متن درس
منازل السائرین: تلوین، تمکین و صراط مستقیم در سلوک عرفانی
تحلیل و تبیین مقدمه کتاب منازل السائرین
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه پانزدهم-مقدمه-بخش 15)
مقدمه
کتاب شریف منازل السائرین، اثر جاودان خواجه عبدالله انصاری با شرح عمیق کمالالدین عبدالرزاق کاشانی، از برجستهترین آثار عرفان اسلامی است که مراحل سلوک معنوی را با دقتی بینظیر و زبانی فاخر ترسیم میکند. درس پانزدهم از مقدمه این اثر، به تبیین مفاهیم کلیدی تلوین، تمکین و صراط مستقیم در چارچوب عرفان عملی و نظری میپردازد. این درس، با تمرکز بر نقد قرائتهای پیشین، تحلیل آیات قرآنی و تبیین مقامات اولیای الهی، دریچهای به سوی معرفت توحیدی و وصول به حقیقت الهی میگشاید.
بخش نخست: تلوین و تمکین در سلوک عرفانی
اختلاف در قرائت تلوین و تکوین
شارح پیشین، عارف تلمسانی، در شرح منازل السائرین، واژه «تکوین» را قرائت کرده است، حال آنکه خواجه عبدالله انصاری، واژه «تلوین» را در مقابل «تمکین» به کار برده است. این اختلاف، ریشه در تفاوت نگاه عرفانی و خلقی دارد. تلوین، به معنای ظهور خلق و ستر حق، در اصطلاح عرفانی با تمکین، که شهود حق بدون وجود خلق است، تقابل دارد. تکوین، که به معنای خلقت است، در این سیاق عرفانی همخوانی ندارد و لذا تلوین، انتخابی دقیقتر و سازگار با ساختار کتاب است. این نقد، چونان چراغی در مسیر تبیین اصطلاحات عرفانی، بر ضرورت دقت در قرائت متون تأکید میورزد.
درنگ: تلوین، به دلیل تقابل با تمکین در اصطلاح عرفانی، بر تکوین ترجیح دارد و با ساختار منازل السائرین همخوانی بیشتری مییابد.
تعریف تلوین و تمکین
تمکین، در اصطلاح عرفا، به معنای تمرین و استقرار در شهود حقیقت الهی بدون توجه به وجود خلق است. این مقام، چونان قلهای رفیع در سلوک، سالک را به محو کثرتهای خلقی و اتصال به وحدت حقیقی رهنمون میسازد. در مقابل، تلوین، ظهور خلق بهگونهای است که چونان حجابی، مانع شهود حق میشود. تلوین، مانند موجی ناپایدار در دریای سلوک، سالک را در نوسان میان کثرت و وحدت نگه میدارد، در حالی که تمکین، چونان لنگرگاهی استوار، او را در شهود حق تثبیت میکند. این تقابل، مراحل سلوک را از ناپایداری به پایداری ترسیم مینماید.
تمکین، به مثابه آیینهای صیقلی، تنها نور حق را بازمیتاباند، بیآنکه سایهای از خلق در آن نمود یابد. تلوین، اما، چونان آیینهای غبارگرفته، خلق را بر حق مقدم میدارد و مانع انعکاس نور حقیقت میشود. این تمایز، چونان کلیدی برای فهم مراحل سلوک، سالک را به تلاش برای گذر از تلوین و وصول به تمکین دعوت میکند.
درنگ: تمکین، شهود حق بدون وجود خلق است، در حالی که تلوین، ظهور خلق بهعنوان ساتر حق، سالک را در ناپایداری نگه میدارد.
