در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

مصباح الانس 496

متن درس

 

‌بازنویسی درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه 496)

مقدمه

در گستره عرفان نظری و حکمت متعالیه، غیب الهی به‌عنوان باطن مطلق و حقیقت پنهان خلقت، جایگاهی بنیادین دارد. درس‌گفتار 496 از مجموعه «مصباح الانس»، برگرفته از سخنان آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (مورخ ۹ آبان ۱۳۸۲)، به کاوش در تقسیم غیب الهی به دو شطر ظاهری و غیرمتعین، نقش احدیت به‌عنوان حافظ حد فاصل این دو، و جایگاه انسان به‌عنوان ظرف جمعی اسما و صفات الهی می‌پردازد. این گفتار، با استناد به عبارات صدرالدین قونوی و نقدهایی بر آرای محیی‌الدین ابن‌عربی، مفاهیمی چون احدیت، واحدیت، مفاتیح الغیب، و وصول بلا تعین را با دقتی عمیق تبیین می‌کند.

بخش یکم: تقسیم غیب الهی و نقش احدیت

تقسیم غیب به دو شطر: ظاهری و غیرمتعین

غیب الهی، که باطن مطلق خلقت است، به دو شطر تقسیم می‌شود: غیب ظاهری (متعین) و غیب غیرمتعین (باطن). غیب ظاهری، مدلول عالم است؛ یعنی عالمی که به ظهور رسیده و متعین گشته است. در مقابل، غیب غیرمتعین، معین است اما فاقد تعین، و تنها از طریق دلیل بر آن اشاره می‌شود. این تقسیم، چونان پرده‌ای است که عالم ظاهر را از باطن مطلق جدا می‌سازد، اما این جدایی، نه انفصال، بلکه ظهوری از غیب در قالب عالم است.

چنان‌که در قرآن کریم آمده است: ﴿اللَّهُ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ (التوبة: ۹۴، : «خداوند دانای غیب و شهادت است»). این آیه، بر تمایز میان غیب و شهادت دلالت دارد، اما در عین حال، پیوستگی آن‌ها را در ذات الهی نشان می‌دهد. غیب ظاهری، چونان سایه‌ای است که از نور حق بر عالم افتاده، و غیب غیرمتعین، چونان منبع آن نور، در ورای تعینات باقی می‌ماند.

درنگ: غیب الهی به دو شطر ظاهری (متعین) و غیرمتعین (باطن) تقسیم می‌شود. غیب ظاهری، مدلول عالم است و غیب غیرمتعین، معین اما فاقد تعین، تنها از طریق دلیل شناخته می‌شود.

نقش احدیت به‌عنوان حافظ

احدیت، چونان نگهبانی استوار، حد فاصل میان شطرین غیب را حفظ می‌کند تا عالم ظاهر به باطن بازنگردد و نظم خلقت پابرجا بماند. این نقش، مانع قبض عالم و بازگشت آن به غیب است، چنان‌که صخره‌های زمین، به تعبیر نهج‌البلاغه، گستره زمین را از فروپاشی حفظ می‌کنند. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: «وَابْتَدَأَ بِصُخُورٍ مِیدَانَ الْأَرْضِ»، یعنی خداوند زمین را با صخره‌ها نگه داشته تا از جمع شدن و قبض بازایستد. احدیت نیز، چونان این صخره‌ها، نظم عالم را تضمین می‌کند و مانع از آن می‌شود که موجودات، در طلب بازگشت به اصل خویش، به سوی حق فرو روند.

این نقش احدیت، چونان ستونی است که آسمان عالم را برپا نگه می‌دارد و از فروپاشی آن در برابر طوفان هجر و عشق به حق جلوگیری می‌کند.

درنگ: احدیت، حافظ حد فاصل میان شطرین غیب است و مانع بازگشت عالم ظاهر به باطن می‌شود، نظم خلقت را حفظ می‌کند و چون صخره‌های زمین، بسط عالم را تضمین می‌نماید.

واحدیت و احدیت: ظهور و باطن

احدیت، باطن غیب و خالق واحدیت است، در حالی که واحدیت، دلیل و مظهر احدیت به شمار می‌رود. واحدیت، مرتبه ظهور است که اسما و صفات الهی در آن متجلی می‌شوند، اما احدیت، مرتبه باطن و مستاثر است که فراتر از هر تعینی قرار دارد. این رابطه، چونان رابطه نور و آیینه است: واحدیت، آیینه‌ای است که نور احدیت را بازمی‌تاباند، اما خود آن نور نیست.

