در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل پانزدهم : مسير نقد مسيحيت كليسا

دليل حقانيت عيسا و صدق مسيحيت معجزاتى‌ست كه انجيل‌هاى اربعه براى عيسا آورده‌اند و بس، به‌خصوص تصليب، فدا، احيا و بازيابى عيسا توسط خود.

اگر اين معجزات از مسيحيت حذف شوند، ديگر چيزى از مسيحيت نمى‌ماند و اين آيين، مفهوم كلى و رسالت خود را از دست مى‌دهد.

در نظر كليسا ايمان به فدا و صليب مسيح و پذيرش كارى كه او بر صليب انجام داد و فيض خدا و رستاخيز عيسا يك پل براى ايجاد رابطه‌اى زنده با شخص عيساست و با خدايى كه در آفرينش خود هست و به انسان از اين طريق خاص، با محبت توجه كرده است. تبيين اين عمل خدا در مسيح براى نجات انسان‌ها، مغز و لبّ مسيحيت است. به تعبير انجيل يوحنا  :

« ايمان‌داشتن به او به معناى ايمان‌داشتن به خدا بود.» 12 :  44.

لطف و مشيت خدا

در مسيحيت، انسان در پى خداوند و وصول به او نيست، بلكه به‌عكس اين خداوند و ذات قدوسى او، كه سرشار از تمامى كمالات به ضرورت ازلى‌ست، به فيض و عطاى خود در تعقيب انسان گناهكار مى‌باشد و اگر خدا انسان را بيابد و به اصطلاح ندا دهد و بخواند، و انسان هم در مرحله‌ى بعد به اين ندا پاسخ دهد و به خدا توبه و بازگشت نمايد و به او ايمان آورد، رستگار مى‌شود. مراد از فيض خدا نيكويى او به كسى‌ست كه شايستگى آن را ندارد. اين فيض به كسانى مى‌رسد كه از ناحيه‌ى خداوند به‌حسب تقدير الاهى براى نجات برگزيده شده باشند، نه به همه. بنابراين لطف و مشيّت الاهى از ديگر سازه‌ها و اركان دين مسيحى‌ست.

مكاشفه‌ى خدايى

مشيّت خدا، هدف ابدى اوست كه بر پايه‌ى اراده‌ى ازلى و حكمت الاهى تعريف مى‌شود و آگاهى به آن از طريق منحصر مكاشفه‌ى خدايى فهم مى‌گردد.

مراد از مكاشفه‌ى خدايى، مكشوف‌كردن خدا و ظهوربخشى اوست مقصد و حقيقتى را كه اراده‌اش كرده است. دين و ايمان بر اساس لطف و مشيت خداوند، بنيانى الاهى دارد و دين بدون اراده و لطف خداوند محقق نمى‌شود.

ايمان حقيقى

رستاخيز مسيحيت، عنوانى آسمانى و دفاعى الاهى از اين حقيقت و تصديق و ايمان به آن است كه حياتبخش مؤمنان و برخوردار از پاداش ابدى مى‌باشد. به‌عكس پشت‌كردن به اين موهبت، رستاخيز و گرفتارى به لعنت ابدى و پادافره‌ى ( كيفر ) بدى‌ست.

ايمان حقيقى، بلوغ روحانى و برهان چيزهايى‌ست كه نمى‌بينيم. ايمان، توبه و بازگشت به سوى خدا، تعميد آب، دريافت روح‌القدس و ملحق‌شدن به كليساست.

كسى كه مى‌خواهد ايمان مسيحى را نقد كند نخست بايد به آن ايمان آورده باشد و بدون ايمان، موضوع مسيحيت را در اختيار ندارد تا بتواند آن را فهم كند و از طريق ارزيابى با روش‌هاى تاريخى و غير آن، دين مسيحيت را نقد كند.

ايمان بايد حقيقى باشد نه ايمان كاذب. ايمان كاذب فقط در انديشه است و به دل نمى‌رسد، يا مى‌خواهد مبتنى بر حواس باشد و يا مرده است و به عمل نمى‌رسد و يا موقتى، كوتاه‌مدت و فقط مربوط به دوره‌ى گرفتارى در بحران‌هاست. چنين ايمان‌هايى نجات‌بخش نيست. ايمان با اعتقاد به نيرومندى بى‌پايان و اقتدارِ قاهر و و امين و وفادار بودن خداوند مستحكم مى‌گردد.

چيستى كليسا

براى نقد مسيحيت بايد فلسفه‌ى مسيحيت كليسا را در دست داشت تا بتوان معرفت به خدا را تبيين و تحليل كرد. كليسا را نيز بايد شناخت.

كليسا خانواده‌ى روحانىِ يك فرد مسيحى و تبار روحى اوست. كليسا دولت مقدس خداوند و پادشاهى او براى پيشبرد ملكوتش بر زمين و مجمع مقدس است. راهى كه خود عيسا ـ البته به زعم كليسا ـ آن را منحصر به خود كرده و طريقى ديگر براى خداپرستى در كتاب مقدس تأييد نشده و هر مسيحى موظف به پيروى از آن و وفادارى به طريق عيساست.

تحريف شخصيت عيسا توسط يهود

يهوديان سرسخت و مخالف عيسا هيچ‌گاه اصل وجود عيسا و كتاب انجيل را انكار نكرده‌اند و كسى از آنان نگفته است عيسا نيز مانند خدايان دوره‌ى بت‌پرستى و شرك، استوره است، بلكه افزون بر سنت شفاهى و نقل متواتر و ميليونى سينه به سينه، تاريخ، شخصيت واقعى او را به انسان‌هاى امروزى رسانده و عيسا و اناجيل برخوردار از اسناد، مدارك و شواهد كافى و اطمينان‌بخش به همراه روايت‌هاى فداكارى‌ها و مجاهدت‌هاى يارانى وفادار به اوست.

