در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فلسفه 47

متن درس





تمایز وجود ناب و وجود آلوده در فلسفه و عرفان

تمایز وجود ناب و وجود آلوده در فلسفه و عرفان

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه، آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه ۴۷)

دیباچه: درآمدی بر تمایز وجود در فلسفه و عرفان

کاوش در مفهوم وجود، از دیرباز محور مناقشات فلسفی و عرفانی بوده است. درس‌گفتار حاضر، با نگاهی ژرف به تفاوت میان وجود ناب و خالص در فلسفه و وجود آلوده به آثار و خصوصیات در عرفان، به تبیین این تمایز بنیادین می‌پردازد. استاد فرزانه قدس‌سره، با استناد به دیدگاه‌های حکما و عرفا، به نقد وجود خالص پرداخته و بر وحدت وجود و آثار در عرفان تأکید می‌ورزند.

بخش یکم: تمایز وجود ناب و وجود آلوده

موضوع فلسفه: وجود خالص

استاد فرزانه قدس‌سره می‌فرمایند که فیلسوف، وجود ناب و خالص را موضوع بحث خود قرار می‌دهد، در حالی که عارف، وجود آلوده به آثار و خصوصیات را بررسی می‌کند. این تمایز، چون خطی روشن میان دو ساحت معرفتی، فلسفه را در قلمرو مفاهیم مجرد و عرفان را در حوزه واقعیت‌های متعین قرار می‌دهد. فیلسوف، گویی در پی نقش‌بستن طرحی نظری بر کاغذ ذهن است، حال آنکه عارف، با مشاهده مستقیم هستی، در پی حقیقت عینی آن است.

درنگ: فیلسوف، وجود خالص و مجرد را موضوع بحث قرار می‌دهد، در حالی که عارف، وجود آلوده به آثار و خصوصیات را محور کاوش خود می‌سازد.

نقد وجود خالص

استاد فرزانه قدس‌سره نقد می‌کنند که وجود خالص و ناب، به دلیل آلودگی ذاتی همه وجودات به آثار و خصوصیات، وجود ندارد. حتی فرض وجود خالص نیز آلوده است، زیرا هر وجودی، مظهر، معلول یا مسبب است و از تعینات جدایی‌ناپذیر است. این نقد، چون باد تندی است که غبار مفاهیم انتزاعی را می‌زداید و حقیقت وابستگی وجود به خصوصیات را آشکار می‌سازد.

مثال حاجی سبزواری در منظومه

به نقل از حاجی سبزواری در منظومه، تجرید ماهیت (من حیث هی هی) نیز تخلیط است، زیرا ماهیت در ظرف وجود (چه ذهنی و چه خارجی) محقق می‌شود. گویی ماهیت، چون گلی است که تنها در خاک وجود می‌روید و بدون آن، تحقق نمی‌یابد. این تحلیل، به وابستگی ذاتی ماهیت به وجود و غیرممکن بودن تجرید کامل آن اشاره دارد و به وجود نیز قابل تعمیم است.

وابستگی ماهیت به وجود

ماهیت، من حیث هی هی، در ظرف وجود (ذهنی، خارجی، محموله، حینیه یا مشروطه) تحقق می‌یابد. تجرید آن، خود تخلیط است، زیرا ماهیت بدون وجود، گویی سایه‌ای بی‌جسم است. این دیدگاه، به ضرورت وجود برای تحقق ماهیت و آلودگی ذاتی آن به ظرف وجود تأکید دارد و نشان می‌دهد که وجود نیز از تعینات خالی نیست.

عدم امکان وجود خالص

وجود من حیث هو هو، حتی با تکرار «هو»، فرضی آلوده است. هیچ وجودی بدون مُظهر، علت یا سبب نیست. گویی هر وجود، چون نغمه‌ای است که در ساز هستی نواخته می‌شود و بدون ساز، هیچ نوایی برنمی‌خیزد. این تحلیل، به غیرممکن بودن وجود بدون تعینات و وابستگی آن به مُظهر یا علت اشاره دارد.

