فصل هفدهم: عيساى كليسا
مكان تولد مسيح را بيتلحم ( = خانهى نان)، دهى در اورشليم (بيتالمقدس ) و در كرانهى باخترى رود اردن و در منطقهى ناصره گفتهاند. عيسا در ناصره رشد نمود. عهد جديد، دوران كودكى و نشو و نماى عيسا را در اين شهر آورده است. اين شهر در فلسطين اشغالى ( اسرائيل ) واقع است و شهرى دينى و از شهرهاى زيارتى مسيحيان مىباشد. به پيروان و تابعان حضرت عيسا به اعتبار ناصره نصارى يا نصرانى گفته مىشود.
حضرت داود از انبياى عبرانيان و از پادشاهان قدرتمند بنىاسرائيل در اين شهر تولد يافته است. داود حدود هزار سال قبل از ميلاد بر اورشليم حكومت كرده است.
در همان نزديكى، شهر بندرى اسكندريه در مصر، تا حدود 50 سال پيش از ميلاد كتابخانهاى معروف با كتابهاى فراوان و دانشگاهى با دانشجويان بسيار داشت. اين شهر بهخاطر كتابخانهى بزرگاش، همواره مركز توجه دانشجويان و دانشمندان بوده است. زبان رسمى دانش، يونانى بود، بهويژه كه يونانيان همواره بر آن بودند تا دانش و فرهنگ خود را بر جهان مسلط سازند و از طريق ايجاد امپرياليسم فرهنگى به اعمال قدرت و سلطه بپردازند. از اين رو كتابخانههاى سلطنتى را در مركز مهمترين شهرها ايجاد مىكردند و دانشمندان هر منطقه را به خدمت مىگرفتند. مصريان نيز مىخواستند شكوه مصر را با عظمت اين كتابخانه به جهانيان بشناسانند.
كتابخانه اسكندريه در سال 48 ق م توسط ژوليوس سزار ( 101 ـ 44 ق م ) دچار آتشسوزى شد. دشمنان اسلام براى آنكه اسلام را دينى ارتجاعى و عليه علم وانمود كنند، دست به جعل و تحريف زمانىِ آتشسوزى اين كتابخانه زدهاند. كتابهاى اين كتابخانه كه بخشى از آن فلسفى و در تقابل با تعاليم رميان بوده، توسط آنان از بين رفته است، ولى بعضى از تاريخنگاران با تحريف زمانى اين رويداد، آتشسوزى اين كتابخانه را به زمان اسلام و به دست مسلمانان در زمان حاكميت عمر ( زادهى ميان 586 ـ 590 درگذشتهى 644 م ) و فتح مصر توسط عمروعاص (573 ـ 664 م ) ادعا كردهاند.
وضعيت سياسى و فرهنگى ناصره
ناصره در زمان تولد مسيح زير سلطهى روميان و تحت تأثير فرهنگ هلنيسم و يونانى بود. همچنين آنجا شهرى يهودىنشين بود. بنابراين مسيح در مواجه با فرهنگ غنى يونانى، امپراتورى رم و دين يهود تولد يافت.
در زمان تولد مسيح، رميان بر يكسوم جمعيت جهان تسلط داشتند. امپراتورى بزرگ رم و دنياى تمدن كهن غرب 27 سال پيش از ميلاد شكل گرفت و تا 476 بعد از ميلاد همدوره با ديگر قدرت بزرگ جهانى در ايران يعنى امپراتورى اشكانى و ساسانى بر تمامى شاهراه دريايى مديترانه و سواحل آن حكمرانى داشت.
از لحاظ اوضاع اجتماعى، امپراتورى رم بر اثر فتوحات مداوم طبقهاى از مالكان نظامى و سرداران را داشت كه ثروتهاى عظيم، بردگان فراوان و زمينهاى حاصلخيز داشتند و خردهمالكان را به ورشكستگى مىكشاندند. در برابر شمار طبقهى فرودست، كمبرخوردار و فقير كه دچار سرخوردگى و نااميد از هر تغييرى بودند، روز بهروز افزونى مىيافت.
رميان براى كسانى كه به حكومت رم خدمت مىكردند، امتياز « شارمندى » با شرايط خاص شهروندى قايل بودند. شارمندى عضو و تابع پذيرفتهشده در جامعهى رم و حق برخوردارى از حقوق شهروندى رومى به سبب تولد، فرزندخواندگى، آزادى يا حكم حكومت بود. هر شارمند از امنيت شخصى، مالى و حقوقى بر اساس قانون برخوردار بود. « امنيتِ » گسترده در قلمرو روميان زبانزد بود. روميان به خدايان متعدد از مذكر و مؤنث معتقد بودند و براى خدايان به زندگى مانند زندگى انسانها باور داشتند. آنان براى امپراتور، مرتبهى خدايى قائل بودند و امپراتور تحمل نمىكرد كسى او را به مرتبهاى كمتر بشناسد يا براى غير او ادعاى الوهيت كند. رميان با اسيران بدرفتار بودند و آنها را به كارهاى طاقتفرسا مىگماردند و براى تفريح، آنان را به كام حيوانات درنده مىفرستادند.