يهوديان، عيسا را آموزگار مردمان، اصلاحگر دين، مبارزى سياسى و برآمده از شرايط محيطى و فضاى نامساعد زيستى كه فاقد ايمان، محبت، عدالت و اميد و آكنده از ستمگرى و فاصله‌ى شديد طبقاتى آماده براى شورش و انقلاب بوده يا نهايت پيامبرى از پيامبران يهود دانسته‌اند كه به اشتباه مسيحِ يهود پنداشته شده است. البته در برابر، جامعه‌ى مسيحيت اولى، عيسا و تابعان وى را بنى‌اسرائيلِ حقيقى مى‌دانستند، نه دولت يهوديه را.

يهوديان كه در پيشينه‌ى خود عقيده به الوهيت گوساله‌ى سامرى داشته‌اند، ادعاى الوهيت براى عيسا و اخذ عيسا به جاى خدا را خلط كفرآميز مى‌دانند و ادعاى پيامبرى، نبوت و رستاخيز او را انكار دارند و روايت جديدى پيرامون شخصيت عيسا و منش او متمايز از روايت مسيحيان و در تقابل با آن دارند. در انجيل يوحنا به نقل از يهوديان و در اعتراض به عيسا آمده است: يك پدر داريم كه خداست. مسيح گفت :

« اگر خدا پدر شما مى‌بود، مرا دوست مى‌داشتيد، زيراكه من از جانب خدا صادر شده و آمده‌ام. كسى كه از خداست كلام خدا را مى‌شنود و از اين سبب شما نمى‌شنويد كه از خدا نيستيد. شما از پدر خود ابليس مى‌باشيد. » 8 : 42 ـ  44.

يهوديان در تلمود تلاش دارند با جعل حوادث، چهره‌ى عيسا را انسانى عادى و تاريخى، بلكه آلوده‌اى خوار و مجرمى هنجارشكن روايت كنند كه آرمان‌هايى سياسى داشت و مستحق مجازات و تصليب بوده و به انصاف مكافات شده و ناكام از دنيا رفته است.

اين بدسگالى و بدخواهى يهوديان از آن روست كه عيسا ادعا داشت روحانيان و فقيهان يهود، آثار دين الاهى را تحريف، و تفسيرهايى انحرافى و در راستاى سياست‌هاى نفسانى از آنها دارند و مردم را به دستورهايى وامى‌دارند كه دينى و الاهى نيست. در واقع اين بزرگان يهود، تزويريان و قاتلان دين خدا هستند. آنان اعتقادات باطل دارند و شريعت الاهى را به بازارى براى سودجويى تبديل كرده‌اند. آنان هم در برابر، مسيح را آشوب‌طلب و زيانبار براى مردم و مخالف امپراتورى و نيز جادوگر تبليغ مى‌كردند.

تعليمات عيسا از نرم‌خويى، آشتى، صلح، دوستى، محبت و عشق به خداوند و تمامى بندگان خدا مى‌گفت :

«خوشا به حال نرم‌خويان، زيرا آنان زمين را به ميراث خواهند برد.» انجيل متا، 5 :  3.

اينها با شريعت خشك، غيرمنعطف، سفت و سخت و خداى خشم و وحشت و دينِ ترس يهود كه خدايش فقط سختانه حفظ قوم يهود را مى‌خواهد، سازگارى نداشت و نوعى بدعت و باژگونى دينى بود.

بعد از غيبت عيسا، يهوديان عيسا را يك قدّيس يهودى مى‌دانستند كه گمراه و مجرم شد و بهره‌اى از حقيقت ندارد و فرزند خدا نيست، اما مسيحيان از اين مجرم تاريخى استوره‌ى فدا، مرگ، رستاخيز و الوهيت ساختند. به تعبير قرآن‌كريم :

( وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِکَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ ). بقره :  113 .

و يهوديان گفتند ترسايان بر حق نيستند و ترسايان گفتند يهوديان بر حق نيستند با آن‌كه آنان كتاب ( آسمانى ) را مى‌خوانند. افراد نادان نيز ( سخنى ) همانند گفته‌ى ايشان گفتند. پس خداوند روز رستاخيز در آنچه با هم اختلاف مى‌كردند ميان آنان داورى خواهد كرد.

يهوديان و مسيحيان يكديگر را به‌خاطر غرض‌ورزى باطل نمى‌پذيرند، وگرنه عيسا كه كلمه‌ى الاهى‌ست، موساى كليم‌الله را به نبوت و پيامبرى و حق‌بودن تصديق كرده است و مخالفتى با او و شريعتش نداشته است.

در نظر يهوديان، آمرزش گناهان توسط عيسا تجاوز به حاكميت الاهى بود، او با گناهكاران رفتار صميمانه داشت و با آنان بافروتنى و نرمى معاشرت مى‌كرد و به زنان بدنام اجازه مى‌داد به او نزديك شوند و دوست گناهكاران بود، مذهبى مردم‌پسند و عاميانه داشت و روز سبت را نگاه نمى‌داشت.

با اين حال كسى ترديد نداشت كه عيسا كاهن بزرگى‌ست كه مطيع شريعت الاهى‌ست. او نگه‌داشت سبت را سنت نادرست و بيرون از شريعت حقيقى خداوند و پيرايه‌ى دينى مى‌شمرد. مسيحيان اولى روز سبت را محترم مى‌داشتند تا آن‌كه در قرن چهارم، سبت به عنوان روز مقدس مسيحيان به تقديس يكشنبه تحويل يافت و دولت رم نيز آن را تأييد كرد. مسيحيان قداست و حرمت اين روز را به‌گونه‌ى معنوى و با نيايش براى خداوند و خواندن و شناختن كلام مسيح نگاه مى‌دارند، نه با ميگسارى و رقص زنان كه در سبت يهود رايج است.

