در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

آزادسازی ذهن از اسارت قضاوت‌ها؛ تأملی عرفانی در مدیریت آگاهی و انرژی‌های ربوبی

چکیده: در این مقاله، به واکاوی نقش ذهن و مغز در ایجاد ترس و شکل‌دهی تصمیمات قهری پرداخته می‌شود و در پرتو عرفان ولایی و معارف ربوبی، مسیر رهایی از این ساختارهای درونی بررسی می‌گردد. نوشتار حاضر، با بیانی علمی‌ـ‌عرفانی، نشان می‌دهد که چگونه انسان می‌تواند از طریق اتصال به انرژی‌های الهی و تطهیر باطن، به آگاهی‌های آزاد و خلاق دست یافته و با ترک طمع، به سلامت معنوی و گشودگی قلبی برسد. متن در عین پایبندی به زبان فاخر و فنی، هیچ‌یک از عناصر معنایی گفتار اصلی را حذف نکرده و به‌گونه‌ای بازچینی شده است که قابلیت نشر در مجلات تخصصی حوزه عرفان نظری و فلسفه دین را دارد.

صدای مرتبط این نشست:

جلسه یازدهم : شروع عاشقی

مقدمه: ذهن انسان، در پیوندی ژرف با مغز، سازوکاری دفاعی دارد که بر مبنای تجربیات پیشین، به تولید ترس، قضاوت و تصمیم‌های سریع می‌انجامد. این قضاوت‌ها، اگرچه به‌ظاهر نقش محافظ را ایفا می‌کنند، اما در عمل، انسان را از زیست آزادانه و عاشقانه بازمی‌دارند. هنگامی‌که مغز در مواجهه با فردی که پیش‌تر موجب آسیب بوده است، بخش‌های خاصی از آگاهی را فعال کرده و فرد را در وضعیت تدافعی فرو می‌برد، فرصت گشودگی وجودی از او سلب می‌گردد. ذهن، مجوز معاشقه با زندگی را نمی‌دهد، زیرا از منظر مغز، زیستن در مقام عشق، با خطر همراه است.

ذهن، نه‌تنها در تولید ترس، که در ترشح هورمون‌هایی نیز نقش دارد که تصمیم‌گیری‌های قهری را سامان می‌دهند. در چنین فضایی، انسان دیگر کنشگر آگاه نیست، بلکه تابع الزامات فیزیولوژیکی و روانی خویش است. برای شکستن این مدار جبر درونی، چاره‌ای نیست جز اتصال به انرژی‌های ربوبی و الاهی.

انرژی‌های ربوبی، نیرویی هستند که اگر در حیات فرد جاری شوند، امکان ایستادگی در برابر عملکردهای خودکار ذهن را فراهم می‌کنند. در این صورت، انسان می‌تواند ذهن را نه تنها کنترل، بلکه مدیریت کند؛ آگاهی‌های ذهنی را ترک کرده و به آگاهی‌هایی از ساحت‌های بالاتر دست یابد؛ آگاهی‌هایی که می‌توانند سرچشمه صدها جلد کتاب و نظام‌های فکری نوین باشند. نویسنده‌ای که در جریان این آگاهی‌های آزاد قرار دارد، با هر اثر خود فلسفه‌ای تازه می‌آفریند، زیرا در قبض گذشته‌ی فکری خود اسیر نیست.

در مسیر رهایی، باید به لایه‌های درونی وجود پرداخت. درون انسان، همچون معدنی نهفته است که گنجینه‌هایی از نور و معنا را در خود دارد؛ اما این معدن، در زیر لایه‌هایی از خاک، فراموشی، قضاوت، هراس و وابستگی به موقعیت‌ها مدفون شده است. آزادسازی این لایه‌ها، نیازمند انفجار درونی است؛ انفجاری که نه ویرانگر، بلکه آفریننده است.

این انفجار باطنی، از گذشتن از موقعیت‌ها آغاز می‌شود: از آبرو، از وابستگی به قضاوت دیگران، از ترس از تهمت. هر گام که انسان در این مسیر برمی‌دارد، لایه‌ای از آلودگی را می‌زداید. چنین انسانی، در سلوک ترک طمع قرار می‌گیرد؛ نه‌فقط طمع مالی، بلکه طمع به شهرت، قدرت، و تأیید.

نتیجه چنین تطهیری، ظهور قلبی باز، ذهنی آرام، و روحی خلاق است. انسان، با ترک قضاوت‌های ذهنی، به مقام آگاهی عاشقانه می‌رسد؛ آگاهی‌ای که در آن، هر تصمیم، نه محصول اجبار ذهن، که ثمره‌ی معاشقه‌ی با زندگی است. او دیگر در جنگ با دیگری نیست، در ستیز با موقعیت‌ها نیست، بلکه در جریان حکم الاهی زیست می‌کند.

این متن، کوششی است برای نشان دادن امکان چنین زیستی: زیستی در بسط، در گشودگی، در رهایی از قبض ذهن، و در اتصال به اسم رب، که منشأ انرژی‌های ناب و سلامت معنوی است. این مسیر، البته ساده نیست و نیازمند مرگ تدریجی خویشتن کهنه است؛ اما در پایان، انسان را بدل می‌سازد به خالق معنا، واسطه رزق، و بسط‌دهنده ظهورات الاهی.

نتیجه‌گیری: در زیست عرفانی، رهایی از ذهن شرط بنیادین وصال به آگاهی شهودی است. ذهن، اگرچه ابزار ضروری شناخت و ادراک است، اما در صورت عدم مراقبه، بدل به زندان نفس می‌گردد. انسان تنها زمانی می‌تواند به میدان انرژی‌های پاک الهی دسترسی یابد که از قضاوت‌های ذهنی، وابستگی به گذشته، و ترس از آینده آزاد گردد. تنها با تجربه‌ی مرگ تدریجی نفس و ترک طمع و قضاوت، راه برای گشودگی باطنی و خلق موقعیت‌های نو مهیا می‌شود.

