متن درس
اسماء و صفات الهی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۱۵۰)
بخش اول: مدرك، صفت لطيف الهی در آينه معرفت و سلوک
مقدمه: اسماء الحسنی و جايگاه آن در معرفت توحيدی
اسماء الحسنی، چونان آيينهای درخشان، تجلی صفات بیکران الهی را در برابر ديدگان سالکان و عارفان به نمايش میگذارد. هر يک از اين اسامی، کلیدی است به سوی فهم عميقتر حقايق هستی و قرب به ذات اقدس الهی. در ميان اين اسامی، «مدرك» بهعنوان صفتی علمی و فعلی، با ظرافتی بیمانند در قرآن کريم تنها يکبار در آيه
لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ [مطلب حذف شد] : «ديدگان او را درنمیيابند و او ديدگان را درمیيابد و او لطيف و آگاه است») تجلی يافته است. اين بخش، با تکيه بر درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، به تحليل عميق اين صفت و نقش آن در سلوک عرفانی میپردازد. هدف، تبيين معنای ادراک، تمايز آن با بصيرت، و جايگاه آن در مسير معرفت به حق است.
مفهومشناسی ادراک و جايگاه آن در اسماء علمی حق
صفت «مدرك» از جمله اسماء علمی و فعلی حق تعالی است که در قرآن کريم با لطافتی بینظير در آيه
لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
(انعام: ۱۰۳) آمده است. اين صفت، به وصول و احاطه تنزيلی حق به موجودات اشاره دارد، در حالی که مخلوقات از احاطه بر او عاجزند. قلت استعمال اين واژه در قرآن کريم، برخلاف اسمايی چون «رحمن» و «رحيم» که کثرتشان نشانه عظمتشان است، خود گويای عظمت و لطافت آن است. ادراک در لغت به معنای وصول به شيء و احاطه بر آن است، اما نه هر وصولی ادراک است، بلکه ادراک وصولی تنزيلی است که در مقابل صعود (درج) و وصول پنهانی (درايه) قرار میگيرد.
درنگ: صفت «مدرك» در قرآن کريم تنها يکبار در آيه
لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
آمده و نشانهای است از لطافت و عظمت حق تعالی در وصول به موجودات، در حالی که او از احاطه مخلوقات مصون است.
برای فهم دقيقتر، بايد ادراک را از مفاهيم مشابه مانند درج، درايه و درس متمايز کرد. ادراک، وصول به مرتبهای پايينتر است، چنانکه در آيه
إِذَا أَدْرَكَهُ [مطلب حذف شد] : «هنگامی که غرق او را دربرگرفت») و
لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ [مطلب حذف شد] : «نه خورشيد را سزد که به ماه رسد») ديده میشود. در مقابل، درج به صعود و ترقی اشاره دارد، مانند «درجات الجنة» (مراتب بهشت)، و درايه به وصول پنهانی. بنابراين، ادراک بهعنوان صفتی فعلی، وصول حق به موجودات در ظرف ظهورشان را نشان میدهد.
تمايز ادراک حق و مخلوقات
موجودات در نظام هستی به چهار دسته تقسيم میشوند:
- مدرك و مدرَك: مانند انسان که هم درك میکند و هم درك میشود.
- مدرَك و غيرمدرك: مانند جمادات و نباتات که درك میشوند اما درك نمیکنند.
- غيرمدرك و غيرمدرَك: مانند ذرات صغار که نه درك میکنند و نه درك میشوند.
- مدرك و غيرمدرَك: حق تعالی که درك میکند اما درك نمیشود.
حق تعالی، بهعنوان يگانه مدركی که مدرَك نيست، در آيه
لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ
معرفی شده است. او محيط است اما محاط نيست، و اين تمايز، به لطافت ذاتی او (وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ) بازمیگردد. انسان، هرچند با بصيرت و معرفت به سوی حق ره میيابد، اما هرگز نمیتواند او را در عمق ذاتش محاط کند.
درنگ: حق تعالی مدرك است اما مدرَك نيست، يعنی به موجودات وصول میيابد اما تحت احاطه هيچ مخلوقی قرار نمیگيرد، و اين به سبب لطافت ذاتی اوست.
بصيرت در برابر ادراک: تماشای حق در مسير سلوک
اگرچه ادراک حق توسط مخلوقات ممکن نيست، اما معرفت به او از طريق بصائر الهی (
قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ [مطلب حذف شد] : «از جانب پروردگارتان بصيرتهايی برايتان آمده است») دستيافتنی است. بصيرت، چونان تماشای قلهای بلند از دوردست است که سالک را به معرفت و يقين رهنمون میشود، اما او را محيط بر حق نمیسازد. اين تماشا، با حسرت و عجز همراه است، چنانکه عارف در خلوت خويش، چونان ناظری حيران، به تماشای جمال حق مینشيند، بیآنکه بتواند قله عظمت او را فتح کند.
تمثيلی فاخر در اينجا روشنگر است: سالک، مانند مسافری است که در دامنه کوهی عظيم ايستاده، قله را میبيند اما از فتح آن عاجز است. اين عجز، نه نقص، بلکه غايت عرفان است، چنانکه گفتهاند: «العجز غاية العرفان». بصيرت، معرفتی تماشايی است که از جانب حق به سالک عطا میشود، اما ادراک، احاطهای است که تنها شايسته ذات اقدس اوست.
درنگ: بصيرت، تماشای حق از دوردست است که معرفت میآورد، اما ادراک، احاطهای است که تنها حق تعالی به موجودات دارد و مخلوقات از آن محرومند.
لطافت حق و دليل عدم ادراک او
دليل عجز مخلوقات از ادراک حق، نه در نقص ذات او، بلکه در لطافت بیکرانش نهفته است (
وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ).
