در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

مصباح الانس 394

متن درس

 

بازبینی درس گفتارهای حضرت آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه 394)

دیباچه

در گستره معارف الهی، عالم مثال چونان پلی میان ماده و تجرد، جایگاهی بی‌بدیل دارد. این عالم، که در عرفان نظری و فلسفه اسلامی نقشی بنیادین ایفا می‌کند، در کتاب گران‌سنگ مصباح‌الانوس اثر صدرالدین قونوی، با ژرفایی بی‌مانند کاویده شده است. درس‌گفتار جلسه 394 از شرح این اثر، که توسط آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره ارائه شده، به بررسی اعتراضات فلسفی مشائیان به وجود عالم مثال و پاسخ‌های عرفانی-فلسفی به آن اختصاص دارد.

این اثر، با نگاهی عمیق به تمایز میان ماده و تجرد، نقش نفس ناطقه، و روش‌شناسی اثبات عالم مثال، تلاش دارد تا چارچوبی نظام‌مند برای فهم این مفاهیم ارائه دهد. تمامی نکات درس‌گفتار و تحلیل‌های مرتبط، بدون حذف یا خلاصه‌سازی، با شرح و تفصیل کامل در این متن گنجانده شده است. در این مسیر، از استعارات و تمثیلات فاخر برای پروراندن مفاهیم بهره گرفته شده تا متن، هم علمی و هم دل‌انگیز باشد.

بخش نخست: کاوش در اعتراضات مشائیان به عالم مثال

پیشینه اعتراضات مشائیان

مشائیان، به‌عنوان نمایندگان فلسفه عقل‌گرای ارسطویی در جهان اسلام، با نگاهی نقادانه به نظریه عالم مثال نگریسته‌اند. این عالم، که در عرفان نظری به‌عنوان مرتبه‌ای برزخی میان عالم ناسوت و عالم عقل معرفی می‌شود، از منظر مشائیان به دلیل فقدان دلایل عقلی مستقل، محل تأمل است. در درس‌گفتار، شارح با اشاره به اعتراضات مشائیان، این اشکالات را بدون ارائه پاسخ صریح نقل می‌کند و دلیل این احتیاط را حفظ ایمان و پرهیز از تضعیف اعتقاد به حق می‌داند. این رویکرد، نشان‌دهنده حساسیت عرفان نظری به توازن میان عقل و ایمان است، گویی شارح چونان باغبانی است که از تندباد جدال‌های فلسفی، نهال ایمان را پاس می‌دارد.

درنگ: احتیاط شارح در پاسخ‌گویی به اعتراضات مشائیان، نه از ضعف استدلال، بلکه از اهتمام به حفظ ایمان در برابر مناقشات فلسفی سرچشمه می‌گیرد. این رویکرد، عرفان نظری را از فلسفه صرفاً عقلی متمایز می‌سازد.

مشائیان، با استناد به توانایی ذهن و ابزارهای مادی در بازنمایی صور، وجود عالم مثال را غیرضروری می‌دانند. این اعتراضات، که در دو محور اصلی ارائه شده‌اند، از منظر فلسفی قابل‌توجه‌اند و نیازمند بررسی دقیق‌اند.

اعتراض نخست: امکان انطباع کبیر در صغیر

یکی از اعتراضات بنیادین مشائیان، امکان انطباع کبیر (بزرگ) در صغیر (کوچک) است. آنان استدلال می‌کنند که صور خیالی، مانند تصویر یک کوه در چشم یا مغز، می‌توانند با حفظ نسبت‌های عددی و شکلی، بدون نیاز به عالم مثال، منعکس شوند. به بیان دیگر، ذهن یا چشم قادر است صور را با درجه‌بندی خاصی تنظیم کند، گویی نقاشی است که با انتخاب مقیاسی متناسب، تمام اجزای تصویر را هماهنگ می‌سازد.

برای تبیین این اعتراض، شارح به مثالی از نقاشی اشاره می‌کند: نقاش، با نگریستن به جثه انسانی، مقیاسی کوچک یا بزرگ انتخاب می‌کند و تمام اعضا را با همان مقیاس ترسیم می‌نماید. نتیجه، تصویری است که اگرچه در اندازه متفاوت است، اما شکل و نسبت‌های اصلی را حفظ می‌کند. این توانایی ذهن در تنظیم صور، از منظر مشائیان، نیاز به عالم مثال را منتفی می‌سازد.

