متن درس
فلسفه اسلامی و بازاندیشی انتقادی
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۵)
دیباچه
فلسفه اسلامی، چونان درختی کهنسال در باغ معرفت بشری، با ریشههایی عمیق در اندیشههای حکما و عرفای بزرگ، از فارابی و ابنسینا تا ملاصدرا، شاخسارهایی گسترده در تاریخ تمدن اسلامی پراکنده است. این سنت فکری، که در پیوند با حکمت الهی و عقلانیت شکل گرفته، گاه درخششی بینظیر داشته و گاه در سایه تقلید و انفعال، از پویایی بازمانده است. در این اثر، با تکیه بر درسگفتارهای استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، به نقد و تحلیل چالشهای فلسفه رایج اسلامی و عرفان همزاد آن پرداختهایم. این بازاندیشی، نهتنها در پی شناسایی کاستیها و موانع رشد این میراث است، بلکه راهکارهایی برای بازسازی و احیای آن در جهانی معاصر پیشنهاد میدهد. فلسفه، چونان جویباری زلال، باید روان و زنده باشد و با مسائل روزگار و نیازهای جامعه همنوا گردد.
بخش یکم: تقلیدگرایی و انفعال در فلسفه اسلامی
ریشههای تقلیدگرایی در سنت فلسفی
فلسفه اسلامی، با وجود غنای بیمانند خود، در برخی ادوار تاریخی گرفتار آفت تقلیدگرایی شده است. برجستگی شخصیتهایی چون ابنسینا و فارابی، که چون قلههایی رفیع در سپهر حکمت اسلامی میدرخشند، گاه سبب شده است که شاگردان و پیروانشان به جای نوآوری، به تکرار آرای ایشان بسنده کنند. این تقلیدگرایی، که ریشه در جدارت فکری این بزرگان دارد، بسیاری از اندیشمندان را به انفعال کشانده و از خلق اندیشههای نوین بازداشته است.
تقلیدگرایی، چونان بندی آهنین، ذهن فیلسوف را از پرواز در آسمان معرفت بازمیدارد. هنگامی که شاگردان ابنسینا یا مشائیان، در برابر آرای استاد خویش جرئت نقد و پرسشگری نداشتهاند، فلسفه از پویایی خود دور شده و به حفظ و انتقال میراث پیشینیان تقلیل یافته است. این انفعال، نهتنها به کاهش خلاقیت در فلسفه اسلامی انجامیده، بلکه آن را از پاسخگویی به نیازهای زمانه بازداشته است.
درنگ: تقلیدگرایی در فلسفه اسلامی، چون سایهای سنگین، مانع از نوآوری و پرسشگری شده و این سنت فکری را به نظامی ایستا و منفعل تبدیل کرده است.
فیلسوفان و عارفان منفصل: فقدان خلاقیت شخصی
بسیاری از کسانی که در تاریخ فلسفه اسلامی بهعنوان فیلسوف یا عارف شناخته شدهاند، به دلیل فقدان تفکر مستقل، «منفصل» خوانده میشوند. این افراد، هرچند با متون فلسفی و عرفانی آشنا هستند و محتوای آنها را آموختهاند، اما از تولید فکر تازه و نقد خلاقانه ناتواناند. این انفصال، چونان دیواری میان اندیشمند و حقیقت، مانع از آن شده است که فلسفه و عرفان بهعنوان علومی زنده و پویا به حیات خود ادامه دهند.
فیلسوف منفصل، چونان کاتبی است که تنها نسخهای از آثار پیشینیان را بازنویسی میکند، بیآنکه خود گامی در مسیر معرفت بردارد. عارف منفصل نیز، به جای سیر در عوالم باطنی و کشف حقیقت، به تکرار گفتههای عارفان پیشین بسنده میکند. این وضعیت، فلسفه و عرفان را از نقش اصلی خود، یعنی تولید معرفت و هدایت جامعه، دور کرده است.
جمعبندی بخش یکم
تقلیدگرایی و انفعال، دو آفت بزرگ فلسفه اسلامیاند که ریشه در جدارت فکری برخی بزرگان و فقدان جرئت نقد در پیروانشان دارند. برای احیای این سنت، لازم است فضایی باز برای پرسشگری و نوآوری فراهم آید تا فلسفه از انفعال به پویایی بازگردد.
بخش دوم: تکرار و فقدان نوآوری در آثار فلسفی
تکرار محتوای آثار پیشینیان
یکی از کاستیهای برجسته در فلسفه اسلامی، تکرار محتوای آثار پیشینیان است. برای نمونه، آثار ابنسینا، مانند «شفاء»، «نجات» و «اشارات»، هرچند در قالبهای گوناگون ارائه شدهاند، اما در本质، تکرار یک محتوای واحدند. این تکرار، نهتنها در آثار یک فیلسوف، بلکه در میان آثار فیلسوفان مختلف نیز دیده میشود. برای مثال، کتابهای بهمنیار یا منظومه سبزواری، هرچند بهعنوان آثاری مستقل معرفی میشوند، در واقع بازنویسی و تکرار آرای ابنسینا و ملاصدرا هستند.