نقد شارح تلمسانی و دفاع از وی
برخی، تلمسانی را به اقتباس بدون ذکر منبع از متون پیشین متهم کردهاند، اما این اشکال وارد نیست. وی در ابتدای شرح خود، به صراحت به استفاده از منابع پیشین اشاره کرده و بدین ترتیب، امانت علمی را رعایت نموده است. این دفاع، چونان گوهری در تاج اخلاق علمی، بر اهمیت انصاف در نقد آثار عرفانی تأکید دارد. با این حال، شرح تلمسانی، در مقایسه با شرح خواجه عبدالله انصاری و کاشانی، سطحی و جزئی است، هرچند برخی نکات آن، گاه از شرحهای دیگر دقیقتر است. شرح کاشانی، چونان بنایی استوار با معماری دقیق، جامعیت و عمق بیشتری دارد، در حالی که شرح تلمسانی، مانند طرحی اولیه، از غنای کمتری برخوردار است.
این مقایسه، نه تنها بر برتری شرح کاشانی دلالت دارد، بلکه بر صداقت تلمسانی نیز تأکید میکند. وی، چونان عارفی وارسته، نخواسته است منابع خود را پنهان کند، و این شفافیت، الگویی برای پژوهشگران عرفان است.
درنگ: شرح تلمسانی، هرچند سطحیتر از شرح کاشانی است، اما با اعلام منابع، امانت علمی را رعایت کرده و از اتهام اقتباس بیمنبع مبراست.
جمعبندی بخش نخست
بخش نخست، به تبیین تلوین و تمکین بهعنوان دو مرحله کلیدی در سلوک عرفانی پرداخت. تلوین، با ظهور خلق و ستر حق، سالک را در ناپایداری نگه میدارد، در حالی که تمکین، با شهود حق بدون وجود خلق، او را به ثبات میرساند. نقد قرائت تلمسانی و دفاع از امانت علمی وی، بر اهمیت دقت و انصاف در تدوین متون عرفانی تأکید دارد. این بخش، چونان دریچهای به سوی فهم مراحل سلوک، سالک را به گذر از ناپایداری تلوین و وصول به پایداری تمکین دعوت میکند.
بخش دوم: صراط مستقیم و نقد دشواری آن
نقد ادعای سنگینی صراط مستقیم
برخی، صراط مستقیم را سنگین و دشوار دانستهاند، اما این ادعا با منطق قرآنی سازگار نیست. اگر صراط مستقیم سنگین باشد، صراط منحرف باید آسان باشد، که این با اصل عدل الهی در تضاد است. به تعبیر حضرت امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه، عدل اوسع از ظلم است، و راه حق، ذاتاً سهل و روان است. صراط مستقیم، چونان جویباری زلال، سالک را به سوی حقیقت هدایت میکند، در حالی که صراط منحرف، مانند سنگلاخی صعبالعبور، او را به گمراهی میکشاند.
این نقد، ریشه در فهم عمیق از عدل الهی دارد که راه حق را آسانتر از باطل میداند. صراط مستقیم، مانند نوری که در تاریکی راه را روشن میکند، برای اولیای الهی سهل و دلانگیز است، در حالی که اهل دنیا، در سنگلاخ باطل گرفتار میشوند.
درنگ: صراط مستقیم، ذاتاً سهل و روان است، و ادعای سنگینی آن، با منطق قرآنی و عدل الهی ناسازگار است.
تفسیر آیه «فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ»
آیه شریفه فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ در دو سوره قرآن کریم آمده است: سوره هود، آیه ۱۱۲ («فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ»، : پس همانگونه که فرمان یافتهای استوار باش و [نیز] کسانی که با تو توبه کردهاند) و سوره شوری، آیه ۱۵ (فَلِذَٰلِكَ فَادْعُ ۖ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ، : پس بدین [جهت] دعوت کن و همانگونه که فرمان یافتهای استوار باش و از هوسهایشان پیروی مکن). دشواری منسوب به این آیه در سوره هود، نه به خود استقامت در صراط مستقیم، بلکه به عبارت «وَمَنْ تَابَ مَعَكَ» مربوط است. این عبارت، مسئولیت سنگین هدایت تازهتوبهکنندگان را بر دوش پیامبر اکرم (ص) میگذارد.