لطافت حق، او را به مدرك ذات خويش و موجودات بدل کرده است، اما مخلوقات، به سبب محدوديت در لطافت، تنها به بصيرت تماشايی دست میيابند. اين لطافت، چونان نوری است که در عين حضور در همهجا، از ديدههای محدود پنهان میماند، اما خود همه ديدگان را درمیيابد.
ادراک بهعنوان صفت فعلی حق
صفت «مدرك» از اسمای فعلی حق است، نه ذاتی، زيرا ادراک مستلزم نزول به ظرف موجودات است. علم حق در ظرف ظهور موجودات، علمی تنزيلی و فعلی است که در آيه
وَلَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا [مطلب حذف شد] : «و هيچ برگی فرو نمیافتد مگر اينکه او آن را میداند») تجلی يافته است. اين علم تنزيلی، با لطافت و خبرگی حق همراه است و از علم ذاتی او (عليم) متمايز است.
وکالت الهی و رابطه آن با ادراک و بصيرت
پرسشی که در درسگفتار مطرح شده، تناقض ظاهری ميان وکالت الهی (
وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ [مطلب حذف شد] : «و او بر هر چيز وکيل است») و عدم ادراک حق توسط مخلوقات است. پاسخ آن است که وکالت الهی مبتنی بر بصائر الهی است، نه ادراک احاطهای. بصائر (
قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ)
رابطه ميان وکيل و موکل را برقرار میکند، و عدم ادراک، مانع اين ارتباط نيست. مخلوقات از طريق بصيرت، با حق مرتبط میشوند و از انقطاع مصون میمانند.
درنگ: وکالت الهی از طريق بصائر الهی برقرار میشود، نه ادراک احاطهای، و بنابراين، عدم ادراک حق توسط مخلوقات، مانع رابطه وکيل و موکل نيست.
معرفت عرفانی: تماشای حق در خلوت و حسرت
معرفت عرفانی، چونان تماشای قلهای دستنيافتنی است که سالک با حسرت و عجز به آن مینگرد. عارف در خلوت خويش، با بصيرت الهی، به نظاره جمال حق مینشيند، بیآنکه بتواند او را محاط کند. اين تماشا، غايت عرفان است و عجز، اوج معرفت عارفان. چنانکه در درسگفتار آمده، عارف مانند کودکی نيست که در تکاپوی بیهدف دنيا غرق باشد، بلکه با صمت و خلوت، قلب خويش را به سوی حق باز میکند.
تمثيلی دلنشين در اينجا راهگشاست: عارف، چونان عاشقی است که در برابر معشوق آسمانی خويش ايستاده، با حسرتی ژرف او را نظاره میکند، اما نه میتواند به او واصل شود و نه دل از او برمیگرداند. اين حالت، نه نقص، بلکه کمال سلوک است که در آن، سالک از کودکصفتی عوام به سوی معرفتی تماشايی ره میيابد.
درنگ: معرفت عرفانی، تماشای حق با حسرت و عجز است که سالک را از کودکصفتی دنيا به سوی قرب الهی رهنمون میشود.
نقد رفتار دنيوی و تمايز آن با سلوک عرفانی
رفتار دنيوی، چونان تکاپوی کودکی بازیگوش است که در کثرت و غفلت غرق شده و از تماشای حق بازمانده است. عوام، در تکاپوی بیپايان مال و مقام، مانند کودکیاند که بیهدف میدوند تا از هوش روند. اما عارف، با دوری از اين کودکصفتی، در خلوت خويش به تماشای حق مینشيند و با حسرتی عميق، معرفتی ژرف میيابد. اين تمايز، در آيه
إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا [مطلب حذف شد] : «او ستمگر و نادان بود») نيز نمود يافته که به نادانی و ظلم انسان در غفلت از حق اشاره دارد.
پاسخ به اشکالات مطرحشده در درسگفتار
در درسگفتار، شاگرد دو اشکال را مطرح کرده است. نخست، تناقض ظاهری ميان وکالت الهی و عدم ادراک حق، که پاسخ آن در بخش وکالت الهی داده شد. دوم، نامناسب بودن صفت ادراک برای حق به دليل نزول آن، زيرا حق صعودی است و مخلوقات بايد به سوی او صعود کنند. پاسخ آن است که ادراک حق، صفتی فعلی و تنزيلی است که به وصول او به ظرف موجودات اشاره دارد، نه نقص در ذات او. نزول در ادراک، نشانه لطافت و احاطه حق است، نه کاهش در مقام او.
همچنين، شاگرد به تماشای حق و سير عارف به سوی «خاطرخواه» اشاره کرده است. اين سير، حرکت عاشقانه و غيرارادی در مسير حق است که با تماشای عارفانه همخوان است. وحشت از نزديکی کوه، استعارهای است از عظمت حق و عجز عارف در برابر او، که با آيه
لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ
همخوانی دارد. برای بهبود چيدمان اشکالات، میتوان ابتدا ادراک را تعريف کرد، سپس وکالت و بصيرت را بررسی نمود تا پاسخها کوتاهتر و متقنتر شوند.
جمعبندی بخش اول
صفت «مدرك» در آيه
لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
تجلی يافته و بر وصول تنزيلی حق به موجودات و عجز مخلوقات از احاطه بر او دلالت دارد. بصيرت، راه معرفت تماشايی به حق است که سالک را به سوی يقين و قرب رهنمون میکند، اما ادراک، تنها شايسته ذات اقدس اوست. عارف، با خلوت و حسرت، به تماشای حق مینشيند و از کودکصفتی دنيا دوری میجويد. پاسخ به اشکالات، با تأکيد بر تمايز ادراک و بصيرت، تحليل را کامل کرده است.
با نظارت صادق خادمی