استكبار و حسادت سنگين قوم يهود

يهوديان از سويى خود را نخستين دين ابراهيمى و ام‌الاديان مى‌دانستند و از سوى ديگر ادعا داشتند آخرين پيامبر و نجات‌بخش انسان‌ها از قوم بنى‌اسرائيل يعنى از فرزندان اسحاق است. آنان نه پيامبرى عيسا و مسيحيت او را پذيرفتند و نه تعليمات او را سالم گذاشتند و نه پيامبرى حضرت محمد مصطفا را، چون او از فرزندان اسماعيل نبى‌ست. اين نوعى عصبيت، فخرورزى، استكبار سنگين، خودبرتربينى و نژادپرستى قومى و عصبيت عشيره‌اى و به‌تعبير قرآن‌كريم اين انكار از سر حسادت و رشك است.

خروج نبوت از بنى‌اسرائيل نوعى عذاب و غضب الاهى به‌خاطر اصرار بر فسادهاى قومى آنها بوده. قرآن‌كريم از اين منكران چنين ياد كرده است :

( وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقآ كَذَّبْتُمْ وَ فَريقآ تَقْتُلُونَ. وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَليلا ما يُؤْمِنُونَ . وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرينَ . بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيآ أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ ) .

و همانا به موسا كتاب ( تورات ) را داديم و پس از او پيامبرانى را پشت‌سرهم فرستاديم و عيسا پسر مريم را معجزه‌هاى آشكار بخشيديم و او را با روح‌القدس تأييد كرديم. پس چرا هرگاه پيامبرى چيزى را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد، كبر ورزيديد: گروهى را دروغگو خوانديد و گروهى را كشتيد. و گفتند دل‌هاى ما در غلاف است. ( نه چنين نيست ) بلكه خدا به‌سزاى كفرشان لعنتشان كرده است. پس آنان كه ايمان مى‌آورند چه اندك‌شماره‌اند. و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد و از ديرباز ( در انتظارش ) بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‌جستند، ولى همين‌كه آنچه ( كه اوصافش ) را مى‌شناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد. وه كه به چه بد بهايى خود را فروختند كه به آنچه خدا نازل كرده بود از سر رشك انكار آوردند كه چرا خداوند از فضل خويش بر هركس از بندگانش كه بخواهد ( آياتى ) فرو مى‌فرستد. پس به خشمى بر خشم ديگر گرفتار آمدند و براى كافران عذابى خفت‌آور است. بقره : 87 ـ 90 .

به تعبير قرآن‌كريم، تحريف‌هاى سيستميك در اديان، سردمداران كافرش را در دوزخ به ( عَذابٌ مُهينٌ ) گرفتار مى‌كند. رنجِ خوارشدگى و عذاب خفّت‌آور در چهره‌ى درهم‌شده‌ى كسانى آشكارگى دارد كه بعضى از دوزخيان عفو مى‌خورند و اين تحريف‌گران اديان مى‌بينند آن دوزخيان از عذاب جهنم خلاصى يافتند اما خودشان همچنان در عذاب محبوس مانده‌اند. آنان در اين دنيا نيز صرف‌نظر از آنچه تبليغ و وانمود مى‌كنند، از اين‌كه به متن اصلى تورات دسترسى ندارند و كتابى بازنگارى‌شده در اختيارشان هست، در آزار و رنجيدگى‌اند.

موسا در دوران خود موفق به تشكيل حكومت و زمامدارىِ ناظم‌محور و مبتنى بر خود شد، ولى عيسا حكمرانى نيافت.

پادشاهىِ برحق موسا و سليمان كه بر اساس نظام فرزانگى ناظم‌محور و متوقف بر شخص آنها بود و با غيبت موقت و صغراى موسا به گوساله‌پرستى تبديل شد، نكته‌اى عبرت‌آموز در بر دارد و آن، لزوم مربى‌محورى دين است. پادشاهى سليمان نيز با مرگ سليمان زوال يافت و ادامه پيدا نكرد و پادشاهى به وصى و جانشين وى آصف‌بن برخيا نرسيد، بلكه يهودِ دستگاهمند، پادشاهى يهوديه را غصب كرد.

نظام سلطه‌ى يهود

يهود يك نظام و يك دستگاه سلطه آن هم در سطح جهانى‌ست، نه قومى و محله‌اى. نظام پادشاهى يهود چون دستگاهمند بود، به‌نام قوم يهود حتا در زمان سقوط دولت يهوديه پايدار ماند و ساقط نشد.

يهود هم خود را نظام‌واره داد و هم مسيحيتِ مهندسى‌شده توسط روحانيان و سيّاسان يهود را دستگاهمند ساخت و دين يهود و منافع دين‌مردان آن را در سايه‌ى مسيحيت و با گفتمانى مسلط بر آن تاب‌آور ساخت. يهوديان فقط كتاب مقدس را مصون از تحريف و آسمانى مى‌دانند.

رساله‌هاى پولس بدعتگزار

مسيحيت رايج، فقط مبتنى بر رساله‌هاى پولس است و استنادى جز آن ندارد. پولسِ يهودى‌زاده براى معمارى مسيحيت و تأسيس كليسا بيشترين تأثير را از يهود و از مكاشفات پيامبران بنى‌اسرائيل درباره‌ى ملكوت موعود و پادشاهى آسمان گرفت و مسيحيت را به عنوان فرقه‌اى يهودى و با اين بن‌مايه و با اشتراكات بسيار فراوانى آغازيد و سپس آن را با انديشه‌ى رستاخير و رجعت عيسا و با اقتباس‌ها، وام‌گيرى‌ها و التقاط‌هايى كه از اديان و مكاتب فكرى ديگر به‌خصوص مزديسنى ايرانى  داشت، آيينى ساخت و با بهره‌گيرى از دستگاه مديريت منسجم و الگوى سازماندهى رم به مسيحيت تاريخى و نهاد كليساى شكوهمند و پيروز تبديل كرد.