این تکرار، چونان چرخهای بیحاصل، فلسفه را از تولید محتوای نوین بازمیدارد. اثری که تنها به بازآرایی گفتههای پیشینیان بپردازد، نمیتواند بهعنوان کتابی مستقل و خلاق در سپهر حکمت اسلامی جای گیرد.
درنگ: تکرار محتوای آثار پیشینیان، فلسفه اسلامی را از نوآوری محروم کرده و آن را به حفظ و بازنویسی میراث گذشته محدود ساخته است.
عدم استقلال آثار فلسفی
آثار بسیاری در فلسفه اسلامی، به دلیل وابستگی به متون پیشین، فاقد هویت مستقلاند. برای نمونه، منظومه سبزواری، هرچند در برخی جزئیات با اسفار ملاصدرا تفاوتهایی دارد، اما در کلیت خود، خلاصهای از همان اسفار است. این وابستگی، نشاندهندهی ضعف در خلاقیت و نوآوری است و مانع از آن شده که فلسفه اسلامی بهعنوان علمی پویا، پاسخگوی مسائل نوین باشد.
فلسفه، چونان پرندهای است که برای پرواز به بالهای نو نیاز دارد. آثاری که تنها تکرار گذشتهاند، نمیتوانند این بالها را فراهم کنند و فلسفه را در قفس سنتهای پیشین محبوس میسازند.
جمعبندی بخش دوم
تکرار و فقدان استقلال در آثار فلسفی، از موانع اصلی پویایی فلسفه اسلامی است. برای رهایی از این وضعیت، لازم است فیلسوفان به خلق آثار نوین و مستقل بپردازند که نهتنها میراث گذشته را حفظ کنند، بلکه گامی فراتر در مسیر معرفت بردارند.
بخش سوم: اصول موضوعی و چالشهای استدلالی
تقلید در مبادی و اصول موضوعی
یکی از مشکلات بنیادین فلسفه اسلامی، تقلید در مبادی، قواعد و اصول موضوعی آن است. اصول موضوعی، که پایههای استدلالهای فلسفیاند، باید یا بداهت ذاتی داشته باشند یا از طریق برهان به اثبات برسند. با این حال، در فلسفه رایج اسلامی، بسیاری از این اصول بدون بررسی انتقادی پذیرفته شدهاند. برای نمونه، بحث تسلسل، که در بسیاری از استدلالها بهعنوان اصلی موضوعی به کار میرود، فاقد دلایل محکم و معتبر است.
این تقلید، چونان بنایی است که بر پایهای سست استوار شده باشد. اگر اصول موضوعی فلسفه از استحکام منطقی برخوردار نباشند، استدلالهای برآمده از آنها نیز متزلزل خواهند بود.
درنگ: اصول موضوعی غیرمستدل، چونان ریشههای ضعیف درختی تنومند، فلسفه اسلامی را از استحکام منطقی محروم کرده و به تقلید و انفعال کشانده است.
=
اعتماد به اصول سنتی و غیرمستدل
برخی اصول موضوعی در فلسفه اسلامی، مانند تأثیرات نجومی یا ارتباط تعداد امامان با برجهای فلکی، صرفاً به دلیل رواج سنتی پذیرفته شدهاند، بیآنکه پایهای عقلانی یا علمی داشته باشند. این اصول، که گاه به خرافات نزدیک میشوند، فلسفه را از خلوص و اعتبار علمی دور کردهاند.
فلسفه، چونان آینهای زلال، باید حقیقت را بیهیچ پردهای بازتاب دهد. پذیرش اصول غیرمستدل، این آینه را تیره کرده و فلسفه را به جایگاهی فروتر از شأن آن فروکاسته است.
برای نمونه، در قرآن کریم آمده است: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا [مطلب حذف شد] : و آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست جز بهحق نیافریدیم) (سوره حجر، آیه ۸۵). این آیه، بر ضرورت حقیقتجویی در تمامی علوم، از جمله فلسفه، تأکید دارد و پذیرش اصول غیرمستدل را نکوهش میکند.
جمعبندی بخش سوم
اصول موضوعی غیرمستدل و تقلید در مبادی، از چالشهای بنیادین فلسفه اسلامیاند. برای رفع این کاستی، لازم است اصول موضوعی با دقت بازنگری شوند و تنها آنهایی که بداهت یا برهان معتبر دارند، در استدلالهای فلسفی به کار گرفته شوند.