پیامبر (ص) در سوره شوری، آزادی عمل بیشتری دارد، گویی که پس از ابلاغ پیام، مخاطبان را به انتخاب خود واگذار کرده است. اما در سوره هود، همراهی با تازهتوبهکنندگان، که چونان طفلانی ناپایدارند، باری سنگین بر دوش ایشان مینهد. این مسئولیت، مانند حمل بار امانتی گرانبها در مسیر صعب، پیامبر (ص) را تحت فشار قرار داده و سبب شده است که فرمود: «شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُود». این دشواری، نه به صراط مستقیم، بلکه به هدایت دیگران بازمیگردد.
درنگ: دشواری سوره هود، ناشی از مسئولیت هدایت تازهتوبهکنندگان است، نه ذات صراط مستقیم، که برای اولیا سهل و روان است.
تلخی و شیرینی حق و باطل
حق برای اهل باطل تلخ و برای اهل حق شیرین است، و باطل برای اهل حق تلخ و برای اهل باطل شیرین. این نسبیت، ریشه در ادراک و گرایشهای نفسانی افراد دارد. اهل حق، چونان کسانی که به چشمه زلال حقیقت رسیدهاند، حق را شیرین مییابند، در حالی که اهل باطل، به دلیل دوری از حقیقت، آن را تلخ میپندارند. این اصل، مانند منشوری که نور حقیقت را تجزیه میکند، نشاندهنده تأثیر ادراک در تجربه حق و باطل است.
این تمایز، سالک را به تأمل در گرایشهای درونی خود دعوت میکند. قلب متصل به حق، مانند باغی پرگل، از حقیقت لذت میبرد، در حالی که قلب گرفتار باطل، مانند بیابانی خشک، از آن رویگردان است.
درنگ: حق و باطل، بر اساس ادراک افراد، شیرین یا تلخ میشوند؛ اهل حق، حقیقت را شیرین و اهل باطل، آن را تلخ مییابند.
سهولت صراط مستقیم برای اولیا
صراط مستقیم برای اولیای الهی، مانند جادهای صاف و بدون دستانداز است، در حالی که اهل دنیا در سنگلاخ باطل گرفتار میشوند. اولیا، چونان ستارگانی در آسمان معرفت، با اتصال به حقیقت الهی، در صراط مستقیم بهآسانی سیر میکنند. این سهولت، مانند نسیمی که قایقی را به سوی ساحل هدایت میکند، نتیجه قرب الهی و صفا درونی است. در مقابل، اهل دنیا، به دلیل غفلت، در مسیرهای دشوار گرفتار میشوند، گویی که در باتلاقی از تعلقات فرو رفتهاند.
این تمثیل، بر تفاوت نگاه اولیا و اهل دنیا تأکید دارد. صراط مستقیم، برای اولیا، مانند آیینهای است که نور حق را بازمیتاباند، در حالی که برای اهل دنیا، مانند مسیری پر از موانع، صعبالعبور است.
درنگ: صراط مستقیم برای اولیای الهی، مانند جادهای صاف و روان است، در حالی که اهل دنیا در سنگلاخ باطل گرفتار میشوند.
جمعبندی بخش دوم
بخش دوم، به نقد ادعای سنگینی صراط مستقیم و تبیین سهولت آن برای اولیای الهی پرداخت. صراط مستقیم، ذاتاً سهل و روان است، و دشواری منسوب به آن، به مسئولیت هدایت دیگران، بهویژه تازهتوبهکنندگان، بازمیگردد. آیات قرآنی سورههای هود و شوری، این تمایز را روشن میسازند. تلخی و شیرینی حق و باطل، بر اساس ادراک افراد، نسبی است و اولیا، با اتصال به حقیقت، صراط مستقیم را آسان مییابند. این بخش، مانند چراغی در مسیر سلوک، سالک را به درک سهولت راه حق و پرهیز از دشواریهای باطل هدایت میکند.