وجودات به‌عنوان مظهر

هر وجودی مظهر است و مُظهر، علت یا سببی دارد. هیچ وجودی خالص و بدون خصوصیات نیست. همانند رودی که از سرچشمه‌ای جاری است، هر وجودی به مُظهر خود وابسته است و خصوصیات آن، چون موج‌هایی بر سطح آب، جدایی‌ناپذیرند.

بخش دوم: موضوع فلسفه و عرفان

مطلق وجود به‌عنوان موضوع فلسفه

استاد فرزانه قدس‌سره تأکید می‌کنند که موضوع فلسفه، مطلق وجود است، نه وجود مطلق، زیرا وجود مطلق خود مقید است. وجود خالص و ناب وجود ندارد و هر وجودی آلوده به خصوصیات است. این تمایز، چون آیینه‌ای است که تفاوت میان وجود عام (مطلق وجود) و وجود مقید (وجود مطلق) را در فلسفه نشان می‌دهد.

وجود آلوده به‌عنوان موضوع عارف

عارف، وجود آلوده به آثار و خصوصیات را موضوع بحث خود قرار می‌دهد. این وجود، چون پارچه‌ای است که نقش‌های گوناگون بر آن بافته شده و عارف، به‌جای طرح کاغذی، مستقیماً بر این پارچه نقش می‌نگارد. این دیدگاه، به تمرکز عارف بر وجود متعین و ظهوری در برابر وجود مجرد فیلسوف اشاره دارد.

درنگ: موضوع فلسفه، مطلق وجود است، اما عارف از وجود آلوده به آثار و خصوصیات، به‌عنوان مظهر حقیقت، سخن می‌گوید.

اشکال به رویکرد عارف

اگر عارف از وجود آلوده (سرد، گرم، گرد، دراز، بالا، پایین) بحث کند، گویی همه علوم را دربرمی‌گیرد و علوم دیگر بی‌معنا می‌شوند. این اشکال، چون سنگی است که در مسیر عرفان قرار گرفته و استقلال علوم تخصصی را به چالش می‌کشد. آیا عارف می‌تواند همه علوم را در خود جای دهد؟

نقد شمول عرفان بر همه علوم

بحث عارف از وجود آلوده، شامل وجود طبیعی، فیزیک، شیمی، فقه، اصول، عقلی و نقلی می‌شود و ممکن است علوم دیگر را بی‌نیاز جلوه دهد. این نقد، چون هشداری است که به خطر تداخل عرفان با قلمروهای تخصصی اشاره دارد و ضرورت تعریف دقیق حدود عرفان را گوشزد می‌کند.

ادعای تصاحب علوم توسط عارف

اگر عارف ادعا کند که به‌تنهایی از همه هستی بحث می‌کند، این امر در عمل محال است و استقلال علوم دیگر را نفی می‌کند. این اشکال، چون دیواری است که قلمرو عرفان را به چالش می‌کشد و از عارف می‌خواهد تا حدود خود را مشخص سازد.

پاسخ عارف به اشکال

عارف چنین ادعایی ندارد. او با علوم تخصصی مشکلی ندارد و تنها با فیلسوف در موضوع وجود خالص اختلاف دارد. عارف، چون باغبانی است که تنها به گل‌های ظهور می‌نگرد، نه به خاک و ریشه‌ای که متخصصان علوم بررسی می‌کنند. این پاسخ، به محدود شدن اختلاف عارف به فلسفه و حفظ استقلال علوم دیگر اشاره دارد.

بخش سوم: روش‌شناسی فلسفه و عرفان

رویکرد فیلسوف به علوم

فیلسوف از وجود من حیث هو وجود بحث می‌کند و کاری به تخصص علوم (ریاضی، طبیعی، منطقی) ندارد. او، گویی معمار نقشه‌ای کلی است که جزئیات را به متخصصان واگذار می‌کند. این دیدگاه، به تفکیک قلمرو فلسفه از علوم تخصصی و تمرکز آن بر وجود عام اشاره دارد.

