متن درس
تبیین علم الهی به کلیات و جزئيات در مراتب ظهور
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 348)
مقدمه
این نوشتار، بازنویسی علمی درسگفتار شماره 348 از مجموعه مصباح الانس، تألیف آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، است که به تبیین عمیق رابطه علم الهی با کلیات و جزئيات، اطلاق و تقييد، و اسرار متعین الهی در مراتب وجود میپردازد.
بخش نخست: علم الهی و نسبت آن با کلیات و جزئيات
علم الهی به جزئيات و همراهی حق
علم الهی، به دلیل اطلاق بیقید و شرط خود، به همه مراتب وجود، اعم از کلیات و جزئيات، تعلق میگیرد. این جامعیت، در آیه شریفه قرآن کریم به زیبایی بیان شده است:
وَلا أَدْنَىٰ مِنْ ذَٰلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا [مطلب حذف شد] : نه کمتر از این و نه بیشتر، جز آنکه او با آنهاست هر کجا که باشند). این آیه، بر حضور دائم و فراگیر حق در همه مراتب وجود تأکید دارد، که مبنای علم الهی به جزئيات است، بدون آنکه میان اطلاق و تقييد فاصلهای باشد. این همراهی، چون نوری است که همه ظلمتها را در خود حل میکند و هیچ مرتبهای را از حضور خویش خالی نمیگذارد.
درنگ: علم الهی، به دلیل اطلاق لا به شرط، به همه مراتب وجود، اعم از کلی و جزئی، تعلق میگیرد و همراهی حق با موجودات، مبنای این علم حضوری است.
چالش علم کلی و جزئی
فرض علم الهی بهصورت کلی یا جزئی، اگر بهصورت ازلی یا حادث در نظر گرفته شود، با اشکالاتی مواجه است. علم کلی نمیتواند جزئيات را بهصورت خاص دربرگیرد، و علم جزئی، اگر حادث فرض شود، با ازلیت الهی ناسازگار است. این اشکال، ریشه در دوگانگی میان اطلاق و تقييد دارد. دیدگاه عرفانی، با تأکید بر اطلاق لا به شرط، این دوگانگی را رفع میکند، زیرا علم الهی، به دلیل وحدت ذاتیاش، همه مراتب را در خود جای میدهد، چون دریایی که همه رودها را در خود فرو میبرد.
اطلاق لا به شرط و رفع اشکال
علم الهی، هنگامی که بهصورت اطلاق لا به شرط (بدون قید و شرط) در نظر گرفته شود، همه ظهورات، اعم از متکثرات، خصوصیات و حوادث را دربرمیگیرد. تقييد، تنزیل اطلاق است و میان این دو، غیریتی وجود ندارد. این اطلاق، چون نوری بیپایان، همه مراتب وجود را روشن میسازد و هیچ ظهوری را از قلمرو خود بیرون نمیگذارد. این دیدگاه، اشکالات مربوط به علم کلی و جزئی را مرتفع میسازد و مبنای عرفانی جامعی برای فهم علم الهی ارائه میدهد.
درنگ: اطلاق لا به شرط، مبنای وحدت وجودی علم الهی است که همه ظهورات را، بدون غیریت، در خود جای میدهد.
مثال آب و قطرات
برای تبیین وحدت اطلاق و تقييد، مثال آب و قطرات ارائه شده است. آب، در همه حالات، چه در کاسه، چه در قطرات پراکنده میان زمین و آسمان، آب است. اوصاف کمی و کیفی، مانند قطره شدن، به حقیقت آب لطمهای نمیزند. این مثال، چون آیینهای، وحدت حق و ظهوراتش را نشان میدهد. حق، در همه مظاهر، حاضر است و اوصاف ظاهری مظاهر، به حقیقت اطلاقی او خللی وارد نمیکند. آب، در هر شکل و مرتبه، آب باقی میماند، و حق، در هر ظهور، حق است.
درنگ: همانگونه که آب در همه حالات، آب است، حق نیز در همه ظهورات، از کلی تا جزئی، حقیقت واحد خود را حفظ میکند.