يهوديان كه در آن روزها از ظلم و ستم رميان به ستوه آمده بودند، در انتظار ظهور مسيح و منجى بودند. آنان ظهور مسيح را لطف خدا به خود مىدانستند.
نخستين امپراتورى رم
تولد عيسا مقارن با آگوستوس ( 27 ق م ـ 14 م ) نخستين امپراتورى رم و حكومت هرود كبير ( 37 ق م ـ 4 م ) حاكم فلسطين بوده است.
آگوستوس نام سلطنتى آنتونيوس است كه عنوان پادشاهى را نپذيرفت و بعد از ساقطكردن جمهورى اليگارشى و اشراف و سركوب خشن مخالفان، خود را امپراتور آگوستوس ناميد. اين لقب ويژهى خدايان رم بود. او از امپراتوران بىرحم و خونريز بود كه نامش بهجاى آرامش و امنيت، ترس به جانها مىانداخت. آگوستوس در ابتداى حكومتش توسط سناى رم لقب پدر ملت را گرفت. وى وارث و فرزندخواندهى ژوليوس سزار ( 101 ـ 44 ق م ) بود و براى همين لقب سزار را از او به ارث برد. بعدها سزار به معناى حاكم و امپراتور شد. روسها آن را به تزار و عربها به قيصر تغيير دادند. سناى رم در سال 42 پيش از ميلاد لقب الوهيت به سزار داد و براى او مرتبهى خدايى قائل شد. ژوئيه هفتمين ماه تقويم رومى، برگرفته از نام كوچك او ژوليوس است.
وى دوبار به ايران لشكر كشيد كه با شكست و تحقير مواجه شد و نهايت در سال بيست پيش از ميلاد با شاهنشاهى اشكانى و دولت تيسفون صلح كرد.
آگستوس پس از شكست خفتبارى كه در نبرد حرّان از اشكانيان و سردار فاتح آنان، سورنا ديد و تندادن به صلح، براى در اختيارگرفتن دربار ايران، كنيز زيبارويى به نام موزا به فرهاد چهارم هديه داد. او از زنان اغواگرى بوده است كه رم بهطور هدفمند به عنوان يك سلاح پنهان و كارا در دربار ايران قرار داد. تولد عيسا همزمان با قدرتگرفتن موزا در دربار ايران بود.
هرود بزرگ از سوى امپراتورى رم والى يهوديه بود. او فرهنگ و تمدن يونانى را حمايت و ترويج مىكرد و پشتيبان محكمى براى يهوديان بود.
شاگردى يحياى نبى
عيسا از شاگردان يحيا ( زادهى اواخر قرن اول پيش از ميلاد و درگذشته حدود 31 ـ 36 پس از ميلاد ) بوده است. يحيا مرتاضى بود عزلتنشين و گوشهگير و از انبياى بنىاسرائيل كه يهود او را پيامبر خود مىدانستند. او بر هرود ( هرودوس آنتىپاس، حاكم جليل خرده مىگرفت و از ازدواج او با زن برادر ناتنى خود ( هرودياس ) انتقاد مىكرد. زن، كينهى او را به دل گرفت و از زبان سالومه دختر خوشرقص خود سر يحيا را طلب نمود.
مندائيان
امروزه پيروان يحيا در خوزستان و بخشى از عراق به نام مغتسله يا يحياى صُبّى ( صابئى ) وجود دارند. صُبّى به معناى فرورفتن در آب و شستوشو كردن و تحريفى از واژهى صابئىست. صابئى از ريشهى صبأ به معناى ظاهرشدن و طلوعكردن، اصطلاحى براى خروج دينىست.
مندائيان امروزى يحيا را آخرين پيامبر خدا مىدانند و به حضرت عيسا ايمان ندارند. به پيروان يحيا منداييان يعنى عارفان گفته مىشود. نماز، روزه، تعميد و صدقه را بر خود واجب و اصول دين خويش مىشمرند. براى خواندن نماز كه به صورت ايستاده برگزار مىشود و ركوع و سجده ندارد، گرفتن وضو لازم است. نماز را در سه وقت روشنايى صبح، يكساعت بعد از ظهر و هنگام غروب مىگزارند.
مندائيان حضرت آدم را نخستين پيامبر خدا مىدانند. صحيفهى آدم به نام گنزا ربا ( گنج بزرگ ) است. اين كتاب مقدس نخستين وحى خداوند براى بشر است كه به آدم رسيده و از او با نقل سينه به سينه به مندائيان رسيده و در كتاب مقدس آنان ثبت شده است. براى همين، مندائيان خود را قديمىترين دين در جهان مىشمرند. آنان بعد از يهوديان، دومين قوم دينى مهاجر به ايران هستند. بالاترين رتبهى دينى عالمان آنان گنجور نام دارد يعنى كسى كه بر فهم متن دينى و نگارش توانمند است. كيش مندايى از طريق خون و وراثت منتقل مىشود و كسبى و تحصيلى نيست.