تفویض خصوصیات به علوم

فیلسوف، خصوصیات وجود را به علوم تخصصی واگذار می‌کند. برای مثال، به متخصصان صرف و نحو می‌گوید: «کلمه را اسم، فعل، ثلاثی، رباعی یا خماسی کنید» و خود دخالتی نمی‌کند. این روش، چون تقسیم کاری است که فلسفه را از جزئیات علوم تخصصی جدا می‌سازد.

رویکرد عارف به هستی

عارف از هستی با آثار و خصوصیات بحث می‌کند، اما نه به معنای تخصص در ریاضی، طبیعی، فیزیک یا شیمی. او، چون نقاشی است که تنها رنگ‌های ظهور را بر بوم هستی می‌بیند، نه ابزار و فنون علوم تخصصی. این تحلیل، به تمرکز عارف بر ظهورات و عدم تداخل با علوم اشاره دارد.

اختلاف عارف و فیلسوف

اختلاف عارف با فیلسوف، در موضوع بحث است: فیلسوف از وجود خالص و عارف از وجود آلوده به خصوصیات سخن می‌گوید. این تمایز، چون دو مسیر متمایز در کوهستان معرفت است که یکی به قله‌های مجرد و دیگری به دامنه‌های متعین منتهی می‌شود.

مثال وجود سرد و گرم

عارف از وجود سرد یا گرم، به حیث مظهر بودن برای مُظهر بحث می‌کند، نه به حیث تخصص علمی (هواشناسی). گویی سردی و گرمی، چون آیینه‌هایی‌اند که نور حق را بازمی‌تابانند، نه موضوعی برای تحلیل علمی. این مثال، به روش عارف در تحلیل وجودات به‌عنوان مظهر اشاره دارد.

درنگ: عارف از وجودات به حیث مظهر حق بحث می‌کند، نه به حیث تخصص علمی، برخلاف فیلسوف که وجود را مجرد از خصوصیات می‌بیند.

تمایز آثار از تخصص

وجود آلوده به آثار و خصوصیات، غیر از تخصص استعدادهای علوم است. عارف به تخصص علوم کاری ندارد و تنها به ظهورات وجود می‌نگرد. این دیدگاه، چون خطی است که قلمرو عرفان را از علوم تخصصی جدا می‌سازد و استقلال هر یک را حفظ می‌کند.

رویکرد علوم تخصصی

ریاضی‌دان از حیث ریاضی، طبیعی‌دان از حیث طبیعی، فقیه از حیث فقه و ادیب از حیث ادب بحث می‌کند. هر علمی، چون شاخه‌ای از درخت معرفت، در قلمرو خود می‌روید و عارف، تنها به میوه‌های ظهور آن‌ها می‌نگرد، نه به ریشه‌های تخصصی‌شان.

قلمرو عارف

عارف از حیث آلودگی وجود به آثار و خصوصیات بحث می‌کند، نه از حیث تخصص علوم. او، چون پرنده‌ای است که بر فراز هستی پرواز می‌کند و تنها ظهورات را می‌بیند، نه ابزار و روش‌های علوم تخصصی.

تمایز مظهر از تخصص

عارف از سردی، گرمی، ماده یا ریاضی به حیث مظهر و ظهور بحث می‌کند، نه به حیث تخصص علمی آن‌ها. این تمایز، چون دریچه‌ای است که عرفان را از علوم تخصصی جدا می‌سازد و هدف عارف را در تبیین حق از طریق مظاهر روشن می‌کند.

بخش چهارم: نقد منطقی و هستی‌شناختی

نقد فیلسوف در قضیه

فیلسوف می‌گوید: وجود نه سرد است، نه گرم. اگر ماده را محمول قرار دهید (المادة حارة أو باردة)، قضیه بالواسطه است و مباشر نیست. این دیدگاه، چون قاعده‌ای منطقی است که وجود را از خصوصیات جدا می‌سازد و ضرورت واسطه را گوشزد می‌کند.