کلیدواژگان: ذهن، آگاهی، انفجار باطنی، انرژی ربوبی، قضاوت، طمع، سلامت معنوی، عرفان ولایی

مقدمه: انسان و مسئله‌ی خسران

برای آنکه انسان در مسیر زندگی دچار خسران و زیان نشود، و بتواند خود را از سطحی‌نگری و زندگی روزمره و عادی فراتر ببرد، نیازمند «صبر» و «بردباری» است.
برای گذر از زندگی‌ای که ذهن به آن عادت کرده، به صبری پیوسته و بردباری آگاهانه نیازمندیم؛ صبری که نه‌تنها باید در درون هر فرد شکل بگیرد، بلکه باید آن را به دیگران نیز توصیه کند، و همچنین از دیگران بخواهد که او را به صبر توصیه نمایند.


رقابت و تصادم در زندگی دنیوی

زندگی دنیوی، زندگی‌ای رقابتی است؛ عرصه‌ای که در آن تصادف‌ها، تصادم‌ها، و رویدادهای پیش‌بینی‌ناپذیر رخ می‌دهد. این وقایع می‌توانند انسان را از مسیر خود منحرف کرده و مانع رسیدن او به اهدافش شوند.


صبر به عنوان بنیان تحول ذهنی

گفته شد که برای رسیدن به قلب و رهایی از عادات ذهنی، انسان باید چندین سال بر خود بکوبد. این «کوبیدن ممتد» بر خویش، تنها با صبر ممکن می‌شود.
کوبیدن بر خود یعنی اینکه انسان به خود طمع نورزد، و در پی رسیدن به چیزی از خود نباشد. همچنین، نباید تلاش کند که توسعه‌ی فردی را صرفاً با ابزار ذهنی و یافته‌های محدود ذهنی دنبال کند؛ زیرا ذهن، در ماهیت خود، محدود است.


محدودیت ذهن و انسان ناسوتی

انسان ذهنی و تنانه، ظرفیتی محدود دارد، و این ظرفیت محدود در فرصت کوتاه زیست ناسوتی، نمی‌تواند انسان را به رشد حقیقی برساند. در چنین شرایطی، همان خسران و زیانی که در سوره‌ی «عصر» به آن اشاره شده، بر انسان عارض می‌شود و در آن گرفتار باقی می‌ماند.


عمل صالح، راه رهایی از خسران

برای خروج از خسران، انسان باید به «عمل صالح» بپردازد. این عمل شایسته باید از همان ابتدای روز، هنگام بیدار شدن از خواب، به خود یادآوری، تلقین و تذکر داده شود.
بهترین عملی که انسان می‌تواند هر صبح به خود یادآوری کند، این است: از خویش عبور کند و به خود طمع نورزد. این یعنی «ترک طمع».


شرط ترک طمع: تملک خود

برای آنکه انسان بتواند طمع به خود را ترک کند، ابتدا باید «خودی» برای او محقق شده باشد.
تقلید، که به‌معنای پیروی بی‌چون‌وچرای انسان از دیگری است، این تملک را از بین می‌برد. وقتی فرد بدون داوری، یک شخص را تمام و کمال می‌پذیرد، و نسبت به او تعصب و تصلب می‌ورزد، در واقع تمام حواس، آگاهی و اراده‌ی خویش را تعطیل کرده و به دیگری می‌سپارد.


نقد تقلید و تصلب ذهنی

چنین تقلیدی انسان را به‌جایی نمی‌رساند. تقلیدی که به تصلب منجر می‌شود، فرد را در وضعیت «قبض» قرار می‌دهد.
تصلب به‌معنای سلب حرکت، رشد و بسط است. انسان متصلب، دچار بستگی می‌شود، و دیگر برای رشد خود تلاش نمی‌کند. تمامی حواس، آگاهی‌ها و اراده‌ی فرد تعطیل شده و تنها آنچه فرد مرجع می‌گوید، ملاک قرار می‌گیرد.


ظاهرگرایی و محرومیت از باطن

تقلید، به‌خصوص اگر بدون پشتوانه‌ی عقلی باشد، فرد را به ظاهرگرایی سوق می‌دهد. ظاهرگرایی یعنی محروم شدن از باطن.
و از آنجا که باطن، آغازگاه ایمان است، در نتیجه فردِ مقلد، به ایمان نمی‌رسد. سوره‌ی «عصر» می‌فرماید: إلّا الّذین آمنوا، یعنی برای رهایی از خسران باید به ایمان رسید.


ایمان، ثمره‌ی آگاهی و داوری

ایمان، بدون معرفت و آگاهی تصدیقی به‌دست نمی‌آید. تقلید تنها آگاهی تصوری می‌آورد، نه آگاهی تصدیقی.
در تقلید، انسان خود در پی داوری و انشای حکم نیست؛ بلکه پذیرنده‌ی مطلق احکام دیگری است. ایمان، پیش از آنکه امری قلبی و عملی باشد، نیازمند قضاوت آگاهانه است. انسان باید بتواند بگوید: این درست است یا نادرست؟ این حق است یا باطل؟


تقلید و فقدان رشد فردی

در تقلید، ایمان شکل نمی‌گیرد، زیرا تقلید فاقد داوری، فاقد تصدیق و فاقد تحقیق است.
تمامی درب‌های آگاهی، درب‌های قلب، و دریچه‌های باطن در تقلید بسته می‌شود. چنین فردی هیچ موقعیت تازه‌ای را تجربه نمی‌کند، هیچ فرد جدیدی را نمی‌بیند، و تنها روی یک نفر یا یک مسیر خاص تصلب پیدا می‌کند.


