متن درس
بازبینی درس گفتارهای حضرت آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۱۶۵)
دیباچه
این نوشتار، بازنویسی علمی درسگفتار ارزشمند آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره در جلسه ۱۶۵ از کتاب شریف مصباح الانس است که در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۹۱ ارائه شده و به بررسی عمیق مقام اول از فصل نخست تمهید جملی، یعنی تصور وجود الحق و هلیته، میپردازد.
بخش نخست: هویت محض الهی و وجود مطلق
مقام اول: تصور وجود الحق و هلیته
مقام اول از فصل نخست تمهید جملی در مصباح الانس به بررسی تصور وجود الحق و هلیته اختصاص دارد. هویت حقه، ذات الهی است که به صورت اطلاق بلا قید، بدون اسم، صفت یا رسم، و به تعبیر «هو هو» تعریف میشود. این هویت، وجودی محض و عاری از هرگونه اختلاف، کثرت یا تعین است که بنیان عرفان نظری را تشکیل میدهد. ذات الهی، چونان اقیانوسی بیکران است که هیچ موج کثرتی بر سطح آن پدیدار نمیشود و تمامی ظهورات، از این سرچشمه واحد نشأت میگیرند.
این مفهوم با آیه شریفه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» (سوره شوری، آیه ۱۱؛ : «هیچ چیز مانند او نیست») همخوانی دارد، که بر بساطت و استقلال ذات الهی تأکید میورزد. هویت محض، فراتر از هر قید و شرطی است، حتی قید اطلاق، که خود نوعی محدودیت مفهومی به شمار میآید.
ساختار کلی مصباح الانس
کتاب مصباح الانس شامل مبادی، مقدمات، دو فصل و خاتمه است. مقام اول فصل نخست، نقطه عزیمت مباحث اصلی عرفان و فلسفه است که به تبیین رابطه ذات الهی با صفات و ظهورات آن میپردازد. این ساختار، نظاممندی اثر را نشان میدهد، چونان بنایی استوار که هر بخش آن، پایهای برای فهم عمیقتر معارف الهی فراهم میآورد. مبادی و مقدمات، چارچوب نظری را برای ورود به مباحث پیچیدهتر آماده میکنند، و مقام اول، چونان دروازهای است که سالک را به سوی اقیانوس معرفت الهی رهنمون میشود.
تمایز لا به شرط و به شرط اطلاق
هویت حقه، لا به شرط اطلاق است، نه به شرط اطلاق، زیرا قید اطلاق نیز نوعی محدودیت ایجاد میکند. لا به شرط، به معنای عدم التزام به هرگونه قید یا عدم قید است، در حالی که به شرط اطلاق، قیدی مفهومی را بر ذات تحمیل میکند. این تمایز، دقت عرفانی در تعریف ذات الهی را نشان میدهد، چونان آینهای که هیچ نقش و نگاری بر آن ننشسته و تنها نور حقیقت را بازمیتاباند.
برای تبیین این مفهوم، مثالی از ادبیات عرب ارائه میشود: کلمه، به عنوان مقسم (شامل اسم، فعل و حرف)، لا به شرط است، اما وقتی اسم گفته شود، قسم و مقید میگردد. کلمه به صورت لا به شرط، همه اقسام را در بر میگیرد، اما اسم، قیدی خاص را بر آن تحمیل میکند. این مثال، چونان چراغی است که تمایز میان اطلاق کلی و تعین جزئی را روشن میسازد.
وجود محض بدون اختلاف
وجود الحق، وجودی محض است که هیچگونه تعدد، قید یا شرطی در آن راه ندارد و به تعبیر «لا اختلاف فی» است. این اصل، بر وحدت و بساطت ذات الهی تأکید دارد که عاری از هرگونه کثرت صفتی یا فعلی است. وجود محض، چونان نوری است که هیچ سایهای از کثرت بر آن نمیافتد و تمامی ظهورات، جلوههایی از این وحدتاند.
