در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

مصباح الانس 241

متن درس

 

علم الهی و سرّ قدر

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه 241)

بخش اول: مقدمه‌ای بر علم الهی و سرّ قدر

دیباچه

این نوشتار، برگرفته از درس‌گفتار 241 مصباح‌الانس، به بررسی عمیق و تخصصی علم الهی، رابطه آن با موجودات، و مفهوم سرّ قدر می‌پردازد. محور بحث، تبیین چگونگی علم حق به موجودات، حل تعارض ظاهری میان آیات قرآن کریم، و ارائه دیدگاهی عرفانی در باب وحدت وجود و جایگاه اختیار در نظام خلقت است.

مباحث این بخش، به‌سان چشمه‌ای زلال، از ژرفای معرفت عرفانی جوشیده و پرسش‌های بنیادین فلسفی و الهیاتی را در پرتو آیات قرآن کریم و تبیینات عرفانی روشن می‌سازد. از جمله این پرسش‌ها، چگونگی علم الهی به موجودات، رابطه میان وحدت و کثرت در شئون الهی، و جایگاه اختیار و تکلیف در نظام وحدت وجود است. این متن، با رویکردی عرفانی و فلسفی، به حل این مسائل پرداخته و سرّ قدر را به‌عنوان باطن هماهنگی میان علم و معلوم معرفی می‌کند.

درنگ: این نوشتار، با تبیین علم الهی و سرّ قدر، به حل تعارض ظاهری میان آیات قرآن کریم و ارائه دیدگاهی عرفانی در باب وحدت وجود و اختیار می‌پردازد.

بخش دوم: علم الهی و چالش‌های فلسفی

پرسش تاریخی علم الهی

یکی از مسائل بنیادین در فلسفه و الهیات اسلامی، چگونگی علم الهی به موجودات است: آیا این علم کلی است، جزئی است، یا عینی؟ این پرسش، از دیرباز در میان فیلسوفان و عارفان مطرح بوده و هر گروه، با توجه به مبانی خود، پاسخی به آن داده‌اند. فیلسوفانی چون ابن‌سینا، به دلیل هراس از تجدد و حدوث در علم الهی، گرایش به علم کلی داشته‌اند، زیرا علم جزئی به موجودات متغیر، ظاهراً مستلزم تغییر در ذات الهی است که با وحدت و ثبات آن ناسازگار می‌نماید.

به‌مثابه ستاره‌نگری که آسمان را از دور می‌نگرد و تنها به کلیات بسنده می‌کند، علم کلی در نظر این فیلسوفان، به علمی منقطع و انتزاعی بدل می‌شود که از حقیقت پویای معلومات فاصله دارد. در مقابل، علم جزئی، هرچند به معلومات متغیر نزدیک‌تر است، چالش تجدد در علم الهی را به همراه دارد. این دوگانگی، عارفان را به سوی تبیینی نوین هدایت کرده است.

درنگ: پرسش از کلی یا جزئی بودن علم الهی، فیلسوفان را به علم کلی و عارفان را به تبیینی عرفانی سوق داده است.

نقد علم کلی

علم کلی، به دلیل انقطاع از معلومات متغیر، نمی‌تواند حقیقت علم الهی را به‌طور کامل بازنمایی کند. این علم، به‌سان رصدی که منجم از جایگاه قمر در عقرب می‌کند، فاقد عمق معرفتی است و به علمی ظاهری و غیرحقیقی بدل می‌شود. در مقابل، علم جزئی، هرچند به معلومات نزدیک‌تر است، به دلیل ارتباط با متغیرات، خطر تجدد در علم الهی را به همراه دارد.

به‌بیانی تمثیلی، علم کلی چون نقشه‌ای است که تنها خطوط کلی سرزمینی را نشان می‌دهد، اما از جزئیات و پویایی آن غافل است. علم جزئی، اما، چون غواصی است که به ژرفای دریا فرو می‌رود، اما در معرض امواج تغییر قرار می‌گیرد. این چالش، عارفان را به ارائه راه‌حلی عرفانی واداشته است.

درنگ: علم کلی، به دلیل انقطاع از معلوم، غیرحقیقی است و علم جزئی، به دلیل تجدد، با ثبات ذات الهی ناسازگار می‌نماید.