تقلید و تضعیف اراده

مقلد، همواره از مرجعی که تقلید می‌کند ضعیف‌تر است. این فرودستی همیشگی، اراده‌ی فرد را سرکوب می‌کند و مانع رشد او می‌شود.
در تقلید، اراده شکوفا نمی‌گردد؛ بلکه تمامی استعدادها مسدود و بلوکه می‌شوند. چنین وضعیتی با رشد و توسعه‌ی فردی در تضاد است، چرا که رشد نیازمند بسط، گشایش، آزادی و آزادگی است.


آزادی، شرط تشخیص حق و باطل

انسان تنها زمانی می‌تواند به تشخیص صحیح «حق» و «باطل» برسد که آزاد باشد.
آزادی، بستر داوری است، و داوری زمینه‌ساز ایمان. تقلید، این آزادی را از انسان سلب می‌کند. در نتیجه، انسان مقلد نه به آگاهی می‌رسد، نه به رشد، و نه به ایمان.


خودیابی؛ نیازمند آزادی، امنیت و مراقبت

خودیابی یک فرآیند پیچیده و چند‌بعدی است که تنها در بستر «آزادی» و «امنیت روانی» امکان‌پذیر می‌شود.
انسان باید پیش از هر چیز، توانایی «خودمراقبتی» و «خودآگاهی» را در خود پرورش دهد تا بتواند خویشتن را بازیابد. اما این خودیابی باید از انحرافاتی چون استبداد، خودکامگی، خودبرتربینی و خودشیفتگی نیز مصون بماند، چرا که این عوامل، رهزن راه رشد و بازگشت به خویشتن هستند.


دو افراط: خودباختگی تقلیدی و خودکامگی سلطه‌گر

انسان نه باید در دام تقلید گرفتار شود و هویت خود را واگذار کند، و نه به خودکامگی مبتلا گردد تا بخواهد سلطه‌ای برای دیگران بنا کند.
خودکامه، کسی است که در درون احساس ناکفایتی می‌کند و برای جبران کمبودهای خود، تلاش می‌کند تسلط بیرونی ایجاد کند.
خودبرتربین نیز مدام در حال مقایسه و قضاوت دیگران است و از این مقایسه‌ها احساس برتری می‌جوید.
خودشیفته، همه چیز را حول خود می‌بیند و مدام در انتظار تأیید و تحسین دیگران است. لذت او از «به‌به» و «چه‌چه» بیرونی تغذیه می‌شود.


تفاوت بنیادین: طمع تقلیدی و طمع در مسیر خودیابی

فردی که در مسیر تقلید است، اساساً هویتی ندارد که بخواهد طمع داشته باشد؛ زیرا طمع، نیازمند نوعی تملک از خویش است.
اما کسی که به خودیابی رسیده، تازه می‌تواند به‌درستی مسئله‌ی «طمع» را در خود مورد ارزیابی قرار دهد.
تقلیدی بودن یعنی بی‌هویتی؛ هم‌چون حشراتی که با وزش هر بادی به آن می‌پیوندند، چه آن باد حق باشد و چه باطل. چنین انسانی حتی ممکن است در پی باطل، از خودِ باطل پیشی بگیرد؛ چرا که تقلیدی است و فاقد تشخیص.


آغاز روز با یادآوری عملی صالح: ترک طمع

انسان باید هر روز، در آغاز صبح، از خود بپرسد: «بهترین عمل صالح من امروز چیست؟» و پاسخ این پرسش، در ترک طمع نهفته است.
ترک طمع به این معناست که انسان هیچ شرطی برای دیگران قائل نشود؛ دیگران را با قید و بندها نسنجند و نگوید: «اگر این‌گونه باشد، برای من خوب است». بلکه عشق را جایگزین قید و شرط کند.


عشق، آغازگاه انبساط وجودی

فردی که با عشق زندگی می‌کند، دیگران را قضاوت نمی‌کند. او درگیر خوب و بد کردن آدم‌ها نیست.
عاشق، دیگران را نمی‌نقدد، ارزشیابی نمی‌کند، و برایشان چارچوب تعیین نمی‌نماید. او همه را «در موقعیت خودشان» می‌بیند و می‌پذیرد.
اما انسان فاقد عشق، انقباضی است؛ برخی امور برای او تلخ، تحمیلی یا ناپذیرفتنی هستند. چنین فردی مدام زیر بار موقعیت‌ها له می‌شود؛ چون در جریان نیست.


انبساط درونی و سیلان آگاهانه

کسی که نرم و جاری است، مثل آب است. توقف ندارد. تصلب ندارد. دردها و رنج‌ها را در خود نگاه نمی‌دارد و زیر بار آنها له نمی‌شود.
برعکس، انسانی که در قبض است، نمی‌گذارد موقعیت‌ها از او عبور کنند. او حامل موقعیت می‌شود، نه عبورکننده از آن.
در نتیجه، موقعیت‌ها در او تولید رنج، حسادت، ترس و اضطراب می‌کنند.


نیروی بیداری شب و اتصال به منبع ربوبی

اگر انسان در شب، خواب پاک و آرامی داشته باشد، و بتواند در خواب، انرژی‌های ربوبی را جذب کند و به محضر اولیاء و انبیاء راه یابد، این انرژی در وجودش جریان می‌یابد.
چنین انسانی اقتدار، گشودگی و بسط می‌یابد.
در مواجهه با حوادث، دیگر خرد نمی‌شود؛ زیرا با انرژی ربوبی، با اراده الهی و با قوای نوری عمل می‌کند.
هیچ حادثه‌ای برایش سنگین نیست؛ چون از منبع متصل است و منبع، خداوند است.


عشق به خلق؛ ثمره‌ی عشق به خالق

این انسان، حرمت و کرامت همه‌ی مردم را حفظ می‌کند. او دیگران را نه برای پر کردن تنهایی خویش، بلکه از سر عشق به خداوند دوست دارد.
آفریده‌ها را دوست دارد، چون عاشق آفریدگار است.
عاشق، معشوق را بی‌قید و شرط می‌پذیرد.
و چون معشوق او خداوند است، ظهورات خداوند را نیز بی‌قید و شرط دوست دارد.