امروزه سخن از اين است كه آيا پولس عضو سازمانى تزويرى و رازورز بوده كه طرح توليت و كدخدايىِ دهكده‌ى جهانى را تعقيب مى‌كرده و بن‌مايه‌اى يهودى داشته است؟ او سرشناس‌ترين حوارى‌ست كه به مدت سى‌سال پس از اعدام يا برشدن عيسا، همه‌ى آسياى صغير، يونان و شبه‌جزيره‌ى ايتاليا را زير نفوذ تبليغى خود داشت.

پولس در خدمت سازمان سلطه‌ى يهود

بسيارى معتقدند در ميان حواريان، پولس و پترس دو يهودى بودند كه تعليمات عيسا را به نفع سازمان سياسى يهود تحريف كردند و آيين فعلى مسيحيت را پديد آوردند؛ آيينى كه برخوردار از اصالت نيست و تعليمات عيسا را دگرگون كرده است.

تعليمات عيسا فريبنده‌بودن سيره و عمل پيروان به‌ويژه خاخام‌هاى يهودى را كه برخلاف تعليمات تورات مكتوب و تورات شفاهى بود آشكار ساخت. براى همين، يهوديان كه نمى‌توانستند شخصيت حقيقى عيسا و معجزات علنى و فراوان او را انكار كنند، سياست نفوذ، دگرگون‌سازى، دگرديسى و تحريف تعليمات عيسا و شخصيت حقوقى و نبوت او را در پيش گرفتند تا بتوانند تعليمات مسيح را يا تا مى‌شود با گمراهى‌هاى عملى و سيره‌ى منحرف خود سازگار كنند يا غيرحكيمانه، نابخردانه و متظاهر و قشرى‌اش سازند تا يا براى طبقات آگاه قابل باور نباشد يا حقيقت آن در لايه‌ى ايمانى سطحى و كاذب پوشيده و پنهان شود و به محاق، غفلت و فراموشى رود.

يونانى‌مآبى پولس

متهم اصلى اجراى سياست تخريب و دگرديسى‌سازى بنيادهاى دين عيسا، پولس است. با استناد به نامه‌هاى رسولان، پولس براى اين كار در حدود دهه‌ى پنجاه ميلادى يونان را برمى‌گزيند. او نخست شهرى در يونان را هدف قرار مى‌دهد كه نامش قرنتس است.

قرنتس، به درآمد بسيار، خوشگذرانى، فراوانى تن‌فروش‌ها، رواج گناه فحشا، خيانت، رهايى و بى‌بندوبارى جنسى، معشوقه‌بازى و معاشرت با فاحشه‌ها و تن‌فروش‌ها و پى‌آمد آن بيمارى‌هاى آميزشى و نيز به شهرى عارى از حادثه و مسايل پيچيده از لحاظ سياسى و دولتى شهره بود.

پولس در ابتدا موفقيت خوبى براى جذب افراد خوشگذران به مسيحيتى يونانيزه‌شده دارد كه عيسايش بار تمامى گناه مردمان را به دوش گرفته و مسئوليت گناهان همه و كيفر آنها را به خود پذيرفته است و ديگر كسى در اين شهر عافيت‌زده و سرخوش از ثروتِ سرشار از اين‌كه مرتكب گناه شده است، وجدانش به درد نمى‌آيد.

مبارزه با مبشّران ديگر

پولس بعدتر در اين شهر با مقابله‌ى مبلغان و مبشّران مسيحى و قرائت ديگرى از مسيحيت متمايز از قرائت خود مواجه مى‌شود. او چنين مبشّرانى را عهد عتيق مى‌خواند. پولس رقيبان مبشّر و مسيحى‌اش را چنين توصيف مى‌كند :

« رسولان دروغى، متقلبانى كه خود را رسولان مسيح جلوه داده‌اند، دلالان كلام خدا، كسانى كه روش‌هاى مرموز و ننگينى دارند، دورويان مزوّر، ازخودراضى هستند و به خود مى‌بالند، دلايل افتخارشان همه ظاهرى‌ست. »

اين بدان معناست كه پولس از چنان نفوذ و مقبوليت عامى برخوردار بود كه مبشرى نمى‌توانست عليه او اقدام كند، وگرنه با عدم تأييد پولس سركوب و منزوى مى‌گرديد. پولس نخستين كسى‌ست كه مسيحيت به معناى تعليمات خود را به قرنتيان ( يونان ) و بعد به تسالونيكيان ( در بالكان، سالونيكى در يوگسلاوى ) مى‌رساند.

سالونيكى شهرى با موقعيت استراتژيكى و بازرگانى‌ست و آن را بندرى براى تمامى كشورها و چهارراه تجارتى مى‌دانند. شهرى كه عارى از فرهنگ و دانش بود و پولس آن را مركز نشر و اجراى طرح توسعه‌ى مژده‌ى مسيحيتِ مهندسى‌شده و عامل مهار مسيحيان قرار داد.

مسيحيان نخستين اعتقاد داشتند براى مسيحى‌شدن بايد نخست يهودى گرديد و شريعت موسا را پذيرفت، ولى پولس با اين رسم مخالفت كرد و اعلام كرد براى مسيحى‌شدن لازم نيست نخست يهودى شد و بدين‌گونه ميان مسيحيان و يهوديان مرز نهاد. فرقه‌اى از يهوديان اعتقاد داشتند يهوديت امرى خونى و نژادى‌ست و هركسى نمى‌تواند يهودى گردد.

پولس به آنان كه به نظام خانواده چندان پايبندى نداشتند از طرفى مى‌گفت تجرد يا ازدواج اهميتى ندارد و تنها وابستگى و تعهد به عيسا حائز اهميت است و از سوى ديگر اگر كسى ازدواج مى‌كرد، ازدواج وى غيرقابل فسخ بود.