مندا به معناى آگاهى، معرفت و عرفان، فلسفهى دنياگريز گنوسى را در پيشينهى خود دارد. اخترشناسى آنان و توجهى كه به ستارهى شمالى جُدَى به عنوان راهنماى قبلهى شمالى دارند، خالى از روح معناى ستارهپرستى نيست.
فيلسوف يونانى بلوس ماندايى زيسته در قرن سوم پيش از ميلاد از معروفترين فيلسوفان و اخترشناسان ماندايىست. او از شاگردان اوستن ( هوشتانه ) مغ، فيلسوف و ساحر دورهى هخامنشىست كه پيشتر از او گفتيم.
قرآنكريم دربارهى آيين التقاطى ماندايى مىفرمايد :
( إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ عَمِلَ صالِحآ فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ).
در حقيقت كسانى كه ( به اسلام ) ايمان آورده و كسانى كه يهودى شدهاند و ترسايان و صابئان هركس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد. بقره : 62 .
اين آيهى مدنى از مؤمنان اسلام و پيروان حقيقى اديان پيش از اسلام مىگويد كه محتواى دين خود را زندگى كرده يعنى به خداوند يكتا و معاد روز قيامت اعتقاد داشته و كردارشان نيك و شايسته بوده، ولى پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم را درك نكردهاند، مانند دوستانى از جناب سلمان فارسى كه بر كيش مسيحيت درگذشته بودند يا كسانى كه بر آيينى توحيدى بودهاند و بعد از ظهور اسلام، اسلام به آنان ابلاغ و وصول نشده است، آنان در امنيت الاهى هستند.
در اين آيه نخست مسلمانان به دليل برترى جايگاه اسلام، سپس يهوديان، بعد مسيحيان به ترتيب موقعيت تاريخى و آنگاه صابئيان و پيروان يحياى نبى آمدهاند به لحاظ التقاط و تركيبىبودن كيشى كه دارند. به آنان به همين لحاظ التقاطيان گفته مىشود. اين آيينها از آن رو ذكر شدهاند كه با اسلام و مسلمانان زمان صدور تعامل داشته و در گيتاى اسلام بودهاند. يهوديان و مسيحيان بيشترين همزيستى و ستيز و گاه تفاهمهاى محدود را با اسلام داشتهاند و هيچگاه نيز از بين نخواهند رفت و همواره از اديان زندهى دنيا باقى مىمانند. اما از آيين زردشتى و بودا ياد نشده است، زيرا تعاملى با مسلمانان نداشتهاند بهخصوص كه محدودهى جغرافيايى عربستان براى ايرانيان اهميتى نداشته است. همچنين اگر اسلام براى نمونه به مردمان ايران بهطور سازگار عرضه مىشد، در برابر اسلام، نزاع، ستيز و ادعايى نمىكردند و با توجه به فرهنگ علمى و دينپذيرىِ سرشتى كه داشتند، تسليم حق مىشدند.
تعميد و نبوت عيسا
يحيا همه را به توبهكردن فرا مىخواند. او جناب عيسا را در رود اردن تعميد داده است. تعميد براى پاككردن تن و روان و بخشش از گناهان و نوعى غسل توبه و پيوند است كه در آب جارى انجام مىشود.
در مسيحيت، با تعميد مىشود به جامعهى كليساى مرئى و دينداران پيوست و با طهارت باطنى و قلبى و برگزيدگى خداوند به كليساى ملكوت در آسمانها ورود يافت.
عيسا غسل كرد چون گناهان بشريت را به خود گرفته بود، وگرنه او هميشه قدوس بود. عيسا پس از غسل، دگرگون شده و نورى عرشى بر او نازل مىشود و آوازى مىشنود كه :
« تو پسر حبيب من هستى و من از تو خشنودم ».
عيسا پس از آنكه 40 روز را در صحرا با وحوش و درندگان مىگذرد، از حق به خلق بازمىگردد و در جليله با يافتن نخستين حواريان خود، تبليغ مردمان به دين الاهى خويش را مىآغازد. او رهبران يهود را مورد خطاب قرار مىدهد و به هدايت مردم مىپردازد. او زنان را براى اولين بار در جهان «خواهر» صدا زد. همچنين او لوازم منزل خود را به فقيران بخشيد و به تبليغ و وعظ مردم پرداخت و عيسا همانند يحيا پيامبر يهود گرديد.