نفی حدوث و قدیم در ظرف اطلاق
مفاهیم حدوث و قدیم، اوصاف نسبی و ذهنیاند که در ظرف اطلاق و تقييد معنا ندارند. حدوث، به معنای ظهور در زمان، وصف مظاهر است، نه حقیقت الهی. در ظرف اطلاق، که وحدت وجودی حاکم است، این اوصاف اعتباریاند و به حقیقت شیء راه نمییابند. علم الهی، به دلیل اطلاقش، از این تمایزات فراتر است و چون خورشیدی بیغروب، همه مراتب را در نور خود غرق میکند.
علم الهی و تشخص
علم الهی به همه موجودات، اعم از متناهی و غیرمتناهی، کلی و جزئی، تعلق میگیرد. تنها چیزی که علم به آن تعلق نمیگیرد، شیء غیرمتشخص یا مبهم است. تشخص، شرط علم است، و موجودات، به دلیل داشتن تعین، موضوع علم الهیاند. ابهام، مانع علم است، نه تناهی یا غیرتناهی. این دیدگاه، علم الهی را چون آینهای میداند که همه موجودات متشخص را در خود بازتاب میدهد.
درنگ: علم الهی به همه موجودات متشخص، اعم از متناهی و غیرمتناهی، تعلق میگیرد و ابهام، تنها مانع علم است.
نقد تعلقات ازلی
فرض تعلقات ازلی برای اسما و صفات در حوادث جزئی، از منظر عرفانی، نازل از مقام تحقیق است، زیرا این فرض، میان اطلاق و تقييد، غیریت قائل میشود. دیدگاه عرفانی، با تأکید بر اطلاق لا به شرط، این اشکال را رفع میکند و نشان میدهد که تعلقات، در حقیقت، جلوههای اطلاقاند، نه چیزی جدا از آن. این نقد، چون شمشیری تیز، هرگونه دوگانگی میان حق و مظاهر را قطع میکند.
اطلاق لا به شرط و جامعیت وجودی
اطلاق لا به شرط، به معنای جامعیت وجودی است که همه مراتب و مظاهر را در خود دارد، مانند انسان که همه اجزا، از چشم و دست تا قلب، را دربرمیگیرد. این اطلاق، چون درختی تنومند، همه شاخههای وجود را در خود پرورانده و هیچ مرتبهای را از قلمرو خویش بیرون نمیگذارد.
درنگ: اطلاق لا به شرط، جامعیت وجودی حق است که همه مظاهر، از اسما تا جزئيات، را در خود مستتر دارد.
مطلق و همراهی با جزئيات
مطلق، که در ذات خود مستغنی از قید و زمان است، با هر جزئی در هر زمان همراه است، بدون آنکه حقیقت اطلاقش مخدوش شود. این همراهی، در آیه شریفه قرآن کریم متجلی است:
وَلا أَدْنَىٰ مِنْ ذَٰلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا [مطلب حذف شد] : نه کمتر از این و نه بیشتر، جز آنکه او با آنهاست هر کجا که باشند). این حضور، چون نسیمی است که در همه جا میوزد و هیچ مرتبهای را خالی از خویش نمیگذارد.
شهود حق در جزئيات
اطلاق لا به شرط عرفانی، مبنای شهود الهی در جزئيات بهصورت جزئی است، اما این جزئی، خود جلوهای از اطلاق است. شهود جزئيات، درک حق در مظاهر است، اما این درک، از اطلاق حق جدا نیست، زیرا جزئيات، ظهورات همان اطلاقاند، چون قطراتی که از اقیانوس وجود سرچشمه میگیرند.
درنگ: شهود جزئيات، جلوهای از اطلاق حق است که در مظاهر متجلی میشود، بدون آنکه از حقیقت اطلاقی جدا گردد.
علم الهی و سقوط ورقه
آیه شریفه قرآن کریم،
لَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا [مطلب حذف شد] : هیچ برگی نمیافتد مگر آنکه او آن را میداند)، بر علم الهی به جزئيات، نه بهصورت کلی، بلکه بهصورت همراه با خود شیء تأکید دارد. علم الهی، با ظهور شیء همراه است، نه جدای از آن. این علم، حضوری و ذاتی است، چون نوری که با شیء متجلی میشود.
