متن درس
وحدت حقیقت و تکثر طریق: تبیین تفاوت مشی عارف، فیلسوف، متکلم و کافر
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۴۹)
دیباچه: درآمدی بر وحدت موضوعی و تکثر روشی در معرفت حق
حقیقت الهی، چونان آفتابی بیغروب است که در آیینههای گوناگون معرفت بشری بازتاب مییابد. عارف، فیلسوف، متکلم و حتی کافر، هرکدام با مشی و روشی خاص، به سوی این حقیقت واحد راه میجویند. این کتاب، با تکیه بر درسگفتارهای استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، به تبیین این وحدت موضوعی و تکثر طریقی میپردازد. موضوع همه این علوم و مشربها، وجود یا حق است؛ اما تفاوت در شیوه نگریستن به این حقیقت نهفته است. عارف با دل، فیلسوف با ذهن، متکلم با نقل و کافر با انکار، هرکدام به زبانی و روشی به سوی حق مینگرند. این نوشتار، با زبانی فاخر و ساختاری علمی، به کاوش این تفاوتها و وحدت بنیادین میپردازد، تا گامی در مسیر فهم عمیقتر حقیقت الهی بردارد.
بخش نخست: وحدت موضوع و تکثر طریق در فلسفه، عرفان و کلام
تبیین موضوع فلسفه و عرفان
موضوع فلسفه و عرفان، وجود یا حق است؛ اما تمایز این دو نه در موضوع، بلکه در مشی و روش ادراک آن است. فلسفه، چونان نگریستن از دور به آتش است که گرمای آن را تنها در ذهن ادراک میکند؛ اما عرفان، چونان نزدیک شدن به آتش است که حرارت و حضور آن را با تمام وجود لمس مینماید. فیلسوف با کلیات ذهنی سروکار دارد، در حالی که عارف با ادراکات ملموس و شهودی به حقیقت نزدیک میشود.
درنگ: موضوع فلسفه و عرفان یکی است: وجود یا حق. تفاوت در روش است؛ فیلسوف از دور با ذهن مینگرد، عارف از نزدیک با دل ادراک میکند.
نقد دیدگاه سنتی در تفاوت موضوعی
برخلاف دیدگاه شارحان پیشین، مانند شارح تمهید، که تفاوت فلسفه و عرفان را در موضوع میجستند و فلسفه را محدود به واجب و ممکن و عرفان را عام میدانستند، حقیقت آن است که موضوع هر دو یکی است: حق یا وجود. این وحدت موضوعی، هرگونه تقسیمبندی مبتنی بر تفاوت موضوع را باطل میسازد. فیلسوف، عارف و متکلم، همگی در پی یک حقیقتاند، اما راههایشان متفاوت است.
تفاوت مشی فیلسوف و عارف
فیلسوف، چونان کسی است که از دور به موجودات مینگرد و آنها را در قالب کلیات ذهنی و مجردات میبیند. او «عن بعید ینظر إلى الموجودات» و وجود را خالص و مجرد ادراک میکند. در مقابل، عارف «عن قریب ینظر إلى الموجودات» و وجود را همراه با آثار و خصوصیات آن مییابد. این تفاوت، به مثابه نگریستن به آفتاب از پشت شیشه در برابر ایستادن در برابر نور آن است.
درنگ: فیلسوف با ذهن به کلیات وجود مینگرد؛ عارف با دل به آثار و تعینات آن متصل میشود.
ابزار ادراک در فلسفه و عرفان
ابزار ادراک فیلسوف، عقل مفهومی و ذهن است که وجود را در قالب مفاهیم مجرد تحلیل میکند. اما عارف، با قلب و شهود حضوری به حقیقت میرسد. این تفاوت، چونان فرق میان ترسیم نقشهای از شهر و گشتوگذار در کوچههای آن است. عارف خود را در عالم وجود غرق میبیند و حقیقت را نه با فکر، بلکه با حضور مییابد.