عيسا برخلاف يحيا، مرتاض و گوشهنشين نبود. در جشنهاى اغنيا شركت مىكرد و همنشينى با بينوايان را دوست مىداشت. از هوشى سرشار برخوردار بود و معجزات زيادى از شفادادن كوران، افليجان و بيماران ديگر تا زندهكردن مردگان از او به ظهور رسيده است. او مردم را به نرمى و مدارا توصيه مىكرد. براى همين، او را محافظهكار مىدانند و مىگويند به اعتراض كارگران پاسخ نمىگفت و در فكر پاياندادن به فقر نبود و به اصلاح دولت نمىانديشيد و تنها به اخلاق و سعادت فكر مىكرد. در قانون عيسا، ازدواج و روابط جنسى، مالكيت و جنگ وجود ندارد.
عيسا پسرخالهى يحيا بوده است. شاگردان يحيا بعد از او دنبالهرو عيسا گرديدند. عيسا نيز رهبرى پيروان يحيا را پذيرفت.
بشارت به نزديكى ملكوت آسمان
نقطهى آغاز بشارت به ظهور عيسا، بشارت يحياى تعميددهنده است. او به مردم مىگفت :
« توبه كنيد كه ملكوت آسمان نزديك است ».
از ديدگاه بنىاسرائيل ( فرزندان خدا )، ملكوت آسمان، گونهاى حكومت الاهى و آرمان مقدس يهود است. به دليل بشارت به نزديكى ملكوت، يحياى تعميددهنده در دعوت خود موفقيت چشمگيرى به دست آورد و تأثير عميقى بر مردم گذاشت؛ بهطورى كه از تمامى طبقات اجتماعى، گروهگروه نزد او مىآمدند و توبه مىكردند و وى آنان را غسل تعميد مىداد.
حضرت عيسا مانند يحيا تا زمانى كه فقط در مورد اصل نزديكشدن ملكوت آسمان بهطوركلى پيشگويى مىكرد و مصداق آن را تعيين نمىكرد و دعوى نداشت، مردمان مشكلى با او نداشتند و پذيرش و استقبال از پيامش چشمگير بود.
البته بسيارى از كسانى كه به او ايمان مىآوردند، يقين داشتند كه وى بهزودى پادشاه يك آرمانشهر خدايى خواهد شد. رهبران يهود هنگامى با حضرت عيسا به مخالفت برخاستند كه مشاهده كردند وى آرزوى آنان براى قيام يك مسيح فاتح را برنمىآورد. از سوى ديگر، او عليه ناهنجارىهاى اخلاقى و رفتار ناپسند عالمانِ تزويزى يهود بهستيز برخاسته است و با آن روحيهى محافظهكارانه و صلحطلب در برابر فسادهاى آنان و سيرهى انحرافىشان كوتاه نمىآيد و سر سازگارى ندارد. در انجيل متا آمده است :
« پس چون از حق به خلق باز آمد، راه و روشى نوين اختيار كرد كه با مبادى و تعليم فرق متكلمان يهود يعنى صدوقيان، فريسيان و غيره بهكلى مباين بود. وى آنها را مخاطب داشته گفت: واى بر شما، اى كاتبان و فريسيان رياكار كه درب ملكوت آسمان را روى مردم مىبنديد، زيرا خود داخل آن نمىشويد، خانههاى بيوهزنان را مىبريد و از روى ريا نماز را دراز مىكنيد. » 13 : 23 .
لوقا در كنيسهى ناصره اين بخش از كتاب اشعيا را ناظر به خود و خطاب به يهوديان مىخواند :
« روح يهوه خداوند بر من است، زيرا خداوند مرا مسح كرده است تا مسكينان را بشارت
دهم و مرا فرستاده تا شكستهدلان را التيام بخشم و اسيران را به رستگارى و محبوسان و بنديان را به آزادى ندا كنم و تا از سال پسنديدهى خداوند و از روز انتقام خداى ما خبر دهم و جميع ماتميان را تسلى و آرامش بخشم.» 61 : 1 ـ 2 .
كسىكه ملكوت خدا را در اختيار دارد بر بازيابى مردگان و احيا توانمند مىشود.
تعاليم عيسا
عيسا از بزرگترين آموزگاران الاهىست. حواريان او را معلم و مربى خير خطاب مىكردند. تعليمات اساسى عيسا دو بخش دارد :
ـ توبه كنيد. يعنى از گناه دست برداريد و به سوى خدا بازگرديد.
ـ ملكوت آسمان را بر زندگى خود پذيرا شويد. ملكوت الاهى بنمايهى تعليمات عيساست.
گناه ذاتى و مسير توبه از آن
مسيحيان معتقدند انسان گناهكار به دنيا مىآيد و گناه براى انسان ذاتىست. از آثار گناه نخستين يعنى گناه آدم و حوا اين بود كه مرگ به نسل انسان راه يافت. با گناه آدم، ارتباط بشر با خداوند و ملكوت آسمانها قطع گرديد و آدم احساس دورى، بيگانگى و ترس كرد. انسان با هيچ عمل نيكى نمىتواند توبه كند و به خدا بازگشت نمايد. تنها راه توبه و نجات از طريق خود خدا ممكن است. خداوند اينقدر به انسان محبت و ايثار و فيض كرد كه به شكل انسان و در قامت پسر خود عيسا بر بشر نازل شد و پسر يگانهى خود را به كيفر گناه آدم فدا نمود تا خشم و انتقامجويى خود بر گناه آدمى را فرو نشاند و تمامى گناهان بشر را ببخشايد.
