متن درس
کتاب منازل السائرین: جمعبندی اسماء الهی و توصیف عارف
تحلیل و تبیین مقدمه کتاب منازل السائرین
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۷-مقدمه-بخش ۷)
دیباچه
کتاب شریف منازل السائرین، اثر خواجه عبدالله انصاری با شرح کمالالدین عبدالرزاق قاسانی، از برجستهترین متون عرفانی اسلامی است که با ساختاری نظاممند و عباراتی موزون، مراحل سلوک معنوی را به زیبایی ترسیم میکند. درس هفتم این اثر، به جمعبندی اسماء الهی و توصیف ویژگیهای عارف میپردازد و با تبیین تفاوتهای علم و معرفت، جایگاه قلب را بهعنوان محور دریافت حقایق الهی برجسته میسازد.
بخش نخست: جمعبندی اسماء الهی و تقسیمبندی آنها
تقسیمبندی اسماء به دو ساحت ذاتی و فعلی
درس هفتم منازل السائرین با تمرکز بر اسماء الهی، آنها را به دو دسته بنیادین تقسیم میکند: اسماء مرتبط با استحقاق ذاتی حقتعالی و اسماء مرتبط با احسان و انعام فعلی. این تقسیمبندی، چارچوبی منطقی برای فهم رابطه میان ذات و فعل الهی ارائه میدهد. اسماء ششگانهای که ذیل «واحد» و «احد» قرار میگیرند، به دو عنوان کلی اشاره دارند: نخست، استحقاق کمال ذاتی، که به کمال بینهایت و ذات مستقل حقتعالی دلالت دارد؛ و دوم، احسان و انعام، که به فعل الهی و فیض او بر مخلوقات مربوط است. این چیدمان، نشاندهنده اهتمام ویژه متن به تبیین جایگاه هر اسم در نسبت با ذات یا فعل الهی است، چنانکه هر اسم، چونان نوری از خورشید حقیقت، جنبهای از کمال الهی را آشکار میسازد.
چینش خاص اسماء و اهمیت آن
ترتیب ذکر اسماء در مقدمه کتاب، از «الحمد لله الواحد الاحد» آغاز شده و با اسماء صمد، قیوم، لطیف و قریب ادامه مییابد. این چینش، تصادفی نیست، بلکه با دقتی معنادار طراحی شده است تا هر اسم، مکمل و مؤکد اسم پیشین باشد. برای نمونه، «واحد» بر یگانگی ذاتی حق تأکید دارد، در حالی که «احد» این یگانگی را به مرتبهای مطلق و بینهایت ارتقا میدهد. همچنین، «صمد» به استقلال و بینیازی ذاتی حق اشاره میکند و «قیوم» به قوامبخشی او به عالم دلالت دارد. این ترتیب، چونان رشتهای مروارید، اسماء را در سلسلهمراتبی معرفتی به هم پیوند میدهد و نظمی بدیع به متن میبخشد.
هر اسم بعدی، تأییدکننده و مکمل اسم پیشین است. برای مثال، «احد» صفتی مؤکد برای «واحد» است و «صمد» قیومیت حق را تقویت میکند. این تأکیدی بودن، نشاندهنده عمق و زیبایی نظم اسماء در متن است که هر یک، چونان آینهای، جلوهای از حقیقت الهی را بازمیتاباند. این ساختار، امکان تحلیل تطبیقی و استخراج معانی عمیقتر را برای پژوهشگران فراهم میآورد.
تمایز اسماء ذاتی و فعلی
اسماء ذاتی، مانند «قیوم»، به ذات حقتعالی و کمال تام آن اشاره دارند و جنبه فعلی را نیز در خود شامل میشوند. برای مثال، «قیوم» به معنای قائم به ذات و قوامبخش به غیر است، که هم به ذات مستقل حق و هم به فعل او در حفظ و نگهداری عالم دلالت دارد. در مقابل، اسماء فعلی، مانند «مقوم»، صرفاً به فعل الهی و قوامبخشی به غیر اشاره دارند و فاقد جنبه ذاتی هستند. این تمایز، چونان خطی میان دو ساحت وجودی و کنشی حق، مرز میان ذات و فعل او را روشن میسازد. به تعبیری، اسماء ذاتی، چونان ریشههای درختی تنومند، به ذات حق متصلاند، در حالی که اسماء فعلی، چونان شاخههای آن، به سوی مخلوقات گسترده شدهاند.