بخش سوم: اولیای الهی و مقامات سلوک
شمس تمکین و اولیای خدا
خداوند، اولیای خود را بهعنوان «شمس تمکین» و دلیل بر ظل خلق قرار داده است. اولیا، به دلیل صفا و خلوص سرائرشان، از رؤیت غیر به شهود حق رسیدهاند. این صفا، مانند آیینهای صیقلی، تنها نور حق را بازمیتاباند و خلق را در بستر حقیقت الهی متجلی میسازد. اولیا، چونان خورشیدهایی در آسمان ولایت، نور شهود حق را بر خلق میتابانند و راهنمای ایشان به سوی حقیقتاند.
این مقام، مانند منشوری نورانی، اولیا را بهعنوان برگزیدگان الهی معرفی میکند که با صفا و خلوص، خلق را به حق رهنمون میسازند. سرائر صاف ایشان، مانند چشمهای زلال، از هرگونه غیریت پاک است و تنها حقیقت را منعکس میکند.
درنگ: اولیای الهی، بهعنوان شمس تمکین، با صفا و خلوص، خلق را به شهود حقیقت الهی هدایت میکنند.
قبض ظل تفرقه و مقام فناء
خداوند، ظل تفرقه، یعنی وجود اضافی خیالی که موجب کثرت است، را از اولیا بهسادگی قبض میکند. این قبض، مانند رفع پردهای از برابر دیدگان، سالک را به شهود ذات الهی رهنمون میسازد. در مقام فناء، اضافات و تخیلات خلقی از سالک ساقط شده و او به وحدت حقیقی میرسد. این فرآیند، مانند ذوب شدن یخی در برابر آفتاب حقیقت، کثرتهای خلقی را مضمحل میسازد و سالک را به بقاء پس از فناء هدایت میکند.
قبض ظل تفرقه، به معنای رفع تعینات خلقی است که مانند سایهای بر نور حقیقت افتادهاند. این رفع، مانند نسیمی که غبار را از آیینه میزداید، سالک را به شهود بیواسطه حق قادر میسازد.
درنگ: قبض ظل تفرقه در مقام فناء، کثرتهای خلقی را مضمحل کرده و سالک را به شهود وحدت حقیقی هدایت میکند.
تأثیر حق بر قلب سالک
وقتی حقیقت الهی در قلب سالک جای میگیرد، امور دنیوی مانند مال، غذا و ظواهر مادی برای او کماهمیت میشوند. این تحول، مانند شکفتن گلی در باغ معرفت، قلب سالک را از تعلقات رها میسازد. برای مثال، فردی که داغ عزیزی دیده، به آراستگی ظاهری بیتوجه میشود، زیرا غم، قلب او را تسخیر کرده است. به همین سان، قلب متصل به حق، مانند اقیانوسی بیکران، از تعلقات مادی بینیاز میشود.
این تمثیل، مانند نقاشیای از تحول درونی، نشاندهنده تأثیر عمیق حق بر نگاه سالک به دنیاست. قلب او، مانند آیینهای که تنها نور حق را بازمیتاباند، از سایههای مادی پاک میشود.
درنگ: حق، با جای گرفتن در قلب سالک، امور دنیوی را کماهمیت کرده و او را از تعلقات مادی رها میسازد.
تسلط اولیا بر دنیا
در دست اولیای الهی، دنیا مانند کنیزی مطیع است، در حالی که در دست اهل دنیا، مسلط و غالب است. اولیا، به دلیل اتصال به حق، بر دنیا تسلط یافته و از سلطه آن رها هستند. این تسلط، مانند مهار اسبی سرکش، نتیجه قرب الهی و صفا درونی است. در مقابل، اهل دنیا، مانند اسیرانی در بند تعلقات، تحت سلطه دنیا قرار دارند.