فيض عيسا و اعتراف به گناه
هركه به فيض عيسا ايمان آورد و به گناه خود فقط اعتراف كند، بخشيده شود و هلاگ نگردد. ارتباط قطعشدهى انسان با خداوند و ورود به ملكوت عيسوى از طريق
فيض عيسا برقرار گرديده است. انسان از اين طريق مىتواند بهطور رايگان نجاتى عظيم يابد. در اين صورت ارادهى خدا بر زمين جارى مىشود، همانطور كه در آسمان جارىست.
انسان بعد از هبوط بار ديگر از طريق عيسا در ارتباط با خداوند و ملكوت او قرار مىگيرد و شريك ارزشها و كمالات ابدى خدا و پسر ماندگار و باقى او مىگردد و در ماوراى طبيعت به خلقت تازه، روحانى مىشود و به مُلك بقا و حيات جاودانى و به وحدت با خداى پدر و خداى پسر و روحالقدس مىرسد. او در ملكوت الاهى بهطور ثابت و پايدار مورد محبت مقدس و بىعيب خدا واقع مىشود كه همانند پدر به فرزند خود توجه دارد و از او مراقبت و صيانت مىكند.
خداوند در ملكوت خود هرچيزى را به انسان مىبخشد و بىپايان و نامحدود هم عطا و فيض مىكند. بيرون از خدا نيز كمال و ارزش ابدى نيست.
نجات عظيم، رهايى از گناه و مرگ ابدىست. بشر بدون ايمان به عيسا و توبه، اعتراف و اقرار به گناه خود هيچ راه نجاتى ندارد. بشر نمىتواند بدون ايمان به عيسا و اعتماد به خدا به پروردگار تقرب جويد و به فيض يعنى به تدبير خدا براى مؤمنان و محبت عملى او نايل آيد. عامل اصلى در نجات، ايمان است. نجات از فيض خداست كه از طريق ايمان حاصل مىشود. كسى كه ايمان نمىآورد، در ظلمت و در قلمروى شيطان گمشده است و خدا و الطاف بيكران او را ندارد.
اعتراف به گناه پيش از مسيحيت در دنياى لاتين رواج داشته است.
ملكوت آسمان
در تفسير ملكوت آسمان اختلاف است: بهشتى آسمانىست يا جامعهاى دنيوى كه سرشار از سعادت و خوشبختىست يا مالكيت اشتراكىست يا دگرگونى روابط فقير و غنىست. اين تفسير از حواريان عيساست. ملكوت عيسوى همچنان براى كليسا ابهامآلود است.
به نظر مىرسد ملكوت آسمانها همان ولايت و سرپرستى خدا و قوانين شريعت اوست. ملكوت مسيحايى در همين دنيا برپا خواهد شد. كليسا ملكوت را فرمانروايى روحانى بر قلب مؤمنان مىداند، اما نهايت، اين ملكوت را به ملكوتى زمينى و حاكميت مقدسان الاهى تفسير كرده است.
عيسا به كيش كليميان بنىاسرائيل اعتقاد داشت و شريعت موسا را انجام مىداد. او بعد از آشكارى دعوت خود مىگفت :
« نيامدهام تا تورات را باطل كنم، بلكه آمدهام آن را كامل نمايم ».
مسيحيت اولى نيز فرقهاى از فرقههاى يهودى با رهبرى عيسا شناخته مىشدند و اين جامعهى كليساى غيرفرهمند بود كه مسيحيت را دينى مستقل ساخت.
پيروان مسيح در ابتدا او را جانشين يحيا مىدانستند، اما بعدها او را « منجى » يافتند. به همين علت از او مىپرسيدند: آيا ملكوت آسمان را بر زمين عرضه خواهى كرد؟ او جوابهايى مبهم به اين پرسش مىداد تا شناخته نشود، اما چون شور و شوق پيروان خود را ديد، خويش را به عنوان نبى مستقل معرفى نمود. او گاه خود را فرزند خدا مىخواند و گاه خداوند. در آخرين دوشنبهى عمرش، حواريانى كه به استقبالش آمده بودند به او گفتند: خوش آمد آن خداوندا! خوش آمد آن مسيح!
صليب شهادت
دوران رسالت و تبليغ عيسا سهسال بود. عيسا در واپسين روزهاى زندگى خود ( ميان سالهاى 30 ـ 33 م ) از شهر ناصره در حالى كه سوار بر كرهالاغى عاريتى بود، براى زيارت معبد مقدس به طرف اورشليم حركت كرد. او در ميان استقبال پرشور منتظرانِ ملكوت آسمانى، وارد شهر شد. از جمله شعارهايى كه در آن جمع به گوش مىرسيد اين بود: « مبارك باد پادشاه اسرائيل كه به اسم خداوند مىآيد ».