بخش چهارم: اختلاط مباحث غیرفلسفی و لزوم جداسازی
اختلاط علوم غیرفلسفی با فلسفه
یکی از کاستیهای برجسته در فلسفه اسلامی، اختلاط مباحث غیرفلسفی، مانند طبیعیات، نجوم و موسیقی، با مسائل فلسفی است. این اختلاط، که ریشه در چندجانبگی علمی برخی حکما دارد، فلسفه را به کشکولی از علوم گوناگون تبدیل کرده و از خلوص آن کاسته است.
فلسفه، چونان جویباری زلال، باید از هرگونه ناخالصی مصون بماند. هنگامی که مباحث غیرمرتبط، مانند طبیعیات، در فلسفه وارد میشوند، استدلالهای فلسفی به مبادی متغیر و غیرقطعی وابسته میگردند و در صورت نقض این مبادی، کل استدلال متزلزل میشود.
درنگ: اختلاط مباحث غیرفلسفی با فلسفه، چونان آمیختن آب زلال با گل، خلوص و اعتبار این علم را کاهش داده و آن را به مبادی متغیر وابسته کرده است.
ضرورت جداسازی مبادی غیرفلسفی
برای حفظ استقلال فلسفه، لازم است مبادی غیرفلسفی، مانند مسائل طبیعی یا فقهی، از آن جدا شوند. این مبادی، در صورت نیاز، باید در علوم مربوطه بررسی شوند و تنها نتایج معتبر آنها در فلسفه به کار گرفته شود. برای نمونه، مفهوم ثقل ذاتی اجسام، که در برخی استدلالهای فلسفی به کار رفته، در صورت نقض در علوم طبیعی، استدلالهای فلسفی را نیز متزلزل میکند.
فلسفه، چونان بنایی استوار، باید بر پایههایی محکم و مستقل بنا شود. وابستگی به مبادی متغیر علوم دیگر، این بنا را در معرض فروپاشی قرار میدهد.
جمعبندی بخش چهارم
اختلاط مباحث غیرفلسفی با فلسفه، از چالشهای اصلی این سنت فکری است. جداسازی این مباحث و تمرکز بر مسائل وجودی و منطقی، میتواند فلسفه اسلامی را به جایگاه واقعی خود بازگرداند.
بخش پنجم: فقدان متون جامع و منقح
کاستیهای متون فلسفی و عرفانی
فلسفه اسلامی از نبود متونی جامع، پخته و علمی رنج میبرد. متونی مانند «شفاء»، «اسفار» یا «منظومه»، هرچند ارزشمندند، اما به دلیل تکرار، زواید و فقدان جامعیت، نمیتوانند بهعنوان متون درسی کامل و منقح به کار روند. این کاستی، در عرفان به مراتب شدیدتر است، زیرا متون عرفانی، مانند آثار محیالدین ابنعربی و قونوی، پر از اشکالات اعتقادی، فلسفی و دینیاند.
متن فلسفی، چونان نقشهای دقیق، باید راه را برای جویندگان معرفت هموار کند. فقدان چنین متونی، آموزش فلسفه را دشوار ساخته و آن را به اجبار و ناچاری وابسته کرده است.
درنگ: نبود متون جامع و منقح در فلسفه و عرفان، آموزش این علوم را دشوار کرده و نیازمند تولید متونی جدید با رویکردی علمی و منطقی است.
لزوم متنسازی در فلسفه و عرفان
تولید متون جدید، که هم جامع باشند و هم از اشکالات علمی و اعتقادی مصون، از نیازهای اساسی فلسفه اسلامی است. این متون باید با اصول شیعی و منطقی همخوانی داشته باشند و پاسخگوی نیازهای معاصر باشند. در عرفان، این نیاز به دلیل مشکلات بیشتر متون موجود، از جمله آثار محیالدین، دوچندان است.
متنسازی، چونان ساختن پلی استوار بر رودخانهای خروشان، نیازمند دقت، جامعیت و همخوانی با اصول اعتقادی است.
جمعبندی بخش پنجم
فقدان متون جامع و منقح، از موانع اصلی آموزش و پژوهش در فلسفه و عرفان اسلامی است. تولید متون جدید، که هم علمی و هم متناسب با نیازهای زمانه باشند، میتواند این کاستی را جبران کند.
بخش ششم: منطق و ضرورت آن در فلسفه و عرفان
نقش منطق در فلسفه
فلسفه، بهعنوان علمی مبتنی بر عقل و استدلال، نیازمند چارچوبی منطقی است. فیلسوف باید نهتنها منطق بداند، بلکه منطقی عمل کند. با این حال، برخی حکما، مانند ابنسینا، هرچند منطق نوشتهاند، اما در استدلالهایشان گاه از منطق فاصله گرفتهاند. این عدم رعایت منطق، به نقصان استدلالهای فلسفی منجر شده است.