آزادگی و امنیت درونی

عاشق، شجاع است. ترس ندارد، چون آزاد است. در جریان است، پس هیچ چیزی نمی‌تواند او را متوقف کند یا به او آسیب بزند.
او از چیزی نمی‌ترسد، چیزی را تهدید نمی‌بیند، و اضطرابی ندارد.
در برابر هیچ حادثه‌ای افسرده نمی‌شود؛ چون امید و شادی او وابسته به موقعیت‌های دنیوی نیست.
او خداوند را دارد، و خداوند در هر لحظه در شأنی نو، با تجلی و ابداعی نو حضور دارد.


آغاز روز با عشق؛ ورود به ساحت انبساط

انسانی که بتواند در ابتدای هر صبح، عشق را به قلب، ذهن و وجود خویش یادآوری کند، دیگر به جنگ با موقعیت‌ها نمی‌رود؛ زیرا با عشق، موقعیت‌ها نه تهدیدند و نه مانع، بلکه فرصت‌هایی برای رشد و انس گرفتن‌اند.
او حتی از بلایا نیز استقبال می‌کند؛ نه با روحیه‌ای masochistic، بلکه از سر هم‌نفس شدن با حکمت نهفته در بلایا.
چنین انسانی، طمعی به اشیاء و وابستگی به داشته‌ها ندارد؛ پس می‌تواند به‌راحتی از آنها دل بکند.
آزاد است، و این آزادی، محصول یک رهایی آگاهانه است.


دردِ عشق و صبرِ عاشقانه

آزادسازی درونی ممکن است با درد همراه باشد. در آغاز راه، عشق هنوز آن‌چنان قوی نشده که تمام رنج‌ها را بپوشاند، اما همین عشق است که به انسان قدرت تحمل می‌دهد.
این نوع تحمل، صبر عاشقانه است؛
نه صبر غریزی و حیوانی که با تکلف و اجبار همراه است، بلکه صبری برخاسته از عشق.
در اینجا، صبر یعنی «استقبال از رنج»، «زیبا دیدن بلا»، و «لذت بردن از عبور».
این صبر، آرامش می‌آورد، نه فشار. آسایش درونی دارد، نه دست‌و‌پا زدن برای تغییر شرایط.


رهایی از انسداد و ورود به جریان انرژی ربوبی

کسی که بتواند موقعیت‌ها را در خود نگه ندارد و آن‌ها را همان‌گونه که هستند، عبور دهد، انرژی الاهی را در خود جاری ساخته است.
چنین فردی نه‌تنها انسدادی در روان ندارد، بلکه در انبساط کامل است.
انرژی‌های برآمده از اسمای الهی، از اولیاء خدا، از عالم مجردات، به او می‌رسد؛ اما چون آن‌ها را بلوکه نمی‌کند، از آن‌ها رنج نمی‌برد.
هر لحظه، شأنی از خداوند وارد وجود او می‌شود، و این انسان همان لحظه آن را جاری می‌سازد.
کثرت در احکام الاهی در وجود چنین انسانی ظهور می‌یابد؛ چون هر حکم، به‌محض دریافت، به اجرا درمی‌آید.


وساطت در فیض؛ جریان‌پذیری و عشق در اجرا

انسانی که احکام الاهی را در خود حبس نمی‌کند، تبدیل به مجرای جریان فیض می‌شود.
او واسطه‌ی رزق، آگاهی، نور و اقتدار برای دیگران می‌گردد.
در این مقام، اجرای حکم سخت نیست؛ زیرا عمل او از سر عشق است، نه اجبار.
اولیای الهی به دلیل انبساط وجودی‌شان، همه‌ی احکام را جاری می‌سازند.
اگر قرار بر احتکار حکم بود، پیامبر اکرم (ص) همه‌ی احکام را در خود نگه می‌داشت.
اما چون عشق است، و چون جریان هست، همه چیز جاری می‌شود، بدون انحصار.


از ذهن تقلیدی به حیات ربی

رسیدن به حیات الاهی و زیستن با اسم «رب» نیازمند عبور از چند مرحله است:

۱. رهایی از ذهن بسته و قضاوت‌گر
ذهن انسانی مملو از قضاوت‌های محدود و قبض‌آلود است. باید این اعتیاد به ذهن و باورهای حبس‌شده را پاکسازی کرد.

پیدا کردن خویشتن واقعی
نه تقلیدی بودن، نه خودباختگی؛ بلکه خودیابی‌ای که به آزادی از خود نیز منتهی شود.

آزاد شدن از وضعیت‌ها و موقعیت‌ها
انسان باید بتواند هیچ موقعیتی را در خود تثبیت نکند. هر موقعیت، تنها یک عبور است. این، شرط اتصال به دریای نزولات الاهی است.

جریان‌دادن انرژی‌های ربوبی
تمام انرژی‌هایی که از عالم بالا می‌آیند باید از وجود انسان عبور کنند؛ نه حبس شوند، نه مسدود شوند، و نه قضاوت شوند.


عاشق شدن؛ آغاز تحول هستی‌شناختی

نقطه‌ی آغاز، عشق است.
باید کسی یا چیزی را بیابی که دوستش داشته باشی؛ تا از رهگذر این دوست داشتن، چشم بر بدی‌ها بسته شود.
عاشق، بدی نمی‌بیند. زیبایی می‌بیند. درست می‌بیند. می‌پذیرد.
و چون عاشق است، قضاوت نمی‌کند.
از این نقطه است که «حیات ربی» آغاز می‌شود؛ حیاتی که در آن انسان، خود را نه تنها یافته، بلکه از خود نیز آزاد کرده است.

عشق؛ از یک حبه تا حیات ربوبی

«حب» از «حبه» است؛ و حبه یعنی دانه‌ای کوچک، اما پرقابلیت.
عشق نیز چون دانه‌ای‌ست که ابتدا در دل کاشته می‌شود، آب می‌خورد، نور می‌گیرد، مراقبت می‌طلبد، و سپس می‌روید.
رشد عشق، همان‌قدر که طبیعی است، نیازمند رسیدگی نیز هست.