تقسیم علم الهی به علّی و تبعی

عارفان، برای حل این چالش، علم الهی را به دو ساحت علّی و تبعی تقسیم کرده‌اند:

  • علم علّی: علمی ذاتی و پیشینی که علت معلومات و مخلوقات است و به تجلی اولی وابسته است. این علم، از هرگونه تجدد و تعین مبراست و در مقام ذات حق، وحدت مطلق دارد.
  • علم تبعی: علمی ظهوری که در ظرف ایجاد و وجود، عين ایجاد و وجود است و با ظهور معلومات همراه می‌شود. این علم، در مرتبه تجدد و تعین معلومات ظهور می‌یابد، اما ذات آن از این تعینات آزاد است.

به‌مثابه خورشیدی که نورش هم مبدأ حیات است و هم در اشیاء متجلی می‌شود، علم علّی، مبدأ خلقت است و علم تبعی، در مظاهر خلقت جلوه‌گر می‌شود. این تقسیم‌بندی، راه‌حلی عرفانی برای حفظ وحدت ذات الهی و تبیین پویایی شئون آن ارائه می‌دهد.

درنگ: علم الهی به علّی (ذاتی و پیشینی) و تبعی (ظهوری و متجدد در ظرف معلوم) تقسیم می‌شود.

علم تبعی و رابطه با معلوم

علم تبعی، در ظرف تجدد و تعین معلوم ظهور می‌یابد، اما خود از تجدد مبراست، زیرا مرتبه‌ای ندارد. تجدد و تعین، وصف معلوم است، نه علم. این علم، به دلیل عينیت با معلوم و همراهی با اسباب، شروط، و خصوصیات آن، در ظرف زمان و مکان ظهور می‌یابد، اما ذاتش از این محدودیت‌ها آزاد است.

به‌سان آیینه‌ای که تصاویر را بازمی‌تاباند، علم تبعی، معلومات را در خود منعکس می‌کند، اما ذات آیینه از تغییر تصاویر مصون است. این دیدگاه، علم الهی را از اتهام تجدد و تغییر مصون می‌دارد و رابطه آن با معلومات را به‌گونه‌ای تبیین می‌کند که هم وحدت ذات حفظ شود و هم کثرت شئون.

درنگ: علم تبعی، در ظرف تجدد معلوم ظهور می‌یابد، اما ذات آن از تجدد مبراست.

علم فعّال حق

علم تبعی، به‌عنوان علم فعّال حق، عين معلوم است و در فرآیند خلق و ظهور موجودات، نقش ایجادی دارد. این علم، با اراده، مشیت، و قدرت الهی همراه است و ظهور آن در ظرف معلومات، به معنای عينیت با وجود و ایجاد آنهاست.

به‌مثابه قلم نگارگری که نقش‌ها را بر صفحه خلقت می‌نگارد، علم تبعی، با فعل الهی، موجودات را در ظرف ظهور متجلی می‌سازد. این عينیت، علم الهی را نه تنها به‌عنوان معرفت، بلکه به‌عنوان مبدأ وجودی معلومات معرفی می‌کند.

درنگ: علم تبعی، به‌عنوان علم فعّال حق، عين معلوم است و نقش ایجادی در خلقت دارد.

جمع‌بندی بخش دوم

این بخش، با بررسی پرسش تاریخی علم الهی، نقد علم کلی و جزئی، و ارائه تقسیم‌بندی عرفانی علم به علّی و تبعی، به تبیین رابطه علم الهی با موجودات پرداخت. علم علّی، به‌عنوان علمی ذاتی، از تجدد مبراست و علم تبعی، در ظرف معلومات ظهور می‌یابد، اما ذاتش از تغییر مصون است. این دیدگاه، چالش‌های فلسفی را با رویکردی عرفانی حل کرده و علم الهی را به‌عنوان مبدأ وجودی معلومات معرفی می‌کند.

بخش سوم: توفیق میان آیات و سرّ قدر

تعارض ظاهری آیات

درس‌گفتار، با هدف ایجاد توفیق میان دو آیه شریفه از قرآن کریم آغاز می‌شود:

﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾

(سوره الرحمن: ۲۹، : هر روز او در کاری است.)

﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾

(سوره القمر: ۵۰، : و فرمان ما جز یکی نیست، مانند چشم برهم‌زدن.)

این دو آیه، ظاهراً در تعارضند: آیه نخست، به کثرت و تجدد شئون الهی اشاره دارد و آیه دوم، بر وحدت و یکتایی امر الهی تأکید می‌کند. این تعارض، پرسشی بنیادین در الهیات و عرفان پدید می‌آورد: چگونه می‌توان میان پویایی شئون و وحدت امر الهی جمع کرد؟

به‌مثابه رودی که هم جریان دارد و هم از چشمه‌ای واحد سرچشمه می‌گیرد، شئون الهی، در عین کثرت و تجدد، به وحدت ذات الهی بازمی‌گردند. این تمثیل، هماهنگی میان این دو آیه را به تصویر می‌کشد.

درنگ: آیات «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» و «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ» ظاهراً در تعارضند، اما با علم علّی و تبعی هماهنگ می‌شوند.

جمع میان آیات

درس‌گفتار، با نسبت دادن آیه «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» به علم تبعی و آیه «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ» به علم علّی، این تعارض را حل می‌کند. علم تبعی، به دلیل ظهور در ظرف معلومات متجدد، با پویایی شئون الهی هم‌خوانی دارد، در حالی که علم علّی، به دلیل وحدت و یکتایی، با یکتایی امر الهی هماهنگ است.

به‌سان نوری که از یک مبدأ ساطع می‌شود و در آیینه‌های گوناگون به رنگ‌های مختلف جلوه می‌کند، علم الهی، در عین وحدت ذاتی، در ظرف معلومات به کثرت ظهور می‌یابد. این تبیین، سرّ قدر را به‌عنوان باطن این هماهنگی معرفی می‌کند.

درنگ: علم تبعی با «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» و علم علّی با «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ» هم‌خوانی دارد.

سرّ قدر

سرّ قدر، به‌عنوان باطن اندازه‌گیری الهی، کلید حل این تعارض است. قدر، به معنای تقدیر و اندازه‌گیری ظهور موجودات، در اینجا به ظهور علم الهی در ظرف معلومات اشاره دارد. علم تبعی، که با ظهور معلومات هم‌زمان است، باطن این قدر است و رابطه میان علم و معلوم را در مراتب خلقت تبیین می‌کند.

به‌مثابه ترازویی که هر چیز را به‌دقت وزن می‌کند، سرّ قدر، اندازه‌گیری ظهورات الهی را در ظرف خلقت به انجام می‌رساند. این مفهوم، هماهنگی میان وحدت و کثرت را در نظام الهی به تصویر می‌کشد.

درنگ: سرّ قدر، باطن اندازه‌گیری ظهورات الهی است که علم تبعی را در بر می‌گیرد.

جمع‌بندی بخش سوم

این بخش، با تبیین تعارض ظاهری میان آیات قرآن کریم و حل آن از طریق علم علّی و تبعی، به معرفی سرّ قدر به‌عنوان باطن هماهنگی میان وحدت و کثرت پرداخت. علم تبعی، با پویایی شئون الهی، و علم علّی، با وحدت امر الهی هماهنگ است. سرّ قدر، این رابطه را در نظام خلقت تبیین کرده و علم الهی را به‌عنوان مبدأ ظهورات معرفی می‌کند.

بخش چهارم: وجوب موجودات و چالش اختیار

وجوب موجودات

با طرح علم علّی به‌عنوان علت معلومات و علم تبعی به‌عنوان ظهور در ظرف تعین، پرسشی بنیادین مطرح می‌شود: اگر همه موجودات به علم الهی وابسته‌اند، جایگاه اختیار، تکلیف، و مکلف چیست؟ این دیدگاه، ظاهراً به وجوب موجودات و حذف غیریت عبد از حق منجر می‌شود.

به‌سان رودی که مسیرش از پیش تعیین شده است، موجودات در ظرف علم الهی ظهور می‌یابند و ظاهراً جایی برای انتخاب آزاد باقی نمی‌ماند. این پرسش، عرفان را به سوی تبیینی عمیق‌تر هدایت می‌کند.

درنگ: علم علّی و تبعی، ظاهراً به وجوب موجودات و حذف اختیار منجر می‌شود.

