متن درس
منازل السائرین: سفری در قلمرو قلب و مکاشفه
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۵۶۹)
دیباچه
سفر عرفانی انسان در مسیر کمال، سفری است که از ظواهر وجود آغاز گشته و به باطن حقیقت رهنمون میشود. در این میان، قلب، چونان گوهر درخشانی در مرکز وجود آدمی، ظرف دریافت حقایق الهی و منزلگاه شهود غیب است. درسگفتار حاضر، برگرفته از جلسه ۵۶۹ منازل السائرین، به تبیین دو ظرف وجودی انسان، نقش قلب در دریافت وحی و مکاشفه، عصمت انبیا، و تفاوت میان تدانى و تدلى در سلوک عرفانی میپردازد..
بخش نخست: دو ظرف وجودی انسان
تبیین ظرف کمال عادی
انسان، موجودی است که در دو ظرف وجودی سیر میکند. نخست، ظرف کمال عادی است که چونان جامهای ظاهری، حواس، استعدادها، و علایق مادی و معنوی را در بر میگیرد. این ظرف، مشترک میان همه انسانهاست، چه اولیای الهی باشند و چه مردمان عادی، چه مؤمن باشند و چه کافر. حواس، چونان دروازههایی به سوی عالم ظاهر، آدمی را با جهان مادی و نیازهایش پیوند میدهند. استعدادها، چونان بذرهایی نهفته در خاک وجود، امکان رشد و شکوفایی را فراهم میسازند، و علایق، چونان بادهایی که کشتی وجود را به سوی مقاصد گوناگون میرانند، جهتگیری انسان را تعیین میکنند.
تبیین ظرف کمال خاص
دومین ظرف، ظرف کمال خاص است که به قلب یا نفس ناطقه اطلاق میشود. این ظرف، چونان آینهای صیقلیافته، محل دریافت حقایق الهی و شهود غیب است. قلب، نه آن عضو صنوبری گوشتی که چرخش مزاج را تنظیم میکند، بلکه حقیقت تجردی انسان است که فراتر از حواس، توانایی فهم و ادراک حقایق متعالی را داراست. قرآن کریم در توصیف قلب، گاه آن را ناتوان از فهم معرفی میکند: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها» (اعراف: ۱۷۹)، و گاه آن را ظرف فهم و بصیرت میداند: «لَهُمْ قُلُوبٌ یَفْقَهُونَ بِها» (حج: ۴۶). این تفاوت، به مراتب وجودی انسان بازمیگردد؛ انسانی که در ظرف حواس زیست میکند، از شهود حقایق الهی محروم است، اما آن که به ظرف قلب راه مییابد، به مرتبهای از کمال دست میازد که او را به انسان دوم، یعنی انسان قلبی، بدل میسازد.
درنگ: انسان در دو ظرف وجودی سیر میکند: ظرف کمال عادی، که مشترک میان همه است و به حواس و استعدادها وابسته است، و ظرف کمال خاص، که قلب یا نفس ناطقه است و محل شهود حقایق الهی قرار میگیرد. |
نقش مغز و قلب صنوبری
در ساختار جسمانی انسان، دو عضو کلیدی بهعنوان ظروف اعدادی شناخته میشوند: مغز و قلب صنوبری. مغز، چونان فرماندهی خردمند، مدیریت جوارح و ادراکات حسی را بر عهده دارد، و قلب صنوبری، چونان چرخ گردانی که جریان حیات را تنظیم میکند، مزاج و حیات جسمانی را سامان میدهد. اما قلب در معنای عرفانی، فراتر از این عضو مادی، به نفس ناطقه اشاره دارد که حقیقت تجردی انسان است. این قلب، چونان دریچهای به سوی عالم غیب، توانایی دریافت حقایق ربوبی و ملکوتی را داراست.
جمعبندی بخش نخست
انسان، موجودی دوساحتی است که در ظرف حواس، به زندگی عادی خود ادامه میدهد و در ظرف قلب، به سوی کمال متعالی گام برمیدارد. قلب، بهعنوان نفس ناطقه، نه تنها از حواس برتر است، بلکه مرکز سیر کمالی انسان و منزلگاه شهود حقایق الهی است. این تمایز، بنیان بسیاری از مباحث عرفانی را تشکیل میدهد و راه را برای فهم نقش قلب در دریافت وحی و مکاشفه هموار میسازد.
بخش دوم: قلب، ظرف وحی و مکاشفه
قلب بهعنوان موضوع وحی
قلب، در تعالیم قرآنی، ظرف دریافت وحی الهی است. قرآن کریم، در توصیف نزول وحی بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، میفرماید:
﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ﴾ (الشعراء: ١٩٣-١٩٤)
: «روحالأمین آن را بر قلب تو نازل کرد تا از بیمدهندگان باشی.»