وابستگى و ايمان به مسيح درونى

پولس، مسيحيان را به تمامى وابسته به مسيح برساخته‌ى خود ساخت، به‌گونه‌اى كه پيروان وى مى‌پنداشتند مسيح در آنان زندگى مى‌كند.

تفاوت ميان عقل و ايمان

پولس در نامه‌هاى خود لحنى تورات‌گونه دارد و اصول يهوديت را در آنها آورده و براى اين كار و طراحى سازواره‌ى مسيحيت، برنامه‌اى منسجم و از پيش‌طراحى‌شده داشته است. وى ميان عقل‌ورزى و حكمت با ايمان و دين تمايز گذاشته است تا كسى جسارت اين را نداشته باشد با نقادى خرد به ساحت نظام برساخته‌ى او نزديك شود و تناقض‌هاى او را كشف كند. وى مى‌گويد :

« جهان از حكمت خود به معرفت خدا نرسيد. » اول قرنتيان :1  21 .

او به مغالطه ميان روش فلسفى و عقل‌ورزى با انديشه‌ى مسببان تصليب مسيح ـ بر فرض هم كه فلسفه‌ورزى كرده و با اصول عقلى به محاكمه‌ى مسيح پرداخته باشند ـ  اين‌همانى برقرار مى‌كند و فلسفه و روش فلسفى را با خطاهاى فيلسوف در مقام عقل‌ورزى يكسان مى‌شمرد و مى‌گويد :

« احدى از رؤساى اين عالم آن ( حكمت ) را ندانست، زيرا اگر مى‌دانستند، خداوند جلال را مصلوب نمى‌كردند. » اول قرنتيان :2  8 .

از زندگى پولس اطلاعاتى در دست نيست و معلوم نيست چگونه به خدمت انجيل درآمده است، اما وى مركز ثقل مديريت بشارت عيسوى و سخنگوى مسيحيت و ناظر بر تبليغ مبشّران و فعاليت‌هاى آنان مى‌گردد، به‌گونه‌اى كه مبشّران و نوشته‌هاى آنان بدون نظارت و تأييد وى رسمى و شرعى نمى‌گرديدند.

خداوند ناميدن عيسا

پولس نخستين كسى‌ست كه برخلاف يهوديان، عيسا را پسر خدا، بلكه خداوند مى‌نامد كه بشريت را از انسان مى‌گيرد و به او الوهيت مى‌بخشد. در نظرگاه او يهوديان چنين فيضى را كُشته‌اند.

پولس مسيحِ كليسا را آميخته به تصاويرى خيالى آفريد كه با عيساى نبى بيگانگى و تقابل بسيار دارد.

قرآن‌كريم فرزندپندارى براى خداوند را اين‌گونه رد مى‌فرمايد :

( بَديعُ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ ). انعام :  101 .

پديدآورنده آسمان‌ها و زمين است. چگونه او را فرزندى باشد در صورتى‌كه براى او همسرى نبوده و هر چيزى را آفريده و اوست كه به هر چيزى داناست.

اگر خداوند فرزندى داشته باشد، فرزند نمى‌تواند در رتبه‌ى پدر باشد، زيرا خداوند بديع و نوآور است و در آفرينش و تجلى خود، مانند خود را نمى‌آفريند و توليد مثل ندارد. چون خداوند بى‌همتا بديع و خلّاق است نمى‌تواند نه همسر و نه فرزندى همذات، برابر و شريك خود داشته باشد و هر فرضى نزول در تعين و ظهور دارد كه اوج آن از ظهور انسانى احديت فراتر نمى‌رود. به‌خصوص كه عيسا از مادرش در اين ناسوت و بعد از آفرينش، آشكارشدگى و تنمندى دارد و از مرتبه‌ى واحديت فراتر نرفته است. بله مى‌شود حقيقت حق‌تعالا را با شاعرانگى پدر عيسا خواند.

طرح تثليت مسيحيت در عين همذاتىِ سه اقنوم و گوهر، معقول و فلسفى نيست. ثالوث، پندارِ بشرى سفسطه‌گر و معارضِ دين الاهى بوده كه مقام بلند و رفيع معنوى حضرت عيسا را به پندار الوهيت به دگرديسى كشانده است.

اشراقى و فرهمند نبودن پولس

پولس، فرزانگى و اشراق و نظام وحيانى يا دست‌كم مغانى معنوى و محبوبى را نمى‌شناسد و طرحى خردستيز و مشتت، در تحريف عيسا آورده و مصداق بارزى از تزوير دينى و به تعبير نيچه دجّال شده است. او عيسا را به هيچ‌وجه خردمند و فرزانه يا صاحب وحى الاهى و محبوبىِ خداوند توصيف نمى‌كند. در واقع پولس فرقه‌ى مذهبى تازه‌اى را در ساختار سازمان‌يافته‌ى مبشّران در خدمت منافع يهود پديد آورد تا يونانيان و ديگر مناطقى را كه تعصب دينى و مذهبى ندارند، به تسلط يهود درآورد و به رسم دنياخواهى يهوديان، به نام جمع‌آورى اعانه، ثروت و مواهب فراوانِ آن مناطق را در خدمت نهاد كليساى غرض‌ورز يهوديه بگيرد كه به اسم كليساى مسيحى‌ست، اما به كام دنياخوارى يهود است؛ همانگونه كه در يهود، ثروت و نفوذ با هم ارتباط وثيق و گسست‌ناپذيرى دارند.

پولس در نامه‌هاى خود تا مى‌توانسته كمتر از مسيح، گفته‌ها، سيره و رخدادهاى او گفته و به عكس تا توانسته زمان را در ضيق، تنگنا و آخرزمانى دانسته است و چنان از حوادثى جزيى گفته كه اطلاعات آن براى مسيحيان امروزى ناكارآمد است. او خود را فرد آزادى معرفى كرده كه هرچيزى براى او جايز است ( قرنتيان :6 12 ). او با آن‌كه از گذشته‌ى خود چيزى نمى‌گويد، خود را يك يهودى دانسته است :

« آيا آنان يهودى هستند؟ بسيار خوب! من هم يهودى هستم. » :11 21، :12  10.