عشق در آغاز، «مودت» است.
سپس «محبت» می‌شود.
و در نهایت، به «عشق» می‌رسد.

محبت، حبه‌ای‌ست که با احترام، با بزرگ داشتن، با یک سلام صادقانه، با یک هدیه‌ی ساده، با یک نگاه پاک، در دل کاشته می‌شود.
همه چیز از جزئی‌ترین رفتارها آغاز می‌گردد.
انسان با بزرگ‌داشتن دیگری، در دل خود دانه‌ی عشق می‌کارد.
غذا را اگر با احترام و ناز نگاه کند، همان غذا وسیله‌ای برای رویش عشق می‌شود.
سلامی که با صداقت پاسخ داده می‌شود، حبه‌ای می‌گردد برای محبت.
نگاهی که صفا دارد، نگاه عاشقانه می‌شود.


شرایط رویش عشق: صداقت، حرمت، صفا

هرگاه کردار انسانی حامل حرمت، صداقت و ادب باشد، آن کردار، خاک حاصل‌خیزی می‌شود برای جوانه‌زدن عشق.
هدیه‌ای ساده، نگاه مهربان، دستگیری از انسانی تنها، همگی ممکن است آغاز یک عشق باشند.
در همین کوچکی‌هاست که بزرگ‌ترین رابطه‌ها متولد می‌شوند.

کودکی که احساس می‌کند برای کسی عزیز است، همان احساس عزت، همان توجه، همان پناه، تبدیل به شروعی برای عشق می‌شود.
محبت، از دل حرمت و صداقت آغاز می‌گردد؛ نه از فریب و تصنع.


قلب انسان، میدان نزولات الهی

قلب انسان، مرکز جریان شئون و نزولات الهی‌ست؛ اگر آزاد باشد.
آزادی قلب، یعنی عدم وابستگی به شهرت، دنیا، حسد، کینه و طمع.
قلبی که آلوده نیست، بسته نیست، تنگ‌نظر نیست، و رزق دیگران را قطع نمی‌کند، مجرای انرژی‌های الهی‌ست.

او مانع زندگی دیگران نمی‌شود، خیر را از کسی نمی‌گیرد، و خود را با چیزهای زائد سرگرم نمی‌کند.
کارهایی را که به او مربوط نیست، ترک می‌کند، و همه‌ی توان خود را صرف یافتن «اسم رب» می‌نماید.
او به دنبال وحدت است، نه کثرت؛ به دنبال خلوتی‌ست که در آن صدای اسم ربش را بشنود.


تنوع، رهایی از قبض؛ باطن در گروِ گشایش است

کسی که در خوردن، در نگاه، در فکر، تنوع دارد و دچار «قبض غذایی» یا «قبض ذهنی» نمی‌شود، قلبش باز است و باطنش روشن.
اما کسی که دچار عادت و تکرار مفرط است، چشمش از درک زیبایی محروم می‌ماند.
کسی که می‌تواند از هر چیزی چهره‌ی الهی‌اش را ببیند، با هر چیزی صفا پیدا کند، با دیگران مؤدبانه رفتار کند، راه معاشقه با جهان را یافته است.
و این همان مسیر رسیدن به اسم رب است؛ یعنی رها کردن خود، و اجازه دادن به خداوند برای سامان‌ دادن زندگی انسان.


کنار رفتن از ذهن؛ وارد شدن به مدیریت ربوبی

ذهن، عادت‌ساز و حکم‌ساز است.
انسان باید کنار برود، تا اسم ربش تصمیم بگیرد.
باید ذهن آلوده را پاکسازی کند، از عادت‌هایش عبور کند، و خود را به جریان آگاهی و انرژی الاهی بسپارد.
در این صورت، موقعیت‌هایش، سلامت جسمش، رزقش و حتی زیبایی و اقتدارش، همه با مدیریت ربوبی تنظیم می‌شوند.


نتایج اتصال به اسم رب؛ سلامت، زیبایی، ثروتِ معنا

فردی که در جریان اسمای الهی قرار دارد،

بیماری‌های صعب نمی‌گیرد

از فقر له‌کننده نجات می‌یابد

رزقش پایدار است، اگر فقیر شود، آن فقر «آزادکننده» است، نه «نابودکننده»

زیبایی‌اش خدایی می‌شود، نه مصنوعی

سلامت تنش چون واکسن‌هایی‌ست که از طریق نظام اسم ربش تنظیم شده‌اند

او چون مربوبِ اسمی حکیم و مهربان است، در این دنیا نقصی در شأن او ایجاد نمی‌شود.


عشق یعنی آزادی، جریان، پیوند با آگاهی و حیات الهی

عشق، یعنی آزاد باشی، گشوده باشی، چسبیده به چیزی نباشی.
عشق یعنی از یک حبه‌ی کوچک آغاز کنی، و به دریای بی‌کران صفا و نور بپیوندی.
و این راهی‌ست که از دانه‌ای کوچک در دل آغاز می‌شود…
و به حیات ربی، به حیات ربانی، به وصال می‌انجامد.

هایی از بند ذهن: آغاز مسیر معنوی

اگر انسان بتواند از “خودِ ذهنی”‌اش نجات یابد، از وابستگی به ساختارهای ذهنی و اعتیاد به تولیدات آن رهایی یابد، آنگاه می‌تواند خود را از زیر بار موقعیت‌ها، شرایط، کینه‌ها و بغض‌ها آزاد کند. انسانی که باربر احساسات منفی نمی‌شود، در افسردگی و اضطراب غرق نمی‌گردد، بلکه بر آن‌ها سوار می‌شود. این سوار شدن، نه به‌معنای کنترل قهری، بلکه به‌معنای واگذاری میدان به انرژی‌های کیهانی و الاهی است که در پی خلق حادثه و موقعیت نو برای انسان‌اند.