این استدلال، مبتنی بر ظرفیت ذهن در ادراک و بازنمایی صور با تناسبات دقیق است. برای نمونه، تصویر یک کوه در ذهن، نه به اندازه واقعی کوه، بلکه با مقیاسی متناسب با ظرفیت ذهن شکل می‌گیرد. این فرآیند، مانند آینه‌ای است که جهان را در خود منعکس می‌کند، بی‌آنکه نیازی به عالمی فراتر از ماده داشته باشد.

درنگ: اعتراض مشائیان به امکان انطباع کبیر در صغیر، بر توانایی ذهن در تنظیم صور با حفظ تناسبات استوار است. این دیدگاه، وجود عالم مثال را به‌عنوان واسطه‌ای برای ادراک صور، غیرضروری می‌داند.

اعتراض دوم: تجرد نفس و بی‌نیازی به عالم مثال

در اعتراض دوم، مشائیان بر تجرد نفس تأکید دارند و معتقدند که صور خیالی، مانند تصویر آسمان، مستقیماً در نفس منعکس می‌شوند، بی‌آنکه نیازی به عالم مثال باشد. از دیدگاه آنان، نفس به دلیل تجرد خود، قوه‌ای دارد که صور را به‌صورت عرض در هیلای نفس پذیرا می‌شود. این دیدگاه، ریشه در فلسفه ابن‌سینا دارد که علم را کیفی نفسانی و عرضی می‌داند.

مشائیان استدلال می‌کنند که صور خیالی، مانند آسمان که با چشم ادراک می‌شود، در نفس به همان حقیقت خود حاضرند، نه به‌عنوان تصویری کوچک‌تر یا بزرگ‌تر. این حضور، به دلیل تجرد نفس است که از محدودیت‌های مادی آزاد است. از این‌رو، نیازی به فرض عالم مثال برای تبیین ادراک این صور نیست.

شارح، این اعتراض را نیز نقل می‌کند، اما آن را ناکافی می‌داند. او معتقد است که صور در نفس، نه به‌عنوان عرض، بلکه به‌صورت ظهورات تجردی نفس‌اند. این دیدگاه، تمایز بنیادینی میان فلسفه مشائی و عرفان نظری را آشکار می‌سازد، گویی نفس در عرفان، چونان خورشیدی است که صور را در پرتو خود آشکار می‌کند، نه چون ماده‌ای که صور را در خود می‌پذیرد.

درنگ: اعتراض دوم مشائیان، با تأکید بر تجرد نفس، صور خیالی را ظهورات نفس می‌داند، نه عرضی در هیلا. این دیدگاه، نیاز به عالم مثال را نفی می‌کند، اما از منظر عرفانی ناکافی است.

جمع‌بندی بخش نخست

اعتراضات مشائیان به عالم مثال، از منظر فلسفی، بر توانایی ذهن و تجرد نفس در ادراک صور استوار است. آنان با استناد به امکان انطباع کبیر در صغیر و حضور صور در نفس مجرد، وجود عالم مثال را غیرضروری می‌دانند. با این حال، شارح با احتیاط از پاسخ‌گویی مستقیم پرهیز می‌کند و این اعتراضات را ناکافی می‌داند. این بخش، زمینه را برای بررسی روش‌شناسی اثبات عالم مثال در بخش بعدی فراهم می‌آورد.

بخش دوم: روش‌شناسی اثبات عالم مثال

امکان عقلی عالم مثال

برای اثبات عالم مثال، گام نخست، بررسی امکان عقلی آن است. عقل، وجود عالمی برزخی میان ناسوت و عقل را محال نمی‌داند. این عالم، که به نام مثال یا برزخ شناخته می‌شود، به‌عنوان مرتبه‌ای میانی، امکان هماهنگی میان ماده و تجرد را فراهم می‌آورد. شارح تأکید می‌کند که این امکان، از ملازمات عقلی است، نه مستقلات عقلی.

ملازمات عقلی، احکامی‌اند که عقل امکان آنها را تأیید می‌کند، اما اثبات وجودشان به دلایل نقلی وابسته است. برای نمونه، عقل امکان وجود عالم برزخ را رد نمی‌کند، اما اثبات آن نیازمند شواهد شرعی است. این تمایز، روش‌شناسی عرفانی-فلسفی را از رویکرد صرفاً عقلی مشائیان متمایز می‌سازد.