چالش جبرگرایی

دیدگاه عرفانی، با تأکید بر وحدت وجود، غیریت عبد و حق را نفی می‌کند و همه موجودات را ظهور فعل الهی می‌داند. این نگرش، در لسان عرفانی، به جبرگرایی ظاهری منجر می‌شود، زیرا عبد، به‌عنوان مظهر حق، فاقد استقلال وجودی است. در این دیدگاه، پرسش‌هایی چون «مکلف کیست؟» و «تکلیف چیست؟» مطرح می‌شود.

به‌مثابه بازیگری که نقشش را کارگردان تعیین کرده، عبد در ظرف ظهور الهی، ظاهراً فاقد اختیار است. این تمثیل، چالش جبرگرایی را در عرفان به تصویر می‌کشد.

درنگ: وحدت وجود، ظاهراً به جبرگرایی منجر می‌شود و غیریت عبد را نفی می‌کند.

نقد جبر و حفظ اختیار

درس‌گفتار، ضمن پذیرش ظاهر جبرگرایانه، تأکید می‌کند که این دیدگاه با اختیار و تکلیف منافاتی ندارد. اختیار، به‌عنوان ترنمی در چیدمان الهی، در نظام علل و معلولات قرار دارد و با مقتضیات ذاتی فعل الهی سازگار است. این دیدگاه، با استناد به حدیث «امر بین الامرین»، میان جبر و تفویض تعادل برقرار می‌کند.

به‌سان پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند، اما در چارچوب قوانین طبیعت، عبد دارای اختیاری تبعی است که در نظام الهی چیده شده است. این اختیار، نه جبر مطلق است و نه تفویض کامل، بلکه امری بین‌الامرین است.

درنگ: اختیار، به‌عنوان ترنمی در نظام الهی، با وحدت وجود و تکلیف سازگار است.

مقتضیات ذاتی و نظام خلقت

تکلیف، عقوبت، حسن و قبح، و جزا و مکافات، همه مقتضیات ذاتی فعل الهی‌اند که در نظام خلقت چیده شده‌اند. این مقتضیات، با حکمت اتم و اصلح الهی سازگارند و هیچ‌یک خلاف اقتضای ذات حق نیست.

به‌مثابه باغی که هر گل و خار در جای خود کاشته شده، نظام خلقت، با حکمت الهی چیده شده و هر جزء، در جایگاه خود، به کمال می‌رسد. این دیدگاه، عدالت الهی را در نظام خلقت تأیید می‌کند.

درنگ: تکلیف و جزا، مقتضیات ذاتی فعل الهی‌اند و با حکمت الهی سازگارند.

جمع‌بندی بخش چهارم

این بخش، با بررسی وجوب موجودات و چالش جبرگرایی، به تبیین جایگاه اختیار و تکلیف در نظام وحدت وجود پرداخت. اختیار، به‌عنوان ترنمی تبعی، در چارچوب مقتضیات الهی قرار دارد و با حکمت خلقت هماهنگ است. این دیدگاه، با استناد به حدیث «امر بین الامرین»، تعادلی میان جبر و تفویض برقرار کرده و نظام خلقت را به‌سان باغی حکیمانه چیده‌شده معرفی می‌کند.

بخش پنجم: لسان عرفانی و خطاب با حق

لسان تغزل

درس‌گفتار، عارف را به لسان تغزل و خطاب مستقیم با حق تعالی دعوت می‌کند. این خطاب، با کنار گذاشتن عتاب، محاجه، و مطالبات، به بیانی خالص و عاشقانه می‌رسد که در آن، هرچه هست از حق است و عبد، ظهور فعل الهی است.

به‌سان عاشقی که در محضر معشوق، جز سخن عشق نمی‌گوید، عارف در برابر حق، با زبانی تغزلی سخن می‌گشاید و همه کمالات و نواقص را به او نسبت می‌دهد. این لسان، در اشعار عرفانی چون حافظ، به شکل «گناه من است» متجلی می‌شود که ادبی در برابر حق است، نه پذیرش واقعی گناه.

درنگ: لسان تغزل، عارف را به خطابی خالص با حق دعوت می‌کند که عتاب و محاجه در آن راه ندارد.

