در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

مصباح الانس 330

متن درس

 

بازبینی درس گفتارهای حضرت آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه 330)

دیباچه

این نوشتار، با تکیه بر درس‌گفتار ارزشمند آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره در جلسه 330 از مجموعه «مصباح الانس»، به تبیین اصل دوم عرفان نظری، یعنی سبب ارتباط میان حقیقت الهی (حق) و مظاهر آن، می‌پردازد. محور این بحث، مفهوم محبت الهی به‌مثابه منشأ خلقت و ظهور است که با نفی مفاهیم احتیاج و غیریت، به وحدت وجود و سرایت عشق در همه مراتب هستی تأکید دارد.

بخش اول: اصل دوم عرفان نظری؛ ارتباط حق و مظاهر

مفهوم‌شناسی رابطه حق و ظهورات

اصل دوم عرفان نظری، به بررسی پیوند میان حقیقت الهی (حق) و صور یا مظاهر آن می‌پردازد. این اصل، برگرفته از حدیث قدسی «کُنتُ کَنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقتُ الخلقَ لِأُعرف» است که ظهور را ضرورتی جبلی و ذاتی در ذات حق می‌داند. مظاهر، جلوه‌های حق‌اند و وابستگی‌شان به او یک‌طرفه است، اما پرسش بنیادین این است که آیا حق به مظاهر خود محتاج یا مشتاق است؟ پاسخ این پرسش، در تبیین رابطه مُظهر (حق) و مَظهر (مظاهر) نهفته است. این رابطه، نه از سر احتیاج، بلکه از کمال ذاتی حق سرچشمه می‌گیرد که به‌سان چشمه‌ای جوشان، هستی را با ظهورات خویش سیراب می‌سازد.

درنگ: رابطه حق و مظاهر، بر پایه محبت الهی استوار است که ظهور را ضرورتی جبلی و نه اختیاری یا غیری می‌داند. این پیوند، وحدت وجود را در بستر عشق الهی تبیین می‌کند.

وابستگی یک‌طرفه مظاهر به حق

مظاهر، به‌مثابه آیینه‌هایی که نور حق را بازمی‌تابانند، وابسته به حقیقت‌اند، اما حق، از این وابستگی بی‌نیاز است. این بی‌نیازی، نه به معنای بی‌اعتنایی، بلکه به معنای کمال مطلق حق است که ظهورات را از سر جود و فیاضیت ذاتی خویش پدید می‌آورد. این دیدگاه، در تقابل با برداشت‌های فلسفی قرار می‌گیرد که شوق را به فقدان و عشق را به وجدان نسبت می‌دهند. در عرفان، شوق و عشق، هر دو از کمال ذاتی حق سرچشمه می‌گیرند و نه از نقص یا احتیاج.

بخش دوم: محبت الهی؛ منشأ خلقت و ظهور

عشق، موتور محرکه هستی

محبت الهی، که در حدیث قدسی با «فأحببت أن أعرف» بیان شده، نیروی محرکه خلقت و ظهور است. این محبت، نه از سر نیاز، بلکه از سر کمال جلاء و استجلاء الهی است. حق، عاشق ظهورات خویش است و مظاهر نیز، به‌سان فرزندان مشتاق به پدر، به سوی حق میل دارند. این شوق دوسویه، نه از فقدان، بلکه از سر کمال است؛ گویی هستی، رقصی عاشقانه است که در آن، حق و مظاهر در وحدتی عاشقانه به هم می‌پیوندند.

درنگ: عشق الهی، منشأ ظهورات است که بدون احتیاج یا غیریت، همه هستی را در جریانی ساری از شوق و طلب به سوی کمال هدایت می‌کند.

تفاوت عشق و شوق در عرفان و فلسفه

در فلسفه، شوق به کسب المطلوب و عشق به حفظ الموجود تعریف می‌شود، که شوق را به فقدان و عشق را به وجدان نسبت می‌دهد. اما در عرفان، این تمایز رنگ می‌بازد. شوق و عشق، هر دو جلوه‌های کمال الهی‌اند که در ظرف وحدت وجود معنا می‌یابند. حق، به مظاهر خود مشتاق‌تر است، نه از سر احتیاج، بلکه از سر کمال و فیاضیت ذاتی. این شوق، به‌سان آفتابی است که بی‌منت بر همه عالم می‌تابد و مظاهر را به نور خویش روشن می‌سازد.