این تمایز، به فهم دقیقتر رابطه میان ذات و فعل الهی کمک میکند. برای نمونه، هنگامی که «قیوم» گفته میشود، هم قوام ذاتی حق و هم قوامبخشی او به عالم در نظر است، اما «مقوم» تنها به جنبه فعلی و قوامبخشی محدود میشود. این تحلیل، بر عمق معرفتی متن تأکید دارد و نشان میدهد که اسماء ذاتی، جامعتر و بنیادیتر از اسماء فعلی هستند.
بخش دوم: نزول معرفت بر سرایر عارفین
ریزش حکمت و حقیقت بر قلب عارفان
حقتعالی، با اسماء خود مانند «واحد»، «احد»، «صمد»، «لطیف» و «قریب»، معرفت و حکمت کریمه را بر سرایر (قلوب) عارفین نازل میکند. این نزول، بهسان بارانی الهی است که بر زمین تشنه قلب عارفان میبارد و آن را از حکمت و حقیقت سیراب میسازد. تعبیر «امطر سرائر العارفین» به معنای بارش فیض الهی بر باطن عارفان است که با «کرائم الکلم» (کلمات والا و ارزشمند) و «غمائم الحکم» (انبوه حکمتها) همراه است. حذف حرف جر «علی» در این عبارت، از نظر بلاغی، به ایجاز و فشردگی کلام کمک کرده و بر شدت و فراوانی این فیض تأکید دارد.
این بارش الهی، چونان جویباری زلال، قلب عارف را سیراب کرده و او را به سوی حقیقت رهنمون میسازد. «کرائم الکلم» به کلمات والایی اشاره دارد که معرفت الهی را منتقل میکنند، و «غمائم الحکم» به انبوه حکمتهایی دلالت دارد که چونان ابرهای پربار، بر دل عارف میبارند. این تصویر، عمق و زیبایی نزول فیض الهی را به نمایش میگذارد و قلب عارف را بهعنوان ظرف این فیض معرفی میکند.
قلب بهعنوان محور معرفت
معرفت، برخلاف علم که به ذهن و حس وابسته است، امری قلبی است. سرایر، به معنای باطن و قلب، محل دریافت معرفت الهی است و ذهن، فکر و حس، تنها ابزارهای فعال در مسیر رسیدن به این معرفتاند. این تمایز، قلب را بهعنوان کانون ادراک حقیقت معرفی میکند و آن را از ابزارهای ذهنی و حسی متمایز میسازد. عارف، چونان باغبانی است که زمین قلب خود را برای دریافت بذر حکمت الهی آماده میکند، و این قلب است که با سیرابی از فیض الهی، به شکوفایی معرفت میرسد.
تأکید بر قلبی بودن معرفت، آن را از علوم حصولی و ادراکات ذهنی جدا میسازد. ذهن و حس، چونان خادمان قلب، در خدمت معرفتاند، اما خود معرفت، در سریره عارف شکل میگیرد. این دیدگاه، با آیات قرآن کریم همخوانی دارد که قلب را محل فهم و ادراک حقیقت میداند.
آیه قرآن کریم: سوره بقره، آیه ۷:
خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ
: خداوند بر دلهایشان و بر گوشهایشان مهر نهاده و بر چشمانشان پردهای است.
این آیه، به روشنی نقش قلب را بهعنوان محور ادراک حقیقت نشان میدهد. مهر بر قلب و گوش، مانع از فهم و شنیدن حقیقت میشود، در حالی که پرده (غشاوه) بر چشم، به محرومیت نسبی از دیدن حقیقت اشاره دارد. این تمایز، بر اولویت قلب در برابر دیگر ابزارهای ادراکی تأکید میکند.