کنار گذاشتن مطالبات و معاتبات

عارف، با کنار گذاشتن مطالبات (سؤالات) و معاتبات (اعتراضات)، به خطابی می‌رسد که در آن، جمال و جلال (کمالات و نواقص) را در برابر حق می‌ریزد. این خطاب، مبتنی بر وحدت وجود است، جایی که عبد، خود را ظهور فعل الهی می‌بیند.

به‌مثابه رودی که همه امواجش را به دریا می‌سپارد، عارف، همه هستی‌اش را در برابر حق می‌نهد و جز او چیزی نمی‌بیند. این دیدگاه، عارف را از هرگونه جدال و محاجه آزاد می‌سازد.

درنگ: عارف، با کنار گذاشتن مطالبات و معاتبات، جمال و جلال را در برابر حق می‌ریزد.

خطاب با پروردگار

درس‌گفتار، عارف را به خطاب مستقیم با پروردگار دعوت می‌کند: «یا رب». این خطاب، نه به‌صورت «یا ربی» (با کسره)، بلکه به‌صورت «یا رب» است، زیرا در مقام مخاطبه، هیچ فاصله‌ای میان عبد و حق نیست. عارف، در این خطاب، همه ظهورات را به حق نسبت می‌دهد و خود را فاقد استقلال می‌بیند.

به‌سان دو دلداده که روبه‌رو نشسته‌اند و جز یکدیگر نمی‌بینند، عارف و حق در این خطاب، دوبه‌دو و بی‌فاصله‌اند. این تمثیل، صمیمیت و وحدت در خطاب عرفانی را به تصویر می‌کشد.

درنگ: خطاب «یا رب»، عارف را در مقام وحدت با حق قرار می‌دهد و غیریت را نفی می‌کند.

ریختن جمال و جلال

عارف، در این خطاب، بخشی از جمال و جلال (کمالات و نواقص) را که به او انعام شده، در برابر حق می‌ریزد. این ریختن، نه به‌صورت جدال یا احتجاج، بلکه با ادب و تسلیم است. عبد، به دلیل محدودیت ادراک، تنها بخشی از انعام الهی را می‌تواند عرضه کند.

به‌مثابه گوهری که تنها گوشه‌ای از گنجینه بی‌کران را به معشوق تقدیم می‌کند، عارف، بخشی از نعمات الهی را در برابر حق می‌نهد و خود را ظهور او می‌بیند.

درنگ: عارف، بخشی از جمال و جلال را با ادب در برابر حق می‌ریزد و خود را ظهور او می‌داند.

جمع‌بندی بخش پنجم

این بخش، با تبیین لسان تغزل و خطاب عرفانی، عارف را به گفت‌وگویی خالص با حق دعوت کرد. کنار گذاشتن مطالبات و معاتبات، ریختن جمال و جلال در برابر حق، و خطاب «یا رب»، عارف را در مقام وحدت با حق قرار می‌دهد. این دیدگاه، عارف را از جدال و محاجه آزاد کرده و به معرفتی عاشقانه هدایت می‌کند.

بخش ششم: نقش وارد مأمور

وارد مأمور و وارد صامت

درس‌گفتار، به مفهوم «وارد مأمور» اشاره دارد که در مقابل «وارد صامت» قرار می‌گیرد. وارد صامت، صاحب سری است که بدون سخن، در میان خلق حضور می‌یابد و اثری نمی‌گذارد. وارد مأمور، اما، با الهام الهی، به تعلیم، تذکیر، یا تلقین می‌پردازد و دیگران را به سوی بیداری معنوی هدایت می‌کند.

به‌سان باغبانی که گلی را می‌پرورد، وارد مأمور، با تلنگری، استعدادهای معنوی را شکوفا می‌کند. داستان عطار، نمونه‌ای از این نقش است که با تلنگر وارد مأمور، متحول می‌شود.

درنگ: وارد مأمور، با تعلیم، تذکیر، و تلقین، استعدادهای معنوی را شکوفا می‌کند.

وظایف وارد مأمور

وارد مأمور، سه وظیفه اصلی دارد:

  • تعلیم: ارشاد جاهلان و هدایت دنیاپرستان به سوی حقیقت.
  • تذکیر: بیدار کردن استعدادهای معنوی با تلنگری که قلب را به سوی حق سوق می‌دهد.
  • تلقین: نهادن زبان حقیقت در کام سالک و هدایت او به سوی معرفت.