این آیه، بهصراحت قلب را ظرف وحی معرفی میکند. برخلاف حواس که به عالم ظاهر وابستهاند، قلب، به دلیل تجردش، قادر است حقایق غیبی را بدون واسطه دریافت کند. وحی، نه از طریق گوش یا چشم، بلکه از طریق قلب نازل میشود، و این قلب است که موضوع اخذ و اعطای حقایق الهی قرار میگیرد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، پیش از بعثت، در ظرف حواس، از علم و تعلیم ظاهری بیبهره بود، اما با فرمان «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» (علق: ۱)، ظرف قلب او به لسان غیب بدل گشت و وعاء غیب شد.
تفاوت وحی و مکاشفه
وحی، بهعنوان عالیترین مرتبه دریافت غیب، مختص انبیاست و به دلیل معصومیت ایشان، از هرگونه خلل و خطا مصون است. مکاشفه، اما، به شهود غیب عام اشاره دارد که ممکن است با خطا همراه باشد. وحی خاص، که تنها در ظرف انبیا و معصومان محقق میشود، خالی از هرگونه نقصان است، در حالی که مکاشفه، به دلیل وابستگی به سالک و مراتب سلوکی او، ممکن است دچار خلل گردد. قرآن کریم، وحی را در معانی مختلفی به کار برده است، از جمله وحی به امّ موسی، نحل، و حتی شیاطین، اما وحی خاص، که مختص انبیاست، با الهام و مکاشفه تفاوت دارد.
درنگ: وحی، به دلیل معصومیت انبیا، از هرگونه خلل مصون است، در حالی که مکاشفه، به دلیل احتمال خطا، در مرتبهای پایینتر قرار دارد. قلب، ظرف اصلی دریافت وحی، بدون واسطه حواس عمل میکند. |
مراتب عصمت انبیا
عصمت انبیا، در چهار جهت تعریف میشود:
- عصمت در تلقی: انبیا در دریافت وحی از غیب، از هرگونه خطا مصوناند.
- عصمت در تبلیغ: در انتقال وحی به امت، همانچه را دریافت کردهاند، بدون کموکاست اعطا میکنند.
- عصمت در عمل: انبیا از گناه و عصيان مصوناند و در اعمالشان خطا نمیکنند.
- عصمت در حواس: حواس انبیا، حتی در عالم ظاهر، از خطا و اشتباه خالی است.
این چهار جهت، کمال انبیا را در همه ساحات وجودی نشان میدهد. انبیا، چونان ستارگانی در آسمان هدایت، نه تنها در دریافت و انتقال وحی، بلکه در عمل و ادراک حسی نیز بینقصاند.
نقد قول صدوق درباره سهو النبی
جناب صدوق، در بحث سهو النبی، احتمال خطا در حواس انبیا را مطرح کرده است. این دیدگاه، مورد نقد قرار گرفته، زیرا کسی که در تلقی و تبلیغ وحی مصون است، در حواس نیز نمیتواند دچار خطا شود. عصمت، چون جریانی جاری در همه ساحات وجودی پیامبر،، شامل حواس نیز میشود. همانگونه که رانندهای ماهر، نهتنها را میمیتواندو چرخه را، پیامبر نیز در مراتب عالی و دانی، از هرگونه نقص مبراست.
معجزه و قبول حق
معجزه، نشانهای الهی است که فراتر از حواس و علم میشود و مردم را به پذیرش حق، میرساند. قبول معجزه، چون قبول دریچهای به سوی عالم غیب، به معنای پذیرش رسالت، وحی، و حق تعالی است. معجزه، نه از دانش بشری سرچشمه میگیرد و نه به ابزارهای عادی وابسته است؛ آن، هدیهای است الهی که از ظرف قلب پیامبر صادر میشود و دلهای مردم را به سوی حق هدایت میکند.
جمعبندی دست دوم
قلب، بهعنوان ظرف اصلی دریافت وحی، نقشی بیبدیل در سلوک عرفانی ایفا میکند. وحی، به دلیل معصومیت انبیا، از مکاشفه متمایز است و از هرگونه خلل مصون. عصمت انبیا، در تلقی، تبلیغ، عمل، و حواس، کمال ایشان را نشان میدهد. معجزه، بهعنوان نشانهای الهی، راه را برای هدایت مردم به سوی حق میگشاید. این مباحث، بنیانهای نظری برای فهم مکاشفه و جایگاه آن در سلوک عرفانی را فراهم میسازند.
بخش سوم: مکاشفه، تدانى، و تدلى
تعریف مکاشفه
مکاشفه، چونان ملاقاتی باطنی میان دو دوست، تبادل سری است بین دو باطن که در آن، حقیقتی از عالم غیب بیحجاب آشکار میشود. این شهود، در ظرفی فراتر از ظاهر و بدون نیاز به حضور جسمانی رخ میدهد. مکاشفه، به معنای «بى شدن و به بیحجابى رسیدن» است؛ چونان که سالک، با چشم دل، از ورای حجاب علم، به شهود حقایق الهی نائل میشود. قرآن کریم، در توصیف این حال، به قلب بهعنوان ظرف فهم و اشاره اشاره دارد: «أَفَلَمْ یَسِرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَفْقَهُونَ بِها» (حج: ۴۶).
