متن درس
منازل السائرین: عرفان خالص و ضرورت سواد علمی در تبیین انس بشهود الحق
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۴۳۴)
دیباچه
باب الأنس در *منازل السائرین* خواجه عبدالله انصاری، منزلگاهی است که سالک را به وصال حق و شهود حضره احدیه رهنمون میسازد. مرتبه سوم این مقام، *انس بشهود الحق*، حالتی است که سالک در آن، از تعینات نفسانی رها شده و به خلوص و لاتعین میرسد. درسگفتار جلسه ۴۳۴، با نقد دیدگاههایی که عرفان را به نابودی یا انحصار در ذات الهی تقلیل میدهند، بر ضرورت سواد علمی و روش دقیق در تبیین مفاهیم عرفانی تأکید میورزد. این اثر، مفهوم عارف، فنا، بقا، و تفاوت عرفان ذاتی حق و عرفان سلوکی خلق را تبیین میکند.
بخش نخست: تبیین مفهوم عارف و فنا در انس بشهود الحق
عارف و وحدت با حق
در مرتبه سوم انس، عارف به وحدت با حق میرسد، حالتی که در آن، هویت خلقی سالک در شهود حق محو میشود. این وحدت، نه به معنای انحلال وجودی، بلکه شناسایی حق در ظرف شهود است، گویی سالک، مانند قطرهای در اقیانوس، خود را در حق گم میبیند، اما وجودش به بقای الهی متصل است. عبارت «بل العارف له لیس إلا هو وحده» بر این نکته تأکید دارد که عارف در فنا، جز حق نمیبیند، اما این به معنای انعدام وجود او نیست. سالک، مانند آینهای صیقلی، نور حق را منعکس میکند و در این انعکاس، خود را محو میبیند، اما مظهر حق باقی میماند.
فنا و لاتعین: خالصشدن، نه نابودی
فنا در عرفان، به معنای نابودی وجودی نیست، بلکه خالصشدن از تعینات کثرتی و رهایی از ناخالصیهای نفسانی است. سالک فانی، مانند طلای خالص، از رسوبات و آلودگیها پاک شده و به صفا و شیرینی میرسد. این تعریف، برخلاف دیدگاههایی است که فنا را انعدام میپندارند. عبارت «عارف بالحق لایکون عارفا بل فانیا» نشان میدهد که عارف در شهود حق، از تعینات خلقی تهی شده و مظهر حق میگردد. آیه وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (اسراء: ۴۴؛ ترجمه فولادوند: «و هیچ چیز نیست مگر اینکه به ستایش او تسبیح میگویند») بر معرفت ذاتی موجودات دلالت دارد، که حتی در مرتبه خلقی، از نابودی مصوناند و به خلوص میرسند.
بقا بالحق: تعین قربی
فنا، مقدمه بقا بالحق است، مرتبهای که سالک از تعینات کثرتی رها شده و به تعین قربی و وحدت با حق میرسد. این بقا، مانند نوری است که از مهتابی مستقیماً ساطع میشود، نه انعکاسی از موضوعی کثیف. تمثیل مهتابی، که نور آن بر کتاب منعکس میشود، به زیبایی این مفهوم را تبیین میکند: وقتی موضوع (کتاب) برداشته شود، نور باقی است، اما نه به عنوان تعین موضوع، بلکه بهعنوان نور خالص. سالک در بقا، مظهر حق میشود و تعینش به تعین حق متصل است، گویی از تاریکی تعین خلقی، به روشنایی حضره احدیی منتقل شده است.
جمعبندی بخش نخست
انس بشهود الحق، سالک را به وحدت با حق، فنا، و بقا بالحق هدایت میکند. فنا، خالصشدن از تعینات کثرتی است، نه نابودی، و بقا، تعین قربی و وصال الهی را به ارمغان میآورد. این مفاهیم، با تمثیل طلای خالص و مهتابی، به زیبایی تبیین شدهاند و از تقلیل عرفان به نابودی جلوگیری میکنند.
بخش دوم: تمایز عرفان ذاتی حق و عرفان سلوکی خلق
عرفان ذاتی حق: وجوبی و حققی
عرفان حق، ذاتی، وجوبی، و حقیقی است، چنانکه «عرف الحق نفسه» نشان میدهد. حق، عارف به ذات خویش است، بدون نیاز به سلوک، زحمت، یا حرکت. این عرفان، مانند حیات ذاتی حق است که لایموت و بدون میت است، برخلاف حیات خلق که ظهوری و متبدل است. آیه يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (حشر: ۱؛ ترجمه فولادوند: «آنچه در آسمانها و زمین است برای خدا تسبیح میگویند») بر معرفت ذاتی موجودات دلالت دارد، اما عرفان حق، فراتر از این مرتبه، در ذات و وجوب او متجلی است. این تمایز، از اختلاط عرفان حق و خلق جلوگیری میکند، گویی حق، خورشیدی است که نورش بیواسطه میتابد، اما خلق، آینههایی هستند که این نور را منعکس میکنند.