درنگ: علم الهی به جزئيات، حضوری و همراه با ظهور شیء است، نه کلی و انتزاعی.
عدم واسطه میان مطلق و مقید
میان مطلق و مقید، هیچ واسطه زمانی یا مکانی وجود ندارد، زیرا مقید، تنزیل مطلق است و غیریتی میان آنها نیست. این وحدت، چون پلی است که حق و مظاهر را به هم پیوند میدهد، بدون آنکه فاصلهای میان آنها باشد.
بخش دوم: تعین جزئيات و ظهورات الهی
تعین جزئيات در حضرت عماء
هر جزئی، در حضرت عماء، که مرتبه احدیت و وحدت محض است، تعین مییابد. این تعین، اطلاقی است، نه مقید به حدوث یا قدیم. حضرت عماء، چون اقیانوسی بیکران، همه جزئيات را در خود مستتر دارد و تعین آنها، جلوهای از اطلاق الهی است.
درنگ: تعین جزئيات در حضرت عماء، اطلاقی است و جلوهای از وحدت محض الهی به شمار میرود.
حدوث بهعنوان وصف انتزاعی
حدوث، وصفی انتزاعی و متأخر است که نسبت به غیر معنا مییابد، نه در ظرف اطلاق و حقیقت شیء. این وصف، مانند سایهای است که در مقایسه با غیر پدیدار میشود، اما در حقیقت وجودی حق، جایی ندارد.
وجود اطلاقی و ازلیت
وجود اطلاقی هر موجود، ازلی است، زیرا حقیقت وجود، که همان اطلاق است، از زمان و مکان فراتر است. این ازلیت، چون نوری ابدی، همه موجودات را در بر میگیرد و آنها را از مرتبه اطلاقی حق جدا نمیسازد.
درنگ: وجود اطلاقی هر موجود، ازلی است و جلوهای از حقیقت بیزمان و بیمکان حق به شمار میرود.
حدیث جف القلم
حدیث «جف القلم بما أنت لاق» (قلم به آنچه ملاقات میکنی خشک شده) بر تحقق ازلی همه موجودات در علم الهی تأکید دارد. این تحقق، چون نقشهای از پیش نوشتهشده، همه مراتب وجود را در علم الهی متجلی میسازد، بدون آنکه کثرتی در آن راه یابد.
علم الهی به جزئيات بهصورت حضوری
علم الهی به جزئيات، بهصورت جزئی و حضوری است، نه کلی. جزئيات، ظهورات خود علم حقاند، مانند آب که در همه حالات، آب است. این علم، چون آیینهای است که جزئيات را در خود بازتاب میدهد، بدون آنکه از حقیقت واحد خویش جدا شود.
درنگ: علم الهی به جزئيات، حضوری و ذاتی است و جزئيات، خود ظهورات علم حقاند.
ظهورات بهعنوان حقیقت
ظهورات، اعتباری نیستند، بلکه حقیقتاند، زیرا ظهورات حق، خود جلوههای وجودی او هستند. این ظهورات، چون شعاعهای خورشید، از مبدأ واحد سرچشمه میگیرند و در مراتب وجود متجلی میشوند.
علم ذاتی و علم ظهوری
علم فعلی حق، که در آیاتی مانند
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ [مطلب حذف شد] : تا شما را بیازماییم تا بدانیم) و
وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا [مطلب حذف شد] : جز برای آنکه بدانیم) آمده، علم ظهوری است، نه ذاتی. علم ذاتی، ثابت و غیرمتغیر است، در حالی که علم ظهوری، به ظهور حق در مظاهر وابسته است.
درنگ: علم فعلی حق، ظهوری است و به مظاهر وابسته است، در حالی که علم ذاتی، ثابت و غیرمتغیر است.
تفاوت علم ذاتی و ظهوری
علم ذاتی، ثابت و غیرمتغیر است، اما علم مظهری، به دلیل وابستگی به مظهر، متغیر و متکثر است. این تمایز، چون دو شاخه از یک درخت، دو سطح از علم الهی را نشان میدهد: سطح ذاتی، که وحدت محض است، و سطح ظهوری، که کثرت مظاهر را دربرمیگیرد.
