متن درس
بازبینی درس گفتارهای حضرت آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 237)
دیباچه
این نوشتار، بازنویسی علمی و فاخر درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره در جلسه 237 از شرح «مصباح الانس» (صفحه ۸۲، سطر ۳) است که با رویکردی تخصصی و متناسب با فضای آکادمیک برای پژوهشگران حوزه الهیات، عرفان نظری، و حکمت متعالیه تدوین شده است. محور اصلی این اثر، تبیین رابطه وجودی میان حق و مظاهر، وحدت ذات و صفات، و نقش معیت قیومی در ظهورات الهی است که با نگاهی عمیق به اصول عرفانی و فلسفی، از جمله احدیت، واحدیت، و احتجاب نوری، به رشته تحریر درآمده است.
بخش یکم: تمایز میان حق و مظاهر
طرح مسئله تسامح در اطلاق
در عرفان نظری، مطلق در ظرف «لا بشرط» عین همه اشیاء است و اشیاء، بهمثابه ظهورات و مراتب مطلق، جلوههای وجودی حقاند. این پرسش بنیادین مطرح میشود که چه تفاوتی میان حق، مطلق، عالم، و آدم وجود دارد؟ آیا تسامح در اطلاق، که گاه به همهخدایی تعبیر میشود، به بیخدایی منجر نمیشود؟ این خلط، ناشی از عدم تمایز میان مقام ذاتی حق و مراتب ظهوری مظاهر است. اگر همهچیز خدا پنداشته شود، مفهوم الوهیت به محاق میرود، زیرا خدايی که همهچیز باشد، از تمایز و اختصاص محروم میگردد. این مسئله، به نقد سوء فهم وحدت وجود در عرفان نظری بازمیگردد، که بر تمایز میان ذات و مظهر تأکید دارد.
مطلق در مقام اطلاق
مطلق، از حیث اطلاق، هیچ مرتبهای از وجود را در بر ندارد که بتوان آن را با ممكنات یکی دانست. همه موجودات، اعم از ممكنات، اولیای الهی، و کاملین، ظهورات و مظاهر حقاند و از حیث وجوب ذاتی، هیچگاه با حق همرتبه نمیشوند. حق تعالی، در مقام اطلاق، حجاب و احتجاب محض است، اما این حجاب، نه از جنس نقص، بلکه عین قوت و قدرت است. این حجاب نوری، مانع از ادراک کنه ذات حق میگردد، نه به دلیل محدودیت ذات، بلکه به سبب کمال بیمنتهای آن.
این دیدگاه، با نقد تصورات نادرست، مانند آنچه برخی صوفیه جاهل در باب اتحاد یا ممازجت مطرح میکنند، تقویت میشود. حق، نه در مظاهر حلول میکند، نه ظرف آنهاست، و نه با آنها متحد میشود. این تمایز، با نظریه مراتب وجود در عرفان نظری همخوانی دارد، که مظاهر را بهعنوان ظهورات وابسته به حق و ذات مطلق را آزاد از هر قید میداند.
دو چهره ممكنات
ممكنات، دو چهره متمایز دارند: چهره یلالخلقی، که به ظهورات و مراتب ممکن اشاره دارد، و چهره یلالربی، که ظهور علم و حقیقت حق را نشان میدهد. در چهره یلالخلقی، ممكنات بهعنوان مظاهر کثرتیافته ظاهر میشوند، اما در چهره یلالربی، به وحدت ذاتی حق رجوع میکنند. این دوگانگی، به کثرت ظهوری و وحدت ذاتی اشاره دارد، که ممكنات را هم به خلق و هم به حق مرتبط میسازد. به تعبیری، ممكنات مانند آینههاییاند که نور حق در آنها تجلی مییابد، اما خود آینه، هرگز با نور یکی نمیشود.
جمعبندی بخش یکم
بخش یکم، به تبیین تمایز میان حق و مظاهر میپردازد. تسامح در اطلاق، ناشی از خلط مقام ذاتی حق با ظهورات مظهری است، که با تأکید بر وحدت وجود و تمایز مراتب، نقد میشود. مطلق در مقام اطلاق، از هرگونه قید مبراست و ممكنات، بهعنوان ظهورات، فاقد وجوب ذاتیاند. دو چهره یلالخلقی و یلالربی ممكنات، رابطه کثرت و وحدت را روشن میسازد و از سوء فهم همهخدایی یا بیخدایی جلوگیری میکند.