عالم مثال، چونان پلی است که دو ساحل ماده و تجرد را به هم پیوند می‌دهد. این عالم، نه کاملاً مادی است و نه کاملاً مجرد، بلکه مرتبه‌ای است که صور را در قالبی غیرمادی، اما با ویژگی‌های ظاهری حفظ می‌کند. امکان عقلی این عالم، گویی دری است که به سوی اثبات نقلی گشوده می‌شود.

درنگ: امکان عقلی عالم مثال، به‌عنوان یک ملازمه عقلی، زمینه را برای اثبات نقلی آن فراهم می‌آورد. این روش‌شناسی، عرفان نظری را از فلسفه مشائی متمایز می‌کند.

اثبات نقلی عالم مثال

اثبات وجود عالم مثال، به دلایل نقلی، از جمله آیات قرآن کریم و روایات، وابسته است. قرآن کریم در آیاتی چون آیه ۱۰۰ سوره مؤمنون، به وجود عالم برزخ اشاره دارد:

وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ

(و پشت سرشان برزخى است تا روزى كه برانگیخته شوند.)

این آیه، به عالمی میانی اشاره دارد که ارواح پس از مرگ و پیش از قیامت در آن سکنا می‌گزینند. افزون بر این، روایات مأثوره، از جمله احادیث مربوط به عالم ذر و برزخ، وجود عالم مثال را تأیید می‌کنند. این شواهد نقلی، در کنار امکان عقلی، وجود عالم مثال را به اثبات می‌رسانند.

شارح تأکید می‌کند که دلایل مادی، مانند انعکاس در آینه یا آب، برای اثبات عالم مثال ناکافی‌اند. این دلایل، به پدیده‌های مادی محدودند و نمی‌توانند وجود عالمی مجرد را تبیین کنند. در مقابل، شواهد نقلی، چونان چراغی در تاریکی، راه را برای فهم این عالم روشن می‌سازند.

درنگ: اثبات عالم مثال، با ترکیب امکان عقلی و شواهد نقلی، از جمله آیات قرآن کریم و روایات، ممکن می‌شود. دلایل مادی، مانند انعکاس، برای این منظور ناکافی‌اند.

تمایز مستقلات و ملازمات عقلی

شارح، با تمایز میان مستقلات و ملازمات عقلی، چارچوب منطقی بحث را روشن می‌سازد. مستقلات عقلی، احکامی‌اند که عقل به‌تنهایی آنها را اثبات می‌کند، مانند حسن و قبح عقلی اشیا یا هماهنگی میان عقل و شرع. در مقابل، ملازمات عقلی، احکامی‌اند که یک اصل آنها از عقل و اصل دیگر از شرع سرچشمه می‌گیرد.

برای نمونه، وجوب مقدمه واجب، یک ملازمه عقلی است. عقل حکم می‌کند که مقدمه واجب، خود واجب است، اما وجوب اصل عمل (مانند نماز) از شرع اثبات می‌شود. به همین سان، عالم مثال از ملازمات عقلی است: عقل امکان آن را تأیید می‌کند، اما وجود آن با دلایل نقلی اثبات می‌شود.

این تمایز، گویی نقشه‌ای است که مسیر استدلال را از گردنه‌های دشوار فلسفی به سوی مقصد ایمان هدایت می‌کند. عالم مثال، در این چارچوب، نه صرفاً یک مفهوم فلسفی، بلکه حقیقتی است که با عقل و نقل درآمیخته است.

درنگ: تمایز میان مستقلات و ملازمات عقلی، روش‌شناسی اثبات عالم مثال را روشن می‌سازد. عالم مثال، به‌عنوان یک ملازمه عقلی، با ترکیب عقل و نقل اثبات می‌شود.

نقد دلایل مادی برای اثبات عالم مثال

شارح، دلایل مبتنی بر پدیده‌های مادی، مانند انعکاس در آینه یا آب، را برای اثبات عالم مثال ناکافی می‌داند. این پدیده‌ها، به دلیل ماهیت مادی خود، نمی‌توانند وجود عالمی مجرد را تبیین کنند. برای نمونه، انعکاس تصویر کوه در آینه، یک فرآیند مادی است، درحالی‌که عالم مثال، مرتبه‌ای برزخی با تجرد خاص خود است.