احدیت، چونان سرچشمه‌ای است که رودخانه واحدیت از آن جاری می‌شود، و این رودخانه، جلوه‌های گوناگون خلقت را سیراب می‌سازد.

درنگ: احدیت، باطن غیب و خالق واحدیت است؛ واحدیت، دلیل و مظهر احدیت. این دو، چون نور و آیینه، ظهور و باطن را در خلقت متجلی می‌سازند.

بخش دوم: مفاتیح الغیب و اسمای مستاثره

مفاتیح الغیب: اسرار الهی

مفاتیح الغیب، اسرار الهی و اسمای مستاثره‌اند که تنها در اختیار محبوبین الهی قرار دارند. این اسما، یافتنی نیستند، بلکه از سوی حق عطا می‌شوند و تنها به کسانی می‌رسند که در مقام محبت و قرب الهی‌اند. چنان‌که در قرآن کریم آمده است: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا ۝ إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ﴾ (الجن: ۲۶-۲۷، : «دانای غیب است و غیب خود را بر احدی آشکار نمی‌کند، مگر بر پیامبری که از او خشنود باشد»). این آیه، بر اختصاص مفاتیح الغیب به برگزیدگان الهی تأکید دارد.

مفاتیح الغیب، چونان گوهرهایی است که در صدف باطن الهی نهان‌اند و تنها دستان پاک محبوبین می‌توانند آن‌ها را بگشایند.

درنگ: مفاتیح الغیب، اسرار الهی و اسمای مستاثره‌اند که تنها به محبوبین عطا می‌شوند، نه یافتنی، بلکه دادن الهی است.

محبوبین و محبین: تفاوت در وصول

محبوبین، که برگزیدگان الهی‌اند، به مفاتیح الغیب دست می‌یابند، اما محبین، که در مرتبه پایین‌تر قرار دارند، ظرفیت این مقام را ندارند و در مواجهه با آن متلاشی می‌شوند. محبوبین، چونان ستارگان درخشانی‌اند که در آسمان قرب الهی می‌درخشند، اما محبین، چونان پروانه‌هایی‌اند که در شعله حقیقت، بال‌هایشان می‌سوزد.

این تفاوت، نشان‌دهنده مراتب وجودی است: محبوبین در مقام وصول بلا تعین قرار دارند، در حالی که محبین، در بند تعینات خویش گرفتارند.

درنگ: محبوبین به مفاتیح الغیب می‌رسند، اما محبین در این مقام متلاشی می‌شوند، زیرا ظرفیت وصول بلا تعین را ندارند.

بخش سوم: انسان، ظرف جمعی اسما و صفات

انسان به‌عنوان مظهر جامع

انسان، به‌عنوان ظرف جمعی اسما و صفات الهی، مظهر تمامی شئون ظاهری، باطنی، متعین، غیرمتعین، و مستاثره است. این جامعیت، انسان را به آیینه تمام‌نمای حق مبدل می‌سازد که حقیقت عالم و خلقت را در خود بازمی‌تاباند. چنان‌که در قرآن کریم آمده است: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا﴾ (البقرة: ۳۱، : «و به آدم همه نام‌ها را آموخت»). این آیه، بر جایگاه انسان به‌عنوان مظهر جامع اسما تأکید دارد.

انسان، چونان دریای بی‌کرانی است که تمامی گوهرهای اسما و صفات الهی را در خود جای داده و با هر موج، جلوه‌ای از حق را به ظهور می‌رساند.

درنگ: انسان، ظرف جمعی اسما و صفات الهی است که تمامی شئون ظاهری، باطنی، متعین، غیرمتعین و مستاثره را در بر می‌گیرد و آیینه تمام‌نمای حق است.

مظهر و مُظهر: انسان و حق

انسان، مظهر مظهری است، در حالی که حق، مُظهر مؤثری است. اسم اعظم در انسان، مظهری است، اما در حق، مُظهری. این تمایز، نشان‌دهنده جایگاه انسان به‌عنوان جلوه حق و حق به‌عنوان مبدأ اثرگذاری است. انسان، چونان آیینه‌ای است که نور حق را بازمی‌تاباند، اما خود آن نور نیست؛ حق، سرچشمه نور است که تمامی مظاهر را روشن می‌سازد.