جمعبندی بخش نخست
بخش نخست نشان داد که موضوع فلسفه و عرفان، وجود یا حق است و تفاوت در مشی و روش ادراک آنهاست. فیلسوف با ذهن و از دور، و عارف با دل و از نزدیک به حقیقت مینگرد. نقد دیدگاه سنتی، وحدت موضوعی را تأیید کرد و هرگونه تفاوت موضوعی را رد نمود. این وحدت، بنیان بحثهای بعدی در کلام و حتی کفر است.
بخش دوم: وحدت حقیقت در کلام و نقد تفاوتهای ظاهری
موضوع کلام و وحدت آن با فلسفه و عرفان
کلام، مانند فلسفه و عرفان، موضوع خود را خداوند متعال و متعلقاتش (معاد، نبوت، اصول دین) قرار میدهد. اما حقیقت موضوع آن، همان حق یا وجود است که فیلسوف و عارف نیز به دنبال آناند. متکلم با تکیه بر روایت، حدیث و نقل، به سوی این حقیقت سیر میکند، اما مقصد او همان مقصد عارف و فیلسوف است.
درنگ: موضوع کلام، فلسفه و عرفان یکی است: خداوند متعال. تفاوت در روش است؛ متکلم با نقل، فیلسوف با عقل و عارف با شهود به حق میرسد.
الفاظ متفاوت و حقیقت واحد
متکلم از «صانع» یا «قدیم» سخن میگوید، فیلسوف از «واجبالوجود» و عارف از «وجود». این الفاظ، چونان نامهای گوناگون برای یک گوهر یگانهاند. نزاع میان آنها لفظی است و حقیقت مورد نظر همه یکی است. متکلم که وحدت وجود عرفانی را نجس میخواند، در واقع به همان حقیقت اشاره دارد که خود «صانع» مینامد.
کافر و اشتراک در جستجوی حقیقت
حتی کافر، با گفتار خود که «إِنْ هِيَ [مطلب حذف شد] : «جز این [جهان] چیزی نیست»)، به همان حقیقت واحد اشاره دارد، اما روش او در انکار، او را از مسیر عارف، فیلسوف و متکلم جدا میسازد. این وحدت موضوعی، نشاندهنده کبرای کلی واحدی است که همه در پی آناند.
درنگ: عارف، فیلسوف، متکلم و کافر، همگی به یک حقیقت قائلاند، اما با الفاظ و روشهای متفاوت: قدیم، صانع، واجب، وجود.
نقد نسبیت و دفاع از حقیقت مطلق
قائلان به نسبیت، حقیقت مطلق را انکار میکنند، اما عارف، فیلسوف و متکلم به یک حق مطلق باور دارند. مصداقهای آنها (واجب، وجود، صانع) تنها در لفظ متفاوت است، نه در حقیقت. این وحدت، هرگونه نسبیت در حقیقت الهی را باطل میسازد.
مثال توحید مفضل
در توحید مفضل، امام صادق علیهالسلام به ابن ابیالاوجاء میفرماید: «طبیعتی که تو میگویی، اگر شعور دارد، همان خداوند ماست». این سخن، چونان کلیدی است که قفل نزاع لفظی را میگشاید و نشان میدهد که حقیقت واحد است، هرچند نامها متفاوت باشند.
جمعبندی بخش دوم
این بخش نشان داد که کلام، مانند فلسفه و عرفان، به دنبال حقیقت الهی است و تفاوت در روش (نقل در کلام، عقل در فلسفه، شهود در عرفان) است. حتی کافر در جستجوی همان حقیقت است، اما روش او متفاوت است. وحدت موضوعی، نزاعهای لفظی را بیمعنا میسازد و حقیقت مطلق را تأیید میکند.