اشکال علم به غیرمتناهی
اشکال مطرحشده این است که چگونه حقایق اشیاء، که غیرمتناهیاند، میتوانند موضوع علم الهی باشند. پاسخ این است که علم به غیرمتناهی، از حیث غیرمتناهی بودنش، ممکن است. غیرمتناهی، به معنای ابهام نیست، بلکه به معنای بیکرانگی وجود است که علم الهی، به دلیل اطلاقش، آن را دربرمیگیرد.
درنگ: علم الهی به غیرمتناهی، از حیث غیرمتناهی بودنش، ممکن است و ابهام، مانع علم نیست.
نقد مفهوم غیرمنضبط
مفهوم غیرمنضبط، به معنای ابهام، در عالم وجود ندارد. علم، تنها به اشیاء متشخص و منضبط تعلق میگیرد. ابهام، مانع علم است، و همه موجودات، به دلیل تعین، موضوع علم الهیاند. این دیدگاه، چون مشعلی فروزان، هرگونه تاریکی ابهام را از عالم وجود میزداید.
علم به متناهی و غیرمتناهی
علم به متناهی و غیرمتناهی، هر یک از حیث خود، ممکن است. اشکال، در ابهام است، نه در تناهی یا غیرتناهی. علم الهی، به دلیل جامعیتش، همه مراتب را دربرمیگیرد. محدودیت علم، به ضعف عالم مربوط است، نه به حقیقت علم. این جامعیت، چون آسمانی بیکران، همه موجودات را در خود جای میدهد.
معرفت حق و مراتب
معرفت حق، از حیث کلیات شئون و حضرات، از طریق کشف و شهود برای کسانی که توفیق یابند، ممکن است. این معرفت، شامل ظهورات جزئی نیز میشود و چون نردبانی است که سالک را از مراتب کثرت به سوی وحدت هدایت میکند.
بخش سوم: اسرار الهی و اسما ذاتی
اسرار الهی متعین در اسما
اسرار الهی، که از اسما ذاتی متعین میشوند، در مراتب مختلف، اعم از کلی و جزئی، و در حضرات ربانی و مظاهر، ظهور مییابند. این اسرار، چون گوهرهایی در صدف وجود، در مراتب گوناگون متجلی میشوند و هر مرتبه، جلوهای خاص از حقیقت الهی را نمایان میسازد.
درنگ: اسرار الهی، از اسما ذاتی متعین شده و در مراتب مختلف وجود، بهصورت نظاممند ظهور مییابند.
نشئات معنوی و نامگذاری اسما
نشئات معنوی، به دلیل تعین در مجالی و مظاهر، در هر مرتبه، اسمی خاص به خود میگیرند، مانند اسما مظهرى و مظهری. این نامها، به تناسب مرتبه ظهور، متغیرند و چون رنگهای گوناگون در یک نقاشی، تنوع ظهورات را نشان میدهند.
اسما ذاتی و متقابلات
اسما ذاتی عام، که متقابلات (مانند هادی و مذل) را دربرمیگیرند، به دلیل کلیت و اطلاقشان، عين ذاتاند. اما در تمایز نسبی، تأثیرات متعین دارند. این اسما، چون شاخههای درختی واحد، در عین وحدت، کثرت را در ظهور خود نمایان میسازند.
درنگ: اسما ذاتی عام، به دلیل کلیت و اطلاق، عين ذاتاند و در ظهور، تأثیرات متعین و خاص تولید میکنند.
نشئه معنوی و شرط تأثیر
نشئه معنوی، شرط تأثیر و سبب تعین است. بدون مرتبه و نشئه، ظهور و تأثیر ممکن نیست. باطن، بدون مرتبه، ظاهر نمیشود و این مرتبه، خود ظهور باطن است. این رابطه، چون جریانی است که از سرچشمه به سوی مظاهر روان میشود.
احدیت و واحدیت
احدیت، مبنای ظهور واحدیت است و در ظرف واحدیت، حاضر است. اطلاق، هیچگاه از مقید جدا نیست. این حضور، چون نوری است که در همه مراتب کثرت، وحدت خود را حفظ میکند.