این رابطه، چونان رابطه ماه و خورشید است: ماه (انسان) نور خود را از خورشید (حق) می‌گیرد، اما درخشش آن، جلوه‌ای از همان نور است.

درنگ: انسان، مظهر مظهری است و حق، مُظهر مؤثری. اسم اعظم در انسان، مظهری است، اما در حق، مُظهری.

بخش چهارم: ظهور عالم و هجر الهی

ظهور عالم: پیوستگی با غیب

عالم، ظهور غیب است، نه منفصل از آن. تصور انفصال، توهمی است که از عدم درک پیوستگی میان ظاهر و باطن ناشی می‌شود. عالم، چونان موجی است که از اقیانوس غیب برخاسته و هرچند به ظاهر جداست، در حقیقت پیوسته به آن است. این ظهور، جلوه‌ای از اسما و صفات الهی است که در عالم متجلی شده‌اند.

چنان‌که در قرآن کریم آمده است: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ (الحدید: ۳، : «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن»). این آیه، بر پیوستگی ظاهر و باطن در ذات الهی تأکید دارد.

درنگ: عالم، ظهور غیب است، نه منفصل از آن. انفصال، توهمی است و عالم، جلوه پیوسته غیب الهی است.

هجر و عشق: سرگردانی عالم

عالم ظاهر، در هجر حق است و چونان پرنده‌ای سرگردان، به در و دیوار می‌زند تا به اصل خویش بازگردد. این هجر، ریشه در عشق الهی دارد که تمامی موجودات را به سوی حق می‌کشاند، اما احدیت، چونان حافظی استوار، مانع بازگشت آن‌ها به باطن می‌شود. موجودات، چونان گنجشکانی‌اند که در قفس عالم گرفتارند و در طلب آزادی، به هر سو پر می‌کشند، اما حافظ الهی، آن‌ها را در نظم خلقت نگه می‌دارد.

این سرگردانی، چونان فریادی است از عمق وجود خلایق که در طلب وصل به حق، بی‌قرارند.

درنگ: عالم ظاهر، در هجر حق سرگردان است و در طلب بازگشت به اصل خویش، اما احدیت، مانع این بازگشت و حافظ نظم عالم است.

خلقت، تجلی عشق الهی

خلقت، نتیجه عشق الهی است و عالم، تجلی این عشق. تمامی موجودات، از آدم تا جماد، جلوه‌ای از این عشق‌اند که در قالب ظهورات اسما و صفات الهی متجلی شده‌اند. این عشق، چونان آتشی است که از ذات حق برخاسته و تمامی عالم را در شعله‌های خویش فرو برده است.

چنان‌که شاعر می‌فرماید: «من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم / آن که آورد مرا باز برد». این بیت، گواه بر آن است که خلقت، از عشق الهی سرچشمه گرفته و موجودات، در طلب بازگشت به اصل خویش‌اند.

درنگ: خلقت، تجلی عشق الهی است و تمامی موجودات، جلوه این عشق‌اند که در طلب بازگشت به اصل خویش سرگردان‌اند.

بخش پنجم: وصول بلا تعین و حیرت الهی

وصول بلا تعین: اوج سلوک

وصول به غیب غیرمتعین، تنها با رفع تعین ممکن است. سالک در این مقام، مظهر هوبت حق می‌شود و از هرگونه تعین و قید آزاد می‌گردد. این وصول، چونان رسیدن به قله‌ای است که در آن، هیچ اثری از خویشتن باقی نمی‌ماند و سالک، در نور حق محو می‌شود. چنان‌که در قرآن کریم آمده است: ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى﴾ (طه: ۱۲، : «کفش‌هایت را درآور، که تو در وادی مقدس طوی هستی»). این آیه، بر لزوم رفع تعینات برای ورود به مقام قرب دلالت دارد.

وصول بلا تعین، چونان پروازی است که پرنده، بال‌های خویش را رها می‌کند و در آسمان بی‌کران حق غرق می‌شود.

درنگ: وصول به غیب غیرمتعین، با رفع تعین ممکن است. سالک در این مقام، مظهر هوبت حق شده و از هر قیدی آزاد می‌گردد.