عرفان سلوکی خلق: ظهوری و حرکتی
عرفان خلق، سلوکی، ظهوری، و حرکتی است، که سالک با زحمت، عشق، و صعود به سوی حق آن را کسب میکند. این عرفان، مانند حیات خلق است که همراه با میت و تبدل است. آیه وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ (نحل: ۴۹؛ ترجمه فولادوند: «و آنچه در آسمانها و زمین است برای خدا سجده میکنند») نشان میدهد که همه موجودات، در مرتبه خود، عارفاند، اما این عرفان، ظهوری و متناسب با مرتبه آنهاست. سالک محب یا محبوب، با سلوک، به مراتب عرفان میرسد، گویی کوهنوردی است که با تلاش، به قلههای معرفت صعود میکند، اما قله حق، ذاتاً در دسترس او نیست.
عرفان همگانی موجودات
همه عالم هستی، از سنگ و درخت تا انسان و فرشته، در مرتبه خود عارفاند. آیه وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (اسراء: ۴۴) بر تسبیح همه موجودات دلالت دارد، که نشانه معرفت ذاتی آنها در مرتبه خود است. حتی موجودات بیجان، مانند سنگ، در ظرف وجودی خویش، حق را تسبیح میکنند، گویی هر ذره از هستی، آوازی در ستایش حق سر میدهد. این عرفان همگانی، عرفان را از انحصار حق خارج میکند و نشان میدهد که خلق، در مرتبه سلوکی، به معرفت حق دست مییابد.
تفاوت علم و معرفت
علم، صفتی ناقص و از افعال قلوب است، اما معرفت، حقیقتی تام و ذاتی است. عبارت «عرفتُ الله» فعل تامهای است که به شناخت کامل حق اشاره دارد، برخلاف علم که نیازمند متمم است. این تمایز، عرفان را از علم متمایز میکند، زیرا عرفان، مانند چشمهای زلال، از ذات سالک میجوشد، اما علم، مانند ظرفی است که از بیرون پر میشود. این دیدگاه، عرفان را بهعنوان کمال ذاتی معرفی میکند، نه صفتی عرضی.
جمعبندی بخش دوم
عرفان حق، ذاتی و وجوبی است، اما عرفان خلق، سلوکی و ظهوری. همه موجودات، در مرتبه خود، عارفاند، چنانکه آیات تسبیح و سجده تأیید میکنند. تمایز علم و معرفت، عرفان را بهعنوان کمال ذاتی معرفی میکند. این بخش، با تبیین دقیق مراتب عرفان، از اختلاط آنها جلوگیری میکند.
بخش سوم: نقد تحلیلهای عرفانی و ضرورت سواد علمی
نقد شارح: اختلاط انس و حقیقت
شارح، انس سوم را به حقیقت، جلال، و مراتب بالاتر ارتقا داده، اما این ارتقا، بدون رعایت ترتیب منازل السائرین، به اختلاط مفاهیم منجر شده است. انس، مرتبهای مقدم بر حقیقت است و قاطیکردن این دو، ساختار عرفانی را مختل میکند. این نقد، مانند اشاره به مکانیکی است که مهرهای بزرگ را در پیچی کوچک جای میدهد، که نهتنها کارآمد نیست، بلکه به هرز شدن پیچ میانجامد. درسگفتار، بر ضرورت رعایت ترتیب منازل تأکید دارد، گویی هر منزل، پلهای است که باید به ترتیب طی شود تا سالک به مقصد برسد.
نقد انحصار عرفان به حق
ادعای «العارف فی الحقیقة هو الحق وحده» که تنها حق را عارف میداند، عرفان سلوکی خلق را نادیده میگیرد. این دیدگاه، مانند تخریب خانه خود به بهانه زیبایی خانه کدخداست، که عرفان خلقی را بیارزش میسازد. درسگفتار، با تأکید بر عرفان همگانی موجودات، این انحصار را نقد میکند و نشان میدهد که خلق، در مرتبه خود، عارف است، گویی هر موجود، در آینه وجود خویش، پرتوی از معرفت حق را منعکس میکند.
نقد ابهام در بیان عرفانی
عبارت «کل ما یورد فی بیانِه لایزید إلا الابهام فی عرفانه» نشان میدهد که بیان عرفان بدون سواد علمی، به ابهام و گمراهی میانجامد. این ابهام، نتیجه فقدان روش دقیق و اختلاط مراتب عرفانی است. درسگفتار، با تمثیل خطکش و شمارهگذاری، بر ضرورت نظم علمی تأکید دارد، گویی عرفان، مانند نقشهای است که بدون خطکش و شماره، راه را گم میکند. روش علمی، مانند خطکشی دقیق، از قاطیکردن مراتب جلوگیری میکند.