وى با شكوه و جلال به معبد پا نهاد و آن مكان مقدس را از كسانى كه به خريد و فروش مشغول بودند، پاكسازى نمود و تختهاى صرّافان و كرسىهاى كبوترفروشان را واژگون ساخت.
او تا چند روز به زيارت معبد مىرفت و شبها در كوه زيتون به راز و نياز مىپرداخت.
هنگامى كه بزرگان يهود، شور و علاقهى پيروان عيسا را ديدند و تعاليم او را تهديدى براى منافع خود يافتند، براى كشتن او توطئه كردند و او را در سنهدرين ( دادگاه شرعى يهود ) محاكمه و به مرگ و اعدام محكوم ساختند، اما چون نمىتوانستند خود عيسا را به قتل برسانند، او را كه با خيانت يكى از حواريان به نام يهودا اِسخَريوتى دستگير كرده بودند، به پونتيوس پيلاتس ( Pontius Pilatus) والى يهودا تحويل دادند و به او اتهام توطئهى براندازى حكومت رم و ادعاى پادشاهى را وارد آوردند. پيلاتس دستور قتل و اعدام عيسا با صليب را صادر كرد. امپراتور رم در آن زمان، تيبريوس ( 42 ق م. ـ 37 م ) دومين امپراتور رم ( 14 ـ 37 م ) بود. حكومت وى از سال 31 م به حكومت وحشت و اعدام تبديل شده بود.
عيسا ميان سالهاى 30 ـ 33 ميلادى مصلوب و پيروزمندانه چهارميخ شد. بر سر او تاجى از خار وارد آوردند. براى تمسخر او بر بالاى دار نوشتند: « عيسا ناصرى پادشاه يهود ». عيسا پس از گذشت ششساعت و بهطور دردناك و خشونتآميزى مرد. جسد او را به خواهش سربازى رومى از صليب پايين آوردند و دفن كردند.
رستاخيز عيسا و رجعت او
بزرگترين معجزهى عيسايى كه پولس يهودى ساخته است، رستاخيز و قيام عيسا از مرگ و رجعت اوست كه سهگانهى تقويت و غناى ايمان، عشق، و الهام اميدبخش به آينده، آن را پذيرفتنى مىسازد.
حواريان ادعا دارند پس از سه روز، خدا عيسا را از مرگ برخيزاند. مسيحيان اين روز را با عنوان عيد پاك جشن مىگيرند. عيسا چندين بار براى حواريان ظاهر شد و تا روز چهلم رستاخيز به حواريان آموزش مىداد. او پس از گذشت چهل روز، به آسمان رفت و عروج كرد. عيسا مرگ دوباره را با آغوش باز پذيرا شد و به سرنوشت خود گردن نهاد و با معجزه، خود را ميراند تا با قتل او، گناهان پيروانش پاك گردد. او قربانى شد تا كفارهى گناهان انسانها باشد و گناهان را پاك كند. بنابراين هركسى كه به مسيح ايمان آورد، نجات يافته است. كفاره، ترجمهى واژهى عبرى ( Hilasterion ) و كلمهى انگليسى ( Propitiation) است كه در منطوق به معناى فرونشاندن خشم و در مفهوم، مصالحه و سازش را دارد. مصالحهى خداوند با بندگان گناهكار با معجزهى تصليب واقع مىگردد.
بايد گفت دين مسيحيت پولسى بدون اعتقاد به رستاخيز مسيح نه مىتواند الوهيت را براى عيسا ثابت كند و نه هيچگونه نجاتبخشى براى بشر دارد و دينى مبتلا به بنبست مىگردد. در عين حال معرفت به رستاخيز بايد در وِعايى عينى باشد نه فقط امرى ذهنى و مفهومى كه در اين صورت نمىتواند ايمانى را حاصل كند.
عيسا دوباره به زمين باز مىگردد تا ملكوت آسمان را در زمين پياده سازد. رجعت و بازگشت نهايى او به برپايى قيامت مىانجامد و عيسا پس از برپايى قيامت و داورى، مردمان را به بهشت يا جهنم مىفرستد.
پيروان اولى مسيح، به رستاخيز جسمانى، رسالت عيسا و بازگشت و رجعت او به زمين اعتقاد دارند. مسيحييت با اعتقاد به رستاخيز عيسا ماندگارى داشته است.
عصر حواريان
عيسا در آغاز قيام خويش، ياران و شاگردانى را برگزيد تا به نشر دعوت وى كمك كنند. او اين ياران را حوارى يا رسول ناميد. تعداد آنها دوازده نفرند. عيسا مىخواست هنگامى كه پيروزمندانه بر كرسى جلال مىنشيند، آنان نيز بر دوازده كرسى بنشينند و بر دوازده سبط بنىاسرائيل داورى كنند.