بخش سوم: تمایز علم و معرفت
علم و معرفت: اشتراک و افتراق
در اصطلاح عرفانی، علم و معرفت، گرچه در معنای عام همپوشانی دارند، در کاربرد خاص از یکدیگر متمایزند. علم، چهرهای کلی و مفهومی دارد و به شناخت خدا بهصورت کلی منحصر به فرد منجر میشود، در حالی که معرفت، چهرهای جزئی و حقیقی دارد و به شناخت عینی و مستقیم حقتعالی میانجامد. این تمایز، چونان تفاوت میان نگریستن به نقشهای کلی از شهر و قدم زدن در کوچههای آن است. علم، خدا را در چارچوب مفاهیم ذهنی و کلی قرار میدهد، اما معرفت، او را بهعنوان حقیقتی عینی و جزئی آشکار میسازد.
برای مثال، در علم، خدا بهعنوان کلی منحصر به فرد معرفی میشود که تنها یک فرد دارد، اما در معرفت، خدا جزئی حقیقی است که در تجربه شهودی عارف متجلی میشود. این تفاوت، مانند تفاوت میان دانستن درباره دریا و غوطهور شدن در امواج آن است. معرفت، عارف را به سوی حقیقت عینی هدایت میکند، در حالی که علم، در چارچوب مفاهیم ذهنی باقی میماند.
فلسفه و عرفان: تفاوت در موضوع
موضوع فلسفه، «موجود بما هو موجود» است که به بررسی وجود بهصورت کلی و مفهومی میپردازد. اما در عرفان، موضوع، «حق» بهعنوان حقیقتی عینی، خارجی و جزئی است. این تفاوت، چونان تفاوت میان تحلیل نقشهای از سرزمین و سیر در آن سرزمین است. فلسفه، به مفاهیم کلی و ذهنی وابسته است، در حالی که عرفان، به شهود حقیقت عینی و خارجی میپردازد. به تعبیری، فلسفه، چونان گلی پلاستیکی است که تنها ظاهری زیبا دارد، اما عرفان، چونان گلی زنده، عطر و حیات حقیقت را در خود دارد.
در فلسفه، جزئیت با محدودیت همراه است، زیرا هر موجود جزئی، به دلیل تشخص، محدود میشود. اما در عرفان، حقتعالی جزئی است، بدون آنکه محدود باشد. این جزئیت، به معنای حقیقت عینی و نامحدود اوست که از چارچوب کلیات ذهنی خارج میشود. این دیدگاه، عرفان را به سوی شهود حقیقتی بیحد سوق میدهد که در همهجا حاضر است.
آیه قرآن کریم: سوره بقره، آیه ۱۱۵:
فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ
: پس به هر سو که رو کنید، آنجا وجه خداست.
این آیه، حضور فراگیر وجه الهی را در همه جهات نشان میدهد و بر جزئیت عینی و نامحدود حق تأکید دارد. عارف، با شهود این حقیقت، در هر کجا که رو کند، جز وجه حق نمیبیند.
بخش چهارم: توصیف عارف و نقش قلب
عارف: صاحب قلب زنده
عارف، کسی است که دارای سریره (قلب) است و این قلب، محل دریافت فیض و حکمت الهی است. برخلاف ذهن و حس که ابزارهای فعال در مسیر معرفتاند، قلب، کانون اصلی ادراک حقیقت است. عارف، چونان درختی است که ریشههایش در خاک قلب سیراب از فیض الهی است و شاخههایش به سوی آسمان معرفت قد میکشد. این قلب زنده، نهتنها معرفت را دریافت میکند، بلکه با شجاعت و جرأت، به سوی حقیقت گام برمیدارد.
قلب عارف، خشک و بیحیات نیست، بلکه چونان چشمهای زلال، از بارش فیض الهی سیراب میشود. این سیرابی، به معنای حیات معنوی و پویایی قلب است که عارف را از غفلت و بیحسی رهایی میبخشد. شجاعت عارف، نتیجه این اتصال به حقیقت است که او را از ترس و تردید آزاد میکند و جرأت رویارویی با حقیقت را به او میبخشد.