بخش دوم: وحدت ذات و صفات و احتجاب نوری
وحدت ذات و صفات حق
از بیان شیخ صدرالدین قونوی، دو مطلب عظیم استخراج میشود: نخست، فرق میان اعتبارات وجود، یعنی وجوب وجود (حق) و وجود مظهری (ممكنات)؛ و دوم، فرق میان جهت اضافی ممكنات به خلق و به حق. در باب وحدت ذات و صفات، حق تعالی فاقد هرگونه غیریت یا تمایز میان ذات و صفات است. هیچ تنزهی میان صفاتی چون رحمن، مجید، یا ذات وجود ندارد، زیرا حق، حقیقت بسیطی است که کثرت در آن راه ندارد. این بساطت، با حکمت متعالیه و عرفان ابنعربی همخوانی دارد، که هرگونه کثرت یا غیریت در ذات و صفات را نفی میکند.
احتجاب ذاتی و غنای الهی
حق تعالی، محتجب به ذات و صفات خویش است، نه به موجودات دیگر. این احتجاب، برخلاف تصور نقص، عین قوت و قدرت است، زیرا از کمال بیمنتهای ذات ناشی میشود. این حجاب نوری، مانع از دسترسی مخلوقات به کنه ذات حق میگردد، نه به دلیل ضعف، بلکه به سبب شدت نور عزت الهی. غنای حق، به استقلال وجودی او و آزادیاش از هرگونه وابستگی به غیر اشاره دارد، که با نظریه غنا و تنزیه در فلسفه و عرفان همسو است.
به تعبیری، حق مانند خورشیدی است که نورش چنان شدید است که چشمهای ضعیف مخلوقات را از دیدن آن بازمیدارد. این حجاب، نه از جنس تاریکی، بلکه محض نور است، که از ادراک محدود مخلوقات فراتر میرود.
جمعبندی بخش دوم
بخش دوم، به وحدت ذات و صفات و احتجاب نوری حق میپردازد. وحدت ذات و صفات، بساطت الهی را نشان میدهد که از هرگونه کثرت یا غیریت مبراست. احتجاب ذاتی، نه نقص، بلکه عین قوت و کمال است و غنای حق، استقلال وجودی او را تأیید میکند. این اصول، با نظریههای عرفان نظری و حکمت متعالیه همخوانی دارند و چارچوبی برای فهم اطلاق الهی فراهم میآورند.
بخش سوم: محدودیت ادراک و معرفت حق
محدودیت ظرف ادراک
ظرف ادراک، چه در علم حصولی (فلسفه و برهان) و چه در شهود، قادر به درک کامل حق نیست. علم حصولی، به دلیل وابستگی به مفاهیم و صورتهای ذهنی، تنها ظهورات حق را ادراک میکند، نه کنه ذات او را. حتی در شهود، که مرتبهای عاليتر است، ظرف ادراک به فنا و افتقار محدود است. این محدودیت، به وابستگی ادراک به مرتبه ظهور بازمیگردد، که حتی اولیای الهی را از وصول به کنه حق بازمیدارد.
به تعبیری، عقل و شهود مانند ظروفیاند که نور حق در آنها تجلی مییابد، اما هرگز نمیتوانند تمامی نور را در خود جای دهند. این اصل، با نقد محدودیت معرفت در برابر اطلاق حق در عرفان نظری همسو است.
تمایز واجب و مظهر
تمایز میان واجب و مظهر، حتی در اولیا و کاملین، محفوظ است. مظهر، هرگز وجوب ذاتی ندارد و وجودش به حق وابسته است. این تمایز، خلط میان حق و مظاهر را منتفی میکند و بر وابستگی وجودی ممكنات تأکید دارد. حتی در مراتب عالی شهود، عبدیت محفوظ است و هیچ مخلوقی به مرتبه هستی حق نمیرسد. این اصل، با نظریه وحدت وجود و تمایز مراتب در حکمت متعالیه همخوانی دارد.
به تعبیری، مظاهر مانند سایههاییاند که بدون نور حق، وجودی ندارند، و حق، چونان نوری است که از هرگونه اختلاط با سایهها مبراست.