نقد قضیه مباشر

گفتن «الوجود حارٌّ أو باردٌ» نادرست است، مگر با حذف واسطه (حیثیت تقیدی). فیلسوف معتقد است که وجود بدون واسطه، سرد یا گرم نیست. این تحلیل، چون قانونی دقیق در منطق فلسفی، محدودیت‌های تحلیل وجود را نشان می‌دهد.

حیثیت تقیدی

برای گفتن «الوجود حارٌّ أو باردٌ»، باید وجود مادی (الوجود المادی) فرض شود. وجود بدون واسطه، از خصوصیات خالی است. این دیدگاه، چون کلیدی است که قفل تحلیل‌های فلسفی را می‌گشاید و نقش حیثیت تقیدی را روشن می‌سازد.

نقد عارف به فیلسوف

عارف می‌گوید: نه وجود را می‌توان از آثار جدا کرد، نه آثار را می‌توان بدون وجود ارائه داد. این جداسازی، چون تلاش برای جدا کردن نور از آیینه است که محال است. این نقد، به وحدت وجود و آثار در عرفان تأکید دارد.

وحدت ماده و وجود

ماده (حارة أو باردة) بدون وجود، و وجود (حارٌّ أو باردٌ) بدون ماده قابل تفکیک نیست. این‌ها یک حقیقت واحدند. گویی وجود و ماده، چون روح و جسم، در هم تنیده‌اند و جدایی آن‌ها محال است.

مثال ذات و اوصاف

همان‌گونه که ذات از اوصاف و اوصاف از ذات جدا نمی‌شوند، وجود و آثار نیز یک حقیقت واحدند. این تشبیه، چون آیینه‌ای است که وحدت وجود و تعینات را در عرفان نشان می‌دهد و تجرید فلسفی را به چالش می‌کشد.

درنگ: وجود و آثار، چون روح و جسم، یک حقیقت واحدند و جداسازی آن‌ها در عرفان محال است، برخلاف فلسفه که وجود را مجرد می‌بیند.

هستی به‌عنوان حقیقت واحد

هستی، حقیقتی واحد با آثار و خصوصیات است. نه وجود از آثار، نه آثار از وجود جدا می‌شوند. این دیدگاه، چون گوهری درخشان، وحدت وجود و تعینات را در عرفان نشان می‌دهد و تجرید فلسفی را نقد می‌کند.

بخش پنجم: روش عرفانی و فلسفی در مواجهه با هستی

نقد مفهوم‌محوری فیلسوف

عارف می‌گوید: فیلسوف از وجود خالص، یعنی مفهوم یا نقشه ذهنی، بحث می‌کند، نه از خود عالم واقعی. گویی فیلسوف، چون نقشه‌کشی است که تنها طرحی بر کاغذ می‌کشد، اما عارف با خود هستی روبروست.

مثال خیاط و الگو

فیلسوف، مانند خیاطی است که ابتدا الگو را روی کاغذ می‌کشد، اما عارف، مانند خیاطی است که مستقیماً روی پارچه برش می‌زند. این تشبیه، چون نوری است که تفاوت روش عارف (مشاهده مستقیم هستی) و فیلسوف (مفهوم‌سازی) را روشن می‌سازد.

مشاهده مستقیم عارف

عارف، هستی را در محضر خود مشاهده می‌کند و از آن بحث می‌کند. فکر او نیز حقیقتی عینی است، نه مفهومی. گویی عارف، چون بیننده‌ای است که منظره هستی را بی‌واسطه می‌بیند، نه از پشت شیشه مفاهیم.

مفهوم‌سازی فیلسوف

فیلسوف، هستی را به مفهوم تبدیل کرده و از آن بحث می‌کند، نه از خود هستی واقعی. این روش، چون نقاشی است که تنها سایه‌ای از حقیقت را بر بوم ذهن می‌کشد، نه خود حقیقت را.

