- O’Malley, J. W. (2009). A History of the Popes: From Peter to the Present. Sheed & Ward.
- Pew Research Center. (2020). The Global Religious Landscape. Pew Research Center.
- Riley-Smith, J. (2005). The Crusades: A History. Yale University Press.
- Russell, B. (1957). Why I Am Not a Christian and Other Essays. Routledge.
- Sartre, J. P. (2007). Existentialism Is a Humanism. Yale University Press.
- Shapin, S. (1996). The Scientific Revolution. University of Chicago Press.
- Siecienski, A. E. (2010). The Filioque: History of a Doctrinal Controversy. Oxford University Press.
- Taylor, C. (1989). Sources of the Self: The Making of the Modern Identity. Harvard University Press.
- Torrell, J. P. (2005). Saint Thomas Aquinas: The Person and His Work. Catholic University of America Press.
- Vail, K. E., et al. (2010). A terror management analysis of the psychological functions of religion. Personality and Social Psychology Review, 14(1), 84–94.
- Ware, T. (1993). The Orthodox Church. Penguin.
- Weber, M. (2001). The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism. Routledge.