امکان به معنای مظهریت
امکان در این مقام، به معنای مظهریت است، نه امکان فلسفی. مظهر، با رفع حیث ظهوری، به حق راجع میشود، اما این رجوع، به معنای اتحاد یا اختلاط نیست، بلکه به وحدت ذاتی حق اشاره دارد. این دیدگاه، با نظریه اعیان ثابته در عرفان ابنعربی همسو است، که مظاهر را بهعنوان ظهورات وابسته به حق میداند.
جمعبندی بخش سوم
بخش سوم، به محدودیت ادراک در برابر اطلاق حق میپردازد. ظرف ادراک، چه در علم حصولی و چه در شهود، به دلیل وابستگی به مراتب ظهور، قادر به درک کنه حق نیست. تمایز واجب و مظهر، حتی در اولیا، محفوظ است و امکان، به معنای مظهریت، بر وابستگی مظاهر به حق تأکید دارد. این اصول، با نظریههای عرفان نظری و حکمت متعالیه همخوانی دارند و از خلط میان حق و مظاهر جلوگیری میکنند.
بخش چهارم: انیت حق و محدودیت عقل
انیت حق و احدیت و واحدیت
انیت حق، شامل احدیت (وحدت ذاتی) و واحدیت (وحدت صفاتی) است، که از ادراک عقول و افکار خارج است. احدیت، به بساطت ذاتی حق اشاره دارد که هیچ کثرتی در آن راه ندارد، و واحدیت، به وحدت صفات الهی در برابر کثرت ظهوری مظاهر. این دو، فراتر از محدودیتهای ادراکیاند و با نظریه احدیت و واحدیت در عرفان نظری همخوانی دارند.
به تعبیری، انیت حق مانند اقیانوسی است که هیچ کرانهای ندارد و عقل، چونان ظرفی محدود، نمیتواند آن را در خود جای دهد.
محدودیت عقل در ادراک حق
عقل، به دلیل وابستگی به مفاهیم و صورتهای ذهنی، قادر به ادراک احدیت مطلقه نیست، زیرا حق، فاقد حد و ماهیت است. ظرف ذهن، محل نزول حقیقت نیست، بلکه تنها معانی و مفاهیم را در بر میگیرد. حتی اگر عقل، آتش یا انسان را ادراک کند، این ادراک، صرفاً مفهومی است و وجود خارجی را در بر نمیگیرد. حق تعالی، که نور وجودی محض است، در ذهن نمیگنجد، زیرا ذهن، ظرف مفاهیم است، نه حقیقت. این نقد، با محدودیت عقل در حکمت متعالیه همسو است.
به تعبیری، عقل مانند آینهای است که تنها بازتاب نور را نشان میدهد، اما هرگز خود نور را در بر نمیگیرد.
عدم احاطه عقل به نامتناهی
عقل، نه تنها احدیت، بلکه واحدیت را نیز نمیتواند محاط کند، زیرا حق، نامتناهی است و از جهات و اقطار ادراکناشدنی. حق، تعین مشهودی ندارد و از قیود صوری (ذهن) و معنوی (شهود) منزه است. این اطلاق، حق را از هرگونه تقدیر، چه در کمیت، مسافت، شدت، یا ضعف، متعال میسازد. عقل، به دلیل محدودیت به متناهی، از احاطه به نامتناهی عاجز است.
تنزیه حق از تقدیر
حق تعالی، از هر تقدیری، اعم از کمیت، مسافت، شدت، یا ضعف، متعال است. این تنزیه، حق را از احاطه حدیثی، فهمی، منطقی، یا علمی عقل مصون میدارد. همه این احاطهها، به ذهن وابستهاند و ذهن، ظرف حقیقت نیست. این اصل، با تبیین تنزیه در حکمت متعالیه همخوانی دارد و بر اطلاق بیمنتهای حق تأکید میورزد.
به تعبیری، حق مانند آسمانی بیکران است که هیچ ابزاری، هرچند دقیق، نمیتواند حدود آن را ترسیم کند.
جمعبندی بخش چهارم
بخش چهارم، به انیت حق و محدودیت عقل در ادراک آن میپردازد. احدیت و واحدیت، بساطت و اطلاق حق را نشان میدهند که از ادراک عقل خارج است. عقل، به دلیل وابستگی به مفاهیم، تنها معانی را ادراک میکند و از احاطه به نامتناهی حق عاجز است. تنزیه حق از هر تقدیر، اطلاق او را تأیید میکند و ذهن را از وصول به کنه ذات بازمیدارد.