بی‌نهایت بودن هستی

عارف از هستی بی‌نهایت با آثار و تعینات (سرد، گرم، عالی، دانی، دنیوی، اخروی) بحث می‌کند. هستی، چون اقیانوسی بی‌کران است که عارف در آن شناور است و هر موج آن، ظهوری از حق را نشان می‌دهد.

مراتب تعینات

تعینات هستی (ما کان و ما یکون) مراتب دارند. عارف هر تعین را در حد خودش بررسی می‌کند. گویی هر تعین، چون پله‌ای در نردبان هستی است که عارف از آن بالا می‌رود تا به حقیقت دست یابد.

مثال اقیانوس و غواص

هستی، مانند اقیانوسی بی‌نهایت است و عارف، چون غواصی ماهر، از یک نقطه وارد شده و تا هر کجا که برسد، پیش می‌رود. این تشبیه، چون چراغی است که روش عارف در مواجهه با بی‌نهایت هستی را روشن می‌سازد.

درنگ: عارف، چون غواصی در اقیانوس بی‌نهایت هستی، از ظهورات و تعینات سخن می‌گوید، نه از مفاهیم مجرد فلسفی.

نقد ادعای تصاحب علوم

عارف ادعا نمی‌کند که صاحب همه علوم است. او از وجود به حیث ظهور بحث می‌کند، نه به حیث تخصص علوم. این دیدگاه، چون خطی است که قلمرو عرفان را از علوم تخصصی جدا می‌سازد و استقلال هر یک را حفظ می‌کند.

تمرکز عارف بر ظهور

عارف از سردی، گرمی یا ریاضی به حیث ظهور و مظهر بحث می‌کند، نه به حیث تخصص علمی. گویی هر وجود، چون آیینه‌ای است که نور حق را بازمی‌تاباند و عارف تنها این نور را می‌جوید.

شعر عرفانی

«به دریا بنگرم دریا تو بینم / به صحرا بنگرم صحرا تو بینم»؛ عارف، حق را در همه ظهورات می‌بیند. این شعر، چون نغمه‌ای است که حضور حق در همه مظاهر را می‌سراید و روش عرفانی را از علوم تخصصی جدا می‌سازد.

تمایز عارف و هواشناس

هواشناس از سردی و گرمی من حیث هو بحث می‌کند، اما عارف از آن‌ها به حیث مظهر حق سخن می‌گوید. این تمایز، چون دو مسیر متمایز است که یکی به تحلیل علمی و دیگری به تبیین الهی منتهی می‌شود.

هدف عارف

عارف، با بحث از ظهورات، حق تعالی را نشان می‌دهد، نه سردی یا گرمی به‌ماهُو سردی و گرمی. گویی هدف عارف، چون چراغی است که راه به سوی حق را روشن می‌سازد، نه تحلیل پدیده‌ها به‌ماهُو.

قلمرو عارف و علوم

همه وجودات و ظهورات در تیررس عارف‌اند، اما به حیث آثار و خصوصیات، نه تخصص علمی. عارف، چون پرنده‌ای است که بر فراز همه مظاهر پرواز می‌کند، اما به خاک علوم تخصصی فرو نمی‌آید.

بخش ششم: نقد فلسفه و پیوند عرفان با انبیاء

نقد موضوع فیلسوف

موضوع فیلسوف (وجود خالص) وجود ندارد. علوم جزئیه، موضوعات خاص خود را دارند و از خلط با فلسفه مصون‌اند. این نقد، چون تیری است که قلب مفاهیم انتزاعی فلسفه را نشانه می‌گیرد و واقعیت عینی را برجسته می‌سازد.

استقلال علوم تخصصی

هر علمی از حیث خودش بحث می‌کند و با عرفان مشکلی ندارد. مشکل عارف با فیلسوف است، نه با علوم تخصصی. گویی هر علم، چون شاخه‌ای مستقل از درخت معرفت، در جای خود می‌روید و عرفان، تنها به میوه‌های ظهور آن می‌نگرد.