نقد بیسوادی در عرفان
فقدان سواد پایه در میان برخی عرفا، به تحلیلهای نادرست و غیرمنسجم منجر شده است. درسگفتار، با تمثیل خط خرچنگقورباغه، این بینظمی را نقد میکند، گویی تحلیلهای عرفانی بدون سواد، مانند خطوطی کج و معوجاند که راه به جایی نمیبرند. سواد، مانند خطکش، تحلیلها را منظم و دقیق میکند. این نقد، بر ضرورت آموزش علوم پایه قبل از علوم عالی تأکید دارد، مانند بنایی که بدون تیشه و ماله، قادر به ساخت نیست.
جمعبندی بخش سوم
نقد شارح در اختلاط انس و حقیقت، انحصار عرفان به حق، و ابهام در بیان، بر ضرورت سواد علمی تأکید دارد. تمثیلهای مکانیکی، خطکش، و خط خرچنگقورباغه، اهمیت روش دقیق را نشان میدهند. این بخش، عرفان را بهعنوان علمی منظم معرفی میکند که نیازمند زیرساخت سواد است.
بخش چهارم: ضرورت سواد و علوم پایه در عرفان
سواد مقدم بر علوم
سواد، علوم پایهای مانند زبان، ریاضی، و کامپیوتر است که پیشنیاز علوم عالی مانند عرفان، فلسفه، و فقه است. درسگفتار، با تمثیل شاسی ماشین، نشان میدهد که بدون سواد، علوم مانند دکهای بیتحرکاند. سواد، مانند تیشه و ماله بنایی، ابزار لازم برای ساخت علوم است. این دیدگاه، از قاطیکردن سواد و علوم جلوگیری میکند، گویی سواد، بنیانی است که علوم بر آن بنا میشوند.
نظم علمی: تمثیل شمارهگذاری
شمارهگذاری، مانند خطکش، تحلیل عرفانی را دقیق و منظم میکند. تمثیل آدرسدهی کوچهها، که با شمارهگذاری به جای نامهای غیرعلمی نظم مییابد، بر این نکته تأکید دارد. کوچههای بدون شماره، مانند تحلیلهای عرفانی بدون سواد، به گمراهی میانجامند. این روش، مانند کدگذاری در علوم مدرن، از اختلاط مراتب جلوگیری میکند، گویی هر مفهوم عرفانی، شمارهای دارد که جایگاهش را مشخص میکند.
نقد عرفان گدایی و تحریف استعماری
تقلیل عرفان به گدایی، کثافت، و کشکول، نتیجه تحریف استعماری است که عرفان را از جایگاه والای خود فروکاسته. درسگفتار، عرفان را «عروس علوم» میداند، گلی که خالص، زیبا، و عالی است. این تعریف، عرفان را از تحریفات نجات میدهد، گویی عرفان، تاجی است که بر سر علوم میدرخشد، نه لباسی ژنده که بر تن گدا مینشیند.
روش ارسطو و افلاطون در آموزش
ارسطو بر آموزش از پایه، با طبیعیات و ریاضیات، تأکید داشت، در حالی که افلاطون از ابتدا به الهیات میپرداخت. درسگفتار، روش ارسطو را برای عرفان علمی مناسبتر میداند، زیرا بدون سواد پایه، الهیات به بیسوادی میانجامد. این نقد، مانند اشاره به ساختمانی است که بدون پی، فرو میریزد. حوزههای علمیه باید از علوم پایه آغاز کنند، گویی شاگرد، ابتدا ابزار بنایی را میآموزد، سپس به ساخت عمارت میپردازد.
جمعبندی بخش چهارم
سواد، علوم پایهای است که زیرساخت عرفان را تشکیل میدهد. شمارهگذاری و نظم علمی، از ابهام و اختلاط جلوگیری میکنند. نقد عرفان گدایی و تأکید بر روش ارسطو، عرفان را بهعنوان علمی والا و منظم معرفی میکند. این بخش، با تمثیلهای شاسی، شمارهگذاری، و ابزار بنایی، ضرورت سواد را تبیین کرده است.
بخش پنجم: جمعبندی و نتیجهگیری
انس بشهود الحق در *منازل السائرین*، سالک را به وحدت با حق، فنا، و بقا بالحق هدایت میکند. فنا، خالصشدن از تعینات کثرتی است، نه نابودی، و بقا، تعین قربی را به ارمغان میآورد. عرفان حق، ذاتی و وجوبی است، اما عرفان خلق، سلوکی و ظهوری، و همه موجودات، در مرتبه خود، عارفاند. نقد شارح در اختلاط انس و حقیقت، انحصار عرفان به حق، و ابهام در بیان، بر ضرورت سواد علمی تأکید دارد. تمثیلهای طلای خالص، مهتابی، خطکش، و شمارهگذاری، مفاهیم را روشن میکنند. عرفان، عروس علوم است که با سواد و روش علمی، از تحریفات و گمراهی نجات مییابد. این اثر، با تبیین دقیق و جامع، منبعی معتبر برای پژوهشهای عرفانی و اخلاقی ارائه میدهد.