رسولان پر از روحالقدس هستند. روز نزول روحالقدس بر حواريان پنتيكا يا عيد پنجاهه نام دارد و براى مسيحيان روز عيد است.
نزد مسيحيان صدر اول و مسيحيت پولسى، ، قيام مسيح و رستاخيز او اثبات حقانيت انجيل بود و هبوط روحالقدس در عيد پنجاهه بر حواريان به آنها اطمينان قلبى مىداد كه همان نيروى غيبى كه در عيسا مسيح بود، در حواريان هم ظاهر شده و كلام آنان مصون از خطاست.
حواريان هم خود را از آلودگى به گناه پاك كردند، و هم براى پاككردن ديگران كوشش داشتند. عيسا پس از مصلوبشدن و رستاخيز، در چهلمين روز و پيش از معراج به آسمان، قول داد روحالقدس را به جاى خود نزول دهد. روحالقدس ده روز بعد و پنجاه روز بعد از رستاخيز مسيح و برخاستن او از مرگ، بر حواريان نزول كرد. يهوديان نيز پنجاه روز بعد از نزولِ ده فرمان را جشن مىگيرند. نام بعضى از حواريان كه نقش مهمترى در ترويج مسيحيت و تعليمات عيسا در اقصانقاط دنيا داشتهاند، چنين است :
ـ شمعون صفا ( پترس 1 ـ 64 م )، بنيانگذار مكتب كاتوليك و مسيحيت اولى.
بزرگترين رسول عيسا « شمعون » است. عيسا او را پترس ( صخره ) ناميد و او را سنگ زيربناى سازمان الاهى كليسا يعنى جامعهى مسيحيت قرار داد و او را جانشين خود برگزيد تا مسيحيان را هدايت كند. او در زمان نرون ( 37 ـ 68 م ) به دست روميان مصلوب شد. انجيل مَرقُس به روايت اوست. صفا به معناى صخره است. امامصادق 7 او را وصى عيسا خوانده است.
ـ يوحَنّا، بنيانگذار ارتدكس ( ايمان ناب ) و صاحب كتاب مكاشفات و انجيل يوحنّا.
يوحنا در خردسالى رسول شد. به عقيدهى مسيحيان، او انجيل خود را در سن پيرى، در پايان قرن نخست ميلادى نوشت. از او دو نامه موجود است. او آنقدر عمر كرد كه مردم فكر مىكردند هرگز نخواهد مرد. آرامگاه او در سلوج تركيه است.
يوحنا پيوسته مىگفت: « اى فرزندان من، به يكديگر محبت كنيد ». كتاب مكاشفات او همانند صحيفهى دانيال است. در اين كتاب، فرارسيدن ملكوت را بعد از به كمالرسيدن بدى دانسته است. پادشاهى نرون را نشانهى اصل شيطانى و او را حيوان و دجّال معرفى مىكند. نرون به مدت 13 سال و 8 ماه ( 54 ـ 68 ) امپراتور مستبد، افراطى و فاسد رم بود. يوحنّا رم را به فاحشهاى تشبيه مىكند كه در دست پادشاهان زمين افتاده است.
ـ يعقوب پسر حلفا يا يعقوب جوانتر ( كوچكتر ). او در برابر كاهن اعظم، نبوت عيسا و موعودبودن او را انكار نكرد، براى همين او را در سن 96 سالگى از بالاى برج معبد اورشليم به پايين پرتاب كردند و سپس با چوب چنان بر سرش كوبيدند تا جان داد و جسدش را با اره تكهتكه كردند. وى در اين حال براى آمرزش قاتلان خود دعا مىكرد. او به عبادت، تقوا و زهد شهره بود.
ـ فليپ. مورد احترام تمامى مسيحيان و از قديسان است. پس از عروج عيسا به آسمان، براى تبليغ آيين وى به يونان رفت و مردم بتپرست را به مسيحيت خواند. حاكم شهر هيراژوليس به دليل ترس از قدرتگرفتن مسيحيان، او را دستگير و در سال 80 ميلادى به صليب كشيد. انجيل منسوب به وى مربوط به سالهاى 150 تا 300 ميلادى، از ديدگاه كليسا و جامعهى مسيحيت غيرقانونى، غيررسمى و آپوكريف است.
ـ متّا. همواره تحت تعقيب بود و در حدود 34 م در حبشه درگذشت.
ـ يهودا اسكاريوتى ( اِسخَريوتى ) كه با دريافت سى سكه نقره، جاى مسيح را لو داد و او را به سربازان رومى تسليم كرد و مستحق لعن ادبى شد. وى خود را حلقآويز كرد. نامش در غرب نماد خيانت است. سند انجيلى كه به نام وى رسيده است به او منتهى نمىشود. از اين رو اعتبار آن زير سؤال است.