بخش سوم: نفی احتیاج و غیریت در رابطه حق و مظاهر

نفی احتیاج؛ رفع نقص از حق

احتیاج، ظرف نقص است و در رابطه حق و مظاهر جایی ندارد. حق، به مظاهر خود محتاج نیست، زیرا غیر از او وجود ندارد تا احتیاج معنا یابد. این نفی احتیاج، به معنای نفی شوق نیست، بلکه شوق الهی، از کمال سرچشمه می‌گیرد. گویی حق، چون دریایی بی‌کران، از سر جود خویش امواج ظهور را به ساحل وجود می‌رساند، بی‌آنکه به این امواج محتاج باشد.

درنگ: احتیاج و غیریت، در عرفان نظری منتفی‌اند، زیرا حق، خود غایت خویش است و ظهورات، جلوه‌های ذاتی او هستند که در وحدت وجود معنا می‌یابند.

نفی غیریت؛ وحدت وجود

غیریت، مفهومی است که در ظرف کثرت معنا می‌یابد، اما در عرفان، جایی برای غیر وجود ندارد. حق، خود غایت خویش است و خلقت، نه برای غرض زاید، بلکه برای جلاء ذاتی اوست. این دیدگاه، شر ک را از معرفت الهی حذف می‌کند و هستی را چون آیینه‌ای واحد می‌بیند که حق در آن خود را به تماشا می‌نشیند. مظاهر، نه وصله‌ای بیگانه، بلکه وصله‌ای ذاتی‌اند که با حق در وحدتی عاشقانه پیوند دارند.

بخش چهارم: مظاهر، وصله ذاتی حق

وصله عینی، نه وصله بیگانه

مظاهر، نه چون وصله‌ای چسبیده به حق، بلکه وصله‌ای عینی و ذاتی‌اند که در جریان محبت الهی با حق متصل‌اند. این وصله، به‌سان شاخه‌هایی است که از ریشه درخت حق روییده‌اند و در عین کثرت ظاهری، با وحدت ذاتی او پیوند دارند. محبت الهی، جریانی ساری است که همه تعینات الهی و کونی را در بر می‌گیرد و هستی را به سوی کمال هدایت می‌کند.

درنگ: مظاهر، وصله ذاتی حق‌اند که در جریان ساری محبت الهی، با او در وحدتی عاشقانه متصل‌اند.

سرایت محبت در همه تعینات

محبت الهی، چون جریانی ساری، در همه مراتب وجود نفوذ کرده و هیچ ظرفی از آن خالی نیست. این محبت، وجود را از شوق و طلب به سوی کمال پر کرده است. اسمای الهی، به ظهور متعلقات خود (معلومات علم، مقدورات قدرت) مشتاق‌اند، و حقایق کونی، به دریافت فیض وجودی تمایل دارند. این شوق دوسویه، گویی رقصی است که در آن، حق و مظاهر در هماهنگی عاشقانه به سوی کمال می‌روند.

بخش پنجم: تنوع صور و اقتضای مظاهر

تنوع مظاهر، جلوه‌های عشق الهی

تنوع مظاهر، از آمال و تعشقات گرفته تا خواطر و اعراض، نتیجه اقتضای قابلیت‌ها و صفت غالب هر مظهر است. هر مظهر، تحت حکمیت اسمی الهی، صورتی خاص می‌گیرد، اما همه از چشمه محبت الهی سیراب می‌شوند. این تنوع، به‌سان گلستانی است که هر گل آن، با رنگ و عطر خاص خود، جلوه‌ای از زیبایی حق را به نمایش می‌گذارد.

درنگ: کثرت صور، نتیجه تنوع قابلیت‌هاست، اما وحدت محبت الهی، همه مظاهر را به حق پیوند می‌دهد.

نقش قابلیت‌ها در ظهورات

هر مظهر، به حسب قابلیت و استعداد خویش، صورتی خاص از ظهور الهی را متجلی می‌سازد. این قابلیت‌ها، چون ظرف‌هایی هستند که فیض الهی در آن‌ها ریخته می‌شود و هر یک، به اقتضای خویش، جلوه‌ای از اسما و صفات الهی را به نمایش می‌گذارند. این تنوع، نه نشانه جدایی، بلکه جلوه‌ای از وحدت در کثرت است.