نقش قلب در برابر مغز
در امور عادی و اجرایی، مغز مدیریت را بر عهده دارد و اراده، به نفس وابسته است. اما در امور عالی و معنوی، قلب محور اصلی است. اولیاء خدا، با قلب خود عمل میکنند، نه با ذهن یا حس. این دیدگاه، در مقابل روانشناسی مدرن که مغز را مرکز تصمیمگیری میداند، قلب را محور ادراک و تصمیمگیری معنوی معرفی میکند. قلب، چونان کاخی است که پادشاه معرفت در آن ساکن است، در حالی که مغز، چونان خادمی است که در خدمت این پادشاه عمل میکند.
این تمایز، با آیات قرآن کریم همخوانی دارد که قلب را محل فهم و ادراک حقیقت میداند. برای مثال، مهر بر قلب، مانع از فهم حقیقت میشود، در حالی که مغز، تنها در امور اجرایی نقش دارد. این دیدگاه، عرفان را از علوم تجربی متمایز میکند و قلب را بهعنوان کانون معرفت معرفی مینماید.
بخش پنجم: گریه و خنده در عرفان
گریه: نشانه حیات قلب
گریه، نشانهای از حیات معنوی و اتصال به حقیقت الهی است. قرآن کریم میفرماید:
آیه قرآن کریم: سوره توبه، آیه ۸۲:
فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا
: و باید که اندک بخندند و بسیار بگریند.
این آیه، بر اهمیت گریه بهعنوان نشانهای از توجه و ارتباط با حقیقت الهی تأکید دارد. گریه، قلب را از خشکی و بیحسی نجات میدهد و آن را برای دریافت فیض الهی آماده میسازد. اولیاء معصومین، مانند امام سجاد (ع)، حضرت زهرا (س) و دیگر ائمه، با گریههای فراوان، قلب خود را سیراب از فیض الهی نگه میداشتند. این گریه، چونان بارانی است که زمین قلب را زنده میکند و آن را به سوی شکوفایی معنوی هدایت مینماید.
در مقابل، خنده زیاد، قلب را خشک میکند و از حیات معنوی دور میسازد. خنده، اگر ناشی از تعجب و اندیشه انسانی باشد، ارزشمند است، اما قهقهه و خندههای بیجا، از صفات اهل کمال به دور است. عارف، با گریه، قلب خود را جلا میدهد و با اتصال به حقیقت، از خشکی و بیحسی رهایی مییابد.
تبسم: صفت مؤمن
تبسم، صفت مؤمن است و با خنده متعادل متفاوت است. مؤمن، در ظاهر بشاش و آرام است، اما در قلب خود حزن و اندوه معنوی دارد. این حزن، چونان گوهری در صدف قلب، نشانه عمق معرفت و اتصال به حقیقت است. رسولالله (ص) با تبسم دائم بر لب، نمونهای از این تعادل بودند که بشاشت ظاهری را با حزن قلبی همراه میساختند.
عبوس بودن، صفتی ناقص است، اما تبسم، نشانه حسن خلق و آرامش معنوی است. مؤمن، چونان درختی است که شاخههایش در نسیم بشاشت میرقصند، اما ریشههایش در خاک حزن معنوی استوارند. این تعادل، مؤمن را از افراط در خنده یا تفریط در عبوسی دور نگه میدارد.
بخش ششم: حق بهعنوان حقیقت جزئی و عینی
حق: جزئی، خارجی و نامحدود
در عرفان، حقتعالی نه کلی، بلکه جزئی، خارجی و عینی است. برخلاف فلسفه که خدا را کلی منحصر به فرد میداند، عرفان او را حقیقتی جزئی و نامحدود معرفی میکند. این جزئیت، به معنای محدودیت نیست، بلکه به معنای حضور عینی و خارجی حق در همهجاست. این دیدگاه، چونان نوری است که از خورشید حقیقت بر همه عالم میتابد و هیچ سایهای از غیر را باقی نمیگذارد.
آیه قرآن کریم: سوره بقره، آیه ۱۱۵:
فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ
: پس به هر سو که رو کنید، آنجا وجه خداست.