ـ شائول ترسوسى (بين سالهاى 60 ـ 67 م) معروف به پولس رسول ( Paul the Apostle) يا سنپل. با آنكه شمعون رسول ارشد عيسا بود، پولس در عمل، موقعيت بهترى پيدا كرد و معمار مسيحيت كنونى با يونانىمآبى شد.
رهبرى خدادادى پولس رسول
نام پولس در اصل شائول بوده است. او پس از قبول مسيحيت، نام خود را به ترجمهى يونانى واژهى شائول يعنى «پولس» به معناى كوچك تغيير داد. سازندهى مسيح نيقيهاى و خاستگاه كليسا، پولس است نه شخص حضرت عيساى ناصرى.
زندگى پولس به چهار دورهى: آزاردهندگى، تبليغ، الاهيات و شهادت تقسيم مىشود. او بود كه مسيحيت را جهانى ساخت و عيسا را الوهيت داد و الوهيت عيسا را محور عقايد مسيحيت ساخت. در رسالههاى منسوب به پولس، عيسا يگانه پسر خدا و خدايى انسانى پندار شده است.
پولس را هم يك مأمور مخفى دولت رم و يهودىستيزِ متعصب گفتهاند و هم يك يهودى متعصب و از عالمان دربارى يهود كه تابعيت رم و نشان شارمند را داشته و از كاهنان جوان اورشليم كه عيسا را نپذيرفته و به تقليد از اساتيد و كاهنان معبد، دشمن عيسا بوده است.
سنپل پس از رفتن عيسا، به آزار مسيحيان مشغول بود تا اينكه مدعى شد هنگامى كه براى دستگيرى برخى از مسيحيان از شهر قدس به دمشق مىرفته، نور عيسا را در راه ديده و به دستور او مسيحى شده است.
پولس با انگيزهاى بسيار قوى به تبليغ مسيحيت يونانىشده اما در خدمت سياستهاى دولت يهوديه يا امپراتورى رم يا شايد هر دو پرداخت و در اين راه رنج بسيارى كشيد. او پايان شريعت و تقليد و بشارت آزادى را تبليغ مىكرد و معتقد بود خدا براى انجامدادن اين كار به او مرجعيت داده و رهبرى او خدادادىست :
« ديگر من نيستم كه زندهام، بلكه مسيح در من زندگى مىكند. » غلاطيان باب 2، آيهى 20.
رسالههاى پولس
سنپل رسالههايى نيز به تازهمسيحيان آن مناطق نوشت كه برخى از آنها در عهد جديد گرد آمده است. از او 13 نامه برجاى مانده است ( دورهى الاهيات ) در انتساب رسالههاى پولس به خود او كسى ترديد نكرده است. پترس در رسالهى دوم خود ( 3 : 15 ـ 16) از رسالههاى پولس به عنوان كتاب مقدس ياد كرده است.
سفرهاى تبشيرى و تبلغى پولس
سنپل كه مدعى رسالت از جانب مسيح بود، به مناطق مختلف سفر كرد و مسيحيت را به اطراف درياى مديترانه و در اقوام غيريهودى گسترش داد.
پولس به عربستان، اورشليم، طرلوس ( شهرى در دمشق)، تركيه، شهرهاى مختلف اروپا مانند رم و به آسياى صغير و اسكندريه، كرنت ( شهرى در يونان ) و مقدونيه سفر كرد. در ضمن اين سفرها با برناباس و در اسكندريه با لوقا آشنا شد.
اعدام سنپل
با واكنش منفى افكار عمومى و اكثريت يهوديان به اقدامات پولس، تصميم مقامات بر اين شد كه پولس در اورشليم توسط سربازان رم دستگير شود. پس از چهارسال بازداشت و زندانىبودن، او به نرون پناه برد، ولى نرون كه ترويج مسيحيت پولسى را در مسير نابودى امپراتورى مىديد، حكم اعدام پولس را داد و پولس در شهر رُم كشته شد.
يوسف و انجيل برنابا
يوسف كه برناباى واعظ ( Barnabas ) خوانده مىشود از حواريانىست كه ظاهرى مقتدر داشت و فردى نيكو و پر از روحالقدس بود.
گفتهاند برنابا در 61 م در زادگاهش قبرس توسط يهوديان كشته شد. برناباس برخلاف ديگر حواريان از تأييدكنندگان پولس بوده و او پولس را به شاگردان عيسا معرفى كرده است. وى همانند پولس، رسم ختنهكردن را شرط نجات نمىدانست تا مقبوليت عمومى را در احكام دين مسيحى لحاظ كرده است، بلكه بتواند افراد بيشترى را به مسيحيت جذب كند. مىگويند در ميان حواريان تنها او نوشتن مىدانسته است و او مىتوانسته انجيل شفاهى عيسا را كتابت و حفظ كند. او زمينى را كه داشت فروخت تا بهايش را براى ترويج آيين مسيح هزينه كند. با اين حال، دسترسى تاريخى به انجيل خود وى ثابت نشده و آنچه به نام وى مشهور شده جعلىست.