بخش ششم: خودنمایی، ذاتی هستی

خودنمایی در شرع

خودنمایی، ضرورتی ذاتی در حق و مظاهر است که شرع، نه آن را منع، بلکه به سوی حق هدایت می‌کند. عبادات، چون سجده و رکوع، خود جلوه‌های عشق و ظهورند که در آن، انسان به مثابه آیینه‌ای، نور حق را بازمی‌تاباند. شرع، با نهی از خودنمایی برای غیر، این ظهور را در مسیر وحدت با حق قرار می‌دهد. گویی شرع، چون راهنمایی حکیم، انسان را از پراکندگی در کثرت به سوی وحدت عاشقانه هدایت می‌کند.

درنگ: خودنمایی، ذاتی هستی است که شرع، آن را از غیریت به سوی وحدت با حق هدایت می‌کند.

عبادت، جلوه عشق

عبادات، تجلی‌گاه عشق الهی‌اند که در آن، انسان با حق در گفت‌وگویی عاشقانه قرار می‌گیرد. سجده، به‌سان خم شدن شاخه‌ای در برابر نسیم الهی است که از سر شوق و نه اجبار، به سوی معبود خویش میل می‌کند. این عبادات، نه تنها نشانه بندگی، بلکه جلوه‌ای از محبت دوسویه میان حق و خلق‌اند.

بخش هفتم: فرهنگ عشق، راه نجات جامعه اسلامی

نقد فرهنگ فقرگرایی

فرهنگ اسلامی، اگر بر محور عشق بنا می‌شد، به جای خمودگی و فقرگرایی، به نشاط و پویایی می‌انجامید. تأکید بر فقر و تکدی، جامعه را به سوی خمودگی سوق داده، در حالی که انبیا و اولیا، با تکیه بر عشق، تحولات عظیم پدید آوردند. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، در مدتی کوتاه، با نیروی عشق، جهانی را متحول ساخت، و امام حسین علیه‌السلام، با عشق به حق، حماسه‌ای جاودان آفرید.

درنگ: فرهنگ عشق، برخلاف فقرگرایی، جامعه اسلامی را به سوی نشاط و پویایی هدایت می‌کند و نیروی محرکه تحولات عظیم است.

عشق، نیروی تحول‌ساز

عشق، چون آتشی است که در دل خلق شعله می‌کشد و آنان را به سوی کمال سوق می‌دهد. اگر دین در قالب عشق عرضه شود، نیازی به التماس یا تهدید نیست، زیرا عاشق، خود به سوی معبود می‌شتابد. این نیروی عشق است که اولیا را، حتی بدون حکومت ظاهری، در دل‌ها حاکم ساخته و نامشان را جاودانه کرده است.

بخش هشتم: اقربیت حق و ظهورات

اقرب من حبل الورید

«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (قرآن کریم، سوره ق، آیه ۱۶، )

حق، از نفس هر موجود به او نزدیک‌تر است، زیرا علت ظهور اوست. این اقربیت، نه فاصله‌ای مکانی، بلکه حضور ذاتی حق در همه ظهورات است. حق، ظهور خویش را به غیر واگذار نمی‌کند، گویی خود در هر مظهر حضور دارد و او را به سوی کمال هدایت می‌کند. این اقربیت، به‌سان نوری است که در دل هر ذره از هستی می‌درخشد و آن را به سوی مبدأ خویش فرا می‌خواند.

درنگ: اقربیت حق به مظاهر، نشانه وحدت وجود است که در آن، حق خود را در هر مظهر ظهور می‌دهد، بدون واگذاری به غیر.

وحدت در اقربیت

این اقربیت، نه تنها نشانه نزدیکی حق به خلق، بلکه عینیت او با ظهورات است. در این دیدگاه، هیچ بیگانه‌ای در حریم حق راه ندارد، و همه هستی، چون محرمی در خانه ذات الهی، در وحدتی عاشقانه با او پیوند دارد. این وحدت، شر ک را از معرفت الهی حذف می‌کند و هستی را چون آیینه‌ای می‌بیند که حق در آن خود را تماشا می‌کند.