قونوی در تعریف وجود محض میفرماید: وجودی است که عاری از کثرت، ترکیب، صفت، نعت، اسم، رسم، نسبت و حکم است. این تعریف، ذات الهی را از هرگونه تعین مبرا میداند، چونان سرچشمهای که هیچ رنگی از تعینات در آن راه ندارد.
وجود مطلق مقسمی
وجود محض، وجود مطلق مقسمی است، نه قسمی. مانند کلمه در ادبیات که مقسم اسم، فعل و حرف است، وجود مقسمی همه تعینات را در بر میگیرد، اما خود مقید نیست. این تمایز، وحدت ذات و کثرت ظهورات را تبیین میکند، چونان درختی که ریشهاش در وحدت و شاخههایش در کثرت است.
لا به شرط در فلسفه
در فلسفه، وجود محض، لا به شرط است، یعنی نه قیدی دارد و نه از قید گریزان است. این مفهوم، انعطاف وجود محض در پذیرش یا عدم پذیرش قیود را نشان میدهد. وجود لا به شرط، با هر قیدی سازگار است، بدون آنکه مقید شود، چونان جویی که در هر ظرف به شکلی درمیآید، اما ذاتش تغییر نمییابد.
تمایز مفعول مطلق و مطلق مفعول
در ادبیات، مفعول مطلق مقید است، اما مطلق مفعول همه مفاعیل را در بر میگیرد. این تمایز، به تبیین وجود مطلق در مقابل وجود مقید کمک میکند. مطلق مفعول، مانند وجود محض، فراتر از قیود خاص است، چونان آسمانی که همه ستارگان را در خود جای داده، اما خود از آنها متمایز است.
جمعبندی بخش نخست
این بخش، به تبیین هویت محض الهی به عنوان وجود مطلق و عاری از قید پرداخت. هویت حقه، ذات الهی است که لا به شرط اطلاق، بدون اسم، صفت یا رسم، و عاری از هرگونه اختلاف تعریف میشود. تمایز میان لا به شرط و به شرط اطلاق، وحدت ذات و کثرت ظهورات را روشن میسازد. وجود محض، چونان نوری است که در آینههای کثرت بازتاب مییابد، اما ذاتش از هر تعینی مبراست.
بخش دوم: تمایز علم و معرفت در شناخت ذات الهی
علم به مفاهیم و معرفت به مصداق
علم به مفاهیم و صفات محدود است، اما معرفت به مصداق و ذات الهی تعلق میگیرد. علم، به صفتی مانند «قائم» تعلق میگیرد، اما معرفت، ذات شخص را در بر میگیرد. این تمایز، برتری معرفت عرفانی بر علم مفهومی را نشان میدهد، چونان تفاوت میان شناختن نام گل و استشمام عطر آن.
برای تبیین این مفهوم، مثالی ارائه میشود: وقتی گفته میشود «آب بیاور»، مراد مصداق آب (مثلاً در لیوان) است، نه مفهوم آب. معرفت به خدا، به مصداق ذات الهی، نه مفهوم ذهنی آن، تعلق میگیرد. این مثال، چونان آینهای است که تفاوت میان مفهوم ذهنی و مصداق عینی را در معرفت الهی روشن میسازد.
وجود مصداقی در مقابل مفهومی
وجود محض، وجود مصداقی است، نه مفهومی، مانند آب حقیقی در مقابل مفهوم آب. معرفت عرفانی، به مصداق ذات، نه مفهوم ذهنی، تعلق میگیرد. این اصل، چونان کلیدی است که درهای معرفت شهودی را میگشاید و سالک را به سوی حقیقت ذات الهی هدایت میکند.