این آیه، بر حضور فراگیر وجه الهی تأکید دارد و نشان میدهد که حق، حقیقتی عینی و جزئی است که در همه جهات حاضر است. عارف، با شهود این حقیقت، جز وجه حق نمیبیند و از کثرت به وحدت میرسد.
ایاک نعبد و ایاک نستعین
آیه شریفه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» (فاتحه: ۵) به وحدت حق و کثرت تعینات اشاره دارد. «ایاک» به ذات مفرد حق دلالت میکند، اما «نعبد» به کثرت ظهورات و تعینات او اشاره دارد که در عبادت مشارکت دارند. این تعینات، چونان آینههایی هستند که نور واحد حق را در کثرت بازمیتابانند. عارف، با درک این وحدت در کثرت، عبادت خود را تنها به سوی حق سوق میدهد و از شرک و دوگانگی رهایی مییابد.
آیه قرآن کریم: سوره فاتحه، آیه ۵:
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
: تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم.
این آیه، وحدت حق و کثرت ظهورات را در عبادت نشان میدهد. «نعبد» به کثرت تعینات اشاره دارد، اما این کثرت، در وحدت «ایاک» محو میشود. عارف، با این درک، عبادت خود را از شرک پاک میکند و تنها به سوی حق متمرکز میسازد.
بخش هفتم: عرفان حقیقی و نقد انحرافات
عرفان دردمند و قلندری
عرفان حقیقی، راهی بس بلند و دردمند است که با شجاعت، عدالت و آزادگی همراه است. عارف، چونان علی (ع) است که هستی خود را در راه حق فدا کرد و از هرگونه تعلق به دنیا آزاد شد. اما برخی مدعیان عرفان، با اعمال ناشایست و اذکار بیمعنا، حقیقت عرفان را مخدوش میکنند. اینان، چونان کسانیاند که به جای پیمودن راه حقیقت، تنها به ظواهر بسنده میکنند و از روح عرفان بیبهرهاند.
عرفان، دردمندی و سوز میطلبد. عارف، باید دل پیدا کند، دلی که چونان چشمهای جوشان، از اشک و آه سیراب است. این دل، محل ظهور حق است و از گِل بیحیات به دور است. عارف حقیقی، چونان شمعی است که در سوختن خود، نور حق را آشکار میسازد، نه آنکه به جمعآوری ظواهر دنیا مشغول شود.
نقد سندتراشی و تأکید بر حقیقت
سندتراشی در عرفان، مانند ارتباط به بایزید بسطامی یا امیرالمؤمنین (ع)، ارزشی صوری دارد و از حقیقت عرفان به دور است. عرفان حقیقی، به معرفت و فتوت وابسته است، نه به اسناد ظاهری. عارف، چونان مسافری است که به جای تکیه بر نقشههای جعلی، به دنبال راهنمایی راهبلد حقیقی است. این دیدگاه، بر اصالت باطن در برابر ظواهر تأکید دارد و نقش ائمه معصومین (ع) را در هدایت معنوی برجسته میکند.
جمعبندی
درس هفتم منازل السائرین، با جمعبندی اسماء الهی و توصیف عارف، چارچوبی جامع برای فهم رابطه میان ذات و فعل الهی و جایگاه عارف در دریافت معرفت ارائه میدهد. اسماء الهی، در دو ساحت ذاتی و فعلی، کمال تام حق و احسان او به مخلوقات را نمایان میسازند. معرفت، بهعنوان امری قلبی، از علم متمایز است و قلب عارف را بهعنوان ظرف فیض الهی معرفی میکند. گریه، نشانه حیات معنوی و اتصال به حقیقت است، در حالی که تبسم، صفت مؤمن و نشانه تعادل اوست. عرفان حقیقی، با دردمندی و شجاعت همراه است و از ظواهر صوری و سندتراشی به دور است. این درس، با تأکید بر جزئیت عینی و نامحدود حق، عارف را به سوی شهود حقیقت رهنمون میسازد و از او میخواهد که با قلب زنده و سیراب، در مسیر حق گام بردارد.