به‌مثابه چراغی که تاریکی را می‌زداید، وارد مأمور، با این وظایف، راه سالکان را روشن می‌سازد و آنها را به سوی حق هدایت می‌کند.

درنگ: وارد مأمور، با تعلیم، تذکیر، و تلقین، سالکان را به سوی معرفت هدایت می‌کند.

جمع‌بندی بخش ششم

این بخش، با تبیین نقش وارد مأمور و وارد صامت، به اهمیت هدایت معنوی در عرفان پرداخت. وارد مأمور، با وظایف تعلیم، تذکیر، و تلقین، استعدادهای معنوی را شکوفا کرده و سالکان را به سوی حقیقت هدایت می‌کند. این نقش، به‌سان باغبانی است که بذر معرفت را در دل‌ها می‌کارد.

بخش هفتم: حقیقت عبد و وحدت وجود

حقیقت عبد

درس‌گفتار، حقیقت عبد را به صورت علم رب ازلی و ابدی تعریف می‌کند. این حقیقت، نه وجودی مستقل، بلکه ظهور علم الهی است که از هرگونه زوال و نقصان مبراست. عبد، به‌عنوان صورت علم الهی، در مرتبه ظهور، وابسته به اراده و مشیت حق است.

به‌سان سایه‌ای که جز در پرتو نور معنا ندارد، عبد، جز در ظهور علم الهی، وجودی ندارد. این تمثیل، وابستگی کامل عبد به حق را به تصویر می‌کشد.

درنگ: حقیقت عبد، صورت علم الهی ازلی و ابدی است و فاقد استقلال وجودی است.

نفی غیریت

با تأکید بر وحدت وجود، درس‌گفتار، هرگونه غیریت میان عبد و حق را نفی می‌کند. همه موجودات، افعال، و صفات، ظهور حق‌اند و هیچ چیز جز او وجود ندارد. این دیدگاه، با استناد به «لَيْسَ فِي الدَّارِ غَيْرُهُ دَيَّارٌ»، همه چیز را به حق نسبت می‌دهد.

به‌مثابه قطره‌ای که در دریا محو می‌شود، عبد در وحدت وجود، جز ظهور حق نیست. این نفی غیریت، استقلال عبد را منتفی می‌سازد.

درنگ: در وحدت وجود، غیریت عبد و حق نفی شده و همه چیز ظهور حق است.

عبد به‌منزله تعین ذات

درس‌گفتار، فراتر از صورت علم، عبد را تعین ذات حق می‌داند. این تعین، نه به معنای محدودیت ذات، بلکه به معنای ظهور آن در شأن جامع است که میان اطلاق ذاتی و کثرت شئون جمع می‌کند.

به‌سان نوری که در بلور به رنگ‌های گوناگون جلوه می‌کند، عبد، تعینی از ذات حق است که در مرتبه ظهور، کثرت شئون را متجلی می‌سازد.

درنگ: عبد، تعین ذات حق است که در شأن جامع، اطلاق و کثرت را جمع می‌کند.

مفاتح الغیب

این شأن جامع، به‌عنوان اولین کلیدهای غیب (مفاتح الغیب)، مراتب ظهور را می‌گشاید. عبد، به‌عنوان تعین ذات، در این مرتبه، به سوی معرفتی عمیق‌تر هدایت می‌شود.

به‌مثابه کلیدی که قفلی کهن را می‌گشاید، شأن جامع، درهای غیب را به روی عارف می‌گشاید و او را به سوی حقیقت رهنمون می‌شود.

درنگ: شأن جامع، اولین مفاتح الغیب است که مراتب ظهور را می‌گشاید.

جمع‌بندی بخش هفتم

این بخش، با تبیین حقیقت عبد به‌منزله صورت علم و تعین ذات حق، به نفی غیریت و تأکید بر وحدت وجود پرداخت. عبد، جز ظهور حق نیست و شأن جامع، به‌عنوان مفاتح الغیب، مراتب معرفت را می‌گشاید. این دیدگاه، عارف را به سوی وحدتی عمیق‌تر هدایت می‌کند.