این تمثیل، مانند شعری که عظمت اولیا را میسراید، بر مقام والای ایشان تأکید دارد. دنیا در برابر اولیا، مانند سایهای است که در برابر نور حقیقت محو میشود.
درنگ: اولیای الهی، با اتصال به حق، بر دنیا تسلط یافته و آن را مانند کنیزی مطیع در اختیار دارند.
جمعبندی بخش سوم
بخش سوم، به تبیین مقامات اولیای الهی در سلوک عرفانی پرداخت. اولیا، بهعنوان شمس تمکین، با صفا و خلوص، خلق را به حقیقت هدایت میکنند. قبض ظل تفرقه، کثرتهای خلقی را مضمحل کرده و سالک را به فناء و بقاء میرساند. حق، با جای گرفتن در قلب سالک، او را از تعلقات مادی رها میسازد و اولیا، با تسلط بر دنیا، الگویی برای سالکاناند. این بخش، مانند گوهری در تاج سلوک، عظمت اولیا و تأثیر حقیقت الهی بر قلب سالک را متجلی میسازد.
بخش چهارم: آیات قرآنی و تبیین وحدت الهی
نقد تفسیر آیه «أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ»
شارح، از آیه شریفه أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ (سوره فرقان، آیه ۴۵، : آیا به پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد؟) تعابیری مانند «شمس تمکین» و «اصفیاء» را استخراج کرده است. اما این تعابیر، با ظاهر آیه که به خلقت مادی اشاره دارد، سازگار نیست. تفسیر، بیان ظاهر آیه و تأویل، بیان باطن آن است، اما تأویل نباید با ظاهر در تضاد باشد. این نقد، مانند چراغی در مسیر تفسیر، بر لزوم رعایت ظاهر آیات در تأویلهای عرفانی تأکید دارد.
آیه مذکور، به خلقت سایه و امتداد آن اشاره دارد، نه به مفاهیم عرفانی مانند تمکین یا اولیا. تأویلهایی که از ظاهر آیه فاصله میگیرند، ممکن است به تحریف معنوی منجر شوند. این اصل، مانند منشوری که نور حقیقت را تجزیه میکند، معیارهای تفسیر و تأویل را روشن میسازد.
درنگ: تأویل آیه «أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ» باید با ظاهر آن همخوانی داشته باشد تا از تحریف معنوی جلوگیری شود.
سعه قدرت الهی و وجود اضافی
قدرت الهی، سعهای دارد که امکان خلق موجودات غیرمتناهی و بسط وجود اضافی دائمی را فراهم میکند. وجود اضافی، مانند سایهای که از نور خورشید پدید میآید، وابسته به وجود ذاتی حق است. این سعه، مانند اقیانوسی بیکران، تمامی مخلوقات را در بر میگیرد و وجود آنها را در بستر حقیقت الهی متجلی میسازد.
نقد بر استفاده از واژه «طویل» برای توصیف مدّ (امتداد) در این سیاق، بر نادرستی آن تأکید دارد. طویل، به معنای غیر دائم است، در حالی که وجود اضافی، دائمی است. این نقد، مانند گوهری در تاج دقت علمی، بر ضرورت انتخاب دقیق واژگان در تفسیر تأکید میورزد.
درنگ: سعه قدرت الهی، وجود اضافی دائمی مخلوقات را تضمین میکند، و استفاده از «طویل» به جای «دائم» نادرست است.
محجوب و عارف در شهود خلق و حق
محجوب، کسی است که خلق را غیر حق میبیند، در حالی که عارف، خلق را جلوه حق میبیند. محجوب، مانند نابینایی که تنها سایهها را میبیند، از حقیقت غافل است. عارف، اما، مانند بینایی که نور خورشید را در هر ذره میبیند، خلق را در بستر حق مشاهده میکند. عارف، خلق را به حق میبیند، نه جدای از آن، و این شهود، مانند آیینهای صاف، حقیقت را بدون تحریف بازمیتاباند.