بخش پنجم: حجاب نوری و نقص ممكنات
حجاب کمال حق
حق، به کمال حقیقت و نور عزت خود محتجب است. این حجاب، به ضعف مخلوقات بازمیگردد، نه به ذات حق. نور عزت الهی، چنان شدید است که ادراک محدود مخلوقات را از دسترسی به آن بازمیدارد. عارف حقیقی، معروف حقیقی، و عرفان حقیقی، همه حق تعالیاند، و مابقی، تنزیل و ظهوراتاند. این حجاب نوری، با نظریه عرفان نظری همخوانی دارد و بر شدت کمال حق تأکید میورزد.
به تعبیری، حق مانند خورشیدی است که نورش، به دلیل شدت، چشمهای ناتوان را از دیدن بازمیدارد، اما خود نور، عاری از هر نقص است.
نقص ممكنات و ظلمه عدمیه
همه ممكنات، به دلیل امکان ذاتی، ناقصاند و ظلمه عدمیه (تاریکی عدمی) ادراک آنها را محدود میسازد. نقص، تغییر، و حدثان، به غیریت ممكنات وابسته است، نه به ذات مطلق که از این نواقص مبراست. حتی باطن و ظهور ممكنات، به دلیل بساطت و شدت ظهور، محتجب است. این اصل، با تبیین نقص و امکان در حکمت متعالیه همخوانی دارد.
به تعبیری، ممكنات مانند سایههاییاند که در برابر نور حق، نقص و محدودیت خود را آشکار میسازند.
عجبالحجاب: وحدت ظهور و بطون
حق، از فرط ظهور، پنهان است و از شدت پنهانی، ظاهر. این عجبالعجاب، به وحدت ظهور و بطون اشاره دارد، که همه عناوین را در خود جمع میکند. باطن حق، به دلیل بساطت، و ظهورش، به دلیل شدت، محتجب است، اما ظهور و باطن، عین یکدیگرند. این پارادوکس، با نظریه وحدت اضداد در عرفان نظری همسو است و بر اطلاق حق تأکید میورزد.
به تعبیری، حق مانند اقیانوسی است که امواجش (ظهورات) و عمقش (باطن) یکیاند، اما از شدت عظمت، از دیدگان پنهان میماند.
شمول حکم برای کامل و ناقص
این حکم، شامل کامل و ناقص عقول است. چه مقبل به حق (آنکه به سوی حق پیش میرود) و چه راجع عنه (آنکه از حق رویگردان است)، هیچیک به حقیقت حق نمیرسند. محدودیت ادراک، به امکان ذاتی مخلوق وابسته است، که حتی عقل کامل را از وصول به کنه حق بازمیدارد. این اصل، با تبیین مراتب ادراک در عرفان نظری همخوانی دارد.
جمعبندی بخش پنجم
بخش پنجم، به حجاب نوری و نقص ممكنات میپردازد. حجاب حق، ناشی از کمال ذاتی و نور عزت اوست، که ادراک مخلوقات را محدود میسازد. ممكنات، به دلیل امکان ذاتی، ناقصاند و ظلمه عدمیه، ادراک آنها را محصور میکند. وحدت ظهور و بطون، به پارادوکس عجبالحجاب اشاره دارد، که اطلاق حق را نشان میدهد. این حکم، شامل همه عقول، چه کامل و چه ناقص، است و از وصول به کنه حق جلوگیری میکند.
بخش ششم: نقش عقل و معرفت حضوری
سؤال از احکام عقل
اگر عقل به حقیقت حق نمیرسد، احکام آن، مانند «حق کامل است»، «جسم نیست»، یا «عالم است»، چه فایدهای دارد؟ این سؤال، به نقش معرفت عقلی در برابر محدودیتهای آن اشاره دارد. پاسخ این است که تنزیهات عقل، سلبياند و معرفت کنه حق را نمیدهند، اما حاکی از حقیقتاند. این احکام، معقول ثانی فلسفیاند، که عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است. به تعبیری، عقل مانند نقاشی است که تصویر حق را ترسیم میکند، اما هرگز خود حق را در بر نمیگیرد.