۲. ستیز با ظهورات الاهی: آغاز انسداد انرژی

زمانی که انسان در برابر این جریان کیهانی مقاومت می‌کند، چه در سطح ذهنی و چه در واقعیت عینی، خود را درگیر جنگی فرسایشی می‌سازد که پیامد آن، انسداد انرژی، تخریب روانی، و سلب برکت است. در این حالت، حکم الاهی نادیده گرفته شده و جریان فیض مسدود می‌شود. چنین انسانی در واقع عاشقی نکرده است؛ زیرا عاشقی، پذیرش صادقانه و محترمانه‌ی ظهورات الاهی است.


۳. معنای عاشقی در ساحت هستی‌شناختی

عاشق کسی است که به ظهورات خداوند، که در قالب رویدادها، موقعیت‌ها و انسان‌های دیگر تجلی می‌یابد، حرمت می‌گذارد. به خداوند اجازه می‌دهد تا آزادانه در زندگی او تجلی یابد. به دیگران نیز آزادی و حریم عطا می‌کند. چنین انسانی، نه در پی قبض خیر برای خویش است، نه در پی انکار خیر دیگران. عاشقی، هنر رها کردن سلطه و تمرین رهایی از مالکیت توهمی است.


۴. آزادی درونی و حرمت اشتهاهای آگاه

برای آن‌که انسان به خودآزادی و سلامت روانی دست یابد، نباید در برابر اشتهاها و تمایلات آگاهانه‌ی خویش ایستادگی کند. اگر میلی در دل انسان پدید می‌آید—خواه میل به غذایی، سفری، دیدار دوستی، یا تجربه‌ی هنری—و آن میل اصیل است و آلودگی ندارد، نباید سرکوب گردد. سرکوب هوس‌های مشروع، منجر به انباشت، عقده‌سازی و زخم‌های باطنی می‌شود.


۵. قدرت تخلیه: شاه‌کلید خلق موقعیت‌های نو

حرمت‌گذاری به میل‌های درونی، مقدمه‌ی تخلیه‌ی روانی و گشودگی انرژی است. انسانی که قدرت تخلیه دارد، یعنی می‌تواند انرژی‌های واردشده را از طریق تجربه، خلق، گفتگو یا کنش، به ظهور برساند، زمینه‌ساز رویدادها و موقعیت‌های جدید در زندگی‌اش می‌شود. انرژی نو، وقتی مجال بروز یابد، حادثه‌ی نو می‌آفریند.


۶. قرار گرفتن در میدان انرژی اولیا

اولیای الاهی حاملان انرژی‌های ناب ربوبی‌اند. وقتی انسان در میدان انرژی آنان قرار گیرد، صفا، خلوص، عشق و گشودگی را تجربه می‌کند. آن خلوص و نشاط، نه نتیجه‌ی آموزش‌های نظری، بلکه ثمره‌ی حضور در مجرای انرژی الاهی است. با پاکسازی دل، انسان می‌تواند همان وضعیت را در حضور خویشتن نیز بیافریند.


۷. گشودگی قلب: جایگزین تقلید

این گشودگی و بسط، تنها از مسیر تقلید حاصل نمی‌شود. تقلید، شکل دیگری از قبض است. انسان باید از درون خود، و از طریق تجربه‌ی شخصی، به اسم رب نائل شود. حتی اگر در مسیر اولیا قرار گیرد، اما صرفاً مقلد باشد، به باطن دست نخواهد یافت. باطن، خلاقیت و حضور می‌طلبد، نه تقلید صوری.


۸. زیستن موقعیت‌ها، نه جنگیدن با آن‌ها

انسان باید موقعیت‌ها را زندگی کند، نه با آن‌ها بجنگد. هر موقعیت، حامل یک حکم الاهی و یک رزق است که از سوی خداوند و از طریق اولیا توزیع می‌شود. حتی شروران نیز رزق دارند. مخالفت با رزق دیگران، مخالفت با حکم الاهی است. البته این به‌معنای جبر نیست، بلکه به‌معنای زیستن با آگاهی در ساحت الهی است.


۹. مهارت عاشقی: هنر زیستن در مواج انرژی ربوبی

عاشقی، مهارتی آموختنی است. نیاز به مسیر و تمرین دارد. از احترام‌های کوچک و صدق‌های پنهان آغاز می‌شود. کسی که می‌خواهد در این مسیر گام بردارد، باید تمرین کند که سلطه نطلبد، سرکوب نکند، رزق دیگران را محدود نسازد و نسبت به خیر دیگران حسادت نورزد. چنین انسانی آماده‌ی پذیرش اسم رب می‌شود.


۱۰. بسط هستی در مقام واسطه‌ی رزق

وقتی انسان بسط می‌یابد، دیگر در برابر جریان فیض الاهی ایستادگی نمی‌کند. برعکس، به واسطه‌ای برای رزق دیگران بدل می‌شود. خود، خلاق می‌گردد، و دیگر مانع ظهور حکم خداوند در زندگی دیگران نیست. چون دیگر گرفتار بخل، تنگ‌نظری و قبض نیست، خداوند از او به‌عنوان مجرایی برای خیر استفاده می‌کند.


۱۱. عشق، گذرگاه عبور از ترس‌ها

عشق، انسان را از ترس‌ها و اضطراب‌هایی که ذهن تولید می‌کند عبور می‌دهد. در ورای این ترس‌ها، سرزمین مقدس اسم رب قرار دارد: جایی که انسان در آن آرامش، نشاط و امنیت را تجربه می‌کند. در این قلمرو، دیگر جایی برای جنگ و جدال، زندان، تحقیر، یا سلطه نیست. بلکه همه‌چیز با نرمی، لطافت و عشق انجام می‌شود.