این تمایز، مانند دو سوی یک سکه، تفاوت نگاه وحدانی و کثرتگرا را نشان میدهد. عارف، با شهود وحدت، خلق را ظهور حق میداند، در حالی که محجوب، گرفتار کثرت، از حقیقت محجوب است.
درنگ: عارف، خلق را جلوه حق میبیند، در حالی که محجوب، با دیدن خلق بهصورت غیر حق، از حقیقت محجوب است.
عدم انعدام در عالم
در عالم، انعدام وجود ندارد و مخلوقات، ظهورات اسماء و صفات الهیاند، نه موجوداتی با ذات مستقل. این اصل، مانند شعری که وحدت وجود را میسراید، مخلوقات را جلوههای الهی میداند. هرچه هست، هست، و هرچه نیست، نیست. مخلوقات، مانند سایههایی بر دیوار حقیقت، تنها بهواسطه نور حق پدیدارند و ذاتی مستقل ندارند.
این دیدگاه، مانند منشوری که نور حقیقت را تجزیه میکند، بر وحدت وجود تأکید دارد و سالک را به شهود ظهورات الهی در خلق دعوت میکند.
درنگ: مخلوقات، ظهورات اسماء و صفات الهیاند و انعدام در عالم وجود ندارد، زیرا همهچیز جلوه حق است.
جمعبندی بخش چهارم
بخش چهارم، به تبیین آیات قرآنی و مفاهیم وحدت الهی در سلوک عرفانی پرداخت. نقد تأویل ناسازگار آیه أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ، بر اهمیت رعایت ظاهر آیات تأکید دارد. سعه قدرت الهی، وجود اضافی دائمی مخلوقات را تضمین میکند. تمایز محجوب و عارف، بر تفاوت نگاه کثرتگرا و وحدانی دلالت دارد، و اصل عدم انعدام، مخلوقات را ظهورات الهی میداند. این بخش، مانند گوهری در صدف معرفت، سالک را به شهود وحدت در کثرت هدایت میکند.
بخش پنجم: دعوت به خدا و مسئولیت هدایت
دعوت به خدا با بصیرت
دعوت به خدا، نیازمند بصیرت و ثبات در صراط مستقیم، یعنی طریق توحید ذاتی، است. آیه شریفه يٰسٓ وَٱلْقُرْءَانِ ٱلْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ ٱلْمُرْسَلِينَ عَلَىٰ صِرَٰطٍ مُّسْتَقِيمٍ (سوره یس، آیات ۱-۴، : یس، سوگند به قرآن حکیم که تو از پیامبرانی بر صراط مستقیم) این مقام را برای پیامبر اکرم (ص) تبیین میکند. دعوت، مانند نسیمی که گلی را میشکفاند، نیازمند بصیرت عمیق و ثبات در حقیقت است.
این دعوت، مانند پلی میان خلق و حق، داعی را به انتقال نور حقیقت از یک اسم الهی به اسم دیگر مکلف میسازد. بصیرت، مانند چراغی در دست داعی، او را از گمراهی حفظ میکند.
درنگ: دعوت به خدا، نیازمند بصیرت و ثبات در صراط مستقیم است که طریق توحید ذاتی را متجلی میسازد.
دشواری دعوت به خدا
دعوت به خدا، به دلیل مسئولیت هدایت دیگران، بهویژه تازهتوبهکنندگان، دشوار است، نه خود صراط مستقیم. این دشواری، مانند حمل باری سنگین در مسیر صعب، داعی را تحت فشار قرار میدهد. تازهتوبهکنندگان، مانند گنجشکانی که با اندک تکانی پراکنده میشوند، نیازمند مراقبت ویژهاند. این مسئولیت، مانند امانتی گرانبها، بار دعوت را سنگین میکند.
این نکته، مانند نقاشیای از رسالت پیامبر (ص)، دشواری هدایت امت را به تصویر میکشد. دعوت، نه به ذات صراط، بلکه به مسئولیت اجتماعی و معنوی داعی مربوط است.