پولس در رساله‌اى به تماميت‌نداشتن كليساى خود اعتراف كرده و آورده است :

«دانش ما ناقص است، آگاهى ما درباره‌ى آينده كاستى دارد، وقتى آن كه كامل است بيايد، ناقص منسوخ خواهد شد. »

پولس كه فرزانگى و فرجام‌بينى نداشت، نهايت به امپراتورى رم پناه برد و در همان‌جا به قتل رسيد.

دولت رم نمى‌توانست مسيحيان را بپذيرد؛ زيرا آنان بر اساس باورهاى خود سزار را به عنوان خداوند دعا و نيايش نمى‌كردند و شركت در مراسم خاص امپراتوران و خدايان را نمى‌پذيرفتند و امپراتور رم مسيحى‌بودن را يك جرم سياسى تلقى كرد. اين در حالى بود كه آنان براى شنيدن موعظه‌هاى روحانيان مسيحى و انجام مناسك، در مراكزى خاص گرد هم مى‌آمدند. خاستگاه شايعه‌ى آدم‌خوارى و اتهام زناى با محارم كه بسيارى از مردم آن را تا دوره‌ى نوزايى و ظهور پروتستان باور كرده بودند، اين مراكز بود.

دين تلفيقى و اقتباسى پولس

مسيحيت پولسى، دينى تلفيقى‌ست از مزدَيَسنى و الاهيات هلنيسم بر پايه‌ى تعليمات يهوديان و خواسته‌ها و آمال و سفارش‌هاى بعضى از احزاب دولت يهوديه كه روايت حكومتى و سازمانى را به‌جاى دين مسيح جعل كرده است.

تنگناى دولت يهوديه

مسيحيت پيش از آن‌كه دينى جهانى شود، به شدت در تنگناى دولت يهوديه بود و با محدوديت‌هاى يهودى و در چنبره‌ى خاخام‌ها و با خواست و اراده‌ى آنها شريعت يهودى و ظواهر و شعاير زردشتى‌گرى انحرافى گرفت و مسيحيت شد؛ مسيحيتى كه عيسا و تعليمات او هيچ‌گونه مزاحمتى براى بقاى يهود نداشته باشد. اين دين محدود و گرفتار بايد خواسته‌هاى سرداران پرنفوذ رومى را نيز در ساختارى نو و مردم‌پذير بقا مى‌داد و افزون بر اين سفارش‌ها، آيين‌هاى بدعتيان ايرانى و گنوسى نيز در آن رخنه كردند. دين تلفيقى نيز حتا اگر خاستگاه وحيانى داشته باشد، تلفيق، وام‌گيرى، التقاط و رازورزى‌هاى ابهام‌آلود، آن را به تحريف و فساد مى‌كشاند و قاتلِ خاستگاهِ خود مى‌گردد.

ايمان سلطه

كشيشان كليسا در روندى تاريخى بسيارى از آداب و رسوم مذهبى را كه پيش‌تر رايج بود به مسيحيت وارد كردند و از آنها ايمان ساختند. آنان پيروان را به اين ايمان برساخته و پرستش روحانيان مسيحى با اقتدارگرايى كليسا و زور گيوتين و چهارميخ سوق دادند.

در فضاى اقتدارگراى ارباب كليسا هركسى كه از ايمان مسيحى روى مى‌گرداند يا تثليث‌ستيز مى‌گرديد، اگر هم زنده مى‌ماند و به قتل نمى‌رسيد، فقر و زندگى ضيق و سخت وى حتمى بود. در اين دوران، كليسا بر ايمان پايه داشت و فلسفه و عقلانيتى بالاتر از اين ايمان فرض نمى‌شد و ايمان مسيحى تنها فلسفه‌ى معتبر بود؛ فلسفه‌اى كه مدعى‌ست اگر كسى بخواهد خداى حقيقى را با تجربه‌ى شخصى خود بشناسد، تنها راهش عيساى مسيح است و ديگر اديان تنها طريقى به‌سوى خدا و همواره در مسير هستند و برخوردار از غايت و مقصدِ طريق و بهره‌مند از خود خدا نمى‌باشند.

بوديسم

مهندسى مسيحيت بر پايه‌ى تلفيق اديان پيشين بوده است. اگر پيروان بودايى اعتقاد داشتند بودا گناهان آنها را عهده‌دار شده و همه پاك مى‌شوند، مسيحيان نيز باورمندند عيسا بر صليب و فدا شد تا غضب خداوند فرو نشيند و گناه همه بخشوده گردد. استوره‌ى مرگ خدا و رستاخيز او در آيين‌هاى پيشامسيحيت مانند آدونيس، آتيس و اُزيريس بوده است[1] .

شباهت بعضى از باورهاى كليسا به فرقه‌ى مهايانا يا بودائيان شمال قابل تحقيق است. اگر بودا حقيقتى‌ست كه متجسد و هيكلدار شده و كالبد يافته و پسر خداست، عيسا كلمه‌اى‌ست كه تنمند شده و يگانه پسر خداست.

فلسفه‌ى ودايى هند

آموزه‌ى تثليث و سه‌گانه‌پرستى، در سرودهاى وداها آمده است. در متون مقدس آيين هندو (ودا = وديك ) از خداى هندوها به پدرى ياد شده كه بندگان را به وجود آورده و ديگر ايزدان نام‌ها و اوصاف مختلف خداى واحد است.

بر اساس فلسفه‌ى ودا، در جهان يك روح مطلق و مجرد وجود دارد كه از ازل بوده و تا ابد خواهد بود. اين گوهر ازلى به‌وسيله‌ى خود، فعل خويش را جلوه‌گر مى‌كند. اين سه خدا به زبان سنسكريت تريموتى يا تثليث ناميده مى‌شوند.