بخش سوم: تفاوت قرب و بُعد در ادراک حقیقت
فیلسوف، عارف و تفاوت قرب و بُعد
تفاوت بنیادین فلسفه و عرفان در قرب و بُعد است. فیلسوف، چونان کسی است که از درون غاری به سایههای عالم مینگرد، اما عارف خود عالم اکبر است و با حقیقت یکی میشود. عارف، با قرب به حق، وجود را با آثار و خصوصیات آن مییابد، در حالی که فیلسوف با بُعد ذهنی، آن را مجرد و کلی میبیند.
درنگ: تفاوت فلسفه و عرفان در قرب (عارف) و بُعد (فیلسوف) است. عارف خود عالم است، فیلسوف از دور مینگرد.
فیلسوف در برابر ایدئالیست
ایدئالیست حقیقت را در ذهن میجوید و محکی در خارج نمیپذیرد. اما فیلسوف معتقد است که ذهن، محکی در خارج دارد، هرچند به آن نرسیده است. عارف، حاکى و محکى را در خارج یکی میداند و جدایی ذهن و خارج را بیمعنا میشمارد.
مثال ترشی: ادراک مفهومی و شهودی
فیلسوف ترشی را مفهومی میفهمد و از فعالیت غدد بزاقی سخن میگوید، اما عارف ترشی را با تجربه حضوری (آب آمدن دهان) میشناسد. علم عارف، حضوری و تجربی است و بدون تجربه، معرفتی را نمیپذیرد. این تشبیه، چونان آیینهای است که تفاوت ادراک مفهومی و شهودی را نشان میدهد.
عارف و وجود آلوده
عارف عالم را آلوده به آثار میبیند؛ حاکى و محکى در نظر او یکی است و وجود بدون آثار ممکن نیست. این دیدگاه، چونان نگریستن به رودی است که با امواج و جریانش معنا مییابد، نه آبی مجرد و بیحرکت.
درنگ: علم عارف حضوری است؛ وجود را با آثار و تعینات میبیند، برخلاف فیلسوف که آن را مجرد و کلی مینگرد.
جمعبندی بخش سوم
این بخش نشان داد که تفاوت عارف و فیلسوف در قرب و بُعد نهفته است. عارف با شهود حضوری و دل، به حقیقت نزدیک میشود، در حالی که فیلسوف با عقل و از دور به آن مینگرد. مثالهایی چون ترشی و وجود آلوده، این تفاوت را روشن ساختند و برتری معرفت شهودی عارف را نشان دادند.
بخش چهارم: محدودیت الفاظ و عظمت حقیقت
مطلق وجود و نقد وجود مقید
مطلق وجود، به معنای وجود غیرمقید است. وجود مطلق، خود مقید است و لذا برای تبیین غیرمقید بودن، مطلق وجود گفته میشود. وجود همان واجب است و اوصاف وجوب و مطلق، تنها برای توضیح این حقیقت به کار میروند. این تمایز، چونان تلاش برای توصیف دریایی بیکران با کوزهای کوچک است.
حقیقت بیاسم و بیرسم
حقیقت وجود، بیاسم و بیرسم است (لا اسم له و لا رسم له). لفظ وجود یا مطلق وجود، ناکافی است و تنها به ناچار برای اشاره به حقیقت به کار میرود. این حقیقت، چونان قلهای است که هیچ نامی نمیتواند عظمت آن را در بر گیرد.
درنگ: حقیقت الهی بیاسم و بیرسم است؛ الفاظ وجود و مطلق وجود، ناکافی و تنها برای قرب به کار میروند.
علت انتخاب لفظ وجود
لفظ وجود، به دلیل نبود واژهای اعم و نیاز به تبیین حقیقت انتخاب شده است. وجود، اعمالاشیاء است و مقابل آن تنها عدم قرار میگیرد. این انتخاب، چونان برگزیدن نامی نارسا برای گوهری بیهمتاست که هیچ لفظی نمیتواند آن را به تمامی نشان دهد.
مراتب عوالم و برتری قلب
هر عالم دانی نسبت به عالم عالی ناقص است. عقل بر نفس، نفس بر مثال و قلب بر ذهن سیطره دارد. قلب، مجربتر و اوسع از ذهن است، چونان دریایی که فکر و ذهن را در خود غرق میکند. این برتری، ادراک قلبی عارف را بر ادراک ذهنی فیلسوف ترجیح میدهد.