۱۲. مرگ تدریجی، شرط تولد عاشق

برای عاشق‌شدن، انسان باید از خودِ ذهنی خویش عبور کند. این عبور، مرگی تدریجی می‌طلبد. مرگی آگاهانه که طی چهار، پنج یا ده سال رخ می‌دهد، بسته به ظرفیت فرد. انسان باید به خود بکوبد تا افکاری را که با اسم ربش ناهماهنگ‌اند از خود بزداید. باید ترس‌ها، نفرت‌ها، فسادها، و احساسات منفی را پاک کند تا به قلبی شفاف و آماده برای دریافت فیض الاهی بدل شود.


۱. مغز و ذهن: حافظه‌ی زیستی و سازوکار ترس

مغز انسان، بر پایه‌ی تجارب پیشین و الگوهای رفتاری که در حافظه‌ی زیستی خود اندوخته است، عملکردهایی دارد که به‌صورت خودکار فعال می‌شود. اگر انسان در گذشته از فردی آسیب دیده باشد، به‌محض مواجهه‌ی دوباره با او، مغز بلافاصله هشدارهای دفاعی صادر می‌کند. این هشدارها آگاهی‌هایی را در سطح ذهنی فعال می‌سازد که هدف آن‌ها تنها یک چیز است: «محافظت». مغز، فرد را در لاک دفاعی می‌برد و امکان گشودگی و معاشقه‌ی وجودی با دیگری را از او سلب می‌کند.


۲. ذهن، تصمیم‌ساز قهار؛ ولی بی‌رحم

ذهن، به‌کمک مغز، با استفاده از سازوکارهای شیمیایی، از جمله ترشح هورمون‌های استرس‌زا، انسان را به تصمیم‌هایی می‌کشاند که ظاهراً «اجباری» و «ناگزیر»ند. در این وضعیت، اختیار انسان محدود و آگاهی او مسدود می‌گردد. اما انسان، اگر به انرژی‌های الاهی، ربوبی و ولایی متصل گردد، می‌تواند با این جبرهای ذهنی مقابله کند.


۳. ضرورت اتصال به انرژی‌های رهایی‌بخش

بی‌دریافت این انرژی‌های لطیف و آسمانی، انسان محکوم به اطاعت از دستورات ذهن خویش است. اما بهره‌گیری از انرژی‌های الاهی، به انسان قدرت مدیریت ذهن را می‌دهد؛ قدرتی که می‌تواند فرمان ذهن را به تعویق بیندازد، تحلیل کند، یا حتی رد کند.


۴. عبور از آگاهی ذهنی: دروازه‌ی ورود به معرفت خلاق

کنترل ذهن، به‌معنای ترکِ تکیه‌گاه‌های آگاهی‌های ذهنی است. آنگاه انسان وارد ساحتی می‌شود که در آن، چشمه‌های نابِ آگاهی‌های بکر می‌جوشند. انسانی که در این مرحله قرار گیرد، نه تنها می‌تواند صدها کتاب بنویسد، بلکه هر کتاب او حامل فلسفه‌ای نو، زاویه‌ای تازه، و نگرشی غیرتکراری است. چراکه او در قبضِ آگاهی‌های پیشین خویش متوقف نمی‌ماند، بلکه با هر دم، در معرض الهامات جدید قرار دارد.


۵. خاک‌برداری از معدن درون: سلوکی انفجاری

درون انسان، معادنی نهفته از نور، خرد و آگاهی است. اما این گنج‌های پوشیده، زیر لایه‌هایی از غفلت، ترس، قضاوت‌های مردمی و دلبستگی‌های موقعیتی دفن شده‌اند. استخراج این معدن، نه با ابزارهای آرام، بلکه با انفجار ممکن است. هر انفجار، نماد رهایی از یک قید است: قید آبرو، قید قضاوت، قید طمع، قید هویت ذهنی.


۶. انفجار باطن: مکانیزم تطهیر و آزادسازی

وقتی انسان تصمیم می‌گیرد که از موقعیتی عبور کند—مثلاً از وابستگی به دیدگاه مردم یا از ترس از تهمت‌ها—در واقع درونش را منفجر کرده است. این انفجار، پاکسازی درونی می‌آفریند. با هر انفجار، خاکی از دل برداشته می‌شود و لایه‌ای از معدن آگاهی آشکار می‌گردد. به‌تدریج، انسان به خودی آشکارتر، قلبی شفاف‌تر، و نگاهی ژرف‌تر دست می‌یابد.


۷. ترک طمع: ثمره‌ی تطهیر درون

انسانی که در این مسیر گام می‌نهد، رفته‌رفته در مقام «ترک طمع» قرار می‌گیرد. طمع، نه فقط در دارایی، بلکه در آبرو، در مقبولیت، در تأیید دیگران، در دیده‌شدن و ستایش‌شدن. ترک طمع، محصول خودآگاهی رهایی‌بخش است. چنین انسانی، دیگر برده‌ی ذهن و بندهای آن نیست؛ بلکه آزاد و اصیل می‌زید.


پرسش ها و پاسخ های نشست

سؤال: چرا امیرالمؤمنین (ع) با وجود سلوک ربانی، دست به شمشیر می‌برند؟

پاسخ: حرکت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در مسیر حق، بر مدار حکم الاهی و هدایت ربوبی بود. آنان که در جریان اتصال با اسم رب قرار دارند، تابع هوی و خشم شخصی نیستند؛ بلکه مجری اراده الاهی‌اند. در عرفان ولایی، شمشیر علی، تجلّی عدل است نه خشونت. اگرچه هدف نهایی در سلوک معنوی، استغنا از نزاع و عبور از خشونت است، اما در مواقعی که اقتدار ظلم فراگیر شده و امنیت جامعه ایمانی در خطر است، تجلّی قهر الاهی در صورت عدالت بروز می‌یابد. این قهر، برخاسته از عشق به هستی است، نه نفرت از غیر.