بخش نهم: موفقیت اولیا در پرتو عشق

اولیا، حاکمان دل‌ها

اولیا، چون امیرالمؤمنین علیه‌السلام، با نیروی عشق، حتی بدون حکومت ظاهری، در دل‌ها حاکم‌اند. این موفقیت، نه در قالب‌های مادی، بلکه در تأثیر معنوی و عاشقانه آن‌هاست که نامشان را جاودانه ساخته است. گویی عشق، کلیدی است که قفل دل‌های عالم را می‌گشاید و اولیا را در جایگاه سلطان حقیقی قرار می‌دهد.

درنگ: اولیا، با تکیه بر عشق، موفق‌ترین‌اند، زیرا در دل‌ها حاکم‌اند و تأثیرشان فراتر از قالب‌های مادی است.

نقد فرهنگ خمودگی

فرهنگ خمودگی، نتیجه تأکید بر فقر و تکدی است که جامعه اسلامی را از نشاط و پویایی دور کرده است. در مقابل، فرهنگ عشق، که در سیره انبیا و اولیا متجلی است، می‌تواند جامعه را به سوی تحول و سرزندگی هدایت کند. این فرهنگ، به‌سان بادی است که در بادبان کشتی دین می‌وزد و آن را به سوی ساحل کمال می‌راند.

جمع‌بندی

این نوشتار، با تکیه بر درس‌گفتار آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، اصل دوم عرفان نظری را تبیین کرد که رابطه حق و مظاهر را در بستر محبت الهی بررسی می‌کند. عشق الهی، منشأ خلقت و ظهور است که بدون احتیاج یا غیریت، همه هستی را در جریانی ساری از شوق و طلب به سوی کمال هدایت می‌کند. مظاهر، وصله ذاتی حق‌اند که در وحدتی عاشقانه با او پیوند دارند. فرهنگ عشق، برخلاف فقرگرایی، می‌تواند جامعه اسلامی را به سوی نشاط و پویایی سوق دهد.

با نظارت صادق خادمی

 

کوئیز

به سوالات زیر پاسخ داده و در پایان، نتیجه را با پاسخنامه مقایسه کنید.

1. بر اساس متن درسگفتار، منظور از 'عین ثابت' چیست؟

2. شارح فصوص الحکم که در متن به عنوان قوی‌تر و بهتر معرفی شده کیست؟

3. بر اساس متن، اولیاء خدا در چه مقامی همه چیز را به صورت جمع می‌بینند؟

4. کدام آیه در متن به عنوان مبنای دیدن همه نعمات از خدا ذکر شده است؟

5. طبق متن، فیض مقدس به چه اشاره دارد؟

6. بر اساس متن، اولیاء خدا قادر به درک سرّ قدر و قضا هستند.

7. شارح جندی از قیصری قوی‌تر و کامل‌تر است.

8. متن بیان می‌کند که در مقام جمع، سالک فقط حق را می‌بیند و خلق را نادیده می‌گیرد.

9. بر اساس متن، همه نعمات به طور مستقیم و بدون واسطه از خدا هستند.

10. متن می‌گوید کسی که فقط وحدت را ببیند و خلق را نبیند، به مقام خاصة الخاصة رسیده است.

11. تفاوت فیض مقدس و فیض اقدس چیست؟

12. چرا متن قیصری را شارح بهتری نسبت به جندی می‌داند؟

13. مقام جمع در متن به چه معناست؟

14. چرا کسی که فقط وحدت را ببیند ناقص است؟

15. متن چگونه رابطه بین حق و خلق را توضیح می‌دهد؟

پاسخنامه

1. هویت اصلی شیء که ظهور حق تعالی است

2. قیصری

3. مقام جمع

4. وما بکم من نعمة فمن الله

5. ظهورات اعیان ثابته

6. درست

7. نادرست

8. نادرست

9. درست

10. نادرست

11. فیض مقدس به ظهورات اعیان ثابته اشاره دارد، در حالی که فیض اقدس به این معنا است که همه چیز از حق است.

12. زیرا شرح قیصری قوی‌تر، کامل‌تر و تکمیل‌شده‌تر از شرح جندی است، هرچند از آن استفاده کرده است.

13. مقام جمع حالتی است که سالک هم حق و هم خلق را به صورت یکپارچه و با استقامت می‌بیند.

14. زیرا ندیدن خلق به معنای ندیدن ظهورات حق است که نقص در معرفت محسوب می‌شود.

15. حق و خلق جدایی‌ناپذیرند و خلق ظهورات حق تعالی است، نه چیزی مستقل از آن.

فوتر بهینه‌شده