حیرت و شور الهی

وصول به مقام بلا تعین، حیرت و شور الهی است که سالک را در خود فرو می‌برد. این مقام، اوج عشق و وصل است که در آن، نه مظهر باقی می‌ماند و نه مُظهر، بلکه تنها حقیقت حق متجلی است. این حیرت، چونان دریایی است که سالک در آن غرق می‌شود و جز نور حق، چیزی نمی‌بیند.

این مقام، چنان والاست که حتی برخی انبیا بدان نرسیده‌اند، اما ممکن است غیرانبیا با عنایت الهی به آن دست یابند.

درنگ: وصول بلا تعین، حیرت و شور الهی است که سالک را در نور حق محو می‌سازد و تنها محبوبین به این مقام می‌رسند.

خطر عرفان بدون هدایت

مباحث عرفانی، به‌ویژه در حوزه غیب و احدیت، خطرناک‌اند و بدون هدایت، ممکن است سالک را از علم و زندگی بیندازند. این خطر، چونان راه رفتن بر لبه پرتگاهی است که یک گام نادرست، سالک را به ورطه گمراهی می‌افکند. با این حال، عرفان حقیقی، انسان را به سوی حق رهنمون می‌سازد و از هرچه جز اوست، می‌رهاند.

این هشدار، چونان زنگ بیداری است که سالک را به هوشیاری و اخلاص در سلوک دعوت می‌کند.

درنگ: مباحث عرفانی، بدون هدایت، خطرناک‌اند و ممکن است سالک را به گمراهی کشانند، اما عرفان حقیقی، راه به سوی حق است.

بخش ششم: زمین، ذی‌شعور و واکنشگر

زمین و فشار قبر

زمین، موجودی ذی‌شعور است که نسبت به اعمال انسان واکنش نشان می‌دهد. فشار قبر، نتیجه نافرمانی‌های انسان است که زمین، از سر خشم و اعتراض، بر او وارد می‌سازد. چنان‌که در قرآن کریم آمده است: ﴿وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا﴾ (الإسراء: ۳۷، : «و در زمین به تکبر راه مرو»). این آیه، هشداری است به انسان که با فروتنی بر زمین گام بردارد، وگرنه زمین، در قبر، پاسخ نافرمانی‌های او را خواهد داد.

زمین، چونان مادری است که فرزندان نافرمان خویش را تأدیب می‌کند، اما با محبت، راه هدایت را به آن‌ها نشان می‌دهد.

درنگ: زمین، ذی‌شعور و واکنشگر است و فشار قبر، پاسخ آن به نافرمانی‌های انسان است.

صخره‌های نگهدارنده زمین

صخره‌ها، به تعبیر نهج‌البلاغه، نگهدارنده زمین‌اند و مانع از قبض و فروپاشی آن می‌شوند. این صخره‌ها، چونان ستون‌هایی‌اند که زمین را در برابر طوفان‌های خلقت استوار نگه می‌دارند. احدیت نیز، به مثابه این صخره‌ها، نظم عالم را حفظ می‌کند و مانع از بازگشت آن به غیب می‌شود.

این تمثیل، چونان نقشی است که حکمت الهی را در نظم خلقت به تصویر می‌کشد.

درنگ: صخره‌ها، نگهدارنده زمین‌اند و احدیت، چونان آن‌ها، نظم عالم را حفظ می‌کند.

بخش هفتم: قونوی و ابن‌عربی: مقایسه و برتری

عمق عبارات قونوی

عبارات صدرالدین قونوی، در تبیین مفاهیم غیب و احدیت، از آرای محیی‌الدین ابن‌عربی عمیق‌تر و بلندتر است. قونوی، با دقتی بی‌نظیر، به تحلیل شطرین غیب و نقش احدیت پرداخته و مفاهیم را با زبانی روشن‌تر و عمیق‌تر بیان کرده است. این برتری، چونان درخشش ستاره‌ای است که در آسمان عرفان، نور بیشتری می‌افشاند.

قونوی، با نگاهی دقیق به احدیت و مفاتیح الغیب، راه را برای فهم عمیق‌تر عرفان نظری هموار ساخته است.

درنگ: عبارات قونوی، در تبیین غیب و احدیت، از ابن‌عربی عمیق‌تر و بلندتر است و با دقتی بی‌نظیر، مفاهیم عرفانی را روشن می‌سازد.