این نقد، بر تمایز میان ماده و تجرد تأکید دارد. عالم مثال، مانند نسیمی است که از فراسوی ماده می‌وزد، و نمی‌توان آن را با ابزارهای مادی سنجید. شارح، با این نقد، ضعف روش‌شناختی استدلال‌های مبتنی بر مثال‌های مادی را آشکار می‌سازد.

درنگ: دلایل مادی، مانند انعکاس در آینه، به دلیل محدودیت به پدیده‌های مادی، برای اثبات عالم مثال ناکافی‌اند. این عالم، با تجرد برزخی خود، فراتر از ماده است.

جمع‌بندی بخش دوم

روش‌شناسی اثبات عالم مثال، بر ترکیب امکان عقلی و شواهد نقلی استوار است. عقل، امکان وجود عالم برزخ را تأیید می‌کند، اما اثبات آن به آیات قرآن کریم و روایات وابسته است. تمایز میان مستقلات و ملازمات عقلی، چارچوب منطقی این استدلال را روشن می‌سازد. دلایل مادی، به دلیل محدودیت به ماده، ناکافی‌اند و عالم مثال، به‌عنوان حقیقتی برزخی، با عقل و نقل اثبات می‌شود.

بخش سوم: نفس ناطقه و تجرد آن

ماهیت نفس ناطقه

نفس ناطقه، به‌عنوان حقیقتی مجرد، بر بدن اشراف دارد و در ماده محصور نیست. شارح تأکید می‌کند که معلومات، نه در مغز یا مخچه، بلکه در نفس جای دارند. مغز و مخچه، صرفاً ابزارهای اعدادی‌اند، مانند سیم‌هایی که انرژی را منتقل می‌کنند، اما خود حامل آن نیستند.

این دیدگاه، نفس را چونان فرمانروایی می‌داند که بر قلمرو بدن حاکمیت دارد. معلومات، مانند گنجینه‌ای در خزانه نفس، از محدودیت‌های مادی آزادند. مغز، تنها پلی است که این گنجینه را به جهان ماده متصل می‌سازد.

درنگ: نفس ناطقه، حقیقتی مجرد است که بر بدن اشراف دارد. معلومات در نفس‌اند، نه در مغز یا مخچه، که ابزارهای اعدادی‌اند.

مثال سیم و انرژی

برای تبیین نقش مغز، شارح به مثالی از سیم و انرژی اشاره می‌کند. مغز و مخچه، مانند سیم‌هایی‌اند که انرژی معلومات را منتقل می‌کنند، اما خود حامل آن نیستند. این مثال، نقش اعدادی مغز را روشن می‌سازد، گویی مغز، راهی است که نفس از آن برای ارتباط با جهان ماده بهره می‌جوید.

اگر نفس از بدن جدا شود، مغز مانند سیمی بدون برق، بی‌کارکرد می‌ماند. این دیدگاه، با رد مادی‌انگاری نفس، بر تجرد آن تأکید می‌کند. نفس، مانند نوری است که در لامپ بدن می‌درخشد، اما خود از جنس لامپ نیست.

درنگ: مغز و مخچه، مانند سیم‌های انتقال‌دهنده انرژی، ابزارهای اعدادی نفس‌اند. معلومات، در نفس جای دارند، نه در مغز.

مرگ و مفارقت نفس از بدن

مرگ، به‌عنوان قطع ارتباط نفس با بدن، فرآیندی تدریجی است. نفس، پس از مرگ، از بدن منصرف می‌شود و بدن، مانند سیمی بدون برق، بی‌جان می‌ماند. شارح تأکید می‌کند که مرگ، خروج ماده‌ای از بدن نیست، بلکه انصراف نفس از اداره بدن است.

این فرآیند تدریجی، در احکام شرعی مانند تلقین هنگام دفن بازتاب یافته است. تلقین، گویی پیامی است که نفس را در این گذار یاری می‌رساند. بدن پس از مرگ، مانند پوسته‌ای است که روح از آن رها شده، اما به دلیل سابقه اشراف نفس، همچنان مورد احترام شرع است.