محدودیت کتاب در بیان هویت محض
کتاب مصباح الانس به دلیل محدودیتهای زبانی، نمیتواند هویت محض را بهطور کامل بیان کند. این محدودیت، نتیجه پیچیدگی ذات الهی و نارسایی زبان در توصیف آن است. هویت محض، فراتر از مفاهیم زبانی است و تنها از طریق معرفت شهودی قابل درک است، چونان نوری که در ظلمات زبان محصور نمیشود.
اهمیت براهین در اثبات هویت حقه
برای اثبات هویت حقه، نیاز به براهین متعدد در دو سطح تصوری و تصدیقی است. براهین تصوری به فهم مفهوم وجود محض کمک میکنند، و براهین تصدیقی، واقعیت آن را اثبات میکنند. این رویکرد، روش علمی عرفان نظری را در تبیین مفاهیم نشان میدهد، چونان ترازویی که حقیقت را با دقت میسنجد.
هدف فصل نخست تمهید جملی
فصل نخست تمهید جملی به تصحیح اضافات میان ذات و صفات اختصاص دارد و شامل ده مقام است. اضافات، به معنای تعینات و نسبتهای میان ذات و صفات است که باید بهدقت تحلیل شوند. این هدف، چونان نقشهای است که مسیر معرفت ذات الهی را ترسیم میکند.
جمعبندی بخش دوم
این بخش، به تمایز میان علم و معرفت در شناخت ذات الهی پرداخت. علم به مفاهیم محدود است، اما معرفت به مصداق ذات تعلق میگیرد. محدودیت زبان در بیان هویت محض، ضرورت معرفت شهودی را نشان میدهد. براهین تصوری و تصدیقی، و هدف فصل نخست تمهید جملی، چارچوب علمی عرفان نظری را ترسیم میکنند.
بخش سوم: سلوک عرفانی و وصول به ذات الهی
سختی وصول به ذات الهی
وصول به ذات الهی، سفری طولانی و دشوار است که ممکن است سالها طول بکشد. این سختی، نتیجه فاصله وجودی میان انسان و ذات الهی است، چونان حمل اقیانوسی بر دوش که تمامی فقرات وجود را به چالش میکشد. تنها عارفان خاص، که محبوبین نامیده میشوند، میتوانند به این مرتبه دست یابند.
این مفهوم با آیه شریفه «فَتَدَلَّىٰ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» (سوره نجم، آیه ۹؛ : «تا آنکه فاصلهاش به قدر دو کمان یا نزدیکتر شد») همخوانی دارد، که اوج قرب عرفانی پیامبر(ص) به ذات الهی را نشان میدهد.
تفاوت محب و محبوب
محبوبین، به دلیل صبغه ذاتی و لطف خاص الهی، به ذات الهی نزدیکترند، اما محبین با سلوک و ریاضت به قربات ذات میرسند. این تمایز، مراتب سلوک عرفانی را نشان میدهد، چونان نردبانی که برخی از ابتدا در مراتب بالاتر ایستادهاند و برخی با تلاش به آن میرسند.
سنخیت میان انسان و خدا
میان انسان و خدا سنخیت وجود دارد، زیرا انسان ظهور ذات الهی است، هرچند ذات مستقل ندارد. این سنخیت، امکان معرفت و قرب به خدا را فراهم میکند. انسان، به عنوان فعل الهی، مظهر صفات و ظهورات ذات است، چونان آینهای که نور الهی را بازمیتاباند.
وجود انسان به عنوان ظهور الهی
انسان، ظهور وجود الهی است و به تعبیری، واجب الوجود ظهوری است، نه ذاتی. این دیدگاه، وابستگی وجودی انسان به خدا را تبیین میکند، چونان شاخهای که از ریشه درخت حیات الهی تغذیه میکند.
پویایی عرفان مانند ورزش
عرفان، مانند ورزش، نیازمند تمرین مداوم است تا سالک از صفات به ذات برسد. هر مرحله سلوک، مانند افزایش توان در ورزش، قدرت وجودی سالک را ارتقا میدهد. این تشبیه، پویایی و تدریجی بودن سلوک عرفانی را نشان میدهد، چونان ورزشکاری که با تمرین، به اوج توان خویش میرسد.