محدودیت تنزیهات عقل
تنزیهات عقل، هرچند به کمال، قادر به ادراک جلال، قدس، و کمال حق نیستند، زیرا متناهیاند. همه احکام عقل، مندرج تحت حقاند و به دلیل محدودیت به متناهی، از احاطه به نامتناهی عاجزند. حتی اگر عقل، ادراک غيرمتناهی کند، این ادراک، حاکی است و نه حقیقت. این نقد، با تبیین محدودیت عقل در حکمت متعالیه همخوانی دارد.
به تعبیری، عقل مانند چراغی است که در تاریکی راه را نشان میدهد، اما هرگز نمیتواند تمامی آسمان را روشن کند.
معرفت حضوری و کشف
برخلاف عقل، معرفت حضوری (کشف اولیالالباب) حقیقت را ادراک میکند، نه حاكیت را. در ظرف حضور، حکایت جای خود را به حقیقت میدهد، اما حتی در این مرتبه، اکتناه کنه حق ممکن نیست، زیرا ظرف ظهور، محدود است. کشف، به وحدت با حقیقت منجر میشود، اما به دلیل محدودیت ظرف، کامل نیست. این مفهوم، با نظریه مکاشفه در عرفان نظری همخوانی دارد.
به تعبیری، کشف مانند دریچهای است که نور حق را نشان میدهد، اما وسعت این نور، فراتر از گنجایش دریچه است.
جمعبندی بخش ششم
بخش ششم، به نقش عقل و معرفت حضوری در ادراک حق میپردازد. تنزیهات عقل، حاکی از حقیقتاند، اما به دلیل محدودیت به متناهی، کنه حق را در بر نمیگیرند. معرفت حضوری، حقیقت را ادراک میکند، اما به دلیل محدودیت ظرف ظهور، کامل نیست. این اصول، با نظریههای حکمت متعالیه و عرفان نظری همخوانی دارند و نقش عقل و شهود را در برابر اطلاق حق روشن میسازند.
بخش هفتم: معیت قیومی و فعل الهی
علم نفسی حق
علم حق به عالم، عین علم او به نفس خویش است، نه از طریق اسباب یا مبادی. این علم نفسی، به وحدت علم و معلوم اشاره دارد که فاصله و سبب را منتفی میکند. برخلاف فلسفه، که علم حق را از طریق اسباب یا عقل اول تبیین میکند، عرفان نظری بر علم نفسی و بیواسطه حق تأکید دارد. این اصل، با تبیین علم الهی در حکمت متعالیه همخوانی دارد.
به تعبیری، علم حق مانند اقیانوسی است که همه موجودات در آن غرقاند، بدون نیاز به واسطهای برای شناخت.
نفی قرب و بعد در حق
از جانب حق، قرب و بعد وجود ندارد. فاصله حق با عقل اول، مساوی با فاصلهاش با هیولاست، زیرا اسباب، صرفاً ظهوریاند و نه مستقل. این اصل، به معیت قیومی حق اشاره دارد، که همه مراتب وجود را به یکسان در بر میگیرد. قرآن کریم در آیه شریفه نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (ق: ۱۶، : «ما از رگ گردن به او نزدیکتریم»)، این معیت را تأیید میکند.
به تعبیری، حق مانند نوری است که همه جا حاضر است، بدون آنکه فاصلهای میان او و مخلوقاتش باشد.
فعل الهی با سبب و بیسبب
حق تعالی، گاه با سبب و گاه بیسبب عمل میکند، چنانکه در قرآن کریم فرمود: يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (آلعمران: ۳۷، : «به هر که خواهد بیحساب روزی میدهد»). این آزادی در فعل، به استقلال حق از قیود سببی یا غیرسببی اشاره دارد. گاه حق با اسباب ظاهری، مانند سنگ یا دیوار، عمل میکند و گاه بیواسطه، مستقیماً دخالت مینماید.
به تعبیری، حق مانند باغبانی است که گاه با ابزار و گاه بیابزار، گلستان خلق را پرورش میدهد.
نظام خلقتی و هدایت مستقیم
حق، مخلوقات را به اسباب نسپرده، بلکه خود مستقیماً آنها را هدایت میکند. حتی عقول و مجردات عالم ملکوت، تحت قیومیت حقاند و هیچ موجودی از معیت او مستثنا نیست. این اصل، استقلال اسباب را نفی میکند و بر قیومیت الهی تأکید دارد. حق، گاه با اسباب ظاهری و گاه با اسباب غیبی یا بیسبب، خلق را هدایت مینماید.