خدايان سه‌گانه‌ى هندوها عبارت است از: خداى برهما ( خالق پديده‌ها)، خداى ويشنو ( حافظ پديده‌ها) و خداى شيوا ( نابودكننده و هلاك‌گر پديده‌ها ).

هندوها به اين سه خدا به‌گونه‌اى اعتقاد دارند، اما بعضى ويشنوئيسم‌اند كه به عظمت ويشنو اعتقاد دارند و گروهى ديگر شيوائيسم كه براى شيوا اعتبار زيادترى قائل مى‌باشند.

هر آنچه مورد پرستش هندوهاست، همه مظاهر خداى عظيم و يگانه‌اى‌ست و تمامى صورت‌هايى از يك پيكر قدرت واحد غيبى‌اند كه با چشم سر براى لطيف‌بينانِ لطيف‌مصرف قابل رؤيت است و چشم سر بيش از قلب باطنى مى‌تواند آن را مشاهده كند و رؤيت به قلب براى ضعيفان راه است.

خدايان چندگانه همه شبح از يك خداى واقعى‌اند و آنها وحدت وجودى دارند. تمامى پديده‌ها اعم از افراد بشرى، حيوانات و نباتات، ذراتى‌اند كه كالبد عظيم الوهيت جهانى را تشكيل مى‌دهند.

اين جهان و آن‌چه در آن است و به ظاهر امورى حقيقى مشاهده مى‌شوند، در باطن شبحى و خيالى بيش نيستند و همه ممكن و سايه‌اند. اين صورت‌هاى دنيايى روزى محو خواهد شد و هيچ چيزى دايمى نيست و تنها «برهما» يعنى روح مطلق و غيرقابل وصف كه خداى هندوان است، پابرجا و پايدار است.

اين باور ودايى ـ يعنى باور به اين‌كه ذات خداوند واحد و يگانه است، اما طرح تثليث و پدربودن خداوند يكتا و كالبدبودن دنياى مادى و جهان طبيعت براى خدا به قدوسيت خداوند آسيبى نمى‌رساند ـ به تعليمات كليسا و آموزه‌ى تجسم وحى الاهى و مولود از خدا نزديك است.

زردشتى‌گرى تحريفى

جانشينان و سربازان اسكندر در دوره‌ى سلوكى و اشكانى ( دو قرن قبل از ميلاد مسيح ) زردشتى‌گرى تحريفى را از ايران به اروپا بردند و اين دين، گستره‌اى به وسعت جزاير بريتانيا و انگلستان تا درياى سياه از اروپا را فرا گرفت و تا اواخر قرن چهارم ميلادى همدوش آيين مسيح در اين نواحى، داراى پيروانى بود. بنابراين قرائت غربى زردشتى‌گرى، بزرگ‌ترين مخالف مسيحيت تا پايان قرن چهارم ميلادى بوده است. بايد توجه داشت گسترش مسيحيت نه از زادگاه عيسا كه از رم روى داده است.

بسيارى از اعتقادات و آيين‌هاى مسيحيت با زردشتى مشابه و از آن اقتباس شده است و مسيحيت تصويربازسازى‌شده از مزدَيَسنى و تلفيق با رخدادهاى زمانه و روايتى به‌روزشده و متناسب با شرايط جامعه‌ى عيساست.

مشخصه‌هاى بسيارى از دين مزديسنى تحريفى به مسيحيت وارد شده است. از آن جمله طرح سه فرشته‌ى داور يعنى ميترا، سروش و رشنو و نيز شعار سه‌گانه‌ى زردشتيان و سپاس پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك است كه با تثليث مسيحيان ( خداى پدر، خداى پسر و روح‌القدس ) هماهنگ است. مسيح همچون فروزه‌هاى زردشتى از جمله ميترا واسطه‌ى انسان در ملكوت خداست.

در مزديسنى، هاله‌ى خُوَرِنَه و فر در اطراف سر افراد نيكوكار بيشتر است، در نگاره‌هاى مسيحى نيز هاله‌اى از نور در اطراف سر قديسان كشيده مى‌شود.

مغان ايرانى لباس‌هاى سرخ يا سفيد مى‌پوشيدند و رنگ سرخ از رنگ‌هاى تمدنى آنهاست. شِوى يعنى پيراهن مقدس زردشتيان، به رنگ روشن و زنده‌ى سرخ است .
رنگ سرخ نماد ايزدمهر و ميترا و رنگ آتش است. تاج‌بخشى به پاپ و كاردينال‌ها در كليسا با لباس سرخ انجام مى‌شود.

بيست‌وپنجم ماه دسامبر مطابق با شب يلداى زردشتيان توسط مسيحيان به نام تولد مسيح و روز كريسمس قرار داده شد. كريسمس  به معناى جشن مسيح به مناسبت تولد عيسا در 25 دسامبر ( برابر با 4 دى ) و هفت روز پس از آن، جشن اول سال ميلادى، برابر با 11 دى به نام جشن شب ژانويه برگزار مى‌شود. ايرانيان در شب يلدا خواستار ظهور رهبر بزرگ و فرهمند براى وصول به رستگارى بودند. يلدا به معناى زادن است.

ميتراپرستى

مسيحيان تعميدى شبيه تعميد ميتراپرستان و هم روزه‌اى شبيه روزه‌ى آنان دارند و مبادى اخلاقى مسيحيان همانند تعاليم اخلاقى آنان است.