مکاشفه، ممکن است میان خالق و خلق، یا میان دو انسان، برقرار شود. این ارتباط، در در ظرفی غیرمادی شکل میگیرد، جایی که باطنها، چونان دو آینه رو در رو، یکدیگر را میبینند و اسرار را مبادله میکنند. سالک، با قلب خود، قادر است صداها را بشنود، اخبار را دریافت کند، و به شهود حقایق دست یابد.
درنگ: مکاشفه، شهود حقایق بیحجاب است که از طریق تبادل سری میان دو باطن، در ظرفی غیرظاهری رخ میدهد. این شهود، سالک را به دریافت حقایق الهی از ورای حجاب علم رهنمون میشود. |
تدانى و تدلى: دو ظرف سلوک
سلوک عرفانی، دو مرحله متمایز را در بر میگیرد: تدانى و تدلى. تدانى، ظرف حجابدار است که به عالم مثال وابسته است. در این مرحله، سالک ممکن است ظواهر صوری را ببیند، اما این ظواهر، چونان سایههایی در غار افلاطون، از حقیقت دورند. تدانى، به دلیل وابستگی به عالم ناسوت، اغلب مانع سلوک میشود و سالک را، چون کودکی که با دیدن اسباببازی ذوقزده میشود، از مسیر اصلی منحرف میکند.
تدلى، اما، ظرف بیحجابی است؛ جایی که سالک، چونان پرندهای رها از قفس، به شهود مستقیم حقایق الهی میرسد. این مرحله، که بازگشت از جمع به فرق است، سالک از حجاب علم عبور کرده و به مقام شهود نائل میشود. تدلى، نه، که در آن سالک به بیحجابی کامل دست مییابد، مرتبهای است که اولیای الهی در آن سکنی گزیدهاند.
موانع سلوک در تدانى
تدانى، به دلیل وابستگی به عالم مثال، اغلب سالک را از ادامه سلوک باز میدارد. ظهورات صوری در این ظرف، مانند سرابی در بیابان، سالک را فریب میدهند و او را به جای پیشرفت، در جای خود متوقف میکنند. سالک ممکن است، به دلیل ذوقزدگی، ادعای مقامات کند یا، چونان داروغهای خودخوانده، به هدایت خلق برخیزد. اولیای الهی، اما، از این دامها میگریزند و از داعیهداری پرهیز میکنند. آنها، چونان کوهی استوار، نه داعیهای دارند و نه دم میزنند، و تنها در سکوت به شهود حقایق میدهند.
شهود عیانهای ثابته
مکاشفه، نه تنها شامل شهود اعیان ثابته در عین حق است، بلکه توانایی دریافت اطلاعات از همه عوالم الهی را در بر میگیرد. سالک میتواند از امالکتاب، کتاب مبین، یا سایر عوالم، حقایق را دریافت کند. این شهود، چونان رصد آسمانی، ممکن است از هر جایگاه و عالمی صورت گیرد. مکاشفه، به معنای مواصله اطلاعاتی، سالک را به دریافت بیحجاب هدایت میکند، در حالی که تدلى، اوج این بیحجابی است.
جمعبندی بخش سوم
مکاشفه، بهعنوان شهودی بینظیر، سالک را به دریافت حقایق الهی بدون حجاب رهنمون میشود. تدانى، به دلیل وابستگی به عالم مثال، مانعی در برابر سلوک است، در حالی که تدلى، سالک را به مرحله بیحجابی و شهود مستقیم میرساند. اولیا، با پرهیز از داعیهداری، از موانع تدانى میگذرند و به مقام تدلى نائل میشوند. مکاشفه، با توانایی شهود اعیانع و عوالم الهی، دریچهای به سوی حقیقت میگشاید.
نتیجهگیری کلی
منازل السائرین، چونان چراغی فروزان در مسیر سلوک، راه انسان را به سوی کمال متعالی روشن میکند. درسگفتار حاضر، با تبیین دو ظرف وجودی انسان، نقش قلب در دریافت وحی و مکاشفه، و تفاوتهای تدانى و تدلى، بنیانهای نظری عرفان اسلامی را به روشنی ارائه میدهد. قلب، بهعنوان ظرف کمال خاص، نه تنها منزلگاه وحی است، بلکه مرکز شهود حقایق و سلوک عرفانی قرار میگیرد. وحی، با معصومیت انبیا، از مکاشفه متمایز شده و بهعنوان عالیترین مرتبه دریافت غیب معرفی میشود. تدانى، به دلیل وابستگی به عالم ناسوت، مانع سلوک است، در حالی که تدلى، سالک را به بیحجابی و شهود الهی میرساند. این نوشتار، با ارائه محتوایی جامع و فاخر، منبعی ارزشمند برای پژوهشگران و طالبان حقیقت در حوزه عرفان اسلامی است.
با نظارت صادق خادمی |