تکرار نقد وجود خالص

وجود خالص و ناب وجود ندارد. فرض آن نیز محال است، زیرا هر شیء با علت و خصوصیاتش محقق می‌شود. این نقد، چون موجی است که پایه‌های وجود مجرد را فرو می‌ریزد و وحدت وجود و آثار را نشان می‌دهد.

نقل از ابن‌سینا

ابن‌سینا می‌فرماید: «یعرف الأشیاء إلا بالأسبابها». اشیاء بدون اسباب و خصوصیات، نه شناخته می‌شوند، نه محقق می‌گردند. این نقل، چون کلیدی است که قفل حقیقت را می‌گشاید و ضرورت اسباب و خصوصیات را برای تحقق و شناخت اشیاء نشان می‌دهد.

وابستگی اشیاء به خصوصیات

اشیاء، بدون آثار و خصوصیات، نه قابل دیدن‌اند، نه قابل تصور. همه با تعینات خود موجودند. گویی هر شیء، چون گلی است که تنها با عطر و رنگ خود شناخته می‌شود و بدون آن‌ها، وجودی ندارد.

راه انبیاء و اولیاء

انبیاء و اولیاء از وجود با آثار و خصوصیات (سردی، گرمی، اوج، حضیض) سخن می‌گویند، نه از وجود خالص. این روش، چون راهی است که در میان مردم و واقعیت‌های زندگی کشیده شده، برخلاف مسیر انتزاعی فلسفه.

درنگ: انبیاء و اولیاء، مانند عرفا، از وجود آلوده به آثار و خصوصیات سخن می‌گویند و در بطن جامعه با مردم تعامل دارند.

نقد فلسفه شیشه‌ای

فلاسفه، مباحث هور قلیایی و شیشه‌ای (مانند مدینه فاضله افلاطون) دارند که از واقعیت عالم دور است. این مباحث، چون ظروفی شکننده‌اند که در ویترین آکادمی می‌مانند و با واقعیت زندگی پیوند ندارند.

حضور انبیاء در جامعه

انبیاء در کوچه و خیابان با مردم بحث می‌کنند. دانشگاه آن‌ها جامعه و شاگردانشان مردم‌اند. گویی انبیاء، چون معلمانی‌اند که در کلاس جهان، معرفت را به همگان می‌آموزند.

مثال امیرالمؤمنین (ع)

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در میدان جنگ، به سؤال پاسخ می‌دهد و می‌فرماید: «جنگ برای همین مباحث است». این مثال، چون نوری است که پیوند عمل و معرفت را در روش اولیاء نشان می‌دهد.

مثال امام حسین (ع)

امام حسین علیه‌السلام در ظهر عاشورا، جنگ را برای اقامه نماز رها می‌کند و می‌فرماید: «جنگ برای نماز است». این مثال، چون گوهری است که اولویت عمل و پیوند آن با معرفت عرفانی را روشن می‌سازد.

جامعه به‌عنوان دانشگاه انبیاء

جامعه، دانشگاه انبیاء و اولیاء است و مردم، شاگردان آن‌ها. برخلاف فلاسفه که در آکادمی محدودند، انبیاء در بطن زندگی با مردم‌اند. این دیدگاه، چون دری گشوده است که گستردگی قلمرو انبیاء را نشان می‌دهد.

نقد نتیجه‌ناپذیری فلسفه

مباحث فلسفی هور قلیایی، نتیجه عملی ندارند و در ویترین آکادمی می‌مانند. این نقد، چون هشداری است که فلسفه را از انزوای تاریخی برحذر می‌دارد و عرفان را به‌عنوان روشی پویا معرفی می‌کند.

عرفا و انبیاء

عرفا، همان انبیاء و ائمه معصومین علیهم‌السلام هستند که از وجود آلوده به آثار و خصوصیات بحث می‌کنند. این هم‌سنخی، چون پلی است که عرفان را به روش انبیاء پیوند می‌دهد.