درنگ: دشواری دعوت به خدا، به مسئولیت هدایت دیگران، بهویژه تازهتوبهکنندگان، بازمیگردد، نه ذات صراط مستقیم.
عدم فاعلیت سالک در هدایت
سالک، عالم یا مؤمن نباید خود را فاعل هدایت بداند، زیرا هدایت، تنها از جانب خداست. آیه شریفه إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ (سوره قصص، آیه ۵۶، : تو نمیتوانی کسی را که دوست داری هدایت کنی، ولی خدا هر که را بخواهد هدایت میکند) این اصل را تبیین میکند. سالک، مانند آیینهای که نور را بازمیتاباند، تنها واسطه فیض الهی است، نه فاعل مستقل.
این اصل، مانند گوهری در تاج توحید افعالی، سالک را از خودبینی در هدایت بازمیدارد. هرگونه ادعای فاعلیت، مانند سایهای است که نور حقیقت را تیره میکند.
درنگ: هدایت، تنها از جانب خداست و سالک نباید خود را فاعل هدایت بداند، زیرا این ادعا به گمراهی منجر میشود.
صلاة و سلام بر پیامبر (ص) و آل او
صلاة، افاضه کمال و خیر تام، و سلام، تطهیر از نقایص است. این دو، در مورد پیامبر اکرم (ص) و آل ایشان، بهعنوان اصفیاء و برگزیدگان الهی، اعمال میشود. صلاة، مانند بارانی از فیض الهی، کمال را بر ایشان فرومیریزد، و سلام، مانند نسیمی پاک، ایشان را از هر نقص مبرا میسازد. این مقام، مانند قلهای رفیع، پیامبر (ص) و آل او را بهعنوان الگوهای کامل عرفانی معرفی میکند.
این تبیین، مانند شعری که عظمت معصومین (ع) را میسراید، بر نقش محوری ایشان در عرفان تأکید دارد. صلاة و سلام، مانند دو بال، ایشان را به اوج کمال میرسانند.
درنگ: صلاة، افاضه کمال و سلام، تطهیر از نقایص است که پیامبر (ص) و آل او را بهعنوان اصفیاء متجلی میسازد.
جمعبندی بخش پنجم
بخش پنجم، به دعوت به خدا، دشواریهای آن و نقش اولیا در هدایت پرداخت. دعوت، نیازمند بصیرت و ثبات در توحید ذاتی است. دشواری دعوت، به مسئولیت هدایت دیگران بازمیگردد، نه ذات صراط مستقیم. هدایت، تنها از جانب خداست و سالک، واسطه فیض الهی است. صلاة و سلام، پیامبر (ص) و آل او را بهعنوان اصفیاء معرفی میکند. این بخش، مانند منشوری نورانی، مسئولیت داعی و نقش معصومین (ع) را در سلوک عرفانی روشن میسازد.
جمعبندی نهایی
درس پانزدهم منازل السائرین، با تبیین تلوین، تمکین و صراط مستقیم، نقشهای جامع برای سلوک عرفانی ارائه میدهد. تلوین، سالک را در ناپایداری کثرت نگه میدارد، در حالی که تمکین، او را به ثبات در شهود حق میرساند. صراط مستقیم، ذاتاً سهل است، اما مسئولیت هدایت دیگران، آن را دشوار میسازد. اولیای الهی، با صفا و خلوص، خلق را به حقیقت هدایت میکنند. آیات قرآنی، مانند فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ و إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ، بر سهولت صراط و توحید افعالی تأکید دارند. نقد تأویلهای ناسازگار و تبیین وحدت وجود، بر دقت علمی و شهود وحدانی تأکید میورزد. این درس، مانند گوهری در صدف معرفت، سالک را به گذر از کثرت و وصول به وحدت الهی دعوت میکند.
با نظارت صادق خادمی