درنگ: مرگ، انصراف تدریجی نفس از بدن است، نه خروج ماده‌ای از آن. احکام شرعی مانند تلقین، به این فرآیند معنوی یاری می‌رسانند.

اشراف نفس بر بدن پس از مرگ

در برخی موارد، مانند اولیای الهی، بدن پس از مرگ سالم می‌ماند، زیرا اشراف نفس بر آن ادامه دارد. این پدیده، مانند اراده ولی‌الله در زنده کردن مرده، قدرت نفس در حفظ بدن را نشان می‌دهد. شارح، این اشراف را به توجه نفس نسبت می‌دهد که بدن را از فساد پاس می‌دارد.

این دیدگاه، نفس را چونان باغبانی می‌داند که حتی پس از ترک باغ، گل‌های آن را از پژمردگی حفظ می‌کند. بدن، به دلیل سابقه ارتباط با نفس، ارزشی معنوی می‌یابد که در احکام شرعی نیز بازتاب یافته است.

درنگ: اشراف نفس بر بدن، حتی پس از مرگ، می‌تواند آن را از فساد حفظ کند، مانند اولیایی که بدنشان سالم می‌ماند.

نفس و سلوک عرفانی

سالک عارف، می‌تواند نفس خود را بدون نیاز به بدن به جریان درآورد و به مراتبی برسد که از ابزارهای مادی، مانند چشم و گوش، بی‌نیاز شود. این توانایی، مانند طی‌الارض یا دیدن در خواب، نشان‌دهنده تجرد نفس است. شارح، این پدیده را به خلع بدن توسط سالک نسبت می‌دهد، گویی نفس، از قفس ماده رها شده و در آسمان تجرد پرواز می‌کند.

این دیدگاه، نفس را حقیقتی می‌داند که فراتر از محدودیت‌های مادی، به ادراک حقیقت دست می‌یابد. سالک، مانند پرنده‌ای است که بال‌های تجرد را گشوده و به سوی معرفت الهی اوج می‌گیرد.

درنگ: سالک عارف، با خلع بدن، نفس را از محدودیت‌های مادی رها می‌سازد و به مراتبی می‌رسد که از ابزارهای مادی بی‌نیاز است.

جمع‌بندی بخش سوم

نفس ناطقه، حقیقتی مجرد است که بر بدن اشراف دارد و معلومات در آن جای دارند. مغز و مخچه، ابزارهای اعدادی‌اند و مرگ، انصراف تدریجی نفس از بدن است. اشراف نفس، حتی پس از مرگ، می‌تواند بدن را حفظ کند، و سالک عارف، با خلع بدن، به مراتب بالای تجرد دست می‌یابد. این بخش، نقش بنیادین نفس در ادراک و سلوک را روشن می‌سازد.

بخش چهارم: نقد پاسخ‌های مشائیان و جمع‌بندی نهایی

نقد پاسخ‌های مشائیان

شارح، پاسخ‌های مشائیان به اعتراضات را ناکافی می‌داند، زیرا آنان تفاوت میان صور ذهنی و عینی را به‌درستی تبیین نکرده‌اند. صور ذهنی، به دلیل تجرد، از صور عینی، که مادی‌اند، متمایزند. این تمایز، وجود عالم مثال را به‌عنوان مرتبه‌ای برزخی ضروری می‌سازد.

مشائیان، با تأکید بر انطباع کبیر در صغیر و تجرد نفس، نیاز به عالم مثال را نفی می‌کنند، اما شارح معتقد است که این استدلال‌ها، به دلیل عدم توجه به تجرد صور ذهنی، ناقص‌اند. عالم مثال، مانند دری است که صور را از ماده به تجرد می‌رساند، و بدون آن، تبیین ادراک صور ناقص می‌ماند.

درنگ: پاسخ‌های مشائیان، به دلیل عدم تبیین تفاوت صور ذهنی و عینی، ناکافی‌اند. عالم مثال، به‌عنوان مرتبه‌ای برزخی، برای تبیین این تفاوت ضروری است.

خطر مناقشات فلسفی برای ایمان

شارح هشدار می‌دهد که مناقشات فلسفی، اگر بدون احتیاط انجام شوند، ممکن است به تضعیف ایمان منجر شوند. او با استناد به این خطر، از ادامه بحث‌های جدلی پرهیز می‌کند و تأکید می‌کند که حفظ ایمان، بر جدال‌های فلسفی مقدم است.