ناکافی بودن الفاظ
هیچ لفظی نمیتواند تمام معنی را نشان دهد، زیرا لفظ مادی است و معنی مجرد. لفظ آب، سیالیت را نشان میدهد، اما حقیقت آب را به تمامی بیان نمیکند. این محدودیت، چونان تلاش برای ریختن اقیانوس در کوزهای است که هرگز ممکن نیست.
نقد تعریف انسان
تعریف «الإنسان حیوان ناطق» نادرست است، زیرا همه عالم ناطق است. این تعریف، چونان تلاش برای محدود کردن حقیقت انسان در قالبی تنگ است که نمیتواند عظمت آن را نشان دهد.
اسماء الحسنی و تنزیل حقیقت
خداوند متعال، به دلیل عظمتش، اسماء متعددی چون رحمان، رحیم و کریم دارد تا بشر بتواند او را صدا کند. این اسماء، چونان لقمههای کوچکیاند که از حقیقت عظیم الهی برای ادراک بشری تنزیل شدهاند. اسم جامع، عالم را نابود میکند، مانند نان درستهای که دهان را پاره میسازد.
درنگ: اسماء حسنی، تنزیل حقیقت الهی برای قرب بشر است؛ حقیقت گفتنی نیست، یافتنی است.
خداوند و خودخوانی
اگر خداوند خود را صدا کند، چه میگوید؟ این سؤال، چونان نگریستن به آفتابی است که چشم را کور میکند. حقیقت الهی، فراتر از ادراک بشری است و هیچ لفظی نمیتواند خودخوانی خدا را بیان کند.
الف لام تمامیت در قرآن کریم
در آیه الْحَمْدُ لِلَّهِ (قرآن کریم، [مطلب حذف شد] : «ستایش مخصوص خداست»)، الف لام به تمامیت اشاره دارد. این معنا، برخلاف ادبیات سنتی که الف لام را به جنس و عهد محدود میکند، تمامیت حقیقت الهی را نشان میدهد.
عارف و سکوت
عارف، اگر از لفظ بیفتد، سکوت میکند. گفتن «یا الله» از ناچاری است، زیرا حقیقت فراتر از لفظ است. عارف، چونان کسی است که در برابر عظمت حق، زانو میزند و با حضور به آن متصل میشود.
جمعبندی بخش چهارم
این بخش نشان داد که حقیقت الهی، بیاسم و بیرسم است و الفاظ، ناکافی و تنها برای قرب به کار میروند. قلب بر ذهن سیطره دارد و ادراک حضوری عارف، برتری خود را بر ادراک مفهومی فیلسوف نشان میدهد. اسماء حسنی، تنزیل حقیقت برای بشر است و حقیقت، یافتنی است، نه گفتنی.
نتیجهگیری کلی
این کتاب، با تکیه بر درسگفتارهای استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، نشان داد که حقیقت الهی، موضوع مشترک فلسفه، عرفان، کلام و حتی کفر است. تفاوت در مشی و روش است: عارف با قرب و شهود، فیلسوف با بُعد و عقل، متکلم با نقل و کافر با انکار به سوی این حقیقت میروند. الفاظ چون واجب، صانع و وجود، تنها نشانههایی نارسا از حقیقتاند. عارف، خود عالم اکبر است و با ادراک حضوری به حق نزدیکتر میشود. حقیقت، بیاسم و بیرسم است و گفتن «یا الله» از ناچاری است. آیه الْحَمْدُ لِلَّهِ (قرآن کریم، [مطلب حذف شد] : «ستایش مخصوص خداست»)، با الف لام تمامیت، این وحدت و عظمت را نشان میدهد. حقیقت، یافتنی است و عارف، با دل و حضور، به آن متصل میشود.
با نظارت صادق خادمی