ریاضت عرفانی و خروج از ناسوت
سالک با ریاضت، از ناسوت خارج شده و به مراتب ملکوت و ذات نزدیک میشود. این فرآیند، تحول وجودی سالک را از تعینات مادی به مراتب معنوی نشان میدهد. خروج از ناسوت، نیازمند خلوت، غربت و تمرکز بر حق است، چونان پرندهای که از قفس خاکی به سوی آسمان معرفت پرواز میکند.
دشواری بازگشت از مراتب عالی
بالا رفتن در سلوک دشوار است، اما بازگشت به ناسوت حتی سختتر است. این دشواری، نتیجه شدت تجلیات الهی در مراتب عالی است. سالک ممکن است در مراتب عالی غرق شود و نتواند به ناسوت بازگردد، چونان غواصی که در اعماق اقیانوس حقیقت گرفتار میشود.
مثال پیامبر و عایشه
پیامبر(ص) به دلیل شدت تجلیات، گاهی در بازگشت به ناسوت به عایشه متوسل میشد. عایشه، به عنوان نماد ناسوت، پیامبر را به مرتبه عادی بازمیگرداند. این مثال، سختی بازگشت از مراتب عالی را بهصورت ملموس نشان میدهد، چونان پلی که میان آسمان و زمین کشیده شده است.
نقش مواد مخدر در سلوک کاذب
برخی دراویش با مواد مخدر به مراتب بالا میروند، اما بازگشت آنها دشوار و ناقص است. این نقد، بر غیرطبیعی بودن چنین روشهایی تأکید دارد. سلوک حقیقی، نیازمند ریاضت شرعی و معرفت الهی است، نه ابزارهای مصنوعی، چونان راهی که تنها با گامهای استوار طی میشود.
نفی محدودیت در سلوک
سلوک عرفانی، محدودیت ندارد و سالک میتواند به ذات الهی واصل شود. این اصل، ظرفیت بینهایت انسان برای قرب الهی را تأیید میکند، چونان دری که به سوی بینهایت امکانات وجودی گشوده میشود.
جمعبندی بخش سوم
این بخش، به بررسی سلوک عرفانی و وصول به ذات الهی پرداخت. وصول به ذات، سفری دشوار اما بینهایت است که نیازمند ریاضت، خلوت و تمرکز بر حق است. تفاوت محبین و محبوبین، سنخیت میان انسان و خدا، و دشواری بازگشت از مراتب عالی، از محورهای کلیدی این بخشاند. سلوک، چونان پروازی است که سالک را از ناسوت به سوی ملکوت و ذات الهی هدایت میکند.
بخش چهارم: نقد دیدگاههای فلسفی و تبیین اصول سلوک
نقد تقسیمبندی فلسفی وجود
تقسیم وجود به واجب، ممکن و ممتنع نادرست است، زیرا وجود حقیقی تنها ذات الهی است. این نقد، رویکرد وحدتگرایانه عرفان را در مقابل فلسفه قرار میدهد. وجود، واحد است و کثرت، نتیجه ظهورات و تعینات است، چونان نوری که در آینههای متعدد به رنگهای گوناگون بازتاب مییابد.
تابوتکشی در سلوک
سالک باید ناسوت را دفن کند، یعنی از تعلقات مادی بگذرد و خود را به مرگ معنوی برساند. این فرآیند، با ذکر «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (سوره بقره، آیه ۱۵۶؛ : «ما از آن خدا هستیم و به سوی او بازمیگردیم») همخوانی دارد. تابوتکشی، نماد مرگ ارادی و رهایی از ناسوت است، چونان خاکسپاری که نفسانیات را در قبرستان وجود مدفون میسازد.