این احتیاط، مانند نگهبانی است که از گنج ایمان در برابر تندبادهای تردید پاسداری می‌کند. شارح، با این رویکرد، عرفان نظری را به‌عنوان راهی معرفی می‌کند که عقل و ایمان را در هماهنگی نگاه می‌دارد.

درنگ: مناقشات فلسفی، بدون احتیاط، ممکن است ایمان را تضعیف کنند. شارح، با پرهیز از جدال، حفظ ایمان را مقدم می‌داند.

جمع‌بندی نهایی

عالم مثال، به‌عنوان مرتبه‌ای برزخی، نقشی بنیادین در عرفان نظری و فلسفه اسلامی ایفا می‌کند. اعتراضات مشائیان، که بر امکان انطباع کبیر در صغیر و تجرد نفس استوارند، از منظر فلسفی قابل‌توجه‌اند، اما به دلیل عدم تبیین تفاوت صور ذهنی و عینی، ناکافی‌اند. روش‌شناسی اثبات عالم مثال، با ترکیب امکان عقلی و شواهد نقلی، چارچوبی نظام‌مند ارائه می‌دهد. نفس ناطقه، به‌عنوان حقیقتی مجرد، بر بدن اشراف دارد و در سلوک عرفانی، از محدودیت‌های مادی رها می‌شود.

با نظارت صادق خادمی

 

کوئیز

به سوالات زیر پاسخ داده و در پایان، نتیجه را با پاسخنامه مقایسه کنید.

1. بر اساس متن درسگفتار، چه مدت زمانی از عمر دنیا گذشته است تا خلقت خلیفه؟

2. طبق متن، کعبه در عالم ناسوت چه جایگاهی دارد؟

3. متن درسگفتار حقایق عرفانی را چگونه باید به دست آورد؟

4. بر اساس متن، سالک پس از اخلاص باید به دنبال چه چیزی باشد؟

5. طبق متن، بحث انسان کامل در کدام فصل کتاب به طور خاص مطرح شده است؟

6. متن درسگفتار بیان می‌کند که تمامی مباحث مطرح شده در 36 صفحه از نظر علمی و دینی معتبر هستند.

7. طبق متن، کعبه به عنوان سمبل عالم ارض و ناسوت معرفی شده است.

8. متن درسگفتار معتقد است که حقایق عرفانی را می‌توان از طریق ظن و گمان به دست آورد.

9. بر اساس متن، سالک برای رسیدن به مقام احدیت باید اخلاص و توجه حبی داشته باشد.

10. متن درسگفتار تمامی مباحث مربوط به انسان کامل را تکراری و بدون ارزش می‌داند.

11. طبق متن درسگفتار، چرا برخی از مباحث مطرح شده در 36 صفحه تکراری یا زائد تلقی شده‌اند؟

12. منظور از مکاشفات در به دست آوردن حقایق عرفانی در متن چیست؟

13. چرا متن درسگفتار دعا و استدعا را پس از اخلاص برای سالک ضروری می‌داند؟

14. طبق متن، کعبه چه نقشی در عالم ناسوت ایفا می‌کند؟

15. چگونه شناخت خواص انسان کامل به دیگران کمک می‌کند؟

پاسخنامه

1. هفده هزار سال

2. سمبل عالم ارض و ناسوت

3. از طریق مکاشفات

4. دعا و استدعا از حق

5. فصل یازدهم

6. نادرست

7. درست

8. نادرست

9. درست

10. نادرست

11. زیرا این مباحث اصول پیشین را تکرار کرده و برخی فاقد اساس علمی یا دینی هستند.

12. مکاشفات به معنای کشف حقایق از طریق شهود باطنی به جای ظن یا تحقیق علمی است.

13. زیرا دعا و استدعا سالک را به مقام احدیت و ظهور حقایق الهی نزدیک‌تر می‌کند.

14. کعبه به عنوان سمبل عالم ارض و ناسوت، نماد مرکزیت و تجلی حقایق الهی است.

15. شناخت خواص انسان کامل به افراد امکان می‌دهد موقعیت خود را با مقایسه با او ارزیابی کنند.

فوتر بهینه‌شده