جمع‌بندی نهایی

این نوشتار، با بازنویسی درس‌گفتار 241مصباح‌الانس، به تبیین علم الهی، سرّ قدر، و رابطه آن با موجودات پرداخت. با تقسیم علم الهی به علّی و تبعی، تعارض ظاهری میان آیات قرآن کریم حل شد و سرّ قدر به‌عنوان باطن هماهنگی میان وحدت و کثرت معرفی گردید. وجوب موجودات، چالش جبرگرایی را مطرح کرد، اما با تأکید بر اختیار تبعی و حدیث «امر بین الامرین»، تعادلی میان جبر و تفویض برقرار شد. لسان تغزل و خطاب عرفانی، عارف را به گفت‌وگویی خالص با حق دعوت کرد و نقش وارد مأمور، به‌عنوان هدایتگر معنوی، تبیین شد. حقیقت عبد، به‌منزله تعین ذات حق، وحدت وجود را تأیید کرد و شأن جامع، مراتب غیب را گشود.

با نظارت صادق خادمی

 

کوئیز

به سوالات زیر پاسخ داده و در پایان، نتیجه را با پاسخنامه مقایسه کنید.

1. بر اساس متن درسگفتار، تفاوت اصلی علم انسان کامل با علم حق چیست؟

2. طبق متن، علم غیر کاملین به ذات چگونه توصیف شده است؟

3. بر اساس متن، مرتبه عقل اول در مقایسه با علم انسان کامل در چه جایگاهی قرار دارد؟

4. طبق متن، چه عاملی علم را در مراتب مختلف تحت تأثیر قرار می‌دهد؟

5. بر اساس متن، چرا معرفت به کنه ذات ممکن نیست؟

6. علم به ذات در غیر کاملین کامل و دائمی است.

7. علم انسان کامل به ذات دارای احاطه دائمی است اما از علم حق متأخر است.

8. عدم لحاظ مظاهر به معنای جهل به ذات است.

9. عقل اول در ظرف خارج از علم انسان کامل بالاتر است.

10. علم انسان کامل به دلیل وجود قیود، دو درجه از علم اکمل پایین‌تر است.

11. تفاوت علم کاملین و غیر کاملین به ذات چیست؟

12. چرا معرفت به کنه ذات ممکن نیست؟

13. علم عقل اول در چه جایگاهی نسبت به علم انسان کامل قرار دارد؟

14. چه عواملی بر کامل‌تر بودن علم تأثیر می‌گذارند؟

15. چرا علم انسان کامل دو درجه از علم اکمل پایین‌تر است؟

پاسخنامه

1. علم انسان کامل از نظر تقدم و دوام احاطه ناقص است

2. دارای احاطه منقطع است

3. پایین‌تر از علم انسان کامل

4. کثرت یا قلت وسائط و قرب یا بعد به حق

5. چون معرفت به کنه ذات محدود به خصیصه مظهری است

6. نادرست

7. درست

8. نادرست

9. نادرست

10. درست

11. علم کاملین به ذات دائمی است، اما علم غیر کاملین منقطع است.

12. چون معرفت به کنه ذات محدود به خصیصه مظهری است.

13. علم عقل اول پایین‌تر از علم انسان کامل و مطابق اعیان ثابته است.

14. قلت وسائط و قرب به حق باعث کامل‌تر بودن علم می‌شوند.

15. به دلیل وجود قیود تعین ثانی و انفعال در نفس کلی و لوح محفوظ.

منو جستجو پیام روز: آهنگ تصویر غزل تازه‌ها
منو
مفهوم غفلت و بازتعریف آن غفلت، به مثابه پرده‌ای تاریک بر قلب و ذهن انسان، ریشه اصلی کاستی‌های اوست. برخلاف تعریف سنتی که غفلت را به ترک عبادت یا گناه محدود می‌کند، غفلت در معنای اصیل خود، بی‌توجهی به اقتدار الهی و عظمت عالم است. این غفلت، همانند سایه‌ای سنگین، انسان را از درک حقایق غیبی و معرفت الهی محروم می‌سازد.

آهنگ فعلی

آرشیو آهنگ‌ها

آرشیو خالی است.

تصویر فعلی

تصویر فعلی

آرشیو تصاویر

آرشیو خالی است.

غزل

فوتر بهینه‌شده