دفن ناسوت در قبرستان وجودی
سالک باید در قبرستان وجودی خود، ناسوت را دفن کرده و فاتحه بخواند. این عمل، به معنای قطع کامل تعلقات مادی است، چونان پایان یافتن فصلی از حیات نفسانی و آغاز سفری معنوی به سوی حق.
تشبیه سلوک به پرواز پرندگان
سلوک مانند پرواز شاهین و عقاب است، نه پرش گوسفند یا ماهی. شاهین، نماد سرعت و اوجگیری در مراتب معنوی است، در حالی که پرش گوسفند یا ماهی، حرکتی محدود و ناپایدار است. این تشبیه، برتری سلوک عرفانی بر حرکات مادی را نشان میدهد.
دو دست در سلوک
سالک باید یک دست در ناسوت (دفن تعلقات) و یک دست در ملکوت (قرب به حق) داشته باشد. این اصل، توازن میان تزکیه و معرفت را نشان میدهد، چونان پلی که میان زمین و آسمان کشیده شده است.
مثال لیلی و مجنون
خاک عشق، بوی متفاوتی دارد و سالک باید آن را از میان خاکهای دیگر بیابد. این مثال، ضرورت تشخیص حقیقت در سلوک را نشان میدهد، چونان عاشقی که تنها با بوی معشوق، راه خویش را مییابد.
نقد عرفان کاذب
عرفان کاذب، به خواندن کتاب و داستان محدود است و فاقد حقیقت سلوک است. این نقد، بر ضرورت تجربه عملی تأکید دارد. عرفان حقیقی، نیازمند ریاضت و وصول به حق است، چونان راهی که تنها با گامهای استوار طی میشود.
جمعبندی بخش چهارم
این بخش، به نقد دیدگاههای فلسفی و تبیین اصول سلوک عرفانی پرداخت. نقد تقسیمبندی فلسفی وجود، تابوتکشی، دفن ناسوت، و تشبیه سلوک به پرواز پرندگان، از محورهای اصلی این بخشاند. سلوک عرفانی، نیازمند رهایی از تعلقات و تشخیص حقیقت است، که سالک را به سوی معرفت الهی هدایت میکند.
بخش پنجم: عشق و امتحانات الهی در سلوک
نزدیکی خدا به همه مخلوقات
خدا به همه مخلوقات، از سوی شمر تا امام حسین، به یک اندازه نزدیک است، اما تقوا مراتب را متمایز میکند. این اصل با آیه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» (سوره حجرات، آیه ۱؛ : «گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست») همخوانی دارد. این دیدگاه، توازن میان رحمت عام و تقرب خاص را نشان میدهد، چونان خورشیدی که بر همه میتابد، اما هر کس به قدر ظرف خویش از آن بهره میبرد.
طمعزدایی در سلوک
سلوک حقیقی، نیازمند بریدن طمع از غیر، خویش و حتی حق است. سالک باید به مقام دوستی محض با خدا برسد، چونان عاشقی که جز وصل معشوق، هیچ آرزویی ندارد. این طمعزدایی، قلب را برای دریافت انوار الهی آماده میسازد.
عشق الهی و نفی خوف و طمع
عشق الهی، فراتر از خوف از نار و طمع به جنت است و تنها به وجد حق تعلق دارد. سخن کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام، «لا خوفاً من نارک و لا طمعاً لجنتک»، این مقام را تبیین میکند. این دیدگاه، عرفان را به مقام عشق محض ارتقا میدهد، چونان شعلهای که جز برای معشوق نمیسوزد.
امتحان الهی با تیغ
خدا اولیای خود را با تیغ امتحان میکند، نه با قلم و خودکار. این تشبیه، شدت امتحانات الهی را نشان میدهد، چونان شمشیری که صدق عاشق را در میدان عشق میآزماید. آیه «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ» (سوره احقاف، آیه ۳۵؛ : «پس صبر کن چنانکه صاحبان عزم صبر کردند») بر این صبر دلالت دارد.