انسانی که اقتدار درونی بالایی دارد، می‌تواند بدون نیاز به خشونت، طمع و تعدی دیگران را مهار کند. اما در شرایطی که چنین اقتداری در جامعه فراگیر نیست، جهاد دفاعی و قهر الاهی تبدیل به مسئولیتی تاریخی می‌شود. در این نگاه، شمشیر علی نه برای انتقام، بلکه برای اقامه حق است و در نهایت، راه را برای صلح و بسط رحمت فراهم می‌کند.

سؤال: آیا نباید به فرزندان‌مان توصیه کنیم؟ چطور بین خیرخواهی و دخالت تمایز قائل شویم؟

پاسخ: در عرفان نابی که بر اتصال با اسم رب بنا شده، نصیحت تنها زمانی مشروع است که بر دو ستون عقل و علم استوار باشد. خیرخواهی صِرف، اگر بر پایه‌ی احساسات، ترس یا قضاوت باشد، ممکن است به دخالت در ساحت انتخاب دیگران بینجامد و موجب انسداد جریان رشد فرد گردد.

فرزند انسان، همچون بذر آگاهی‌ست که در خاکی منحصر به فرد روییده است. اگر آن‌چه توصیه می‌شود مبتنی بر عقل کلی یا دانشی اثبات‌شده باشد، انتقال آن از مسیر محبت، رواست. اما اگر توصیه به‌ظاهر خیرخواهانه، در حقیقت بازتاب اضطراب یا کنترل والدین باشد، می‌تواند منجر به ایجاد عقده و تنش شود. بنابراین، بیان راه صحیح مجاز است، اما تحمیل نتیجه یا سرزنش برای انتخاب گذشته، بر خلاف مسیر رشد آزادانه‌ی روح است.

سؤال: همسرم به گوشی و اینترنت معتاد شده و زندگی‌مان در خطر است؛ آیا باید او را نصیحت کنم؟

پاسخ: اعتیاد به گوشی و فضای مجازی، نوعی وابستگی ذهنی‌ست که ریشه در خالی بودن معنا دارد. پیش از آن‌که دیگری را بخواهید تغییر دهید، باید ببینید آیا خودتان در مدار جریان آزاد انرژی هستید یا نه. اگر هستید، آن‌گاه انرژی‌های درونی شما، موقعیت‌هایی را پدید می‌آورند که بی‌آن‌که فشار وارد کنید، زمینه‌ی تحول را فراهم می‌سازند.

در چنین شرایطی، بهترین راه هدایت، “نَفَس گرم” است نه “کلام سخت”. پاکسازی فرد معتاد به گوشی، شبیه پاکسازی هر اعتیاد دیگری‌ست: نیازمند همدلی، صبر، و حضور است، نه تحقیر یا تقصیر. گاه، آرامش درونی شما می‌تواند آینه‌ای برای دیگری باشد تا خود را بازشناسد. تنها اگر احساس کردید مسئولیت هدایت بر دوش‌تان نهاده شده و انرژی‌های درونی‌تان با آن هماهنگ‌اند، آنگاه وارد میدان شوید؛ اما باز هم نه از موضع قضاوت، بلکه از جایگاه دعوت به آگاهی.

نتیجه‌گیری: این متن، کوششی است برای نشان دادن امکان چنین زیستی: زیستی در بسط، در گشودگی، در رهایی از قبض ذهن، و در اتصال به اسم رب، که منشأ انرژی‌های ناب و سلامت معنوی است. این مسیر، البته ساده نیست و نیازمند مرگ تدریجی خویشتن کهنه است؛ اما در پایان، انسان را بدل می‌سازد به خالق معنا، واسطه رزق، و بسط‌دهنده ظهورات الاهی.


آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

‫2 نظر

  • نصرت حسن نژاد گفت:

    سلام
    باهرکلمه که خوانده میشودفضای ذهنی ام پرازجوابهایی استکه سال‌ها دنبال انهابوده آم
    جوابهایی که با کلماتی ر خ میدهندکه بسیارجذاب ،روحانی وبازکننده است.نحوه چیدمان کلمات چه اینجا وچه درکتابهای علامه همیشه مرابه وجدمی آورد وبسبارزیباو جذاب بود ودردل رسوخ میکرد.
    نگارش شما آنچنان استکه مرابه فضاهای معنوی میبرد
    وازمن کس دیگری می‌سازد اما حیف که مطلب درذهن زیادنمیمانداما مراوادارمیکندتا برای نوشتن الگوبرداری کنم.
    این احساس رادارم که باتوصیه های استادشما به علم اشتقاق تسلط یافته ایدوتوانسته ایدانراپیاده کنید.
    خداراسپاسگزارم که این مطالب رابمن هدیه داده است

  • نصرت حسن نژاد گفت:

    شما درنشخوارذهنی توصیه به سکوت ذهنی استفاده ازدانش سلوک نمودید.عالیه خواندم وتمرین کردم اما می‌دانم که بالسان قوی شما بازهم میتوانم ازشما راهکاربگیرم.باتوجه به مطالب بالالطفابازهم راهکارعملی توصیه بفرمایید

  • منو جستجو پیام روز: آهنگ تصویر غزل تازه‌ها
    منو
    مفهوم غفلت و بازتعریف آن غفلت، به مثابه پرده‌ای تاریک بر قلب و ذهن انسان، ریشه اصلی کاستی‌های اوست. برخلاف تعریف سنتی که غفلت را به ترک عبادت یا گناه محدود می‌کند، غفلت در معنای اصیل خود، بی‌توجهی به اقتدار الهی و عظمت عالم است. این غفلت، همانند سایه‌ای سنگین، انسان را از درک حقایق غیبی و معرفت الهی محروم می‌سازد.

    آهنگ فعلی

    آرشیو آهنگ‌ها

    آرشیو خالی است.

    تصویر فعلی

    تصویر فعلی

    آرشیو تصاویر

    آرشیو خالی است.

    غزل

    فوتر بهینه‌شده