منطق، چونان پتکی آهنین، ابزار فیلسوف برای ساختن بنای معرفت است. فیلسوفی که منطق را رعایت نکند، چونان صنعتگری است که ابزار خود را به درستی به کار نبرد.
درنگ: منطق، پایه و اساس فلسفه است و فیلسوف بدون رعایت چارچوبهای منطقی، نمیتواند استدلالهایی استوار و معتبر ارائه دهد.
چالشهای عرفان و نیاز به فلسفه
عرفان، بهویژه در دوران غیبت، نیازمند پشتوانهای فلسفی و منطقی است. بسیاری از عرفا، مانند محیالدین ابنعربی، از کلام و سنت به عرفان رسیدهاند، نه از منطق و فلسفه. این مسیر، عرفان را از استحکام منطقی محروم کرده و به عقاید غیرعقلانی و غیرمنطقی آلوده ساخته است.
عرفان، چونان گلی است که در خاک فلسفه میروید. عارفی که از فلسفه و منطق بیبهره باشد، در معرض خطای نفس اماره و شیطان قرار میگیرد. در قرآن کریم آمده است: «وَاتَّبِعْ سَبِیلَ [مطلب حذف شد] : و راه کسی را که به سوی من بازمیگردد، پی گیر) (سوره لقمان، آیه ۱۵). این آیه، بر ضرورت پیمودن راه حقیقت با تکیه بر عقل و منطق تأکید دارد.
جمعبندی بخش ششم
منطق، ستون فقرات فلسفه و عرفان است. فلسفه بدون منطق و عرفان بدون فلسفه، ناقص و آسیبپذیرند. برای احیای این علوم، لازم است فیلسوفان و عارفان به چارچوبهای منطقی پایبند باشند و از مسیر کلام و سنتهای غیرمستدل فاصله گیرند.
بخش هفتم: فلسفه باز و رنگ فلسفی جامعه
فلسفه بسته و محدودیت موضوعات
فلسفه اسلامی، به دلیل تمرکز بر موضوعاتی چون ماهیت، وجود و جعل، به فلسفهای بسته تبدیل شده است. این محدودیت، مانع از آن شده که فلسفه با مسائل زنده دنیا و مواد خام دینی درگیر شود و پاسخگوی نیازهای معاصر باشد.
فلسفه، چونان دریایی بیکران، باید باز و پذیرای امواج نو باشد. فلسفهای که در چارچوبهای خشک و محدود محصور شود، نمیتواند نقش مادری علوم و مربّی جامعه را ایفا کند.
درنگ: فلسفه بسته، که تنها به موضوعات سنتی محدود شده، از پاسخگویی به مسائل معاصر و دینی بازمانده و نیازمند بازسازی است.
لزوم رنگ فلسفی دادن به جامعه
فلسفه باید جامعه را با رنگ منطق، آگاهی و دقت همنوا کند. سیاست، دیانت و اجتماع باید از فلسفه تأثیر بپذیرند تا از عامزدگی رهایی یابند. برای نمونه، فیلسوف باید به تحلیل فلسفی مسائل دینی، مانند حرمت ربا یا زنا، بپردازد و علل و ابعاد آنها را با نگاهی حکمی بررسی کند.
فلسفه، چونان نوری است که باید بر تمامی شئون جامعه بتابد. جامعهای که از رنگ فلسفی بیبهره باشد، در تاریکی عامزدگی و احساسات کور گرفتار خواهد ماند.
جمعبندی بخش هفتم
فلسفه اسلامی، برای احیای نقش خود بهعنوان مادر علوم و مربّی جامعه، باید از حالت بسته خارج شود و با مسائل زنده دنیا و مواد خام دینی درگیر گردد. این تحول، نیازمند فلاسفهای است که جامعه را با رنگ فلسفی همنوا کنند.
سخن پایانی
فلسفه اسلامی، با وجود غنای تاریخی و فکری خود، در دام تقلیدگرایی، انفعال، تکرار، اصول غیرمستدل، اختلاط با مباحث غیرفلسفی، فقدان متون جامع و بسته بودن گرفتار شده است. برای احیای این سنت، لازم است فیلسوفان و عارفان با جرئت نقد و نوآوری، به بازنگری اصول، جداسازی مباحث غیرفلسفی، تولید متون منقح و بازسازی فلسفه بهعنوان علمی زنده و پویا بپردازند. این بازسازی، فلسفه را به جایگاه شایستهاش بهعنوان مادر علوم و مربّی جامعه بازمیگرداند.
چونان درختی که با هرس شاخههای زائد و آبیاری ریشهها دوباره شکوفا میشود، فلسفه اسلامی نیز با نقد خلاقانه و بازاندیشی میتواند به حیاتی نو دست یابد. این راه، دشوار اما ضروری است و نیازمند همت جمعی اندیشمندان در راستای خدمت به حکمت و معرفت است.
با نظارت صادق خادمی