شجاعت در برابر تیغ الهی
سالک باید در برابر تیغ الهی، شجاعت نشان دهد و تسلیم باشد. این شجاعت، نشانه صدق در عشق الهی است. مثال لطفعلیخان زند، که در برابر آقامحمدخان آخ نگفت، نماد این استقامت است، چونان کوهی که در برابر طوفان استوار میماند.
نظام عقلانی عالم
عالم دارای نظام عقلانی است و نمیتوان بدون زحمت به مراتب عالی رسید. این اصل، ضرورت تلاش و کوشش در سلوک را تأیید میکند، چونان باغی که بدون کوشش باغبان، میوه نمیدهد.
عرفان به مثابه بازی با خدا
عرفان، بازی و تمرین با خداست، مانند بازی گربه با موش، که سالک را به اوج میرساند. این تشبیه، پویایی و شدت سلوک را نشان میدهد، چونان رقصی که سالک را در میدان عشق الهی به چرخش درمیآورد.
عشقکشی در عرفان
عاشقکشی، روش الهی در تربیت عارف است که او را با سختیها به کمال میرساند. این اصل، امتحانات الهی را بخشی از فرآیند عشق الهی میداند، چونان آتشی که زر را از ناخالصیها پاک میسازد.
امتحانات الهی در سلوک
خدا سالک را با امتحانات سخت، مانند ضربه به آبرو یا زندگی، آزمایش میکند. این امتحانات، صدق سالک را در سلوک میسنجند، چونان ترازویی که ایمان را با دقیقترین معیارها وزن میکند.
رحمت و قصم الهی
خدا رحمة للعالمین است، اما قاصم الجبارین و مؤمنین نیز هست. این دوگانگی، جامعیت صفات الهی را نشان میدهد. رحمت و قصم، دو وجه از فعل الهیاند که در تربیت بندگان نقش دارند، چونان بارانی که هم حیات میبخشد و هم سیل میآفریند.
سختی وصول به توحید
وصول به توحید، به دلیل ناهمواری مسیر، دشوار است و نیازمند جگر و نیاز است. این اصل، عرفان را مسیری سخت اما ارزشمند میداند، چونان صعودی که تنها با عزم راسخ ممکن میشود.
شجاعت مانند شناگر
سالک باید مانند شناگری که شیرجه میزند، با جسارت به سوی ذات الهی حرکت کند. شیرجه زدن، نماد عزم و سرعت در عبور از موانع است، چونان پرندهای که با یک پرواز، به اوج آسمان میرسد.
جمعبندی بخش پنجم
این بخش، به بررسی عشق و امتحانات الهی در سلوک عرفانی پرداخت. نزدیکی خدا به همه مخلوقات، طمعزدایی، عشق الهی، و امتحانات الهی با تیغ، از محورهای اصلی این بخشاند. عرفان، چونان بازی با خداست که سالک را با سختیها به کمال میرساند.
نتیجهگیری و جمعبندی
این نوشتار، با تبیین درسگفتار آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره در جلسه ۱۶۵، به بررسی عمیق هویت محض الهی و سلوک عرفانی پرداخت. هویت حقه، ذات الهی است که به صورت اطلاق بلا قید، بدون اسم، صفت یا رسم، و عاری از هرگونه اختلاف تعریف میشود. تمایز علم و معرفت، نقد تقسیمبندی فلسفی وجود، و تبیین سلوک عرفانی از طریق ریاضت، تابوتکشی و طمعزدایی، از مهمترین محورهای این بحثاند.
سلوک عرفانی، مسیری دشوار اما بینهایت است که سالک را از ناسوت به مراتب ملکوت و ذات الهی هدایت میکند. تفاوت محبین و محبوبین، نقش امتحانات الهی، و ضرورت شجاعت در برابر سختیها، از دیگر نکات کلیدی این متن است. وجود محض، فراتر از مفاهیم و تعینات است و تنها از طریق معرفت شهودی قابل وصول است.