روميان باستان روز يكشنبه را در بزرگداشت خداى خورشيد ( سول = Sol ) جشن مى‌گرفتند و مسيحيان اين روز را روز تعطيل خود قرار دادند. سول وظيفه‌ى بسيار مهم محافظت از امپراتورى را بر عهده داشت كه هم خود بيناى كل است و هم بينايى به آفريدگان مى‌دهد. نهايت امپراتور كنستانتين كه خود نيز نيايشگر سول اينويكتوس ( Sol Invictus = خورشيد شكست‌ناپذير ) و خدايى بود كه در گذر زمان خداى فرمانرواى پانتئون ( بتخانه ) يا مجموعه خدايان رومى شده بود، با ادعاى مكاشفه‌ى خدايى و ديدار با روح‌القدس، با فرمان ميلان، دين مسيحيت را به رسميت شناخت. حمايت او از دين مسيح فقط سلطنتى نبود و خود او نيز به مسيحيت اعتقاد داشت. او مسيحيت را مورد پشتيبانى قرار داد تا بتواند به‌جاى ميتراپرستى سرداران منهزم و شكست‌خورده‌اش از سرداران ساسانى، يك اقليت دينى بومى را در برابر دين ساسانيان رسميت بخشد و با يكپارچه‌سازى و يكتانمودن اين سرداران، آنان را شكست‌ناپذير سازد. تدبير استفاده از قدرت كليساى مسيحى و حمايت از آن، زمينه
را براى اعمال استبداد دينى كنستانتين پارسا فراهم آورد تا بتواند در امور دينى مردم دخالت كند. او رم را با استفاده از دين مسيحى، يكپارچه و متحد ساخت و امپراتورى خود را پايدار نگه داشت ؛ اگرچه مسيحيت وى نه مسيحيت عيساى ناصرى كه مسيحيتى مقلوب از ميتراپرستى‌ست كه عناصر مهم ميتراپرستى را مسيحى‌سازى كرده است.

هلنيسم حاكم بر رم جاى خود را در سده‌ى نخستين ميلادى به ميتراپرستى غربى داد كه ويژه‌ى سرداران و مردان جنگى بود. رم بدين‌گونه مى‌خواست فرهنگ خود را بر يونانيان مسلط سازد، ولى خود در جنگ‌هاى ميان رم و ايران، با شكست‌هاى پياپى مغلوب گشت.

رسمى و حكومتى شدن مسيحيت

مسيحيت در سال 383 ميلادى آيين رسمى امپراتورى رم شناخته شد. در اين صورت هم زور دولت در خدمت كليسا به عنوان سازمانى الاهى قرار گرفت و شمشيرى شد عليه مخالفان و هم كليسا و مذهب در خدمت دولت و خواسته‌هاى آن درآمد. مسيحيت، براى مردمان نيز جاذبه داشت، زيرا عيسا را با صفت‌هاى اخلاقى و منجى مهربان، مُحسن و بخشايشگر گناهان افراد و خداى محبت و عشق معرفى مى‌كرد كه پيروانش روزى با او زنده خواهند شد و به دنيا رجعت مى‌كنند و در بهشت نيز جاودانه خواهند بود. بدين‌گونه مسيحيان كه رقيب ميتراپرستان بودند، عامل سركوب، محاق و نابودى كيش مهر در سده‌ى چهارم ميلادى شدند و با اقبال توده‌هاى ضعيف، فرهنگ غالب و مسلط گرديدند.

دين مسيح با سازماندهى رسولان و حمايت سيستميك امپراتوران رم و جنايت‌هاى پاپ‌ها كه دين‌هاى رقيب را هدم و نابود كردند، دين غالب بر اروپا گرديد. آنان تمامى معابد و پرستشگاه‌هاى اديان ديگر را غارت و تخريب كردند و كليسايى بر آن ساختند. با مسلمانان در جنگ‌هاى صليبى و در مستعمرات آفريقايى و آمريكايى خود نيز همين كردند.

در اواخر قرن چهارم ميلادى با مسيحى‌شدن « كنستانتين  » امپراتور رم و رسميت‌يافتن اين آيين، اروپاييانى كه زير نفوذ او بودند يا مسيحى شدند و يا به آيين التقاطى مانى ( 216 م ـ 277 م ) گرايش پيدا كردند و ميتراپرستى غربى فراموشى گرفت.

آينده‌ى مسيحيت

مسيحيتِ مردمى به‌خصوص با زيرساخت تعاليم اخلاقى عيسا و بنياد عاطفى كه دارد، هم دينى ماندگار و هميشه‌زنده و داراى پيروان فراوان و مسلطى‌ست و هم همواره بر گروه‌هاى كفر برترى خواهد داشت. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسى إِنِّي مُتَوَفِّيکَ وَ رافِعُکَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ ). آل‌عمران :  55.

( ياد كن ) هنگامى را كه خدا گفت اى عيسا من تو را برگرفته و به‌سوى خويش بالا مى‌برم و تو را از ( آلايش ) كسانى كه كفر ورزيده‌اند پاك مى‌گردانم و تا روز رستاخيز كسانى را كه از تو پيروى كرده‌اند فوق كسانى كه كافر شده‌اند قرار خواهم داد، آنگاه فرجام شما به‌سوى من است. پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى‌كرديد، ميان شما داورى خواهم كرد.

مسيحيت گفته‌شده كه ابدى‌اند مردمان مسيحى‌اند، نه سازمان كليسا كه هم‌اينك نيز به‌خاطر وفور نارسايى‌ها، ضعف علمى و فسادش، پايگاه مردمى و مقبوليت اجتماعى ندارد و در حال اندراس است تا چه رسد به آينده كه شاكله‌اى مه‌آلود، آن‌هم به مدد ثروت‌اندوزى سرشارش خواهد داشت، نه به‌خاطر حقانيت علمى و محبوبيت دينى.

[1] – ر. ك   : كارپنتر، هامفرى، عيسا، ترجمه‌ى حسن كامشاد، تهران، طرح نو، چاپ دوم، 1381. او در اين كتاب،تناقض‌هاى ميان عهدين و نيز ميان متون عهد جديد را آورده است.

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فوتر بهینه‌شده