جمع‌بندی

درس‌گفتار 496 «مصباح الانس»، با تبیین غیب الهی در دو شطر ظاهری و غیرمتعین، نقش احدیت به‌عنوان حافظ نظم عالم، و جایگاه انسان به‌عنوان ظرف جمعی اسما و صفات الهی، گامی بلند در فهم عرفان نظری برمی‌دارد. احدیت، چونان صخره‌های نگهدارنده زمین، مانع بازگشت عالم به باطن می‌شود و انسان، به‌عنوان مظهر جامع، آیینه تمام‌نمای حق است. مفاتیح الغیب، تنها به محبوبین عطا می‌شود و وصول بلا تعین، اوج سلوک و حیرت الهی است. عبارات قونوی، با عمقی بی‌نظیر، این مفاهیم را روشن ساخته و راه را برای فهم حقیقت خلقت هموار می‌کند. این گفتار، چونان مشعلی است که تاریکی‌های جهل را می‌زداید و سالکان را به سوی نور حق رهنمون می‌سازد.

با نظارت صادق خادمی

 

کوئیز

به سوالات زیر پاسخ داده و در پایان، نتیجه را با پاسخنامه مقایسه کنید.

1. بر اساس متن درسگفتار، مفهوم 'ظل' در رابطه با کثرت به چه معناست؟

2. طبق متن، عالم از چه جهت به عنوان 'علامت' برای حق تلقی می‌شود؟

3. مطابق متن، چرا امکان به عنوان یک مفهوم مستقل وجود ندارد؟

4. بر اساس درسگفتار، وجود حق در چه مقامی به آینه احوال اعیان تبدیل می‌شود؟

5. طبق متن، چرا کثرت وجودیه نمی‌تواند به طور کامل از وحدت جدا باشد؟

6. مفهوم امکان به عنوان یک وصف انتزاعی و معقول ثانی فلسفی تلقی می‌شود.

7. عالم به عنوان یک وجود مستقل و بدون ارتباط با حق قابل تصور است.

8. در مقام جمع، حق در خلق و خلق در حق به طور همزمان دیده می‌شود.

9. کثرت نسبیه به معنای وجودی مستقل از حق است.

10. وجود حق در مرایای اعیان عالم ظهور می‌یابد.

11. تفاوت بین کثرت نسبیه و کثرت وجودیه چیست؟

12. چرا عالم به عنوان علامت برای حق تلقی می‌شود؟

13. نقش مرایا در رابطه بین حق و خلق چیست؟

14. چرا امکان بدون حق قابل تصور نیست؟

15. مقام جمع چگونه حق و خلق را به هم مرتبط می‌کند؟

پاسخنامه

1. امکان انتزاعی که به کثرت نسبیه اشاره دارد

2. به جهت ظهور اسماء الهی در آن

3. چون امکان بدون حق قابل تصور نیست

4. مقام ذوق جمع

5. چون کثرت وجودیه به حق بازمی‌گردد

6. درست

7. نادرست

8. درست

9. نادرست

10. درست

11. کثرت نسبیه امکان انتزاعی بدون سبقه وجودی است، در حالی که کثرت وجودیه به وجود حق بازمی‌گردد.

12. زیرا عالم ظهور اسماء الهی است و حاکی از وجود حق می‌باشد.

13. مرایا اعیان عالم هستند که حق در آن‌ها استجلا می‌یابد و خلق را آشکار می‌کند.

14. چون امکان ظل حق است و بدون وجود حق هیچ موجودی تحقق نمی‌یابد.

15. در مقام جمع، حق در خلق و خلق در حق به طور همزمان دیده می‌شود.

منو جستجو پیام روز: آهنگ تصویر غزل تازه‌ها
منو
مفهوم غفلت و بازتعریف آن غفلت، به مثابه پرده‌ای تاریک بر قلب و ذهن انسان، ریشه اصلی کاستی‌های اوست. برخلاف تعریف سنتی که غفلت را به ترک عبادت یا گناه محدود می‌کند، غفلت در معنای اصیل خود، بی‌توجهی به اقتدار الهی و عظمت عالم است. این غفلت، همانند سایه‌ای سنگین، انسان را از درک حقایق غیبی و معرفت الهی محروم می‌سازد.

آهنگ فعلی

آرشیو آهنگ‌ها

آرشیو خالی است.

تصویر فعلی

تصویر فعلی

آرشیو تصاویر

آرشیو خالی است.

غزل

فوتر بهینه‌شده