درنگ: احدیت، در ظرف واحدیت حاضر است و اطلاق، هیچگاه از مقید جدا نمیگردد.
اسما مظهرى و مظهری
اسما، به لحاظ مظهرى (مظهر) و مظهری (مظهر)، نامهای متفاوتی میگیرند. اسما مظهرى، به مرتبه الهی، و اسما مظهری، به مرتبه خلقی اشاره دارند. این تمایز، چون دو روی یک سکه، تنوع ظهورات را نشان میدهد.
حق و تعین
حق، اشیاء را متعین میکند، اما خود متعین نمیشود، زیرا تعین، حد است و حق، از حد مبراست. این اصل، چون ستونی است که وحدت اطلاقی حق را از کثرت مظاهر جدا میسازد.
درنگ: حق، مبدأ تعین اشیاء است، اما خود متعین نمیشود، زیرا از هر حد و قیدی مبراست.
حکم، صورت و روح
حكم، به لحاظ الهی (مظهرى)، صورت، به لحاظ خلقی (مظهری)، و روح، به لحاظ مجرد از تدبیر است. نفس، با تدبیر، از روح متمایز میشود. این تمایزات، چون مراتب یک نردبان، ظهور حق را در مراتب مختلف نشان میدهند.
درنگ: حكم، صورت و روح، مراتب ظهور حقاند که به ترتیب به الوهیت، خلقت و تجرد محض اشاره دارند.
انسان کامل
انسان کامل، به دلیل جامعیتش، همه مراتب و احکام را در خود دارد و در ظرف اطلاق، بینظیر است. او، چون آیینهای تام، همه شئون الهی را در خود بازتاب میدهد و مظهر تام حق است.
درنگ: انسان کامل، مظهر تام حق است که همه شئون و احکام الهی را در خود جمع میکند.
آیه سلیمان و جامعیت
آیه شریفه قرآن کریم،
رَبِّ هَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ [مطلب حذف شد] : پروردگارا، مرا پادشاهیای بخش که پس از من سزاوار هیچکس نباشد)، بر احاطه و جامعیت انسان کامل تأکید دارد. سلیمان، به دنبال ملکی است که کثرت و غیریت در آن راه ندارد، یعنی ظهور تام اطلاق در وحدت.
تجلی حق در همه اشیاء
حق، در هر شیء، بهصورت تجلی ظاهر میشود، اما این ظهور، به تناسب ظرفیت مظهر است. حق، چون نوری بیپایان، در همه مظاهر جهار و آشکار است، اما هر مظهر، به اندازه ظرفیت خود، این نور را بازتاب میدهد.
درنگ: حق، در همه اشیاء، بهصورت تجلی ظاهر میشود، اما ظهور او، به تناسب ظرفیت مظهر است.
وحدت حق و کثرت مظاهر
همه ظهورات، شئون و اسما، جلوههای حقاند. چیزی جز حق در عالم نیست. این اصل، چون ستارهای در آسمان عرفان، وحدت وجود را روشن میسازد. حق، در همه مظاهر، حاضر است، اما متعین به آنها نیست، مانند آب که در همه قطرات هست، اما قطره نیست.
درنگ: همه ظهورات و اسما، جلوههای حقاند و چیزی جز حق در عالم وجود ندارد.
جمعبندی
درسگفتار شماره 348 مصباح الانس، با تبیین علم الهی به کلیات و جزئيات، اطلاق و تقييد، و اسرار متعین الهی، چارچوبی عمیق برای فهم وحدت وجودی حق و مظاهر ارائه میدهد. این متن، با تأکید بر اطلاق لا به شرط، اشکالات مربوط به علم کلی و جزئی را رفع کرده و با مثال آب و قطرات، وحدت حق و کثرت مظاهر را به زیبایی نشان داده است. اسرار الهی، در اسما ذاتی و نشئات معنوی، بهصورت نظاممند ظهور مییابند، و انسان کامل، بهعنوان مظهر تام، همه مراتب را در خود جمع میکند.
با نظارت صادق خادمی