به تعبیری، حق مانند چوپانی است که گله را خود هدایت میکند، گاه با عصا و گاه با اشارهای بیواسطه.
نزدیکی حق و نفی واگذاری
حق، از هر چیزی، حتی طناب دار یا عقرب، به انسان نزدیکتر است و هیچ موجودی را به دیگری واگذار نکرده. این نزدیکی، به احاطه کامل حق بر خلق اشاره دارد، که هیچ موجودی را از هدایت بیواسطه او محروم نمیسازد. این اصل، با نظریه احاطه در حکمت متعالیه همخوانی دارد.
به تعبیری، حق مانند مادری است که فرزندش را در هر حال در آغوش دارد، بدون آنکه او را به دیگری بسپارد.
جمعبندی بخش هفتم
بخش هفتم، به معیت قیومی و فعل الهی میپردازد. علم حق، نفسی و بیواسطه است و قرب و بعد را نفی میکند. حق، گاه با سبب و گاه بیسبب عمل میکند و خلق را به اسباب نسپرده، بلکه خود مستقیماً هدایتگر است. نزدیکی حق به همه موجودات، احاطه و قیومیت او را نشان میدهد. این اصول، با نظریههای عرفان نظری و حکمت متعالیه همخوانی دارند و معیت بیواسطه حق را تأیید میکنند.
بخش هشتم: توکل مؤمن و حمایت الهی
تماس مستقیم با حق
مؤمن، با اتکا به نزدیکی حق، خود را در تماس مستقیم با او میبیند و از یأس مصون است. این توکل، به معیت قیومی حق و امید به حمایت بیواسطه او اشاره دارد. مؤمن، با اطمینان به اینکه هیچ جنبندهای از حق به او نزدیکتر نیست، در همه احوال به او پناه میبرد. این اصل، با تبیین توکل در عرفان نظری همخوانی دارد.
به تعبیری، مؤمن مانند مسافری است که در راه، دست در دست راهبر الهی دارد و از گمراهی نمیهراسد.
حمایت حق از ضعیف
حق تعالی، با دخالت مستقیم، از ضعیف در برابر قوی حمایت میکند و گاه قوی را ناتوان میسازد. این حمایت، به عدالت و قیومیت الهی اشاره دارد، که گاه بهصورت غیرمستقیم و از طریق اسباب، و گاه بیواسطه رخ میدهد. به تعبیری، حق مانند داوری است که در میدان مبارزه، دست ضعیف را میگیرد و او را به پیروزی میرساند.
این اصل، با تبیین عدل الهی در عرفان و کلام همخوانی دارد و بر قیومیت حق در حمایت از مظلوم تأکید میورزد.
جمعبندی بخش هشتم
بخش هشتم، به توکل مؤمن و حمایت الهی میپردازد. مؤمن، با اتکا به معیت قیومی، خود را در تماس مستقیم با حق میبیند و از یأس مصون است. حق، با دخالت مستقیم یا از طریق اسباب، از ضعیف حمایت میکند و عدالت و قیومیت خود را نشان میدهد. این اصول، با نظریههای توکل و عدل الهی در عرفان نظری و کلام همخوانی دارند.
نتیجهگیری و جمعبندی نهایی
این اثر، با تکیه بر درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، چارچوبی عمیق و منسجم برای تبیین رابطه وجودی میان حق و مظاهر ارائه میدهد. تمایز میان حق و مظاهر، با نقد تسامح در اطلاق و تأکید بر وحدت وجود و مراتب ظهور، روشن میگردد. وحدت ذات و صفات، احتجاب نوری، و غنای الهی، اطلاق حق را از هرگونه کثرت یا نقص مبرا میسازد. محدودیت عقل و شهود، به دلیل وابستگی به ظرف ظهور، از ادراک کنه حق جلوگیری میکند، اما معرفت حضوری، حقیقت را ادراک مینماید، هرچند ناقص. علم نفسی حق، معیت قیومی، و فعل بیواسطه یا سببی او، قیومیت و احاطه الهی را نشان میدهد. مؤمن، با توکل به این معیت، از یأس مصون است و حق، با حمایت از ضعیف، عدالت خود را آشکار میسازد.