نقد شکنندگی فلسفه

مباحث فلسفی خالص، شکننده‌اند و با کوچک‌ترین نقد یا تمجید، دچار مشکل می‌شوند. گویی فلسفه، چون ظرفی شیشه‌ای است که با اندک تکانی می‌شکند، حال آنکه عرفان، چون صخره‌ای استوار است.

انزوای تاریخی فلسفه

جوامع علمی، اگر از وجود با آثار و خصوصیات بحث نکنند، به انزوای تاریخی دچار می‌شوند. این تحلیل، چون هشداری است که پویایی عرفان و روش انبیاء را در برابر انزوای فلسفه نشان می‌دهد.

قرآن کریم و وجود آلوده

قرآن کریم از وجود با آثار و خصوصیات بحث می‌کند، برخلاف شفاء ابن‌سینا که به وجود خالص می‌پردازد. این مقایسه، چون آیینه‌ای است که روش قرآنی را در مواجهه با واقعیت هستی نشان می‌دهد.

هدف بحث از وجود آلوده

بحث از وجود با آثار و خصوصیات، به ظهور حقیقت حق منجر می‌شود. بدون آن، حقیقت محقق نمی‌شود. این دیدگاه، چون چراغی است که هدف عرفان را در تبیین حقیقت الهی روشن می‌سازد.

غیرممکن بودن مظهر بدون مُظهر

مظهر بدون مُظهر، مظهر نیست. لحاظ مظهر خالص، محال است، زیرا مظهر به مُظهر وابسته است. گویی مظهر، چون سایه‌ای است که بدون نور، وجودی ندارد.

حق و خلق

وجود، حق تعالی است و ظهور، خلق. این دو، مُظهر و مظهرند و از هم تفکیک‌ناپذیرند. این تحلیل، چون گوهری است که وحدت وجود و ظهور را در نظام عرفانی نشان می‌دهد.

درنگ: حق (وجود) و خلق (ظهور)، چون مُظهر و مظهر، یک حقیقت واحدند و تفکیک آن‌ها در عرفان محال است.

نتیجه‌گیری

این درس‌گفتار، چون سفری در ژرفای معرفت، به تمایز بنیادین میان وجود ناب در فلسفه و وجود آلوده در عرفان پرداخته است. فیلسوف، وجود خالص را موضوع بحث قرار می‌دهد، اما عارف، وجود متعین به آثار و خصوصیات را بررسی می‌کند. استاد فرزانه قدس‌سره، با استناد به حاجی سبزواری و ابن‌سینا، نشان می‌دهند که وجود خالص وجود ندارد، زیرا هر وجودی به مُظهر، علت یا سبب وابسته است. عارف، از هستی بی‌نهایت با مراتب ظهورات (سرد، گرم، عالی، دانی) به حیث مظهر حق سخن می‌گوید، نه به حیث تخصص علوم. قرآن کریم، انبیاء و اولیاء، مانند عرفا، از وجود آلوده سخن می‌گویند و در بطن جامعه با مردم تعامل دارند، برخلاف فلسفه که در مباحث شیشه‌ای و آکادمیک محدود می‌شود. شعر «به دریا بنگرم دریا تو بینم» و نقل «یعرف الأشیاء إلا بالأسبابها» از ابن‌سینا، وحدت وجود و آثار را در عرفان نشان می‌دهند. مظهر بدون مُظهر محال است و حق و خلق، یک حقیقت واحدند. این تحلیل، عرفان را به‌عنوان روشی جامع و عملی برای تبیین حقیقت حق معرفی کرده و فلسفه را به دلیل انتزاعی بودن نقد می‌کند. جوامع علمی باید به روش عرفانی و قرآنی توجه کنند تا از انزوای تاریخی رهایی یابند و حقیقت را در بستر واقعیت عینی آشکار سازند.

با نظارت صادق خادمی